sharifneshat-blog
sharifneshat-blog
Sharif neshat
17 posts
شاعر و نویسنده
Don't wanna be here? Send us removal request.
sharifneshat-blog · 8 years ago
Text
زلف پًریشان...
نوشته محمد شریف نشاط ازدست سرِ زلفش با باد صبا گفتم ازحال پُریشانم ناحق به شما گفتم ازنگهت گیسویش باد سحری شد مست مستانه سخن های از زلف دوتا گفتم درحلقهٔ گیسویش افتاده دلِ مسکین این دام بلا خوب است بر این دلِ ما گفتم اُفتاده به دست باد آن زلف پُریشانش هرجا که کسی بَد کرد اُفتد به بلا گفتم چون موی پُریشانش بر ماه رُخش افتید پنهان شده است مهتاب از دیدهٔ ما گفتم از حال پریشانم با صدق و صفای دل کم کم سخنی گفتم کم کم قصه ها گفتم از راز دل آگاه شد از خوب و بدی من هم راز دل دیوانه با هرکه چرا گفتم هرلحظه « نشاطِ » دل با یاد رُخش جویم باسنبل و هم ریحان از بوی شما گفتم ( محمدشریف نشاط ) ۱۳۹۶/۴/۱۶ - کابل
0 notes
sharifneshat-blog · 8 years ago
Conversation
هست زبان ..ما ..دری در عیان
0 notes
sharifneshat-blog · 8 years ago
Photo
Tumblr media
دوستی با کتاب هرکسی در جستجوی دانش است میکند دوستی همیشه با کتاب بایقین گویم که باشد بیگمان همدل و همراز ، در هر جا کتاب راه پشرفت و ترقی در جهان می نماید از دلی شیدا کتاب راه گمراهان کند روشن به علم در دلی هر صخره و دریا کتاب گر بخوانی صبح و شام از جان و دل میدهد هردم ترا دنیا کتاب گر شوی دوست و عزیزش بی ریا میکند صیقل دلی رسوا کناب مبکند روشن به قلبت بی دریغ چلچراغ نور فردا ها کتاب سطر های هر کتاب گوید به تو مرد میدان شو بخوان هر جا کتاب هر ورق گوید که باشیم هر کدام دانه ها و لعل و گوهر ها کتاب گر بخواهی علم و دانش ای جوان میدهد بر دست تو دنیا کتاب ای که هستی عاشق عِلم و ادب کرده است دعوت ترا اینجا کتاب پس بیا و تنبلی را دور کن تا کند ذِهن و دلت زیبا کتاب میدهد هردم به قلبی تو « نشاط » جمله های نعز و هم زیبا کتاب ( محمد شریف نشاط ) ۲۱/۲/۱۳۹۶- کابل
0 notes
sharifneshat-blog · 8 years ago
Text
بحرعشق
تاکه دیدم چشم مستش جسم و جان آمد به رقص مردم چشمان من در آشیان آمد به رقص نگهت مویش به مثل گِرد بادی بر. مشام تارسید فکر و دماغم در نهان آمد به رقص تا کمان ابروانش تیر مژگان را گرفت دشت دل ویران نمود و آهوان آمد به رقص تا که دیدم لرزش لب های او از اضطراب مرغ دل در باغ عشقش پَر زنان آمد به رقص شوخ بی پَروا چنان انداخت مرا در بحرعشق تا که امواجش به مثل کهکشان آمد به رقص بحرعشق اش بیکران و این دل من زره ای دل به دریای جمالش بیکران آمد به رقص تا که آوردی «نشاطا » یاد رخسارش به دل شعلهٔ عشقش به مغز استخوان آمد به رقص بااحترام (محمدشریف نشاط )
0 notes
sharifneshat-blog · 8 years ago
Photo
Tumblr media
تن عریان نوشته محمد شریف نشاط تاکه دیدم چشم مستش جسم و جان آمد به رقص مردم چشمان من در آشیان آمد به رقص چون تن عریان او مانند نیلوفر به من تا که پیچید این دل من بی گمان آمد به رقص محو شد این جسم من در گرمی ای داغ تنش زرٌَه زرٌَه جان من تا آسمان آمد به رقص نگهت مویش به مثل گِرد بادی بر مشام تا رسید فکر و دماغم در نهان آمد به رقص تا کمان ابروانش تیر مِژگان را گرفت دشت دل ویران نمود و آهوان آمد به رقص تا که دیدم لرزش اندام او از اضطراب مرغ دل در باغ عشقش پَر زنان آمد به رقص در دو ماهش آفریدم بوسه های آتشین تا که ماهش چون نسیم کهکشان آمد به رقص شوخ بی پروا چنان انداخت مرا در بحر رقص کین همه زرات جانم بی امان آمد به رقص بحر عشقش بیکران و واین دل من زرٌَه ای دل به دریای جمالش بیکران آمد به رقص تا که آوردی « نشاطا » یاد رخسارش به دل شعلهٔ عشقش به مغز استخوان آمد به رقص ( محمدشریف نشاط ) ۱۳۹۵/۱۲/۲۳
