Tumgik
#طبقه
ibrahimshoukri · 1 year
Text
بشتري من مكان محبب لقلبي هدوم ومش متابع اسعار غيره هو حرفيا اول الصيف قولت استني العروض ومرضتش اشتري بس ضعفت واشتريت وكل مره بقول استني عرض واشتري لوكشه حلوه الاسعار دلوقتي عنده زادت و - ٣٠٠ جنيه حرفيا علي كل حاجه وحاسس بالقهر والله ان طلعت كلاون ومشتريتش اول الصيف
15 notes · View notes
stevenaimi · 1 year
Text
1 note · View note
shayansaoshyant · 1 year
Text
Tumblr media
0 notes
sayron · 4 months
Text
Tumblr media
نسترن، سلدا و سلما (۱)
«براساس یک داستان واقعی!»
اسم من امیره، یه پسر با قد ۱۸۰ و وزن ۸۶ کیلو. من دانشجوی ارشد هستم ولی چند سالیه توی محله خودمون تو تهران، مغازه فروش و تعمیر تلفن همراه دارم. بازار کار که تعریفی نداره و روز بروز داره اوضاع اقتصادی مردم خراب تر میشه. بخاطر همین چند سالیه که فروش لوازم جانبی هم انجام میدم. حدود ۲ سال پیش از طریق یکی از رفقا یه ارتباطی با یه بنده خدایی توی قشم گرفتم که میتونست جنس های خوبی از دوبی برام بیاره. ته لنجی البته! از قاب و محافظ صفحه گرفته تا هندزفری و ایر پاد و غیره. خلاصه سود خوبی میتونست داشته باشه. بعد از چند ماه مشورت و همفکری با این و اون با این رفیقم که اسمش میلاده تصمیم گرفتیم یه سفر تفریحی و کاری بریم قشم و کیش!
زمستون بود اما جنوب، اون موقع سال هوا عالیه! خلاصه اینکه ما هتل رو رزرو کردیم چند ماه قبلش. اما از بد روزگار یهو دم سفر ما، زد و مامان میلاد تصادف کرد تو خیابون و فوت کرد. خلاصه گاومون زایید. من اولش گفتم سفر رو کنسل کنیم. ولی میلاد تو مجلس سوم مامانش سر یه اتفاق ساده و الکی با من دعوا کرد و منم غد و یه دنده باهاش قهر کردم. بخاطر همین خودم تنهایی زدم به سفر و با یارو هم که انگار دادن جنس توی کیش براش راحت تر بود وعده کردم و راه افتادم. بخاطر همین دیگه قشم نرفتم و مستقیم و هوایی رفتم کیش و رزرو اتاق رو هم برای خودم دو برابر کردم یعنی ۱۰ روز. خلاصه رسیدم کیش و با تاکسی رفتم هتل. اتاق رو گرفتم و با ساک هام رفتم سمت آسانسور. وقتی رسید در باز شد و چند نفری اومدن بیرون. ولی من غافل از اینکه آسانسور داره میره پارکینگ دو، سوار شدم. آسانسور رفت پایین و ملت پیاده شدن. منم چون توی گوشیم داشتم پیام هامو چک میکردم، گیج! چون لابی داشت توی اون طبقه هم و فک کردم رسید طبقه ۱۷. پیاده شدم. تا فهمیدم اشتباه اومدم در آسانسور بسته شد. برگشت همکف. دکمه رو زدم و منتظر شدم. آسانسور اومد پایین و در باز شد و من: 😳
یه خانوم و دو تا دختر تو آسانسور بودن و 🤯 اوووووووف چه قد و هیکل هایی!!! 😨😰😱
Tumblr media
