Tumgik
sherosokhan · 3 years
Text
آخرین چهارشنبه عمر | سروش صحت
آخرین چهارشنبه عمر | سروش صحت
داشتم از گرما می مُردم. به راننده گفتم :” دارم از گرما می میرم! ” راننده که پیر بود گفت: ” این گرما کسی رو نمی کُشه! ” گفتم: “جالبه ها… الان داریم از گرما کباب می شیم، بعد شش ماه دیگه از سرما سگ لرز می زنیم! ” راننده نگاهم کرد. کمی بعد گفت: “من دیگه سرما رو نمی بینم. ” پرسیدم: “چرا؟!” گفت: ” قبل از اینکه هوا سرد بشه می میرم! ” خندیدم و گفتم: “خدا نکنه … ” راننده گفت: ” دکترا جوابم کردن… دو سه ماه…
View On WordPress
0 notes
sherosokhan · 3 years
Text
بهترین لحظه‌ها | قیصر امین‌پور
بهترین لحظه‌ها | قیصر امین‌پور
بهترین لحظه‌ها روزها سال‌ها را با تمام جوانی روی این پله‌های بلند و قدیمی زیر پا می‌گذارم بین بیداری و خواب رو به روی تو در لحظه‌ای بی‌کران می‌نشینم… راستی باز هم می‌توانم بار دیگر از این پله‌ها خسته بالا بیایم تا تو را لحظه‌ای بی‌تعارف روی آن صندلی‌های چوبی با همان خنده‌ٔ بی‌تکلف ببینم؟ بهترین لحظه‌ها… لحظه‌هایی که در حلقه‌ٔ کوچک ما قصه از هر که و هر کجای زمین و زمان بود قصه‌ٔ عاشقان بود راستی…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
sherosokhan · 3 years
Text
باغ آینه | از نسخه‌ای کمتر شنیده‌شده، با صدای احمد شاملو
باغ آینه | از نسخه‌ای کمتر شنیده‌شده، با صدای احمد شاملو
■ باغ آینه | از نسخه‌ای کمتر شنیده‌شده، با صدای احمد شاملو | نخستین انتشار در دفتر کانون پرورش فکری کودکان و نواجوانان ایران   http://kellck.ir/wp-content/uploads/2021/04/Poesies-Radio-World-Poetry.mp3
View On WordPress
1 note · View note
sherosokhan · 3 years
Text
کارگر ساختمان | علی سلطانی
کارگر ساختمان | علی سلطانی
اوایل که ساختمان رو‌به‌رویی را تخریب می‌کردند دلم گرفت و ناراحت بودم که چرا باید دقیقاً پنجره‌ی اتاق من رو به چنین تصویری باز شود؟! من باید یک رمان عاطفی را تا یک ماه دیگر تحویل می‌دادم و این تصویر تخریب، فضای ذهنی‌ام را بر هم می‌ریخت! اما کم کم با آمدن این کارگر ساختمانی، دیگر عادت کرده بودم قبل از نوشتن چند دقیقه نگاهش کنم. دروغ چرا شخصیت اصلی داستانم، داشت شبیه‌اش می‌شد! از بقیه زودتر می‌آمد!…
View On WordPress
0 notes
sherosokhan · 3 years
Text
دوستت دارم | زویا پیرزاد
دوستت دارم | زویا پیرزاد
. آدم‌هایی هستند که شاید، کم بگویند «دوستت دارم!» یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنِشان را! بهشان خُرده نگیرید. این آدم‌ها فهمیده‌اند، «دوستت دارم» حرمت دارد. مسئولیت دارد. ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی، دوست داشتن واقعی را می‌فهمی! می‌فهمی که همه کار می‌کنند تا تو بخندی ، تا تو شاد باشی، آزارت نمی‌دهند، دلت را نمی‌شکنند! من این دوست داشتن را می‌ستایم! #زویا_پیرزاد
Tumblr media
View On WordPress
1 note · View note
sherosokhan · 3 years
Text
خواهم رفت | احمد شاملو
خواهم رفت | احمد شاملو
. و اما؛ نیمه شبی من خواهم رفت… از دنیایی که مال من نیست از زمینی که؛ مرا بیهوده بِدان بسته‌ اند… #احمد_شاملو
Tumblr media
View On WordPress
1 note · View note
sherosokhan · 3 years
Text
ظهور کن | حسین جنتی
ظهور کن | حسین جنتی
. ظهور کُن! که به تنگ آمدیم از تزویر… زِ دستِ منتظرانت خلاص کُن ما را !! ‌ ‌ #حسین_جنتی ‌
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
sherosokhan · 4 years
Text
آمدن تو | علی باباچاهی
آمدن تو | علی باباچاهی
به بازآمدنت چنان دل‌خوشم که طفلی به صبح عید پرستویی به ظهر بهار و من به دیدن تو چنان در آینه‌ات مشغولم که جهان از کنارم می‌گذرد بی‌آن‌که سر برگردانم در فصل‌های خونین هم می‌توان عاشق بود به قمریان عاشق حسد می‌ورزم که دانه برمی‌چینند و به ستاره و باران که بر نیم‌رخ مه‌تابی‌ات بوسه می‌زنند و به گلی که با اشاره تو می‌شکفد… در فصل‌های خونین هم می‌توان عاشق بود مگر از راه در ��سی مگر از شکوفه سر بر…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
sherosokhan · 4 years
Text
بهار غم انگیز | هوشنگ ابتهاج
بهار غم انگیز | هوشنگ ابتهاج
بهار آمد گل و نسرین نیاورد نسیمی بوی فروردین نیاورد پرستو آمد و از گل خبر نیست چرا گل با پرستو همسفر نیست چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد که آیین بهاران رفتش از یاد؟ چرا مینالد ابر برق در چشم؟ چه میگرید چنین زار از سر خشم؟ چرا خون میچکد از شاخه گل؟ چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟ چه دردست این؟ چه دردست این؟ چه دردست؟ که در گلزار ما این فتنه کرده است؟ چرا در هر نسیمی بوی خون است؟ چرا زلف بنفشه…
