Tumgik
#تازه
333enansa · 3 months
Text
Tumblr media
enansa
0 notes
fdgdfgdfgrtr · 1 year
Text
بهترین وب سایت خبری فارسی، خبر ،خبر فارسی ،خبر تازه ،اخبار ایران وجهان ،اخبار ایران ،اخبار فارسی ،بهترین وب سایت خبری ،خبر فوری
1 note · View note
fgggffghgf · 1 year
Text
بهترین وب سایت خبری فارسی، خبر ،خبر فارسی ،خبر تازه ،اخبار ایران وجهان ،اخبار ایران ،اخبار فارسی ،بهترین وب سایت خبری ،خبر فوری
1 note · View note
fgvfvdfgd · 1 year
Text
بهترین وب سایت خبری فارسی، خبر ،خبر فارسی ،خبر تازه ،اخبار ایران وجهان ،اخبار ایران ،اخبار فارسی ،بهترین وب سایت خبری ،خبر فوری
1 note · View note
dfgdfgdfgddfgdf · 1 year
Text
بهترین وب سایت خبری فارسی، خبر ،خبر فارسی ،خبر تازه ،اخبار ایران وجهان ،اخبار ایران ،اخبار فارسی ،بهترین وب سایت خبری ،خبر فوری
1 note · View note
xcvcxvcxv · 1 year
Text
بهترین وب سایت خبری فارسی، خبر ،خبر فارسی ،خبر تازه ،اخبار ایران وجهان ،اخبار ایران ،اخبار فارسی ،بهترین وب سایت خبری ،خبر فوری
1 note · View note
vxcvvcb · 1 year
Text
بهترین وب سایت خبری فارسی، خبر ،خبر فارسی ،خبر تازه ،اخبار ایران وجهان ،اخبار ایران ،اخبار فارسی ،بهترین وب سایت خبری ،خبر فوری
0 notes
fjhjghjhg · 1 year
Text
https://aftabevatan.ir/
بهترین وب سایت خبری فارسی، خبر ،خبر فارسی ،خبر تازه ،اخبار ایران وجهان ،اخبار ایران ،اخبار فارسی ،بهترین وب سایت خبری ،خبر فوری
1 note · View note
ghelgheli · 1 year
Note
Dawg how do i even spot a Persian tumblr user in the wild this shit insane
ra'is i just posted for a couple months and happened to find at least two persian mutuals yani nemidunam chi behet begam maa hastim 😌
1 note · View note
humansofnewyork · 1 year
Photo
Tumblr media
(18/54) “The king threw a celebration on the 2500th anniversary of the Persian monarchy. It was the largest gathering of world leaders in history. He constructed a city of tents around the ruins of Persepolis, where Cyrus’s grandson Xerxes ruled the ancient world. 1500 cypress trees were planted in the middle of the desert. There were vast carpets of petunias and marigolds. The king opened the ceremony with a speech at the tomb of Cyrus The Great. As he spoke, his voice shook with emotion. He said: ‘Rest in peace, for we are awake. In a troubled world, Iran still bears the message of freedom and humanity. Even in the darkest times, the torch thou lit has never died.’ The king was at the height of his power. Oil prices were at record highs. With each passing year Iran grew wealthier and wealthier, and the king gathered more power into his hands. Every New Year I would gather the children together and read from Shahnameh about the story of Jamshid, the fourth king of Iran. Jamshid was the greatest king. The wisest king. The Iranian people gathered around him in adoration, and built him a throne of sapphires, emeralds, and rubies. He taught men to build buildings. He taught men to heal the sick. He unlocked all the secrets of the world. And his throne began to float into the air. With each new gift to the people, it rose higher. And higher. And higher. Until one day it rose too high. Jamshid lost touch with the people. He could no longer hear their voice. He no longer wanted their participation. He gathered his advisors around him, and announced: ‘All good things come from me. I am the maker of the world.’ As soon as he spoke these words, his throne began to fall. With tears of blood he begged for pardon, but none was given. And the dread of coming darkness was his lot.” 
