ویدا (۴)
قوانینی که ویدا برای زندگی ما تعیین و تبیین کرده البته خب گاهی هم بسته به شرایط و مزاج و حس و حال ویدا تغییر میکنه! مثلا اگه از موضوعی خوشحال باشه و سرحال ممکنه توی اجرای قوانین یا مجازات تخفیف قائل بشه. به طور کلی همه چیز در ید قدرت ویدا ست و اون تصمیم گیرنده مطلقه. اما خدا روزی رو نیاره که ویدا روی فرم نباشه یا اصطلاحاً از دنده چپ بلند شده باشه! البته اون تو دوره پریود و استروئیدش معمولا اینطوریه! توی این دو دوره خاص ویدا به شدت بی رحم، خشن، وحشی و وحشتناک میشه! در حالت عادی هیچ مردی در برابر ویدا توان و یارای مقاومت نداره. حالا تصور کنید، اون یه زن خشمگین تا بن دندان مسلح به عضلاتی هستش که قدرتشون از تصور خارجه. وقتی دوره پریود ویدا شروع میشه من شبانه روز میلرزم از ترس. اون مثل یه عروسک با من رفتار میکنه و دهها برابر قدرتمند تر میشه. اون در تمام شبهای پریودش با قطورترین و بزرگترین دیلدوی خودش، به من و هر مردی که به چنگش بیوفته تجاوز میکنه. من میدونم که حتی نباید در برابرش جیک بزنم. نباید صدام در بیاد. چون هر گونه التماس و خواهش باعث عصبانی تر شدن ویدا میشه. اما مردهایی که اون به زور برای گاییدن به خونه میاره این موضوع رو نمیدونن و کارشون در اغلب موارد به بیمارستان کشیده میشه. حتی یادآوری صدای نعره های پشم ریزون ویدا موقعی که از خشم کون مردی رو با دیلدوی ۴۰ سانتیش آشنا میکنه، باعث میشه خودمو خیس کنم. یکی از قوانین زندگی ما اینه که ویدا هر شب منو در آغوش میگیره و میخوابه. البته اون از من قدش کوتاه تره و جثه کوچیک تری داره ولی بدنش به قدری از عضله انباشته ست که وقتی منو از پشت سر در آغوش میکشه به صورت کاملا در اختیارش قرار میگیرم و نمیتونم حتی یه میلیمتر تکون بخورم. انگار توی بتن گیر کرده ام. عرض شونه های ویدا از عرض شونه های من بیشتره و وقتی دستاشو کمند میکنه دور بدنم، اگه حواسش نباشه و معمولی رفتار کنه ممکنه چندتا از دنده هامو بشکنه. بخاطر همین باهام با ملایمت رفتار میکنه. اما ممکنه بپرسید که این که قانون بدی نیست؟ درسته در ظاهر قانون بدی نیست. اما من هنوز این قانون رو کامل نگفتم براتون. ویدا علاوه بر اینکه منو تا صبح و موقعی که خوابه در آغوش میکشه یه دیلدوی دو سر ۲۰ سانتی با قطر ۴ سانت که یک سرش توی کص خودش قرار میگیره رو تمام مدت توی کون من میکنه. در واقع ویدا تا صبح منو به سیخ میکشه! اون سر دیلدو که توی کص خود ویدا ست ویبره داره و شبهایی که حشرش بالا میزنه قبل از به خواب رفتن منو تا زمانی که ویبره بتونه به اورگاسم برسونتش، میکنه و بعد میخوابه. این قانون توی دوره استروئید ویدا یعنی عذاب خالص. چون هر شب، تا وقتی سه بار ارضا نشه تلمبه زدن رو رها نمیکنه و اینکه چنان توی آغوشش فشارم میده که با خودم میگم هر آن یکی از استخ��نام پودر میشه. حتی صدامم نباید در بیاد...
4 notes
·
View notes
سالن زیبایی بانوان سعادت آباد تهران : و گردن درازشان با منقارهای زرد به سمت جنوب کشیده شده بود، زیرا آنها دقیقاً نمی دانستند به کجا می رفتند، اما به سرزمینی می رفتند که خورشید در آن تمام روز می درخشید. آه، اگر فقط می توانست با آنها برود! اما البته این امکان پذیر نبود. و علاوه بر این، چیز زشتی مانند او چه نوع همدمی می تواند برای آن موجودات زیبا باشد.
رنگ مو : بنابراین او با اندوه به سمت یک استخر سرپناه رفت و تا ته آن شیرجه زد و سعی کرد فکر کند این بزرگترین خوشبختی است که می توانست آرزویش را داشته باشد. اما، با این حال، او می دانست که اینطور نیست! و هر روز صبح سردتر و سردتر می شد و جوجه اردک برای گرم نگه داشتن خود کار سختی می کرد.
سالن زیبایی بانوان سعادت آباد تهران
سالن زیبایی بانوان سعادت آباد تهران : در واقع، درست تر است که بگوییم او اصلاً گرم نبود. و سرانجام، پس از یک شب تلخ، پاهای او چنان آهسته حرکت کردند که یخ نزدیکتر و نزدیکتر میخزید، و هنگامی که نور صبح میشکند، به سرعت گرفتار شد، مثل یک تله. و به زودی حواسش از او رفت. چند ساعت دیگر و زندگی جوجه اردک بیچاره به پایان رسیده بود.
لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه
اما خوشبختانه مردی در راه رفتن به محل کارش از رودخانه عبور می کرد و در یک لحظه دید که چه اتفاقی افتاده است. کفش های چوبی ضخیم پوشید و رفت و آنقدر روی یخ کوبید که شکست و جوجه اردک را برداشت و زیر کت پوست گوسفندش گذاشت، جایی که استخوان های یخ زده اش کمی آب شدن. مرد به جای اینکه به سر کارش برود.
سالن زیبایی بانوان سعادت آباد تهران : به عقب برگشت و پرنده را پیش فرزندانش برد، بچه ها به او غذای گرم دادند و او را در جعبه ای کنار آتش گذاشتند و وقتی آنها از مدرسه برگشتند، او خیلی راحت تر بود. از زمانی که کلبه پیرزن را ترک کرده بود. آنها بچه های کوچک مهربانی بودند و می خواستند با او بازی کنند. اما افسوس! بیچاره هرگز در عمرش بازی نکرده بود.
لینک مفید : سالن زیبایی محدوده سعادت آباد
و فکر کرد که می خواهند او را اذیت کنند، و مستقیماً به داخل ظرف شیر رفت و سپس [ 88]داخل ظرف کره، و از آن به داخل بشکه غذا، و در نهایت، از سر و صدا و سردرگمی وحشت زده، درست از در بیرون، و خود را در میان بوته های پشت خانه در برف پنهان کرد. او هرگز نتوانست بعد از آن دقیقاً بگوید که بقیه زمستان را چگونه گذرانده است.
سالن زیبایی بانوان سعادت آباد تهران : او فقط می دانست که خیلی بدبخت است و هیچ وقت غذای سیر نمی کند. اما همه چیز به مرور بهتر شد. زمین نرمتر شد، خورشید داغتر شد، پرندگان آواز خواندند و گلها دوباره در چمنها ظاهر شدند. وقتی از جایش برخاست، به نوعی با آنچه قبل از خوابیدن در میان نیزارهایی که پس از فرار از کلبه دهقان به آن سرگردان شده بود، انجام داده بود، احساس متفاوتی داشت.
لینک مفید : سالن زیبایی بهناز کریمی سعادت آباد
بدنش بزرگتر به نظر می رسید و بال هایش قوی تر. چیزی صورتی از کنار تپه به او نگاه کرد. فکر کرد به سمت آن پرواز می کند و می بیند که چیست. آه، چه با شکوه بود که با عجله در هوا هجوم میبردم، اول یک طرف و بعد به طرف دیگر! او هرگز فکر نمی کرد که پرواز می تواند چنین باشد! جوجه اردک وقتی به ابر صورتی نزدیک شد.
سالن زیبایی بانوان سعادت آباد تهران : تقریباً پشیمان شد و متوجه شد که از شکوفههای سیبی تشکیل شده است که در کنار کلبهای رشد میکند که باغش تا کنارههای کانال کشیده شده است. او به آرامی روی زمین بال زد و چند دقیقه ای زیر انبوهی از سرنگ ها مکث کرد و در حالی که به او خیره شده بود، به آرامی از کنار گله ای از همان پرندگان زیبا که چند ماه پیش دیده بود گذشت. او که مجذوب شده بود.
لینک مفید : سالن زیبایی صورتی سعادت آباد
آنها را یکی پس از دیگری به داخل کانال تماشا کرد و به آرامی روی آب ها شناور شد، گویی آنها بخشی از آب هستند. جوجه اردک با خود گفت: "من آنها را دنبال خواهم کرد." "هرچند زشت هستم، اما ترجیح می دهم توسط آنها کشته شوم تا از سرما و گرسنگی و اردک ها و پرندگانی که باید با من مهربانانه رفتار می کردند.
سالن زیبایی بانوان سعادت آباد تهران : رنج ببرم." و به سرعت به سمت آب پرواز کرد و با حداکثر سرعتی که می توانست دنبال آنها شنا کرد. طولی نکشید که او به آنها رسید، زیرا آنها توقف کرده بودند تا در استخری سبز که سایه آن درختی بود استراحت کنند. [ 89]شاخه ها آب را جارو کردند و مستقیماً او را دیدند که میآید، برخی از جوانترها با فریادهای خوشآمدگویی که دوباره جوجه اردک به سختی میفهمید.