مامانه که حدودا ۴۲-۳ ساله میزد با ۱۹۷ سانت قد و یه لباس نخی سفید دکولته که خلیجی بود و بدنی که از یه مرد بدنساز هم بیشتر عضله روش نشسته بود؛ از بالای عینک آقتابیش بهم نگاه میکرد و آدامس میجوید. کوله هاش انقدر بزرگ و عضلانی و ورزیده بود که گردن کلفتش رو در بر گرفته بود و شیب تندی داشت. سر شونه های گردش بزرگ بود فیبر عضله اش توی سایه روشن نور آسانسور دیده میشد. بازو های قطوری که از رونهای من کلفت تر بود و انقدر کات بود که عضلات سه سر پشت و دو سر جلو بازو با رگ های روشون از هم جدا شده بود و ساعد ضخیمی که فقط رگ و عضله بود و لا غیر. مچش از ترافیک رگ هاش معلوم بود خیلی قدرتمنده و پنجه هاش با ناخونهای کاشت مشکی رنگ به شدت سکسی و خفن بود. لباس بلند خلیجیش به قدری نازک بود که نوک سفت سینه های عضلانیش و شورت لامبادای سفیدی که پوشیده بود هم از زیر لباس دیده میشد. بخاطر همین حجم سیکس پکش و عضلات چهارسر رون هاش کاملا واضح بود. به جرات هر کدوم از رونهاش دوبرابر دور کمر من بود. من با ۱۸۰ سانت قد تا زیر پستونهای حجیم و قدرتمندش بودم. این تنها لباسی بود که تنش بود. نه روسری و نه کتی که عضلات بالا تنه برهنه اش رو بپوشونه. تخته سینه عضلانیش هم جوری باد کرده بود که وسطشون شکاف خورده بود.
اما دختراش...
Tumblr media
یکیشون که حدودا ۲۲-۳ ساله میزد هم قد خانومه بود، انگار دخترش بود چون خیلی شبیه مامانش بود ولی خیلی خوشگل تر. یه دختر که نه یه فرشته ی عضلانی با چهره ی الهه های خیالی! موهای بلند قهوه ای روشنی داشت که روی سینه هاش ریخته بود و تا رونهاش بلندی داشت. اما لباسی که تنش بود عجیب و غریب بود. اون دختر فقط یه بادی سفید آستین دار تنش بود. فقط یه بادی!!! 🤯 و کص کلوچه ای و گوشتی و عضلانیش از لابلای موهاش باد کرده بود و خودنمایی میکرد. یه چکمه گلودار چرمی پاشنه دار سفید هم پاش بود که تا زیر زانو هاش بلندی داشت. بادی داشت زیر فشار عضلات ورزیده بالا تنه اش منفجر میشد و گردی سرشونه ها و بازوان و ساعدهای ورزیده اش کاملا هویدا بود. لباسش یقه بازی داشت و کوله های عضلانیش که به مامانش رفته بود، کاملا لخت و برهنه زده بود بیرون. تا منو دید پوزخندی زد و گفت:« آقا پسر!... نمیخوای بیای تو؟... الان در بسته میشه ها...»
اینو که گفت، اون یکی دختر هم که قد خیلی بلندتری داشت و سرش توی آیفونش بود، متوجه ی من شد...
Tumblr media
قد بیش از ۲ متری این دختر که خیلی جوون تر از اون یکی بود، ازش یه غول ساخته بود که مثل مامانش آدامس میجوید. وقتی نگاهش بهم افتاد بدنم لرزید. چون ابروهاش رفت و بالا و لبشو غنچه کرد و گفت:« جووووووووون... چه جوجوی نازی...» لرزش بدنم رو فهمید چون نیشخند شیطنت آمیزی روی لبهای قشنگش نقش بست 😈. موهای طلاییش رو دم اسبی بسته بود. یه لگ آبی پوشیده بود که پایین تنه سکسیش رو سکسی تر میکرد.اما بخاطر قد بلندش لگ براش کوتاه بود و ۲۰-۳۰ سانتی از ساق پاهاش لخت بود. یه صندل مشکی پاشنه بلند هم بدون جوراب پاش کرده بود. بالا تنه عضلانیش رو یه نیم تنه ورزشی پوشونده بود. بدنش به اندازه خواهر و مادرش عضلانی نبود ولی انقدری عضله داشت که من از هیبتش خودمو خیس کنم. به جرات صورت من در برابر نافش بود که یه پیرسینگ توش میدرخشید. جوری که برای لیسیدن کصش و زیر نافش نیاز به خم شدن نداشتم.