سال ۱۹۷۱ شاه جشن ۲۵۰۰ سالگی شاهنشاهی ایران را برگزار کرد. این جشن بزرگترین گردهمآیی سران دولت‌های جهان در تاریخ بود. شهری از چادرها پیرامون بازمانده‌های تخت جمشید بر پا شد، جایی که نوه‌ی کوروش بزرگ بر دنیای باستان فرمان می‌راند. ۱۵۰۰ درخت سرو در میانه‌ی دشت کاشتند. همراه با فرش‌های پهناوری از گل‌های اطلسی و همیشه‌بهار. شاه با سخنرانی در کنار آرامگاه کوروش بزرگ مراسم را آغاز کرد. صدایش از سنگینی آن لحظه‌ها لرزان بود. او گفت: «کوروش، آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم. و‌ برای نگاهبانی میراث پرافتخار تو همواره بیدار خواهیم بود. ایران در پهنه‌ی پرآشوب جهان پیام‌آور آزادگی و مردمی و پاسدار والاترین آرمان‌های انسانی‌ست. ای کوروش، مشعلی که تو افروختی هرگز خاموش نشده است. ایران نگهبان پیام آزادی و مردمی در این جهان پر آشوب است، حتا در تاریک‌ترین لحظه‌ها.» در آن زمان شاه در اوج قدرت بود. بهای نفت به بالاترین حد رسیده بود. با گذشت هرسال بر دارایی‌های کشور و قدرت شاه افزوده می‌شد. هر سال نوروز، برای بچه‌ها داستان جمشید - چهارمین پادشاه ایران - را می‌خواندم. جمشید پادشاه بزرگ آفرینش و سازندگی‌ست. پادشاهی خردمند است. ایرانیان ستایش‌کنان پیرامون او گرد آمدند و تختی از یاقوت کبود، زمرد و یاقوت سرخ برایش ساختند. جمشید از رازهای جهان پرده ‌برداشت. ساختمان‌سازی را به مردم آموخت. دارو و درمان بیماری‌ها را، نوشتن و بوی‌های خوش را، هرآنچه به کار زندگی شاد و آسوده بینجامد، پنهان نماند. خرد او بر همه هویدا بود. فره او چندان درخشان بود که تخت او به آسمان فرا رفت و ارجش با هر خدمت تازه به مردم فرا و فراتر رفت. غرورش چندان اوج گرفت که بزرگان کشور را فراخواند و گفت: چنین گفت با سالخورده مهان / که جز خویشتن را ندانم جهان / چو من نامور تخت شاهی ندید / جهان را به خوبی من آراستم / چنان است گیتی کجا خواستم. با راندن این سخنان بر زبان پیوندش با مردم گسست ،فره‌اش فروکاست. بختش رخت بربست. با اشک‌های خونین خواستار بخشایش شد، نابخشوده ماند. فرجامش دلشکار است
143 notes · View notes
urlocalzosha · 3 months
Text
Tumblr media
I've spent 12 freaking hours on this🥰🔪
There's lot of genderswapped characters that I drew, from jjk, tokrev & some others I'm gonna draw later
Click for better quality
Slayed of failed?😃
۱۲ ساعت کوفتی سر این لعنتی وقت گذاشتم مشیلنلیشلیشنباشمابش
کلی کاراکتر از کلی انیمه مختلف آوردم جنسیتشونو برعکس کردم کشیدمشون🥰
زیادی حوصله دارم-
تازه بازم از این جزئیات دارا میخوام بکشم و خودمو شکنجه کنم👍🏻😐
جهت کیفیت بهتر کلیک کنید رو عکس
چطور شده؟
28 notes · View notes
lerrixe · 1 month
Text
(آپدیت دو شهریور چهارصد و سه)
تا وقتی که جواب انتخاب رشته بیاد باید سی اس اس رو تموم کنم و از بس نادونم که بعید می‌دونم بتونم.
تازه این سایته همه‌ی آموزش هاش انگلیسی بودن🤡 یعنی خیلی جاها رو اسکیپ کردم چون حوصله‌ی خوندن و تحلیل نداشتم
تا حد ابتدایی بلدم، مثلا ساخت بردر و فونت و عکس پس زمینه‌ی متن یا بک گراند و فونت دکوریشن. ولی نمی‌تونم انیمیشن بسازم و اینا. کی شروع کردم؟ عادلانه بخوام حساب کنم چند روز قبل از سفر، می‌شه اویل مرداد. بیست روز بعدش رو حذف کنم چون خونه نبودم و لپتاپ نداشتم تقریبا دو هفته‌ای هست.
با این حساب جای نق زدن نداره، نسبت به زمان پیشرفتم خیلی بد نبود ولی خاک بر سر کون گشادی. ولی خنده دار ترین قسمتش اینه که مدام سرچ می‌کنم تا ببینم با این مهارت چیکار میشه کرد و ظرفیت شغلی داره یا نه؟ چون بعدش باید جاوا اسکریپت و اون یکی اس سی اس اس رو هم یاد بگیرم. حتی اگه سی اس اس رو تموم کنم اطلاعاتم کمه برای فرانت اند. در به در دنبال سایت برای دیدن نتیجه‌ی کد ام، چون این سایتی که فعلا باهاش کار می‌کنم صفحه‌ی نمایشش کوچیکه. برای همین به بخش ستینگ جانیتور آی روی آوردم چون اگه اونجا کد بزنی و وارد کنی می‌تونی نتیجه‌ی کامل رو بعد از سیو کردنش ببینی.