لینک مفید : سالن زیبایی نقره سعادت آباد
بیرون شنا کردند تا با او ملاقات کنند. با خوشحالی و در عین حال لرزان به آنها نزدیک شد و رو به یکی از
پرندگان مسن تر که تا این لحظه سایه درخت را رها کرده بود، شد و گفت: اگر قرار است بمیرم، ترجیح میدهم مرا بکشی. نمی دانم چرا هرگز از تخم خارج شدم، زیرا زشت تر از آن هستم که بتوانم زندگی کنم. و همانطور که صحبت می کرد.
سالن زیبایی بانوان سعادت آباد تهران : سرش را خم کرد و به داخل آب نگاه کرد. با انعکاس در حوض بی حرکت، شکل های سفید زیادی را دید، با گردن های بلند و اسکناس های طلایی، و بدون فکر به دنبال بدن خاکستری کسل کننده و گردن لاغر ناهنجار گشت. اما چنین چیزی وجود نداشت. در عوض، او یک قو سفید زیبا را زیر خود دید! بچه ها وقتی پایین آمدند تا قبل از رفتن به رختخواب به قوها با بیسکویت و کیک غذا بدهند.
لینک مفید : سالن زیبایی گیشا سعادت آباد
گفتند: "نوع از همه بهتر است." پرهایش سفیدتر و منقارش طلایی تر از بقیه است. و وقتی این را شنید، جوجه اردک فکر کرد که ارزش دارد در حالی که تمام آزار و اذیت و تنهایی را که از سر گذرانده بود تحمل کند.
سالن زیبایی بانوان سعادت آباد تهران : زیرا در غیر این صورت هرگز نمی دانست که واقعاً خوشحال بودن چیست. (هانس اندرسن.) [ 90] دو تابوت خیلی دور، در میان یک جنگل کاج، زنی زندگی می کرد. که هم یک دختر داشت و هم یک دختر ناتنی. از زمانی که دخترش به دنیا آمد.
0 notes
بیش فعالی در بزرگسالان و کودکان چه علائمی دارد؟
بیش فعالی به چه معناست؟ عدم توجه به بیش فعالی کودکان منجر به چه اتفاقی می شود؟ آیا این کودکان را حتما باید نزد متخصص برد؟ در کل بیش فعالی یک نوع اختلال در کودکان است که نادیده گرفتن آن می تواند منجر به یک سری از مشکلات در شناخت، رشد و نوع رفتار آن ها گردد. ما در این مقاله قصد داریم، به این موضوع بپردازیم و شما را با بهترین دکتر بیش فعالی در ایران آشنا کنیم تا در صورت لزوم بتوانید در کوتاه ترین زمان ممکن این پزشکان حاذق را بشناسید. اگر این مطلب برای شما مفید است، در ادامه با ما همراه باشید.
بیش فعالی در بزرگسالان و کودکان چه علائمی دارد؟
علائم بیش فعالی معمولا در 3 گروه از علائم رفتاری خود را نشان می دهد که بهترین دکتر بیش فعالی در ایران با بررسی این علایم متوجه بیش فعالی بیمار خود می گردد که می توانیم به عدم توانایی در تمرکز، جنب و جوش خیلی زیاد و تحرک بالا و رفتارهای تکانه ای اشاره کنیم. زمانی که فرد در اثر بیش فعالی با عدم تمرکز در زندگی خود روبرو باشد، حتی نمی تواند در کوچک ترین جزئیاتی که در مدرسه و سایر کارهای روزانه خود پیش می آید دقت و توجه داشته باشد. معمولا در اموری که نیاز به توجه دارند، مانند گوش دادن به درس، سخنرانی کردن در جوامع و حتی در مکالمات عادی خود نیز دچار مشکل می شود.
او به راحتی با هر موضوع کوچکی تمرکز خود را از دست داده و حواسش پرت می گردد. در دنبال کردن یک سری از دستورالعمل ها و قوانین نیز توانایی خود را از دست داده و مدام در حال گم کردن و یا جا گذاشتن لوازم ضروری خود همچون عینک، موبایل، کیف و … می گردد. تحرک و جنب و جوش زیاد نیز از دیگر علائم بیش فعالی در بزرگسالان و کودکان است. به عنوان مثال؛ گاهی برخی از افراد در حالی که نشسته اند، مدام تکان می خورند یا نمی تواند به آرامی با دیگران بازی کنند.
مدام در حال حرف زدن، دویدن و بالا و پایین پریدن بوده و در مکان های آرام مانند کلاس، اتاق انتظار، دفاتر کار و … در حال بلند شدن و راه رفتن هستند. این افراد حتما باید به بهترین دکتر بیش فعالی در تهران مراجعه نمایند. رفتارهای تکانه ای نیز سومین علائم بیش فعالی بوده، به طوری که افراد بدون اینکه فکر کنند صحبت و عمل می نماید. قبل از اینکه یک سوال تمام شود، شروع به پاسخ دادن کرده و در کل بیقرار هستند و نمی توانند انتظار بکشند.
بهترین دکتر بیش فعالی در ایران کیست؟
عده ای از افراد معمولا این سوال را دارند که برای بیش فعالی کودکان خود به کدام پزشک باید مراجعه کنند؟ معمولا بهترین دکتر بیش فعالی در ایران روانشناسان هستند. روانشناس با توجه به تخصص و مهارت بالای خود تمامی علایم را مورد ارزیابی قرار داده، از بیمار خود سوال می پرسد و بعد از تشخیص بی تعادلی شروع به دارو درمانی و گفتمان می کند. سوالاتی که شما به درمانگر خود پاسخ می دهید، در تعیین نوع بیش فعالی تان بسیار کمک کننده است. این موضوعات به روانشناس کمک می کند تا بتوانند بیماری شما را تشخیص داده و داروهای مربوط به همان را تجویز کند.
گاهی اوقات روانشناس در مواقع مزمن تر فرد را برای نمونه خون یا ادرار جهت بررسی کردن سطح هورمون ها به آزمایشگاه ارجاع می دهد. شاید برایتان جالب باشد که بدانید عدم تعادل میان هورمون های تیروئید باعث بیش فعالی در افراد می گردد و اگر روانشناس متوجه این موضوع شود که بیش فعالی شما ناشی از یک بیماری جسمانی در بدنتان است، شما را به پزشک متخصص منتقل می کند. گاهی اوقات این موضوع ممکن است، وضعیت سلامت روانی افراد را تحت تاثیر قرار دهد. در این صورت بهترین دکتر بیش فعالی در ایران بیمار را تحت درمان خود قرار می دهد.
0 notes
آنه از گرین گیبلز
اثر لوسی مود مونتگومری
ترجمه بیگانه
🌹🌹 🌹🌹
فصل اول
خانم ریچل لیندی شگفتزده شده است
🌹🌹 🌹🌹
خانم ریچل لیندی، دقیقا جائی زندگی میکرد که جادهی اصلی اونلی، به درون یک گودال کوچک، سرازیر میشد. دو طرف جاده را درختان توسکا و گلهای آویز گوشوارهی بانوان، احاطه کرده بودند. جاده از روی نهری کوچک عبور میکرد که سرچشمهی آن در جنگل پشت ساختمان قدیمی کاتبرتها قرار داشت. گفته میشد که نهر، از میان جنگل، با جریانی پر خروش و طغیانگونه عبور میکرد؛ جنگلی که برکه و آبشارهای کوچک خروشان مرموزی را در دل خود نهفته بود. اما زمانیکه نهر، به گودال لیندیها میرسید؛ تبدیل به جویباری کوچک میشد که بهخوبی مسیر خود را میشناخت و رفتاری موقرانه داشت. گویا حتی یک نهر نیز نمیتوانست از مقابل خانهی خانم ریچل لیندی بدون توجه به آداب اجتماعی و رفتار مناسب عبور کند. نهر، احتمالا میدانست که خانم ریچل، کنار پنجرهاش مینشست و با شش دانگ حواسش مراقب تمام چیزهایی که از آنجا عبور میکرد بود؛ از نهرها و بچهها گرفته تا هر آنچه که فکرش را بکنید. و اگر متوجه چیزی غیرعادی یا غیرمعمول میشد به طور خستگیناپذیری به سوال کردن و جمع کردن اطلاعات میپرداخت تا دلیل آن را کشف کند.
در اَونلی و نقاط دیگر دنیا، آدمهای زیادی هستند که با دقت به مسائل مربوط به همسایههایشان دقت میکنند چرا که اینکار به آنها کمک میکند تا مسائل مربوط به خودشان را نادیده بگیرند؛ اما خانم ریچل لیندی، یکی از موجودات توانائی بود که به خوبی میتوانست از پس مسائل خودش برآید و در امور دیگران نیز دخالت کند. خانم لیندی، یک زن خانهدار برجسته و جالب توجه بود؛ او همیشه کارهایش را تمام و کمال به پایان میرساند و به خوبی نیز آنها را انجام میداد؛ او انجمن خیاطی را مدیریت میکرد؛ در اداره کردن کلاسهای یکشنبههای کلیسا برای آموزش دین مسیحیت به بچهها کمک میکرد؛ و بانفوذترین فرد انجمن جمع کردن اعانه و حمایت کردن از کلیسا و آموزش دین مسیحیت برای خارجیها بود. با اینحال، با وجود همهی این کارها، خانم ریچل به طور طبیعی، آنقدر اوقات فراغت داشت که بتواند کنار پنجرهی آشپزخانهاش بنشیند و پتوهای کاموائی ببافد. – او تا آنزمان، شانزده پتو بافته بود، به طوریکه کدبانوهای اونلی، تحسینش میکردند – و همزمان شش دانگ حواسش به جادهی اصلی بود که از گودال میگذشت و از شیب تند جادهی سرخ روبهرو بالا میرفت.