با ترس و لرز رفتم توی آسانسور، دختر کوچیکتره گفت:« کلاس چندمی آقا کوچولو؟...» من به زمین چشم دوخته بودم. آبجیش خندید و گفت:« شاید اصلا هنوز مدرسه نرفته...» و هر سه زدن زیر خنده. دهنم از ترس خشک شده بود و قلبم داشت توی دهنم میزد. یهو مامانشون دستی به سرم کشید و گفت:« طفلکی... باید شیر بخوری تا بزرگ بشی... 😏» دوباره بلند بلند بهم میخندیدن. نگاه من به صفحه کلید طبقات بود که لامصب خیلی کند طبقه ها رو بالا میرفت. آبجی بزرگتره اومد جلو و گفت:« چرا جواب نمیدی موش موشی؟... نکنه آقا گرگه زبونتو خورده... یا شایدم هنوز زبون باز نکردی؟... 😅🤣» من داشتم از خجالت آب میشدم. اومد جلو و مقابلم وایساد. دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرم رو به سمت بالا بلند کرد. قشنگ زیر پستوناش بودم. موهاشو زد کنار. از زیر پستوناش تا خود کصش آجر چین عضله بود. ایت پک شایدم تن پک! 🤯 از ویوی مافوق پستونای عضلانیش با لبخند تحقیرآمیزی بهم نگاه میکرد و گفت:« میخوای خودم بهت شیر بدم تا بزرگ بشی؟...» یهو مامانش گفت:« ولش کنید... رسیدیم... » طبقه ۲۴ رستوران بام. موقع ناهار بود. اونا با لبخند های تحقیر کنندشون به من از آسانسور پیاده شدن. دختری که از همه بلند تر بود لحظه آخر اومد سمتم. منو به دیوار اتاقک آسانسور فشار داد و آهی کشید. چون دماغ و چونه ام به کص داغش مالیده شد. دستشو گذاشت پشت سرم و صورتمو فشار داد به کصش و گفت:« ببوسش جوجو... زود باش...» من که داشتم تو فشار دستش صورتم له میشد، با ترس چندتا بوسه از روی لگ به کصش کردن و اون خنده ی شیطونی کرد و گفت:« آفرین کوچولوی کردنی ناز...» و رفت و به مامان و خواهرش که منتظرش ایستاده بودن ملحق شد. پشم گارسون ها هم از دیدن اونا فر خورده بود.
خلاصه من تا چند دقیقه توی شوک بودم... موقع ناهار بود ولی من اشتها نداشتم. دکمه طبقه ۱۷ رو زدم و رفتم توی اتاق. تا نزدیک غروب بدون اینکه چمدون هامو باز کنم و لباسم رو در بیارم روی تخت افتاده بودم و به اون چیزی که دیدم و اتفاقی که برام افتاد فکر میکردم.
من تا اونروز فکر میکردم قد بلند محسوب میشم. اما در برابر اون سه تا ماده شیر عضلانی شبیه فنچ بودم...