0 notes
sharifneshat-blog · 8 years ago
Photo
Tumblr media
تن عریان نوشته محمد شریف نشاط تاکه دیدم چشم مستش جسم و جان آمد به رقص مردم چشمان من در آشیان آمد به رقص چون تن عریان او مانند نیلوفر به من تا که پیچید این دل من بی امان آمد به رقص محو شد این جسم من در گرمی ای داغ تنش زرٌَه زرٌَه جان من تا آسمان آمد به رقص نگهت مویش به مثل گِرد بادی بر مشام تا رسید فکر و دماغم در نهان آمد به رقص تا کمان ابروانش تیر مِژگان را گرفت دشت دل ویران نمود و آهوان آمد به رقص تا که دیدم لرزش اندام او از اضطراب مرغ دل در باغ عشقش پَر زنان آمد به رقص در دو ماهش آفریدم بوسه های آتشین تا که ماهش چون نسیم کهکشان آمد به رقص شوخ بی پروا چنان انداخت مرا در بحر رقص کین همه زرات جانم بی گمان آمد به رقص بحر عشقش بیکران و واین دل من زرٌَه ای دل به دریای جمالش بیکران آمد به رقص تا که آوردی « نشاطا » یاد رخسارش به دل شعلهٔ عشقش به مغز استخوان آمد به رقص ( محمدشریف نشاط ) ۱۳۹۵/۱۲/۲۳
0 notes
sharifneshat-blog · 8 years ago
Text
سپاه عشق !
آمـدبه سـوی شـهردلـم عشق بی خبر بـالشــکــر محبت بــانـاز کــردنظــر ازچهارطرف محا صره کردندشهردل بـاِ ِيک سـپاه وتـوپ وپيــاده بربـبر اول قطارپیـا دهٌ نــازو کـــرشــمه اش تاختندبه سوی شهر به شوروهم شرر درپشت جبه راکت مژگان کشیدصف درچهارطرف رادارچشمش نظاره گر با راکـت کرشــمه و بـا فـیر های ناز بمباردمان نمودهمه دروازه های شهر بعداکشید شمشیر ابـرو بـه عـزو ناز افتیدم به خاک و ناله نمودم تا سحر گفتم که رحمتی کن و تسلیم توستم باالچک وقـــلاده و زنجیر زیب و فــر دردادگاه قاضی حسنش به جلوه گفت بـر جـان اوزنـیـد ز رخســــــار ماشرر دیدی سپاه عشق " نشاطا " که این چنین آه دلـم کشــید بــه یـک هـــو تــا قـمــر محمدشریف «نشاط »..............
0 notes
sharifneshat-blog · 8 years ago
Photo
Tumblr media
یک تن و یک جان!!! آنگاه که دیدمت احساس عشق به رگ رگ جانم جوانه زد پیچید دست های تو باعشق به دَور من لب های داغ تو به سراسر وجود من فرمان عشق داد به دل و جسم و جان من دست تو شد حمایل زیبا به گردنم گرمای جان تو که به لب های من رسید دیگر توانی بر دل بیچاره ام نماند من ذَوب شدم به نفس های پاک تو درلحظه های عشق پیچیده آن تن عریان تو به من گویا که ماو تو یک تن و یک جان ... گشته ایم ( نشاط ) ۱۳۹۵/۱۲/۲۲
0 notes
sharifneshat-blog · 8 years ago
Text
کارصواب
نوشته محمدشریف نشاط میرسد فصل بهار ساقی بیار جام شراب زان شراب کهنه ام ده تا کند دل را کباب نوبهار است و هوای دوستان آمد به سر در هوای تازهٔ باغ ، قصه گوییم بیحساب برفراز سبزه ها و در کنار جویبار شَرشَر آب روان و نغمهٔ تار رباب چِرچِر پرنده ها و وِز وِز پروانه ها تَق تَق آتش به زیر چایجوش پُر زآب چای و نُقل و قصه های دوستان هم زبان میدهد برخاطر من رونق فصل شباب رقص و شادی ، خنده و مستی کنیم با همدگر آنقدر باهم بنوشیم که نداند کس حساب تابه ذهن ما نماند نام جنگ و انتحار تا نسازد اشک