از آنجا که اونلی یک شبه جزیرهی مثلثی شکل کوچک بود که به درون خلیج سنت لورنس پیشروی کرده بود و از دو طرف به وسیلهی آب محاصره شده بود، هر کس که قصد داشت به اونلی وارد یا از آن خارج شود؛ چارهای نداشت جز آنکه از آن جادهی تپه-گودالی عبور کند و در نتیجه توسط چشمهای همهچیزبین خانم ریچل، مورد حملات قضاوت و انتقاد قرار بگیرد بدون آنکه روحش نیز از ماجرا خبردار شود.
عصر یکی از روزهای اوایل ژوئن، خانم لیندی، کنار پنجرهاش نشسته بود. آفتاب از پنجرهی اتاق، به گرمی و درخشندگی، به درون میتابید. باغ واقع در سراشیبی پائین خانه، چنان در شکوفههای صورتی-سفید غرق بود گویی که عروسی بود که از شرم و حیا، گونههایش گلگون شده بود. باغ، با وجود هزاران زنبوری که در آن پرواز میکردند گویی آهنگی را زمزمه میکرد.
توماس لیندی – مرد ریزه میزهی ساکت و بردباری که مردم اونلی «شوهر ریچل لیندی» خطابش میکردند – در حال پاشیدن بذر شلغم، روی زمین تپهمانند آنطرف انبارش بود. متیو کاتبرت نیز باید در حال پاشیدن بذرهای شلغمش، بر روی زمین بزرگ قرمز رنگ کنار نهر گرین گیبلز میبود. خانم ریچل میدانست که متیو باید در حال پاشیدن بذرهای شلغم باشد چرا که غروب روز گذشته در مغازهی ویلیام جی بلیر در کارمودی شنیده بود که متیو به پیتر موریسون می گفت که خیال دارد فردا عصر، بذرهای شلغم را بر روی زمینهایش بپاشد. البته که پیتر مجبور شده بود از متیو بپرسد که خیال دارد اینکار را بکند یا نه؛ چرا که متیو کاتبرت هرگز داوطلب نمیشد که دربارهی چیزی، با دیگران صحبت کند و آنها را در جریان مسائل قرار دهد. و با اینحال، این متیو بود که ساعت سه و نیم عصر یک روز کاری پرمشغله، با متانت، مشغول راندن درشکهاش بود و گودال لیندلیها را پشت سر میگذاشت و از تپه بالا میرفت. به علاوه، او پیراهن یقه دار سفیدی را به همراه بهترین کت و شلوارش به تن کرده بود؛ که همین به سادگی اثبات میکرد که او قصد خروج از اونلی را داشت. و برای رفتن از درشکه و مادیان بلوطی رنگش استفاده میکرد که نشانهی این بود که قصد داشت مسافت زیادی را طی کند. اکنون سوال این بود که متیو قصد داشت به کجا برود و اصلا چرا به آنجا میرفت؟
اگر هر مرد دیگری به غیر از میتو بود، خانم ریچل با مهارت، شواهد را کنار یکدیگر میچید و احتمالا برای هر دو سوال، به نتایج و حدسهای خیلی خوبی میرسید. اما متیو به ندرت از خانه خارج میشد و این یعنی باید اتفاقی اورژانسی و غیرمعمول رخ داده باشد که او را مجبور کرده بود خانه را ترک کند. او خجالتیترین مرد زندهی دنیا بود و از موقعیتهایی که او را مجبور میکرد به میان غریبهها برود یا به جاهایی برود که ممکن بود مجبور شود با دیگران حرف بزند، متنفر بود. اینکه متیو تیپ بزند و پیراهن یقهدار سفیدش را بپوشد و سوار درشکهاش شود؛ اتفاقی نبود که معمولا بتوانی شاهد آن باشی. خانم ریچل، هر چقدر به سلولهای خاکستری مغزش فشار آورد و تمام لشکریان نورونهای مغزش را به مدد طلبید، باز هم نتوانست دلیل کار متیو را بفهمد و در نتیجه، نتوانست از آن بعد از ظهر زیبا، لذت ببرد.
در نهایت زنی چون او به این نتیجه رسید: «بعد از چای یه سر به گرین گیبلز میزنم و از ماریلا میپرسم که متیو کجا رفته و چرا. معمولا متیو، این وقت سال به شهر نمیره، هیچوقت هم که به ملاقات کسی نمیره. اگرم بذر شلغم تموم کرده بود اینجوری تیپ نمیزد و درشکه رو با خودش نمیبرد که بخواد بذر بخره. برای رفتن به پیش دکتر هم زیادی ریلکس بود و آروم درشکهش رو میروند. با اینحال از دیشب تا حالا باید یه اتفاقی افتاده باشه که متیو اینجوری زده به جاده. حسابی گیج شدم و نمیدونم ممکنه چی شده باشه. ذهنم حتی لحظهای نمیتونه آروم بگیره تا وقتیکه بفهمم چی شده که متیو امروز رفته خارج از شهر.»
بنابراین خانم ریچل بعد از چای، خانه را ترک کرد. او مجبور نبود آنقدرها از خانه دور شود؛ خانهی بزرگ کاتبرتها که بدون آنکه الگوی مشخصی را دنبال کند در جهتهای مختلف گسترش یافته بود؛ و چندین باغ میوه در اطراف آن قرار داشت؛ حدود یک چهارم یک مایل، از جادهای که گودال لیندیها در آن قرار داشت؛ فاصله داشت. مطمئنا جادهی باریک روستایی، راه را حسابی دورتر میکرد. پدر متیو کاتبرت، که پسرش، خجالتی بودن و ساکت بودن را از او به ارث برده بود، تا آنجا که ممکن بود خانهاش را دور از دوستانش ساخته بود، اگرچه ساختمان موفق شده بود به درون جنگل، عقبنشینی نکند.
گرین گیبلز، در دورترین لبههای زمین صاف ساخته شده بود و به همین دلیل اینروزها به سختی از جادهی اصلی، قابل دیدن بود؛ درحالیکه همه ی خانههای دیگر اونلی، به صورت کاملا اجتماعیگونهای در نزدیکی جاده اصلی، بنا شده بودند. خانم ریچل لیندی، به هیچ عنوان، زندگی کردن در چنین مکانی را « زندگی کردن » به حساب نمیآورد. او در حالیکه بر روی جادهی پوشیده شده با علف راه میرفت گفت: «این فقط یه جا موندنه؛ همین و بس.» جای عمیق رد چرخهای درشکه بر روی جاده مانده بود و دو طرف جاده را بوتههای رز وحشی، مرزبندی کرده بودند. خانم لیندی به حرف زدن با خودش ادامه داد: «اصلا عجیب نیس که متیو و ماریلا، هر دوتاشون یه کم عجیب و غریبن! خب اونا دور از اجتماع و تنها اینجا زندگی میکنن. درختها که همزبون و همدم آدم حساب نمیشن؛ خدا میدونه اگه حساب میشدن اینجا به اندازهی کافی درخت هست. من ترجیح میدم آدما رو نگاه کنم تا درختا رو. مطمئنا کاتبرتها شاد و راضی به نظر میرسن؛ اما خب، به نظرم عادت کردن به این وضع. یه ضربالمثل ایرلندی میگه: آدمیزاد میتونه به هرچیزی عادت کنه، حتی به آویزون شدن.»
خانم ریچل در حال گفتن این حرفها به خودش بود که قدم از جاده بیرون گذاشت و وارد حیاط پشتی گرین گیبلز شد. این حیاط با دقت و وسواس بالایی، سرسبز و تمیز بود. در یک طرف آن، درختان بید مجنون کهنسال قرار داشتند و در طرف دیگرش صنوبرهای لومباردی که کاملا مشخص بود به آنها به خوبی رسیدگی میشد. حتی یک تکه چوب سرگردان یا یک تکه سنگ، در حیاط دیده نمیشد. مسلما اگر بود، خانم ریچل آن را میدید. او به طور مخفیانه معتقد بود که ماریلا کاتبرت، به همان اندازه که خانهاش را جارو میزد، آن حیاط را نیز جارو میکشید. آنقدر آن حیاط، تمیز بود که میتوانستی بر روی زمین، غذا بخوری؛ و آلودگیای که وارد دهانت میشد از آلودگیای که در تمام عمرت، ممکن بود وارد دهانت شود؛ کمتر بود.
خانم ریچل، همچون یک فروشنده دورهگرد، به سرعت، در زد و وارد آشپزخانه شد. آشپزخانهی گرین گیبلز، یک مکان روحبخش و شاد بود – یا میتوانست روح بخش و شاد باشد اگر به طرز دردناکی تمیز نبود و ظاهر یک اتاقنشیمن دست نخورده و استفاده نشده را نداشت. - پنجرههای آشپزخانه، به شرق و غرب باز میشدند. از پنجرهی سمت غرب، میتوانستی حیاط پشتی ساختمان را ببینی. از این پنجره آبشاری از آفتاب ملایم و لذتبخش ژوئن به درون خانه، ریزش می-کرد. اما پنجرهی رو به مشرق، منظرهای از شکوفههای سفید گیلاس را در باغ سمت چپ، به تو میبخشیدند که به آرامی سر تکان میدادند. همچنین میتوانستی از آنجا درختهای غان لاغر اندام واقع در گودال نزدیک نهر را ببینی که درختهای تاک رونده، ساقههای خود را به دور تن آنها پیچیده بودند و تنشان را با لباسی سبز، پوشانده بودند. اینجا، جائی بود که ماریلا مینشست؛ البته اگر ماریلا، اصلا لطف میکرد و مینشست. او همیشه کمی به آفتاب، بدگمان بود؛ چرا که به نظر او آفتاب، در این دنیائی که باید جدی گرفته میشد، بیش از اندازه بیمسئولیت و رقصان و سرخوش بود. و اینجا، همانجائی بود که اکنون، ماریلا نشسته بود و بافتنی میبافت و میز پشت سرش، برای عصرانه، آماده چیده شده بود.