😰😰😰
ادامه دارد
20 notes · View notes
gomls-world · 1 month
Text
لو مكنش الدكتور ح نتعالج ازاي
لكن لو غاب المغني لن يتاثر المجمتع احنا اهملنا العلم
وتعاملنا مع طبقه المشخصتيه ع انهم مشاهير ويجب انهم يعلو فوق العلماء
الدول لاتتقدم ب الغناء لكن تتقدم ب احترام العلم والعلماء
ما كانش مشخصاتي جربوع زي محمد فؤاد يقول للدكتور انت ما تعرفش انا مين
12 notes · View notes
danceandrant · 7 months
Text
أنا مش بحب الطبخ أوي، ولا بكرهه عادي يعني، واجب منزلي روتيني، لكن بحب ريوارد الطبخ،و بالمناسبة أنا بطبخ ليترالي كل يوم و لما ببقى مسافرة بجهز وجبات لعمر بعدد الأيام اللي هسافرهم و أشيلهم في الفريز، و بtake pride بحقيقة إني مبطلبش أكل من برة غير لو مسافرين طبعا. احساس مرضي فشخ لما يروح من الشغل جعان و يلاقي الأكل جاهز و سخن و طازة و يخمن أنا طابخة إيه من الريحة، بيتملكني الإحساس الأمهاتي المرضي إنه خلص طبقه، إنه أداني برو فيست وسط الأكل و ده معناه أن الأكل عجبه. الأعمال المنزلية بشكل عام مملة و متعبة بس ريوردينج قصاد أن البيت يبقى بيت.
من الحاجات المرضية برضه التخطيط الجيد لمستلزمات البيت، اعرف إيه اللي هيخلص و اجيب منه تاني قبل ما يخلص، في اللحظة اللي إزازة الزيت أو الرز خلصوا اطلع غيرهم من الستورادچ بس مؤخرا الإحساس ده بقى يشوبه مرارة، في نفس ذات اللحظة اللي بيتي مليان فيها بكل حاجة الناس بتموت من الجوع و مش غزة بس المصريين كمان بقى حالهم يغم، اتفقروا و اتبهدلوا و بقى اقصى طموحهم الأكل. كل الأمور الحياتية البسيطة محروم منها ٢ مليون بني آدم دلوقتي، الدفا، الأمان، البيت النضيف، الأكل النضيف، الماية النضيفة.
28 notes · View notes
urlocalzosha · 3 months
Text
دیشب رفتم بازی آسانسورو انجام دادم که طبیعتا کار نکرد
ولی ببین امروز با کابوس از خواب پریدم. علاوه بر اینکه بازی رو باخته بودم تا آخر عمرم با بچه فامیل تو یه اتاق گیر افتاده بودم و باهاش فیلم هندی میدیدم😭🤣
(حقیقتا بیشتر از بخش اولش ترسیدم-)
جای اون زنه معلم ریاضی دبستانمو دیدم به خدا نمیتونستم جلو خودمو بگیرم نگاش نکنممم
تهش در طبقه آخر که باز شد تو سیاهی مطلق فقط یه نوشته دیدم که دوبار تکرار شده بود, who is she?
پریدمم
ببین پریدممم
وحشت کردممم
(اگه بازی رو ببازی تا آخر عمرت توی یه بعد دیگه گیر افتادی)
به جایی رسید که دارم توهم میزنم😂 تو کل زندگیم انقدر ترسو نبودم
حالا ایشالا جنازه منو مثل پرونده الیسا لم از تو تانکر آب نکشن بیرون‌-
6 notes · View notes
smallbutkindcouch · 1 year
Text
١٣ أكتوبر
أنا وبابا
بابا كان يحب اللمة، وكان يحب يجمع الناس.. بيتنا كان علطول فيه ناس، قرايب.. جيران.. صحاب.. باب بيتنا مكانش بيتففل، بيتنا دايما مفتوح لأي حد.. في الأعياد والمناسبات، بابا كان بيجمع عيلة ماما اللي عايشين في القاهرة في بيتنا.. أهل ماما كانوا بيحبوا بابا أوي.. جدي وجدتي، خالاتي وخلاني كانوا بيحبوا بابا أكتر من ماما نفسها.. خالي الصغير عنده ٣ ولاد، أسامي ولاده بيكونوا اسم أبويا الثلاثي، وهو قاصد يعمل كدا..