خلاصه که اتاقم کثیفه، خودم چاق شدم، مسئولیت‌ها رک رها کردم و امید به زندگیم باز کم شده🫦
الان باید اتاق رو جمع کنم، بعد آشغالهای کاغذی رو، بعد ظرفا رو بشورم، ظهر هم جارو میکنم، بعد به کارم میرسم. رتبه ها هم امروز میان که سعی میکنم بر اساس اون‌ها خودم رو قضاوت نکنم🤲
3 notes · View notes
swhitenights · 5 days
Text
Travelogue of SHIRAZ
درست شیرازی که دست بالا دوساعت با شهرمان فاصله‌دارد را نمی‌توان با اصفهان که سفر رسیدن به آن نیم روز طول کشید مقایسه کرد اما همین که برای بار اول مستقل کوله‌ام را جمع کردم و با هم‌اتاقی‌ها رفتیم تا اولین سفر واقعا مجردی را تجربه کنیم خودش باعث می‌شود وقتی بهش فکر می‌کنم به اندازه اصفهان رفتن برایم بکر و جذاب شود.
~ گوش دهید | پرواز تهران - شیراز: گروه دال ~
چطور شد که به شیراز رسیدیم
اول فقط یک پیشنهاد بود آن هم نه به شیراز، پیشنهاد سفری به بوشهر. بوشهر به شهر دانشگاهمان نزدیک است؛ دریا دارد و آنقدر از آخرین باری که در کودکی دربایش را دیده‌ام می‌گذرد که می‌توانم بگویم اصلا تا به حال نرفته‌‌ام. پیشنهاد آنقدر جدی گرفته‌شد که حتی هم‌اتاقی‌ها نه تنها از والدینشان اجازه‌اش را گرفتند بلکه زنگ زدیم به چند مهمانخانه و هتل و خانه معلم و قیمت پرسیدیم و حتی دنگ اتاق‌ها را هم حساب کرده‌بودیم. البته از آنجا که هیچ‌عقل سلیمی در چنین وقتی از سال هوای بوشهر رفتن به سرش نمی‌خورد ما هم عقلمان را به کار انداختیم و فهمیدیم درست است دیوانه‌ایم اما نه اینقدر که در این گرما واقعا بخواهیم برویم.
همه چیز تمام‌شد. برگشتیم خانه و بعد هم دوباره دانشگاه. تا همین چند روز پیش که دوباره داشتیم برای خانه برگشتن حساب غیبت‌ها و واحدها را می‌کردیم که پیشنهاد شیراز رفتن مطرح شد. شیراز همانقدر دور است که بوشهر؛ هوایش بهتر است و برای خانه رفتن هم باید یک بار بلیط اتوبوس به شیراز و یک بار از شیراز به خانه بگیریم. حالا اگر میان این دو بلیط را یک فاصله بگذاریم آنقدر که بتوانیم چندجا را بگردیم و به اصطلاح سفری برویم چه؟
برنامه چیده شد. جدی حرف میزدیم اما ته دلم کسی می‌گفت همه اینها خواب و خیال است و آخرش هم یک راست می‌رویم ترمینال عوض می‌کنیم و برمی‌گردیم خانه، مثل همیشه.
مکان‌هایی که خواستیم برویم را بر حسب دوری و نزدیکی از مترو و ترمینال و اینکه تا به حال تقریبا هیچ‌کداممان نرفته‌باشیم چیدیم. اولی مجموعه آبی بود. از آنجا با مترو قصرودشت می‌رویم زندیه و عمارت شاپوری را می‌بینیم. بعد دوباره با مترو می‌رویم ایستگاه وکیل‌الرعایا تا برویم مسجد نصیرالملک و همان‌جا هم نماز بخوانیم هم نهاری بخوریم. بعد هم می‌رویم پاساژ مشیر تا وقت بلیط خانه‌مان برسد؛ چیزی حدود ساعت چهار و نیم عصر.
برنامه از دور عالی به‌نظر می‌رسید، هم جای فرهنگی می‌رویم هم تاریخی و هم تفریحی. سوار مترو می‌شویم و تازه تمام این مدت مثل چند جوان رها از بند که بار اول است بدون پدر و مادرشان می‌روند سفر هستیم، نه چند دانشجوی خسته که فقط از شیراز مسیر این ترمینال تا ترمینال بعدی را از پشت شیشه‌ی یک اسنپ می‌بیند.
همه اما قرار نبود برگردیم خانه؛ دو نفر برمی‌گشتند دانشگاه. حسابمان پنج نفره بود و من بلیط پنج نفر را برای ساعت 6:15 صبح به مقصد شیراز گرفتم. دو نفر از هم اتاقی‌ها _ که آنها هم برمی‌گشتند دانشگاه_  در ثانیه‌های آخر شب قبلش به سفرمان اضافه شدند و حالا هفت نفر بودیم.