خانم ریچل، قبل از آنکه در را کامل ببندد، در ذهنش، گزارش کاملی از وضعیت موجود بر روی میز عصرانه را آماده کرد. سه بشقاب بر روی میز غذا، قرار داده شده بود و این به آن معنا بود که ماریلا انتظار داشت که متیو، شخصی را به همراه خودش، برای عصرانه بیاورد. اما ظروف غذا، ظروف معمولیای بودند که ماریلا استفاده میکرد و فقط مربای سیب ترش و یک نوع کیک، بر روی میز قرار داشت؛ بنابراین شخصی که به مهمانی میآمد نباید آنقدرها شخص مهم و خاصی میبود. با اینحال چرا متیو پیراهن سفید یقهدارش را پوشیده بود و مادیان بلوطی رنگش را با خود برده بود؟ خانم ریچل، به خاطر این راز غیرمعمول گرین گیبلزی که همیشه ساکت و بدون راز و رمز بود؛ گیج شده بود.
ماریلا به چابکی گفت: «عصر بخیر ریچل! بعد از ظهر خوبیه، نه؟ نمیشینی؟ خانوادهت چطورن؟»
رابطهی ریچل و ماریلا، چیزی متفاوت از دوستی بود؛ چیزی که نامی برایش وجود نداشت؛ و دلیل آن هم تفاوتهای بین آن دو بود. ماریلا، زنی لاغر و قدبلند، با زوایا و بدون منحنیهای اندامی بود. موهای سیاهش، چندین تار موی خاکستری را به مهمانی پذیرفته بودند و او همیشه آنها را میپیچید و بالای سرش به شکل یک گره سفت در میآورد که با خشونت با دوسنجاق، که از میان آن عبور میداد، محکمش میکرد. او شبیه به زنی به نظر میرسید که نظرات دیگران را نادیده میگیرد و عقاید انعطافناپذیری دارد؛ که البته او واقعا چنین زنی بود؛ اما چیزی در مورد شکل دهانش وجود داشت که اگر کمی آن شکل را گسترش میدادی، احساس میکردی که نشانههایی از شوخطبعی، پشت آن پنهان شده است.
خانم ریچل گفت: «ما همهمون حالمون خوبه. هرچند من میترسیدم «تو» حالت بد شده باشه آخه دیدم متیو از شهر رفت بیرون. فکر کردم شاید داره میره که دکتر بیاره." اگرچه ماریلا انتظار آمدن خانم ریچل را میکشید؛ اما با شنیدن این حرف، عضلات لَبَش پرید. او به خوبی میدانست همینکه همسایهاش ببیند که متیو از شهر خارج میشود به طرز غیرقابلتوصیفی، کنجکاویاش برانگیخته میشود. ماریلا گفت: «اوه! نه! من کاملا خوبم، هرچند دیروز سردرد بدی داشتم. متیو رفت تا برایت ریور. ما میخوایم یه پسر بچه رو از پرورشگاه نوا اسکواشه بیاریم خونه. ایشون با قطار امشب میرسه.»
اگر ماریلا گفته بود که متیو به برایت ریور رفته است تا با یک کانگورو از استرالیا ملاقات کند؛ خانم ریچل نمیتوانست بیش از آنچه که اکنون حیرتزده شده بود، متعجب گردد. درواقع او چنان شوکه شده بود که برای پنج ثانیه، قدرت تکلمش را از دست داد. این غیرممکن بود که ماریلا، سربهسر او بگذارد، با اینحال خانم ریچل، مجبور شده بود که این احتمال را در نظر بگیرد. زمانیکه دوباره توانست حرف بزند، پرسید: « داری جدی میگی ماریلا؟» ماریلا چنان گفت: «بله! البته!» گویی آوردن یک پسر بچه به خانه، از پرورشگاه نوا اسکواشه، قسمتی از کار معمول بهاره در مزارع اونلی بود و انگار نه انگار که این کار، به هیچوجه چیزی نبود که هیچکس در آنجا تا کنون حتی به ذهنش نیز خطور نکرده بود.
خانم ریچل احساس میکرد که شوک ذهنی شدیدی بهش وارد شده است. ذهن او، کلمات را با حیرت ادا میکرد: «یه پسر! هیچکس تا حالا همچین کاری نکرده، اونوقت از بین اینهمه آدم، متیو و ماریلا تصمیم به اینکار گرفتن! اونم از یه پرورشگاه! خب، مطمئنا جهان داره وارونه میشه! دیگه هیچ چیز نمیتونه من رو شگفتزده کنه! هیچچیز!» او با لحنی انتقادگرانه گفت: «چی شده که چنین ایدهای به ذهنت رسیده؟» اینکار بدون آنکه با او مشورت کنند صورت گرفته بود و مسلما نمیشد آنها را سرزنش نکرد. ماریلا جواب داد: «مدتیه که داریم بهش فکر میکنیم؛ ... راستش کل زمستون رو بهش فکر میکردیم .... خانم الکساندر اسپنسر، یه روز قبل از کریسمس اومده بود اینجا. میگفت که میخواد بهار که شد، یه دختر بچه رو از پرورشگاه هاپتون به خونه بیاره. یکی از اقوام خانم اسپنسر اونجا زندگی میکنه و خانم اسپنسر از طریق ایشون، همهچیز رو راجع به اونجا میدونه. وقتی که خانم اسپنسر این جریان رو به ما گفت؛ من و متیو هم دربارهش با هم حرف زدیم و از اونموقع داریم بهش فکر میکنیم و دربارهش با هم حرف میزنیم. به نظرمون بهتره ما، یه پسر بیاریم خونه. متیو سنش داره بالا میره. میدونی که: الان تقریبا شصت سالشه. دیگه به تند و فرزی سابق نیس. قلبش هم داره اذیتش میکنه. میدونی که چقد سخته که بشه نیروی کمکی، استخدام کرد. اصلا نمیتونی کسی رو پیدا کنی غیر از اون پسر بچههای فرانسوی احمق نابالغ. و به محض اینکه یکیشون رو میاری و سعی میکنی تربیتش کنی، یه دفعه میبینی غیبش زده و برای به دست آوردن پول بیشتر سر از کارخونهی کنسروسازی خرچنگ یا آمریکا درآورده. اولش متیو پیشنهاد داد که یه پسر بچه از حومهی شهر بیاریم. ولی من، محکم بهش گفتم: «نه! ممکنه اون بچهها، بچههای خوبی باشن؛ نمیگم که نیستن ... ولی من خوشم نمیآد یه عرب از خیابونای لندن، تو خونهم باشه. حداقل یکی رو بیاریم که همینجا به دنیا اومده باشه. درهرحال اینکه بخوایم یه بچه بیاریم، خطرات خودش رو داره ولی من اگه فکر کنم با یه کانادائی، طرفم راحتتر میتونم باهاش کنار بیام و شبا راحتتر میتونم بخوابم.» برای همین، در نهایت تصمیم گرفتیم از خانم اسپنسر بخوایم که وقتی میره یه دختربچه برای خودش برداره یه پسربچه هم برای ما انتخاب کنه. شنیدیم که قرار بوده هفتهی گذشته بره به پرورشگاه؛ برای همین هم از طریق یکی از اقوام ریچارد اسپنسر تو کارمودی، براش پیغام فرستادیم که یه پسر باهوش و مناسب برای کار رو که حدودا ده-یازده سالش باشه، برامون بفرسته. راستش با متیو که حرف میزدیم به این نتیجه رسیدیم که این سن، بهترین سنه: به اندازه کافی بزرگ شده که بتونه تو کارای مزرعه و خونه کمک کنه و هنوز اینقد بچه هست که بشه به طرز درستی، تربیتش کرد. ما قصد داریم اینجا رو براش تبدیل به یه خونهی خوب بکنیم و بفرستیمش مدرسه. امروز یه تلگرام از خانم الکساندر اسپنسر به دستمون رسید. پستچی نامه رو از ایستگاه آورد. خانم اسپنسر توش گفته که امروز عصر، حدود پنج و نیم قطارشون میرسه. برای همین هم متیو رفت تا برایت ریور تا پسرک رو بیاره. خانم اسپنسر، پسرک رو اونجا از قطار پیاده میکنه و خودش تو ایستگاه شنهای سفید پیاده میشه.»
خانم ریچل بابت اینکه همیشه هرچیزی که به ذهنش میرسید را بلند بر زبان میآورد؛ به خودش افتخار میکرد. اکنون نیز در حال انجام دادن این امر مهم بود: ابتدا باید چشمانداز و دیدگاههای خودش را با این خبرهای شگفتانگیز، تنظیم میکرد: «خب، ماریلا! بذار خیلی واضح بهت بگم که به نظر من، تو داری کار خیلی احمقانهای رو انجام میدی – یه کار خطرناک. همین و بس. تو نمیدونی داری خودت رو درگیر چه ماجرائی میکنی. داری یه بچهی غریبه رو به خونه و زندگیت میآری درحالیکه هیچی از این بچه نمیدونی: نه چیزی از خلق و خو و شخصیتش میدونی؛ نه میدونی چه جور پدر و مادری داشته؛ نه میدونی ممکنه بعدا چی از کار دربیاد. الان بهت میگم چرا: همین هفتهی پیش بود که توی روزنامه خوندم که یه زن و شوهر از غرب جزیره، یه پسر بچه رو از پرورشگاه به خونهشون آوردن و پسرک، شب خونهشون رو به آتیش کشید. پسرک اینکار رو «به عمد» کرد ماریلا! و تقریبا تو تختشون، جزغالهشون کرد. یه مورد دیگه هم سراغ دارم: یه خونواده یه پسربچه رو به سرپرستی گرفته بودن. پسرک، عادت داشت با گستاخی و بیادبی، جواب بقیه رو بده. آخرش هم نتونستن درستش کنن و اینکار رو از سرش بندازن. اگه قبل از اینکه اینکار رو بکنی، با من مشورت کرده بودی – که نکردی، ماریلا- بهت میگفتم که به خاطر خدا این فکر رو از سرت بیرون کنی. همین و بس.»
