Tumgik
pmahdaviii · 5 years
Text
دیدین تونستم عادت نکنم🤔😎😂کلی اتفاق افتاد و اولین کاری ک به ذهنم رسید اینجا نوشتن بود ولی ننوشتم
نمیدونم چرا میخوام عادت نکنم واقعا! به وسایل، به اتفاقات، به ادما، به هرچی اصن!
میدونم شاید بخاطر این باشه که ترک عادت موجب مرضه و منم ترسو از گرفتن امراض! ولی خب دیگه "نداشتن عادت" هم یه جور مرض باشه فک کنم😂
دوشنبه پیش حرفای روژین یه کم فکرمو درگیر کرد
صحبت کراش و عشق و اینا بود، و تعریف میکردم روند تدافعی عجیبم مقابل عاشق شدنو! اینکه نمیشه رو هوا کراش زد و باید دلیلی داشته باشه پس عشق دز یک نگاه معنی نداره رو
اینکه وقتی حس میکنم عاشق شدم با فرد مورد نظر(😂) صمیمی میشم که بعدا به خودم بگم بیشعور رو دوست صمیمیت میخوای کراش بزنی؟ گوه نخور
و و و...
جوابای روژین ولی یه کم این سیستممو چیز کرد
ینی میدونی..
چی میگم. خودمم نمیدونم خب😂
میگف "سر اون بنده خدا یکسال صبر کردی و دوسال و اندی حرف زدی که تهش بگی با خودم کنار اومدم و اون فقط دوست صمیمیمه؟"
خب حقیقتش اره. الان دیگه فقط دوست معمولیمه حتا! ولی چرا حسمو مچاله کردم انداختم دور حالا برا خودمم سوال شده
ینی میدونی
دارم به این فک میکنم که
اگه یه روز واقعا یکیو دوست داشته باشم و بهش نگم، غیر اینه ک صرفا دارم خودمو از پا در میارم؟
ولی از یه طرفم
کلی فکر دیگه درگیرم میکنه
خب اخه وقتی یکیو دوست داشته باشی براش بهترینا رو میخوای
و این فکر میاد سراغم که اگه بهش [عشق اینده‌م مقصود جملس] بگی، یهو گند زدی به نظم فکری و روزمره هاش و اینا. و شاید حالتی که توی دیوانه ی مجنون به همش زدی بهترینِ زندگیش بوده خب:((
جالب تر اینه که تو همین هیاهو از اونور کَلَّم یکی داد میزنه که بابا چقد فک میکنیییییی:/ بگو دیگه. هرچه پیش اید خوش آید بالام جان!
و از اونجایی که همونطور که گفتم تو ذهنم "هیاهو" میشه، صدای هیچکدوم از این فکرا درست درمون نمیرسه بهم و من میمونم و "هیچکار" که به اجبار میشه تصمیم نهاییم:)) بساااطیه خلاصه!
بگذریم اقا. دنیاتون چه رنگیه اولای زمستون؟!
6 notes · View notes
pmahdaviii · 6 years
Photo
Tumblr media
9K notes · View notes
pmahdaviii · 6 years
Text
خیلی سعی کردم ننویسم ینی در واقع سعی کردم اصن اینکارو شروع نکنم ک بعدا از عادت کردن بهش بترسم نوشتن وقتی اعصابم خورده رو میگم! برا کی جذابه ک بخونه چرا من اعصابم خورده؟! هیچکس! اصن شاید همین، دلیل اینکه تو تامبلر مینویسم باشه! همینکه نمیخوام طراوشات ذهنیم تو بدترین شرایط،کسیو اذیت کنه حالا اصن چی بنویسم نمیدونم واقعا تا حالا اینکارو نکردم ولی میدونم آروم میکنه نوشتن همیشه ی خدا خوب بوده الانم خوبه قطعا.
حالا ک میدونین چرا چن لحظه پیش روی نیو پست کلیک کردم و الانم دارم اینقد چرتو پرت پشت هم ردیف میکنم، کاش یه کم غر بزنم یه کم ناله کنم از در و دیوار و بدی‌هاشون بهم! ولی حیف این شکلی بلد نیستم! ینی بلدم جز به جز شرح بدم چی شده و اعصاب همه رو خورد کنما😂 ولی خودِ ناله و غر زدنو بلد نیستم..که دقیقا باید برعکس میبود! ناله و غره ک بقیه رو ترغیب میکنه بیان کمک تعریف کنی صرفا اذیتشون کردی..صرفا باعث میشه خودشونو بزارن جات و موقعیتتو حس کنن و توعم بشی یه مشکل رو مشکلاتشون ولی غر زدن بجز الودگی صوتیش ازار دیگه یی به بقیه نمیرسونه صرفا میرسونه ک حالت بده! ولش کن اصن.. خودتون خوبین؟
1 note · View note
pmahdaviii · 6 years
Photo
Tumblr media
در ادامه‌ی اینکه من عاشق بچهام باید اینم بگم ک عشق ب بچها همیشه یا دو طرفس یا اونا هنوز به اندازه کافی نشناختنت که عاشقت بشن! یه کم عجیبه ولی همین ک شکست نمیخوری خوبه😂 پ.ن: جای سامیار و آریو -عشقااای من- خالیه تو عکسا..هر چی گشتم تو گالری گوشی چیزی پیده نکردم🤦‍♂️
0 notes
pmahdaviii · 6 years
Photo
Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media
من عاشق بچهام! بیشتر از هر چیزی تو زندگیم بچگی ادما، فارغ از اینکه قراره بزرگ شن چی شن، قشنگی خارق العاده ای داره اینکه ببینی یکی هست که میتونی ۱۰۰٪ بهش اعتماد کنی! چون اصن بلد نیست دروغ گفتنو! اصن بلد نیست اعتماد شکوندنو! اینکه یکی هست که چه تو خوشحالیش میپره بغلت.. چه وقتی داره گریه میکنه اینکه یکی هست چه تو خوشحالیت میپره بغلت.. چه وقتی داری گریه میکنی من عاشق بچهام! بیشتر از هرچیزی تو زندگیم هرچقدم براش تکراری بشی، هر چقدرم شوخیت مزخرف و بی مزه باشه.. بازم میخنده! دل شکوندنو بلد نیست اصن! هر چقد یه روز اعصابت خورد باشه.. خسته باشی و براش وقت نذاری..هر چقد بهش بی محلی کنی و صدات کنه و جواب ندی..دس ور نمیداره!شاید دلگیر بشه ها.. ولی بیشتر از ۵ ۶ دقیقه طول نمیکشه..بعدش بازم همون اندازه که قبلش دوستت داشت دوستت داره! یادمه یه شب خیلییی خسته بودم بغلش کردم گفتم خیلی خستم..دلمم خیلی برات تنگ شده..یه کم بمون بغلم هیچوقت ندیده بودم با اختیار خودش و وقتی رو زمینه و میتونه بره، بیشتر از چن ثانیه پیش کسی مونده باشه..ولی موند..چند دقیقه بغلم موند..هنوز به سنی نرسیده بود که بتونه حرف بزنه..ولی آغوش گرمش کلی حرف زد باهام..حالمو خوب کرد..بعدش تا جون داشتم بازی کردم باهاش.تو راه خونه مُردم..هم از خستگی، هم از دوریش... من عاشق بچهام بیشتر از هر چیزی تو زندگیم
0 notes
pmahdaviii · 6 years
Text
میخوام خودمو به زیاد نوشتن عادت بدم یه جوری که به بقیه آزار‌ نرسونه البته😂 جایی آروم تر‌و بی سروصدا تر از‌ اینجا پیدا نکردم
1 note · View note