ما این قلب زار ما خراب این فضای تیره و این ابر ماتم زای جنگ زنده گی ای هر یکی ما کرده است روی حُباب هیچ کجای نیستیم ، درامان از دست جنگ این سوال از کی شود کی میدهد آنرا جواب کَی شود روزی که آیند مردم ما دَور هم همصدا و هم دل و یکجا کنند کار صواب اتحاد و همدلی ، فریاد پاک ملت است این بُوَد کار صواب و دشمنان یابند جواب از خدا می خواهد هردم صلح و امنیت « نشاط » تا که باشد فصل زیبای بهاران بی حساب ( محمدشریف نشاط ) ۲۰/۱۲/۱۳۹۵ - کابل
0 notes
sharifneshat-blog · 8 years ago
Photo
Tumblr media
بزم خیال... نوشته محمدشریف نشاط دوش داشتم قصهٔ از رنگ رخسار شما در نظر می آمد هر بار ناز و رفتار شما می نمودم قصهٔ خوی ترا تا نیمه شب می رسید بر خاطرِ من لحن گفتار شما هر کجا با هر کسی ، میکنم از شوق دل قصهٔ مهتاب روی و کار و کردار شما میشوم خمار دیدارت به هر شام و سحر میروم هر جا به یاد چشم خمار شما لحظه های با تو بودن میرسد بر خاطرم میخورم خونِ جگر از هجر دیدار شما هر شبی بزم خیالت آرزو دارد « نشاط» چونکه باشد این دلم هردم خریدار شما ( محمد شریف نشاط) ۱۳۹۵/۱۲/۱۷/-کابل
0 notes
sharifneshat-blog · 8 years ago
Photo
Tumblr media
خوشم می آید آن موی که پنهان کزده ابروی تبسم برلبان و یک نگاه مست مهروی نشاط
0 notes
sharifneshat-blog · 8 years ago
Text
پرتاب گیسو
خوشم می آید آن موی که پنهان کرده گیسوی تبسم بر لبان و یک نگاه مست مهروی لبِ لعل و رُخ گلگون و مستانه سخن های به این سامانه محبوبی که دارد چشم جادوی خوشا آن شوخ سر مستی که دل را از کَفَت گیرد به تیر غمزهٔ ای یا ناز پرتاب دو گیسوی قدِ سروش یقیناً ناز بستان بهار باشد کمرباریک و هم مهر آفرین یک یار دلجوی نباشد آشنا با قهر و ، با مهر و وفا باشد « نشاط » دل کجا باشد به جز آن طاق ابروی ( محمد شریف نشاط ) ۴/۱۲/۱۳۹۵ - کابل
0 notes
sharifneshat-blog · 8 years ago
Text
من و تو ...
من و تو درمیان بحر ناپیدای عشقیم دو م��جی سرکشی هستیم دو آهنگی خروشانی در بری امواج سرمستی دو دستی با دو آغوشی به هم یکجا و در یک تن خروشانیم و خندان در غرور بحر می پیچیم دو روحی در تن واحد به سوی ساحل امید میرانیم تا به شهر آرزوها تا به ملک وصلت دلها به مهر و عشق بیپایان !!! ( محمد شریف نشاط) ۱۳۹۵/۱۱/۳.
1 note · View note
sharifneshat-blog · 8 years ago
Text
کیست معشوق دلبری یغماگری آنکه میگیرد قرار هر دلی آنکه احساس دلت را میبرد سوی خودش آنکه دل را میدهی هردم برایش رایگان محرم رازی که درمان مبکند درد ترا یا که خاکت میکند در راه خویش (محمدشریف نشاط) ۱۳۹۵/۱۱/۲۹
1 note · View note
sharifneshat-blog · 8 years ago
Text
کیست معشوق دلبری یغماگری آنکه میگیرد قرار هر دلی آنکه احساس دلت را میبرد سوی خودش آنکه دل را میدهی هردم برایش رایگان محرم رازی که درمان مبکند درد ترا یا که خاکت میکند در راه خویش (محمدشریف نشاط) ۱۳۹۵/۱۱/۲۹
1 note · View note
sharifneshat-blog · 8 years ago
Text
قلب شکسته ام به دو دستش نهاده بود میدید به سوی آن افسوس مینمود که چرا ؟؟؟ این قلب مهربان زدستم شکسته شد !!! (محمدشریف نشاط) ۱۳۹۵/۱۱/۲۹
0 notes
sharifneshat-blog · 8 years ago
Conversation
سلام¡
من و شعر دو چشمت تا سحرگاه
بخوانم تا شوم از رازش آگاه
به بوی عطر گیسویت شوم مست
بیفتم بر سرِ کوی تو ناگاه
(نشاط)
۲۷/۱۱/۱۳۹۵
0 notes