تلاش ریچل برای ترساندن ماریلا با ظاهری دلسوزانه، هیچ تاثیری بر روی ماریلا نداشت. به نظر نمیرسید ماریلا ناراحت شده باشد و یا حتی احساس خطر کرده باشد. او حتی برای لحظهای بافتنی بافتنش را متوقف نکرد: «نمیگم چیزی که میگی درست نیس، ریچل! خودمم گاهی شک کردم که کاری که دارم میکنم درسته یا نه. متیو به طرز وحشتناکی، دلش میخواست اینکار رو بکنه. میتونستم این رو توی حرفا و کاراش ببینم. برای همین هم، با وجود اینکه خودم خیلی راضی نبودم، قبول کردم. خیلی کم پیش میآد که متیو دلش چیزی رو بخواد؛ اینقد کم، که وقتی میبینم میخواد کاری رو انجام بده؛ وظیفهی خودم میدونم که باهاش همراهی کنم. و در مورد خطراتش هم، خب هر کاری که بخوای تو این دنیا انجام بدی؛ خطراتی با خودش داره. مردم اگه بخوان خودشون هم بچهدار بشن؛ بازم یه سری خطرات وجود داره – بچهی خود آدم هم ممکنه خوب از کار درنیاد. تازه نوا اسکواشه، خیلی به جزیره نزدیکه. اینجوری نیس که بخوایم اون پسرک رو از انگلستان یا آمریکا بیاریم. فکر نمیکنم خیلی با خودمون فرق داشته باشه.»
ریچل با لحنی که واضحا نشان میداد، به طور دردناکی به چیزی که میگوید شک دارد؛ گفت: «خب، امیدوارم که همهچیز ختم به خیر بشه. فقط اگه پسرک، کل گرین گیبلز رو به آتش کشید یا زهر ریخت تو چاه، بعدا نگی که بهت نگفتم. -- شنیدم که یه بچه پرورشگاهی توی نیو برانسویک، زهر ریخته تو چاهشون و همهی خانواده با درد وحشتناک و ترسناکی مردن. فقط این دفعه، بچه پرورشگاهیه، دختر بوده.» ماریلا چنان گفت: «خب، ما خیال نداریم یه دختر بچه بیاریم!» انگار سمی کردن آب چاه، کاری مطلقا زنانه بود و امکان نداشت پسرها چنین کاری را انجام بدهند.
- من حتی تصورش رو هم نمیکنم که بخوام یه دختربچه رو بزرگ کنم. موندم خانم الکساندر اسپنسر، چطور میخواد اینکار رو بکنه. ولی خب، به نظرم ایشون اگه میتونست؛ بدش نمیاومد که کل بچههای پرورشگاه رو به سرپرستی بگیره.
خانم ریچل، دلش میخواست تا زمانیکه متیو با آن پسربچهی یتیم، به خانه برگردد آنجا بماند. اما از آنجا که به نظر میرسید متیو حداقل تا دو ساعت دیگر نیز برنخواهد گشت، خانم ریچل، تصمیم گرفت تا به بالای جاده برود و در مغازهی رابرت بل، ماجرا را برای دیگران بازگو کند. این خبر مطمئنا میتوانست موجب شود همه دربارهی آن، صحبت کنند و محبوبیت را برای خانم ریچل به ارمغان آورد؛ و خانم ریچل، به شدت عاشق این بود که محبوب و مشهور باشد. برای همین، خانم ریچل، ماریلا را ترک کرد. نفوس بد زدنهای ریچل، کم کم بر روی ماریلا اثر میگذاشت و همهی شک و تردیدها و ترسهایی را که ماریلا از خود دور کرده بود را دوباره به وجود او برمیگرداند؛ به همین دلیل زمانیکه ریچل رفت، ماریلا نفسی از سر آسودگی کشید. زمانیکه خانم ریچل، به اندازه کافی از خانهی ماریلا دور شد و قدم درون مسیر روستائی گذاشت و خیالش راحت شد که ماریلا، صدایش را نمیشنود؛ ناگهان با هیجان فریاد زد: «خب، از بین تمام اتفاقاتی که تا حالا رخ داده یا بعدا رخ میده؛ به نظر میآد این چیزیه که به هیچوجه امکان نداره اتفاق بیفته و من الان دارم خواب میبینم! خب، من واقعا برای اون بچهی کوچیک بیچاره، متاسفم و شک هم ندارم که اوضاع سختی رو پیش رو خواهد داشت. متیو و ماریلا، هیچی دربارهی بچهها سرشون نمیشه و انتظار دارن اون بچه، از پدربزرگ خودش عاقلتر و بالغتر باشه؛ البته اگه اون بچه اصلا پدربزرگی داشته، که من به شدت به این موضوع، شک دارم . اینکه بخوای فکر کنی که یه بچه تو گرین گیبلز زندگی کنه، یه چیز عجیب و غریب به نظر میآد. از وقتی که اون خونه ساخته شده و متیو و ماریلا بزرگ شدن، هیچوقت بچهای تو اون خونه زندگی نکرده؛ البته اگه اصلا بشه بگی متیو و ماریلا یه زمانی بچه بودن! وقتی به این دو تا نگاه میکنی، حس میکنی این دو تا از اولش هم بزرگسال بودن و هیچوقت بچه نبودن. من هیچوقت نمیتونم خودم رو جای اون بچه یتیم بدبخت بذارم؛ حتی نمیتونم یکی از مشکلاتی رو که قراره باهاشون دست و پنجه نرم کنه رو تصور کنم. اوه خدای من! ولی واقعا دلم به حالش میسوزه. همین و بس.» خانم ریچل این سخنان را از اعماق قلبش، بر زبان آورد و مخاطبش کسی نبود جز بوتههای وحشی رز. اما اگر او در آن لحظه، میتوانست بچهای را که در ایستگاه برایت ریور، صبورانه انتظار متیو را میکشید ببیند؛ احساس دلسوزی و تأسفش، حتی عمیقتر و شدیدتر نیز میشد.
0 notes
نت آهنگ رنگ سال از سینا شعبانخانی برای ویولون
نت آهنگ رنگ سال از سینا شعبانخانی برای ویولن
نت دونی , نت ویولن , نت متوسط ویولن , نت ویولن سینا شعبانخانی , notdoni , نت های ویولن سینا شعبانخانی , نت های ویولن , ویولن , سینا شعبانخانی , نت سینا شعبانخانی , نت های سینا شعبانخانی , نت های دانیال تیربندپی , نت های متوسط ویولن , نت ویولن متوسط
پیش نمایش نت آهنگ رنگ سال از سینا شعبانخانی برای ویولن
نت آهنگ رنگ سال از سینا شعبانخانی برای ویولن
دانلود نت آهنگ رنگ سال از سینا شعبانخانی برای ویولن
خرید نت آهنگ رنگ سال از سینا شعبانخانی برای ویولن
جهت خرید نت آهنگ رنگ سال از سینا شعبانخانی برای ویولن روی لینک زیر کلیک کنید
نت آهنگ رنگ سال از سینا شعبانخانی برای ویولن
نت آهنگ رنگ سال برای ویولن
خواننده:سینا شعبانخانی
تنظیم:دانیال تیربندپی
متن آهنگ سینا شعبانخانی رنگ سال
sheet Music Sina Shabankhani Range Sal
رنگ چشماتو که رنگ ساله وای چه با حاله دوست دارم
فکر میکردی اینقدر عاشقت بشم اینجوری بد بی حد عاشقت بشم
از ته دل ای جان میخندی و من هی از اول باید عاشقت بشم
اینجوری نمیشه مال منی اما یک شهر حواسش به تو پرته
سر تو با دنیا در میوفته قلبم اگه اینجوری عاشق بشی شرطه
اینجوری نمیشه مال منی اما یک شهر حواسش به تو پرته
سر تو با دنیا در میوفته قلبم اگه اینجوری عاشق بشی شرطه
دانلود آهنگ جدید سینا شعبانخانی رنگ سال با لینک مستقیم
فکر میکردی اینقدر عاشقت بشم اینجوری بد بی حد عاشقت بشم
از ته دل ای جان میخندی و من هی از اول باید عاشقت بشم
اینجوری نمیشه مال منی اما یک شهر حواسش به تو پرته
سر تو با دنیا در میوفته قلبم اگه اینجوری عاشق بشی شرطه
اینجوری نمیشه مال منی اما یک شهر حواسش به تو پرته
سر تو با دنیا در میوفته قلبم اگه اینجوری عاشق بشی شرطه
دانلود اهنگ رنگ سال
کلمات کلیدی : نت دونی , نت ویولن , نت متوسط ویولن , نت ویولن سینا شعبانخانی , notdoni , نت های ویولن سینا شعبانخانی , نت های ویولن , ویولن , سینا شعبانخانی , نت سینا شعبانخانی , نت های سینا شعبانخانی , نت های دانیال تیربندپی , نت های متوسط ویولن , نت ویولن متوسط
0 notes
"نگاه مکعبی" چیست؟ نگاه مکعبی یا شش جهتی یک اصطلاحه؛ یعنی آدم هر عملی رو میخواد انجام بده، از چند جهت بهش نگاه کنه... ما آدما معمولا از همون یک جهتی که اول به ذهنمون میاد کاری رو انجام میدیم یا نمیدیم، ولی در نگاه مکعبی سعی میکنیم از چند زاویه ی دیگه هم به قضیه نگاه کنیم. مثلا دوست دارم فلان چیز رو به دوستم بگم، نگاه مکعبی میگه: اثراتش رو هم بررسی کن، اگه بگی، اثراتش و عواقبشش چیه؟ شاد میکنه یا ناراحت؟ یا مثلا رفتار یکی ناراحتم میکنه، تو ذهنم اول میگم: قطع رابطه یا برخورد باهاش. نگاه مکعبی میگه: عجله نکن، شاید فلان مشکل رو داشته که با تو بد برخورد کرده. شاید حواسش نبوده، شاید فشار کارش زیاده بهم ریخته... نگاه مکعبی نیاز به "مکث قبل از عمل" داره... سخته، ولی نهایتا کارهامون تو شبانه روز پخته تر میشه، احتمال اشتباه میاد پایین و موفقتر میشیم! #نگاه #مکعبی #نگاه_مکعبی #ذهن #موفق #آدم https://www.instagram.com/p/CpIWhM4u0t1/?igshid=NGJjMDIxMWI=
1 note
·
View note
لعنتی این دلخوری کوفتی چیه گرفتارش شدم
این توقع زیادیه بخوام همش باهام حرف بزنه
خیلی دوسم داره که کل زمانی که با دوستاش بود رو راجب من حرف میزنه..