View On WordPress
1 note · View note
sherosokhan · 4 years
Text
به‌تنهایی دوستت دارم | حسین شکربیگی
به‌تنهایی دوستت دارم | حسین شکربیگی
به‌تنهایی دوستت دارم و هنوز از کسانی‌که قرار بوده به من بپیوندند خبری نیست قلبم را به دندان گرفته این‌طرف و آن‌طرف می‌برم قلبی را که تو در آن پناه گرفته‌ای با گریه‌ای که مرا از پا درآورده، با خنده‌‌ای که آب‌باریکه‌ای بود که با آن زندگی‌ام را پیش می‌بردم از تو اگر بخواهم به کمکم بیایی خنده‌دار است انگار از کارخانه‌های اسلحه‌سازی بخواهی پول روی‌هم بگذارند و جنگ را حالا که به جاهای خونینش رسیده تمام…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
sherosokhan · 4 years
Text
می پنداشتم که عشق | احمد شاملو
می پنداشتم که عشق | احمد شاملو
می‌پنداشتم که عشق، هرگز دیگر به خانه‌ی من نخواهد آمد. می‌پنداشتم که شعر، برای همیشه مرا ترک گفته است. می‌پنداشتم که شادی، کبوتری ست که دیگر به بام من نخواهد نشست. می‌پنداشتم که تنهایی، دیگر دست از جان من نخواهد کشید و خستگی، دیگر روح مرا ترک نخواهد گفت. تو طلوع کردی و عشق باز آمد، شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بال زنان بازگشت؛ تنهایی و خستگی بر خاک ریخت… #احمد_شاملو
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
sherosokhan · 4 years
Text
والنتین | محمدرضا شفیعی کدکنی
والنتین | محمدرضا شفیعی کدکنی
دارد چراغِ راهنما سبز می‌شود باید عبور کرد در پشتِ سر هجومِ جوانی و یادهاست امروز، روز عشّاق، روزِ والنتین است. ◘ افسوس! رد شدیم. ◘ پشتِ چراغ قرمز در چارراه، دخترکی ایستاده بود در دست شاخه‌های گلِ سرخ. #محمدرضا_شفیعی_کدکنی | مجلهٔ بخارا، شمارهٔ۹۸
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
sherosokhan · 4 years
Text
زد و رفت | هوشنگ ابتهاج
زد و رفت | هوشنگ ابتهاج
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پردهٔ خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت خرمن سوختهٔ ما به چه کارش می‌خورد؟ که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت رفت و از گریهٔ توفانی ام اندیشه نکرد چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت بود آیا که ز دیوانهٔ خود یاد کند آن که زنجیر…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
sherosokhan · 4 years
Text
یاد دوست | سیاوش کسرایی
یاد دوست | سیاوش کسرایی
یادش به خیر دلبر روشن ضمیر ما دلدار ما دلاور ما دلپذیر ما یاری که در کشکش گردابهای غم او بود و دست بسته او دستگیر ما یادش دوید دردلم و چون نسیم خیس بگذشت و تازه کرد سراسر کویر ما ما را هوای اوست در این برگ ریز مهر پر می کشد ز سینه دل دیرگیر ما صیاد ما که بخت و کمندش بلند باد پرسیده هیچ گاه که : کو آن اسیر ما ؟ صبح است روی دوست چراغی از آفتاب او را چه غم ز شمع دل پیش میر ما بس نقش ها زدند ولی روز…
View On WordPress
0 notes
sherosokhan · 4 years
Text
معشوق جان به بهار آغشته ی منی | رضا براهنی
معشوق جان به بهار آغشته ی منی | رضا براهنی
. معشوق جان به بهار آغشته ی منی که موهای خیس ات را خدایان بر سینه ام می ریزند و مرا خواب می کنند یک روزَمی که بوی شانه تو خواب می بَرَدَم معشوق جان به بهار آغشته ی منی تو شانه بزن هنگامه ی منی من دستهای تو را با بوسه هایم تُک می زدم من دستهای تو را در چینه دانم مخفی نگاه داشته ام تو در گلوی من مخفی شدی صبحانه پنهانی منی وقتی که نیستی من چشمهای تو را هم در چینه دانم مخفی نگاه داشته ام نَحرم کنند…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
sherosokhan · 4 years
Text
کشف تو | عباس معروفی
کشف تو | عباس معروفی
غافل از تو نیستم حلقه بر دروازه ی جهان میزنی بیدار میشوم، واز اقیانوسی با تو میگویم که غزلهای سوخته ام دهلیزهای جهان درنوردیده اند ارتباط،هدیه ی حس آب هاست آهوان خواب، از چشم به عطر بوسه های تو می رمد غرقه در اقیانوس گیسوانت برهنه سراسر سرزمین پنهان را به کشف تو میگذرم… #عباس_معروفی
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
sherosokhan · 4 years
Text
تلخ‌ترین حس | روزبه معین
تلخ‌ترین حس | روزبه معین
. حس کردم که چقدر دلم واسه خودم تنگ شده…! تلخ ترین حس دلتنگی، دلتنگی واسه خودته، واسه کسی که بودی! #روزبه_معین
Tumblr media
View On WordPress
0 notes