بابا كان هو دايما اللي بيجمعنا.. فاكرة أول يوم العيد، لما بابا كان بيقف مع الجزار، وهو بيدبح الخروف، ويكلم خالي وخالتي ويستعجلهم عشان ييجوا، ونفطر كلنا كبدة، ونفضل طول اليوم ناكل، ونضحك، وفاكرة.. لما كان بيجمع كل الأبناء، ويقول لأختي الكبيرة خدي اخواتك وولاد خالتك وولاد خالك وروحوا السينما، وكلوا آيس كريم وتعالوا..
بابا كان بيستغل أي مناسبة عشان يجمعنا، أو نعمل عزومة.. عزومات بيتنا شبه لقطات الأكل في فرح سنية في مسلسل ان أعيش في جلباب أبي.. ناس واقفة وناس بتتكلم، وناس بتنادي، وحد بيحلف على حد إنه لو مخلصش طبقه مش داخله بيت.. دوشة.. دوشة محببة .. في الأيام دي كنت بحس إن بيتنا كبير.. كبير اوي.. ملوش آخر
لما بابا مات.. مبقيناش نتجمع خالص.. فهمت ساعتها مصطلح ( عامر بحسك).. حس بابا انتهى، فالبيت انطفى.. وكإن بيتنا صغر، رغم إنه فاضي من الناس بس بقى أضيق..
طول حياتي كان عندي مشكلة مع يوم الجمعة، عشان دا اليوم اللي كنت بقضيه مع بابا في المزرعة، انا وهو بس.. دا الوقت الوحيد اللي بعمل فيه حاجة بحبها مع أكبر حب في حياتي .. ويوم الجمعة كان لا يقبل المناقشة أو المساومة.. بعد موت بابا.. كنت بفضل مش عارفة أعمل ايه يوم الجمعة.. طول اليوم نايمة.. مستنية اليوم يخلص
من كام سنة قررت أحب يوم الجمعة، بقيت أجمع قرايبي عندنا في البيت وأعملهم أكل.. لإن اللحظة اللي بشوف فيها أهلي بيضحكوا ويتكلموا زي أيام بابا.. بحس بوجوده، وكإنه هيدخل دلوقتي من الطُرقة ويقولي أكلك بقى أحلى من أكل أمك.. بس متقوليش كدا قدامها.. من يومين خالي قالي دايما مجمعانا زي ما كان بابا مجمعنا.. ( عامر بحسك) اتبسطت اوي.. اني بقيت شبه بابا في أي حاجة
وحشتني يا بابا
36 notes · View notes
thesemsem · 1 month
Text
هناك طبقه اجتماعيه ظهرت مؤخرا ،لا تُصنّف بالغنى أو بالفقر، يعيش فيها البشر تحت خط/غطاء السَتر.
3 notes · View notes
romanticpapers · 11 months
Text
هذا الصباح أستيقظت على وعد منك بفنجان قهوة نتشاركه سويا وكان لزاما علي أن أجهز كل ادوات صنع القهوة قبل ان نلتقي فأنا لم اعتد معك شرب قهوة بيد أخرى غير يدينا. فتحت دولاب الفناجين الزجاجي وامتدت يدي لسحب فنجانك الذي كان يرقد بفوهته على طبقه الصغير. شممت رائحتك تنطلق من داخل الدولاب هي ذات عطر آخر مرة والذي ظل عالقا بالفنجان. عندما أخرجت الفنجان ووضعته على قاعدته شعرت بأن فوهته ما هي إلا ضحكة سعادة كبيرة للقاءه بك مجددا. أكاد أرى أثر لمسة أصابعك الرقيقة على يد الفنجان الدقيقة. بل لا أبالغ إذا قلت لك بأن أثار بصمة شفتيك الدافئتين ما زالت رغم غسله جيدا عالقة على حافة فوهة الفنجان.