کاش یکم درکم بره بالاتر.. یکم موقعیتمون و دوریمون رو درک کنم
فقط چون خیلی بهش وابستهم این حس رو دارم ، وگرنه بهم بی توجهی یا کم توجهی نمیکنه، فکر و ذکرش برای منه ،احساساتش برای منه، عشقش برای منه ..کاش یکم عقل و منطقم به اینا فکر میکرد انقد خودش و من رو اذیت نمیکرد.
دیروز و امروز توقعم شده مثه دوست دخترای سمی و کنترلگر..چه مرگمه واقعا...یاد بگیر که اونم حریم خصوصی خودش و کارای خودش رو برای انجام دادن داره..بازم با این حال حواسش به من هست و تنهام نمیذاره با کلماتش آرامش و عشق بهم میده
چرا انقد ناسپاسی میکنم؟
اون همهچیز رو داره ،همه چیز. قلبم رو برای خودش داره ، من دوسش دارم ،چرا خودمونو اذیت میکنم؟
چرا فکرش رو درگیر میکنم که نگران بشه؟
چه مرگمه من؟
کاش زودتر این حس ازم دور شه..من نمیخوام آدم خودخواه و سمی ای باشم براش، میخوام تکیه گاه باشم براش ..ارومش کنم نه اینکه بدتر فکرش درگیرم باشه و بخواد انرژی اضافه بذاره برای من جای اینکه خودشو کنار من ریلکس کنه و از دنیا گله کنه ، آروم کنه خودشو و نفس عمیق بکشه...این ،اون دوست دختریه که میخوام باشم
این رفتار رو تموم میکنم.
0 notes
میگن تو دنیا هر چیزی و هر کسی دلیلی برای وجود و ماموریتی برای انجام دادن داره مثلا شاید یکی از ماموریت های یک خروس بیدار کردن دختر کوجک خانواده باشه تا دیر نرسه سرکار و یا قلک کارش محافظت از پول خوردها تا به مرور بزرگ بشن ( بماند که این خاصیت قلک مال قیما بود ) یا مثلا یه پله ماموریتش اینه که مردم رو از سطح پایین با مرور به سطح بالاتر برسونه ولی بعضی وقتا از مسیر اصلی به بیراهه کشیده میشه به طور مثال یک پله رو تصور کنید که برای ورود به یک اتاقک با درب برقی ساخته شده که در اون اتاقک چند عدد دستگاه عابر بانک قرار گرفته ؛ تا زمانی این داستان به خوبی پیش میره که درب اتاقک باز و بسته میشه اما حالا که در خسته از باز و بسته شدن باشه و عابر بانک پولی برای ارائه نداشته باشه پله هم از مسیر اصلی زندگیش خارج میشه و گیر میکنه به پای دختر کوچک خانواده که داره از سر کار بر میگرده خونه و همزمان از بی اثر شدن قلک ها و وضعیت کار و آینده شکایت می کنه و خیلی سخت زمین می خوره و مردم رهگذر با حالت دلسوزانه بهش میگن کمک می خوای بیا بریم دکتر که دختر مشغول تشکر کردن ازشون هست و حواسش به همکارش نیست که تو کل مسیر باهاش همراه بوده و تو تمام زمانی که حواسش به درد و تشکر از مردم بوده همکارش به سختی کنار آوردش و کلی نگرانش بوده . حالا نمی دونم اینا تقصیر پله بوده یا قلک ، خروس یا همکار یا ... ولی جالبه که میشه اتفاقای کوچک هم برای آدم خاطره بشن اما شاید درک کردن اینکه بخوای با یک پله خاطره داشته باشی یکم سخت باشه مخصوصا اگر هر بار که از کنارش رد میشی بدون زمین خوردن دردت بگیره. (at مداد) https://www.instagram.com/p/CnXOVk-ovu5KL_lkKBejU_-hUjunQMJ60hgeW80/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
جهاد تبیین در برابر محتوای دروغ
جهاد تبیین در برابر محتوای دروغ
جهاد تبیین در برابر محتوای دروغ
حضرت آیتالله خامنهای: «جوان امروزی اهل تحلیل است؛ این خیلی نکتهی مهمّی است… بچّههای ما و جوانهای ما حرف دارند و این خاصیّت انقلاب اسلامی است… این حقیقت را همچنان که ما میفهمیم، دشمن هم میفهمد؛ دشمن هم میفهمد که چشم و گوشِ جوانِ امروز باز است، حواسش جمع است، هوشمند است، قابل تحلیل است؛ چه کار میکند؟ دشمن که بیکار نمیماند؛ دشمن…
View On WordPress
0 notes
خود ارضایی در کودکان
خود ارضایی در کودکان و نوجوان
از بزرگترین نگرانیهای والدین، خودارضایی در کودک و نوجوان و دوره هویتیابی جنسی آنها هست. هویتیابی جنسی یعنی کودک و نوجوان از نظر ذهنی جنسیت خودشون رو بشناسند. همزمان با این رشد جنسی، توجه کردن به اندام تناسلی در کودکان حدوداً از سن دوسالگی شروع میشه و ممکنه که خودارضایی در کودک و نوجوان در این سن بروز کنه.
این توجه کردن معمولاً بهصورت بازیکردن با اندام تناسلی، خودش رو نشون میده. اولین دلیلی که ممکنه باعث این حرکت بشه، حس کنجکاوی هست، که برای کودکان در سن دوسالگی این کنجکاوی نسبت به خود و اندامهایی که دارند، امری طبیعی هست. گاهی اوقات خارش و یا تنگ بودن شلوار باعث توجه بیشتر کودک به این اندام میشه. در این مقاله با ما باشید تا شما رو با خودارضایی در کودک و نوجوان بیشتر آشنا کنیم.
خودارضایی در کودک و نوجوان چگونه است
خودارضایی در کودک و نوجوان گاهی تا سنین پیش از دبستان یک امر عادی و معمولی هست و برای خود تحریکی و بازی با اندام تناسلی که بهصورت مکرر تکرار نمیشه جای نگرانی نیست. درصورتیکه این حرکت بهصورت مداوم تکرار بشه و یا بهنوعی غیرقابلکنترل باشه باید بهعنوان والد برای کمک به کودک در حل این مشکل اقدام بشه.
علل خود تحریکی کودک
خودارضایی در کودک و نوجوان اگه از حد معمولش بیشتر بشه، ممکنه نشاندهنده یک مشکل روانی یا شخصی خیلی جدی باشه. این حرکت میتونه نشونه این باشه که کودک بیش از اندازه استرس داره، یا زیاد درگیر افکار جنسی و تخیلات شده. حتی ممکنه به این دلیل باشه که توجه کافی در خانه به او نمیشه. گاهی اوقات خود تحریکی کودک وسیلهای برای ایجاد آسایش شخصی در زمانیه که از نظر عاطفی تحتفشار هست. نکته مهم دراینخصوص اینه که والدین هرگز نباید کودکان رو به خاطر بازی با اندام تناسلی خود تنبیه یا شرمنده کنن، زیرا این امر ممکنه تأثیرات عمدهای بر عزتنفس و آرامش کودک با فعالیت جنسی در بزرگسالی داشته باشه. اگه شما بهعنوان والد، تحریک دستگاه تناسلی را به یک چالش بزرگ تبدیل کنید، در نهایت ممکنه شما باعث تقویت این رفتار بشید و کودک مکرراً اون رو تکرار کنه.
راهکارهای مدیریت خودارضایی در کودکان
اگه قصد دارید در خودارضایی در کودک و نوجوان دخالت کنید و این مشکل رو مدیریت کنید، باید با توصیههای عاقلانه این کار رو انجام بدید. اگه کودک شما به اندازه کافی برای چنین گفتگوهایی بزرگ شده، این روش رو امتحان کنید و با کودک خودتون صحبت کنید. گاهی ممکنه این صحبتها برای والدین ناراحتکننده باشه، اما این مکالمات زمانی که قابل آموزشه، برای رشد جنسی کودک مفید هست، این نوع صحب��ها همچنین میتونه به تقویت روابط بین والدین و کودک کمک کنه.
اما برای کودکانی که ممکنه زیاد استدلالپذیر نباشند و صحبتکردن رو خوشایند ندونند، تکنیکهای تقویت مثبت ممکنه مفید باشه، مثلاً به اون¬ها برای بازی نکردن با اندام تناسلی خودشون با خوراکیهای خاص پاداش بدید.
سعی کنید کودک خودتون رو با دستانش به فعالیت دیگهای علاقهمند کنید و بهنوعی حواسش رو پرت کنید تا کمتر دستش به سمت اندام تناسلی بره. مثل بازی با خاک و یا خمیر بازی کردن.
سعی کنید در کودک نوعی عزتنفس متعادل ایجاد کنید. خوبه بدونید کودکانی که در بسیاری از زمینهها مثل خانه، دوستان، مدرسه و فعالیتهااحساس خوبی نسبت به خودشون دارند، کمتر به سمت خود تحریکی میرن.
گاهی میتونید به کودکتون یک شیء امنیتی مانند خرس عروسکی، عروسک و … بدید تا در جمع همراهش باشه، زیرا ممکنه از بازی تناسلی برای آرامش خودش در موقعیتی ناآشنا استفاده کنه.
همچنین میتونید با بیشتر کردن در آغوش گرفتن و نوازش، محبتی رو که والد نسبت به فرزندش داره نشون بدید."
0 notes
. هوشنگ فرزان اگهقلب یکی روشکستی یه روزی یه جایی آهش تورو میگیره شک نکن! اون بالاسری حواسش به همه چی هست 🥀🌷🌿🌺🌿🌻🌿🌹🌿💓🌾⭐️💝🌷🌿🌺🌿🌻🌿🌹🌿💓🌾⭐️💝 🥀 . 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 . ❤ . 📍مارا به دوستانتون معرفی کنید... 📍لطفا در زیر پست ها بی احترامی نکنید،تبلیغ در پستهای من ممنوع است . در صورت مشاهده بلاک میشود . آدرس کانال تلگرام: t.me/hooshangfarzan@ . مشاور خانوادگی این صفحه خانم دکتر اسماعیلی با آی دی rams.janahe256 #جملات_ناب #حرف_دل #تکست_خاص #نوشته #دلنوشته #جملات_زیبا #جملات_مثبت #جملات_انگیزشی #عاشقانه #روانشناسی #متن #متن_خاص #متن_عاشقانه #متن_زیبا #عکس_نوشته #دلنوشت #سخنان_حکیمانه #دلنوشته_ها #دل_نوشته #دلنوشته_عاشقانه #سخنان_ناب #متن_عکس #متن_ادبی #شعر #متن_ناب #شادی_ها #زندگی #جملات_قصار #تگ_فالو_لایک_کامنت_یادتون_نره_ (at اکسپلور) https://www.instagram.com/p/Ch1TJamuK8-/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
⠀ فعالیت های لذت بخش رو جایگزین تلویزیون کنید⠀ باید⠀ به کودکان این حق را داد که هنگامی که وقت های اضافی و اصطلاحا وقت آزاد دارند به تماشای تلویزیون بپردازند زیرا می گویند که حوصله مان سر رفته است و باید خودشان را سرگرم کنند .⠀ ⠀ یکی از بهترین تکنیکها برای پیشگیری ازتماشای بیشتر از اندازه در کودکان این است که کارهای روزانه او را طبق برنامه مشخصی تنظیم کنید که بداند چه زمانهایی از روز به کدامیک از فعالیتها باید بپردازد ، این کار موجب می شود که زمانهای خالی و آزاد کمتری برای کودک بوجود بیاید. ⠀ ⠀ تماشای تلویزیون باید طبق برنامه زمانی مشخص باشد.⠀ برای کاهش تماشای تلویزیون حتما از یک تایمر استفاده کنید مثلا باید بداند که امروز می تواند ۲ تا نیم ساعت تلویزیون تماشا کند و این خودش است که انتخاب می کند جدا جدا تماشا کند یا پشت سر هم ، قبل از تماشای⠀ تلویزیون با او هماهنگ کنید که چه میزان می تواند از تلویزیون استفاده کند و پس از اتمام زمان حتما تلویزیون خاموش می شود حتی اگر گریه کند و جیغ بکشد ، مقاوت شما در برابر قشقرق های او رمز موفقیت شماست ، هرچقدر مقاوم تر باشید میزان موفقیت⠀ بیشتر خواهد شد .⠀ ⠀ حواسش را پرت کنید ، کتاب خواندن ،قصه گفتن و …⠀ یکی دیگر از کاربردی ترین روشها خواندن کتابهایی⠀ است که کودک دوست دارد ، که این روش را در زمانهایی که تمایل بیشتری دارد تا تلویزیون ببیند می توانید استفاده کنید تا جایگزینی کتاب با تلویزیون صورت بگیرد.⠀ ⠀ جایگزین تحرک آور داشته باشید ،⠀ مثل بازی کردن ، زمانهایی که کودک به سمت تلویزیون می رود را در نظر داشته باشید و قبل از اینکه سمت تلویزیون برود ، بازی های جذاب و گروهی یا تک⠀ نفره را به او پیشنهاد کنید تا بجای تلویزیون تماشا کردن به فعالیت دیگری بپردازد و انرژی صرف کند و پیشنهاد و اولویت بازی ها باید به صورت گروهی و غیر رقابتی باشد تا لذت بخش بودن آن بیشتر از برنده و بازنده شدن باشد .⠀ ⠀ تماشا کردن تلویزیون قبل از خواب ممنوع است⠀ باید این موضوع به صورت قانون تبدیل شود که هنگام بیدار شدن ابتدای صبح و بلافاصله تماشاکردن تلویزیون ممنوع و قدغن است ، لازم است برای کودک عادت های جذاب و جدید جایگزین تماشای بیش⠀ از حد تلویزیون داشته باشید .⠀ ⠀ ⠀ ❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌⠀ @yasha_rehabilitation_center⠀ @yasha_rehabilitation_center⠀ ❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌⠀ ⠀ 📱09909501428⠀ 📱09901417763⠀ ⠀ 🌐🔗 www.yashacenter.ir⠀ ⠀ #گرگان⠀ #گفتاردرمانی_گرگان⠀ #کاردرمانی_گرگان⠀ #روانشناسی_گرگان⠀ #کودک_گرگان⠀ #فرزندپروری_گرگان⠀ #توانبخشی_گرگان⠀ #تلویزیون_کودکان⠀ #برنامه_کودک (at Gorgan, Iran) https://www.instagram.com/p/Ceb2T-8MUrU/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
💥 منم انسان زیباترین شعر خدا... یقین میدانم حواسش به من هست... چون گرمیِ دوست داشتنش را حس میکنم.💥 🔴 با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت برای مشتریان عزیز اجرا میشود در سراسر نقاط ایران و شهرستان ها🔵 🌷🌷رضایت مشتری برند تیم ماست⚘⚘ Tel:📱09127936466📱 Tel:📲09944239866📲 🌷🌷با تیم هنری گچبری نوین شاهانه زندگی کنید🌷🌷 #گچبری_باشکوه #هنر_پیش_ساخته #معماری_کلاسیک #طراحی_کلاسیک #شمیران_نو #گچبری_کلاسیک #گچبری_پیش_ساخته #گچبری_لاکچری #گچبری #گچبری_دستی #پتینه_کلاسیک #پتینه_ساختمان #پتینه_نقاشی #پتینه_روسی #پتینه_دکوراتیو #گچبری_پیشرفته #گچبری_پیشساخته #گچبری_سقف #گچبری_هنر_ایرانی #گچبری_برجسته #پتینه_ورق_طلا #پتینه_کاری #پتینه_مدرن #پتینه_مبلمان #پتینه_آینه #بازسازی_داخلی #دکوراسیون_داخلی #تزیینات_داخلی_منزل #گچکاری_کلاسیک (در شمیران نو) https://www.instagram.com/p/Cd_H-Q3js9O/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
نت ویالون آهنگ بارون از امین رستمی
نت ویالون آهنگ بارون از امین رستمی
نت دونی , نت ویولن , نت متوسط ویولن , نت ویولن امین رستمی , notdoni , نت های ویولن امین رستمی , نت های ویولن , ویولن , امین رستمی , نت امین رستمی , نت های امین رستمی , نت های رضا سامیر , نت های متوسط ویولن , نت ویولن متوسط
پیش نمایش نت ویالون آهنگ بارون از امین رستمی
نت ویالون آهنگ بارون از امین رستمی
دانلود نت ویالون آهنگ بارون از امین رستمی
خرید نت ویالون آهنگ بارون از امین رستمی
جهت خرید نت ویالون آهنگ بارون از امین رستمی روی لینک زیر کلیک کنید
نت ویالون آهنگ بارون از امین رستمی
نت ویولن آهنگ بارون از امین رستمی
نت نویسی جهت اجرا با ویولن : رضا سامیر
آهنگساز » امین رستمی
این نت جهت اجرا با ویولن توسط رضا سامیر نت نویسی و اجرا شده است جهت مشاهده نسخه های دیگر این نت برای ساز های دیگر از طریق لینک های زیر یا بخش پشتیبانی وب سایت اقدام نمایید.