9 notes · View notes
dedi-ashour · 2 months
Text
📍فيديو مُهم
لتحافظ على نفسك وأطفالك.
سهل// طبقه الآن
4 notes · View notes
nefrti-t-i · 5 months
Text
كنت بركب من رمسيس وولد شباب بيبع مناديل كان واقف بيطلب من الشخص ال بيفضل ينادي في الاتوبيس على الركاب بيطلب منه انه يدخل يبيع وهو مرضيش طلب منه مرتين وموافقش سابه ومشي صعب عليا اوي، ليه بجد الإنسان وسخ أوي كدا يعني لنا بيكون في ناس من طبقه عاليه بيفتروا على الغلابه بنلعنهم ونقول طالعين فيها لكن لما يبقا من نفس الخرا وعايشين وبيتنفسوا نفس الخرا ويفتروا على بعض ليه بجد ؟! ليه الإنسان ابن احبه كدا ..
يعني الله يعلم بحاله على باب الله رزقه بيطلع من بيع مناديل وهو لسه بيبتدي حياته.
انا بكرهه الفقرا والأغنيا بجد مش الأغنيا بس انا بكرهه الإنسان يارب ليه خلقتني بشريه
3 notes · View notes
ehab-elmasry · 4 months
Text
بوست بيقول : لا تتزوجيه غنياً ! بل أصبحوا أغنياء معاً ♥️
التعليقات :
لا تتزوجيه غنيا
البلد مقباش في أغنيه للاسف
ولا طبقه متوسطه
والطبقه الفقيره لا عندها شغل مستقر ولا بتاخد مرتبات آدميه
لو حد عبرك امسكى فيه بإيدك وسنانك 😭😂🤣🤔
2 notes · View notes
osamanor · 2 years
Text
لماذا تطير الطائرات في طبقة الستراتوسفير؟؟
تعد طبقة الستراتوسفير المكان المثالي لطيران الطائرات وذلك لعدة أسباب أهمها:
1_قلة الاضطرابات الجوية التي تحدث هناك مما يعني تجنب العواصف الرعدية وأحوال الطقس السيئة.
2_الهواء في طبقة الستراتوسفير جاف بالتالي لا يوجد الكثير من السحب مما يجعل رحلة الطائرة أسهل وأكثر سلاسة وتقطع مسافات كبيرة بدون أية عوائق.
في الارتفاعات العليا لا يوجد مقاومة هواء كبيرة بالتالي لا تستهلك الطائرات الكثير من الوقود.
3_مقاومة الهواء في الستراتوسفير هي نصف المقاومة الموجودة على الأرض مما يعني أن الطائرة قادرة على الحفاظ على سرعة ثابتة مع صرف قليل للطاقة، ولا يدخل الكثير من الهواء إلى محرك الطاقة فيحافظ على سلامته لفترة أطول.
4_من خلال الطيران في طبقة الستراتوسفير يتجنب كابتن الطائرة الأجسام والطائرات الصغيرة التي قد تهدد سلامة الطائرة
.
5_يؤدي الطيران على ارتفاع عالٍ إلى إعطاء كابتن الطائرة متسعًا من الوقت لحل المشاكل أو الطوارئ التي قد يواجهها.
6_يوجد كمية أوكسجين مناسبة في طبقة الستراتوسفير
#ملاحظه: تمتد هذه طبقه من 10km إلى 50km
Tumblr media
21 notes · View notes
khatere · 1 year
Text
Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media
اتوبوسهای دو طبقه در تهران
9 notes · View notes
marmarika-world · 6 months
Text
Tumblr media
ياسمين رئيس بتدور لكلبتها على عريس
بتقول ان الكلبه متحفظه ، من عيله كويسه طبقه متوسطه ، وبتشتغل على نفسها كتير ، ومبتروحش after party
وتتحب
وتتحب وتتحب وتتحب 🤣🤣
2 notes · View notes