⭐ نت پیانو بارون از امین رستمی
⭐ نت کیبورد بارون از امین رستمی
⭐ نت گیتار بارون از امین رستمی
⭐ نت ویولن بارون از امین رستمی
⭐ نت فلوت بارون از امین رستمی
متن آهنگ بارون از امین رستمی
بارون داره هدر میشه بیا با من قدم بزن دلم داره پر میزنه واسه تو و قدم زدن
وقتی هوا بارونیه دلم برات تنگ میشه باز نمیدونی تو این هوا چشات چه خوش رنگ میشه باز
بارون هواتو داره رنگ چشاتو داره قدم زدن تو بارون با تو چه حالی داره دلم هواتو داره
بارون هواتو داره رنگ چشاتو داره قدم زدن تو بارون با تو چه حالی داره دلم هواتو داره
نت ویولن آهنگ امین رستمی بارون
نیستی خودت کنارمو صدات همش تو گوشمه بارونیه قشنگی که هدیه دادی رو دوشمه
بارون حواسش به توئه اونم دلش پر میزنه به جای من با قطره هاش رو شیشه تون در میزنه
بارون هواتو داره رنگ چشاتو داره قدم زدن تو بارون با تو چه حالی داره دلم هواتو داره
بارون هواتو داره … دلم هواتو داره بارون هواتو داره …
نت ویولن آهنگ بارون از امین رستمی
کلمات کلیدی : نت دونی , نت ویولن , نت متوسط ویولن , نت ویولن امین رستمی , notdoni , نت های ویولن امین رستمی , نت های ویولن , ویولن , امین رستمی , نت امین رستمی , نت های امین رستمی , نت های رضا سامیر , نت های متوسط ویولن , نت ویولن متوسط
0 notes
سرمایه گذاری در طلا دلفین وست
دلفین وست
هرچه هست او یکی از صاحب صلاحیت ترین افراد برای پاسخ دادن به این سوال نشریه خلاقیت بود و ما با ایشان در این خصوص مصاحبه کردیم: «با طلاهای مان چه کنیم؟ و اصولا چگونه وارد سرمایه گذاری در بازار طلا شویم که بازنده نباشیم؟» پاسخ های این طلافروش قدیمی و کارشناس خبره، خواندنی است.
سراغ “محمد کشتی آرای” رئیس اتحادیه طلا رفته ایم. چهره ای که برای خیلی از شما آشناست و در عین حال می تواند یکی از بهترین مشاوران برای شما در زمینه سرمایه گذاری محسوب شود. پاسخ آقای رئیس به پرسش های خلاقیت، حکیمانه و دیپلماتیک بود، اما نکات فراوانی برای علاقمندان این عرصه دارد.
آموزش های دلفین وست :
او در جواب به سوالات ما چندان راحت و صریح حرف نزد اما درباره همه جوانب طلا و بازار آن حرف زد. آقای کشتی آرای هر روز با شبکه های مختلف رادیویی و تلویزیونی و خبرگزاری ها مصاحبه دارد و باتوجه به این و تجربه سال ها حضور در صحنه اول بازار می داند در بازار پرتلاطم فعلی بهتر و بایسته تر است نظرات صریح نداشته باشد.
محمد کشتی آرای رییس اتحادیه طلافروشان کشور است و باید وقتی در جایگاه حقوقی اش صحبت می کند، حواسش به همه چیز باشد. هرچه هست او یکی از صاحب صلاحیت ترین افراد برای پاسخ دادن به این سوال نشریه خلاقیت بود و ما با ایشان در این خصوص مصاحبه کردیم: «با طلاهای مان چه کنیم؟ و اصولا چگونه وارد سرمایه گذاری در بازار طلا شویم که بازنده نباشیم؟» پاسخ های این طلافروش قدیمی و کارشناس خبره، خواندنی است.
طلای تان را حفظ کنید
*باتوجه به وضعیت اقتصادی و وضعیت بازار، مردم باید با طلاهای خود چه کار کنند؟
طلا فلزی است که باتوجه به شرایط خاص فیزیکی که دارد، هیچ وقت از بین نمی رود و مواد شیمیایی روی آن اثر نمی گذارد. طلا به خاطر بقای فیزیک، در قرون و اعصار گذشته کارایی بسیاری داشته است. تمام طلاهایی که از بدو خلقت بشر تا امروز استخراج شده، همه موجود است.
طلا از بین رفتنی نیست و هیچ آسیبی ازجمله بحران و نوسانات اقتصادی تاثیر منفی روی آن ندارد. پس بنابراین هرکس طلا دارد باید در حفظش بکوشد. در پاسخ به این که «مردم با طلاهایی که دارند چه کاری انجام دهند» تنها فکر و کار مثبت این است که طلاهای شان را نگه دارند.
در حرفه طلا و جواهر، تمام واحدهای بزرگ و کوچک در دنیا، میزان سرمایه خود را به پول حساب نمی کنند و براساس میزان وزن، سرمایه خود را نگهداری می کنند؛ برای اینکه بتوانند در داد و ستدها و معاملات موجودی اولیه خود را حفظ کنند. یعنی اگر شما به یک طلافروش بگویید چه میزان سرمایه دارید، هیچ وقت به شما عدد و رقم ریال نمی دهد بلکه می گوید مثلا یک کیلو یا دو کیلو سرمایه دارم.
این مساله در واحدهای تولیدی خیلی بزرگ در کشورهایی مثل ایتالیا و کشورهای دیگری که در تولید طلا صاحب نام هستند، به همین شکل است. آنها هم میزان سرمایه خود را به یورو یا دلار حساب نمی کنند و براساس وزن طلای شان میزان سرمایه خود را محاسبه می کنند. توصیه من این است کسانی که طلا دارند، به همان شکل آن را حفظ کنند.
*حفظ و نگهداری طلا در آینده چه خاصیت و سودی دارد؟
اگر ما هر کشوری را به عنوان یک خانواده بزرگ مردم را اعضای این خانواده در نظر بگیریم و هر کشور وقتی قدرتمند است که از نظر اقتصادی قوی باشد. در دنیای امروز غیر از بحث تکنولوژی، علم، صنعت، راه و… که جز ثروت یک کشور است؛ پول یک کشور وقتی ارزش دارد که معادل مقدار پولی که در جریان داد و ستدها است؛ پشتوانه ای وجود داشته باشد که به آن طلا می گویند یا فلزات گران بهای دیگر یا حتی جواهرات.
برای همین حفظ طلا برای کشورها اهمیت دارد. حالا یک خانواده که بخش و جزء کوچک از یک کشور است، وقتی می تواند قوی باشد که دارای پشتوانه قوی اقتصادی و پولی باشد. پشتوانه اقتصادی هر خانواده، بستگی به میزان سرمایه اندوخته آنها دارد. این سرمایه می تواند ملک هم باشد. البته ملک آسیب پذیر است.
*از چه نظرهایی ملک آسیب پذیر است؟
از هر جهتی. مثلا در جریان حوادث طبیعی مثل زلزله، سیل و… آسیب پذیر است و ممکن است قسمتی از آن از بین برود. یا از نظر اقتصادی ممکن است قسمتی از آن از بین برود. یا از نظر اقتصادی ممکن است ارزش خود را از دست بدهد. اما طلا در مقابل حوادث طبیعی هم مقاوم است و می تواند حفظ شود.
طلا با حجم کم و ارزش بالا می تواند یک پشتوانه و سرمایه باشد که در مواقع ضروری مورد استفاده قرار بگیرد. یکی دیگر از خواص جالب طلا این است که هیچ کالایی در دنیا به سرعت طلا، قابلیت تبدیل شدن به پول نقل را ندارد.
تنها چیزی که بلافاصله و سریع می تواند به پول و نقدینگی تبدیل شود، طلا است. جمع تمام این مزایا باعث شده است این روزها توجه همه به طلا جلب شود بنابراین اگر کسی طلا دارد باید در حفظ آن بکوشد.
نسل جدید به طلا به عنوان پشتوانه مالی نگاه نمی کند
*توصیه شما درمورد خرید و نگهداری طلا برای خانم های ایرانی که نسبت به زن های کشورهای دیگر سنتی تر هستند، چیست؟
در نسل های قبل طلا در فرهنگ ما دو حالت داشت، یکی جنبه زینتی و یکی جنبه پشتوانه بودن آن، ولی قبلا وقتی صحبت از نسل می شد می گفتیم 30 یا 40 سال اما با روند رو به سرعتی که این روزها به وجود آمده است، فاصله نسل ها یک سال شده است.
یعنی یک شخص متولد سال 64 کاملا از نظر فکری با متولد سال 65 فرق می کند. نسل حاضر خیلی متفاوت از نسل های گذشته است. تجملات و ظواهر بیشتر برای آنها اهمیت دارد، بحثی که این روزها خیلی داغ است استفاده از برندهاست و تفاخر به چیزهایی که شاید در یک نسل قبل اصلا وجود نداشته است.
بنابراین باتوجه به این دگرگونی، فرهنگ فکری خانم ها مخصوصا دخترهای جوان خیلی تغییر کرده است. شکل ظاهری نسل جوان ما هم به سرعت از حالت اصلی خود دور می شود. این تفاوت ها حتی در هزینه ها هم وجود دارد. در جامعه فعلی، خیلی ها هزینه هایی دارند که چندین سال پیش خانم ها اصلا این هزینه ها را نداشته اند.
در نتیجه در زمان قبل خانم ها اگر پولی اضافه داشتند آن را به اصطلاح خودشان برای روز مبادا به سرمایه یا طلا تبدیل می کردند و طلا برای خانم های چند سال نسل قبل یک تکیه گاه و پشتوانه بوده است. گو اینکه امروز هم خانم ها به این تکیه گاه نیاز دارند اما تفاوت فکری آنها با نسل قبل باعث شده خیلی به طلا به عنوان پشتوانه مالی نگاه نکنند.
البته به نظر من، بهترین حالت این است که طرز تفکر خودشان را حفظ کنند و مقداری هم از اصالت تفکر نسل های گذشته وام بگیرند. یعنی قسمتی از هزینه های خود را به خرید طلا اختصاص دهند، زیرا با این پشتوانه بهتر می توانند راجع به آینده فکر کنند و تصمیم بگیرند. به تجربه ثابت شده که طلا و جواهرات یک خانم در مواقع ضروری بسیار موثر و کارگشا بوده است.
*در گذشته وقتی آقایان که برای همسران شان طلا می خریدند، به ظاهر شاید برای خانم خانه بود اما در اصل پشتوانه ای برای کل خانواده بود…
بله، شاید در حال حاضر، خانواده ها استحکام و دوام قبل را ندارند.
از نظر روانی و جسمی قدرت تحمل ریسک را داشته باشید
0 notes