از بیداری ساعت 4:30 صبح و صبحانه خوردن ساعت 8:30 در کافه‌ی تورنتو شیراز
ساعت چهار و نیم از خواب ییدار شدم، بچه‌ها را صدا کردم تا بلند شوند نماز صبح بخوانند و بعد هم حاضر شوند برای رفتن. شب قبلش گفتند صبح که صدایمان می‌زنی فیلم بگیر تا از همان اول فیلم داشته‌باشیم! خب... از آنجا که خودم شخصا دوست ندارم کسی از قیافه خواب‌آلودم فیلمی داشته‌باشد آنچه برای خود می‌پسندم برای آن‌ها هم پسندیدم و بدون تشریفات مثل هر روز صبح صدایشان کردم.
نماز خواندیم، لباس پوشیدیم و کیف‌هایمان را برداشتیم تا بریم ترمینال، حدود ساعت 5:45 اسنپ گرفتیم، رسیدیم ترمینال و بلیط‌مان را تحویل گرفتیم؛  بلیط برای ساعت 6:15 بود که البته اتوبوس با تاخیر فراوان حرکت کرد.
حدود ساعت 8:30 رسیدیم شیراز، از آنجا اسنپ گرفتیم برای مجموعه آبی و وقتی رسیدیم هنوز باز نشده بود و تصمیم‌گرفتیم کمی خیابان را بالا و پایین کنیم تا ساعت 9:00. یکی از بچه‌ها اصرار داشت که وقتی رفتیم شیراز همانجا صبحانه بخوریم اما ما که به فکر نبودیم همان ساعت پنج نان و پنیرهایمان را خورده بودیم و او را هم منصرف کردیم. اما در همین حین خیابان گردی از جلوی کافه‌ای رد شدیم و با هر تصمیمی که بود همانجا نشستیم تا چیزی بخوریم. من چیز کیک لوتوس سفارش دادم که واقعا خوشمزه بود.
ماجراهای مجموعه‌ی فرهنگی آبی تا مترو
حدود ساعت 9:15 دوباره حرکت کردیم تا برویم مجموعه آبی. نه تنها باز بود بلکه در همین چند دقیقه کلی هم شلوغ شده بود و چند زوج هم آمده‌بودند در کافه‌اش صبحانه بخورند.
هرچه از زیبایی‌اش بگویم کم است. رنگ آبی‌اش تو را یاد طرح و نقش‌های سنتی ایرانی می‌اندازد، کوچک بودن و زیبایی در عین سادگی‌اش مینیمال است و به دیوار‌هایش نقاشی‌های غربی آویزان بودو زیر شیشه‌ی میز‌ها کتاب‌هایی با نقاشی‌های ون‌گوک باز بود. 
یکی از بچه‌ها گفت فکر کنم ما را آورده‌ای دنیای خودت. شاید راست می‌گفت. دنیای من جایی‌ست شبیه به آنجا، ساده و در نوسان میان شرق و غرب، کتاب و هنر.
آبی را گشتیم، کلی عکس گرفتیم و آخر سر با ناامیدی ترکش کردیم، کتابهایش بی‌نهایت گران بودند که البته نمی‌توان بر آن‌ها خرده گرفت. کتاب گران است و خود آدم باید بفهمد که نباید از هرجایی کتاب خرید. فقط یکی از هم اتاقی‌ها جلد اول مانگای هایکیو را برای برادرش خرید.
بعد باید می‌رفتیم قصرودشت که مترو سوار شویم. بین راه یک گل‌فروشی خیلی قشنگ را دیدیم که نمی‌گنجد اینجا تعریف کنم که اتفاقی افتاد و همین بس که بدانید دیوانه‌تر از آنیم که فکرش را بکنیدxD.
دو چیز را اعتراف می‌کنم: اول. مترو دورتر از چیزی بود که حسابش را کرده بودم، دوم. بچه‌ها هم تنبل‌تر از چیزی که انتظار داشتم.
اگر به خودم بود پیاده می‌رفتم، خیابان قشنگ بود و پیاده‌روی را هم دوست دارم اما بچه‌ها مجبورمان کردند اسنپ بگیریم تا مقصد.
رسیدیم، بلیط گرفتیم و منتظر ماندیم تا مترو برسد و در همین حین از روی نقشه برای بچه‌ها توضیح دادم که کجا و چطور باید پیاده بشویم و حالا که تقریبا ظهر است باید دور یکی از مکان‌های تاریخی‌مان را خط بکشیم. یا می‌رویم مسجد نصیرالملک یا عمارت شاپوری. تصمیم بر نصیرالملک شد. رفتیم تا ایستگاه وکیل‌الرعایا پیاده شویم.
مسجد نصیر‌الملک و نورهای از دست رفته
خب... دور از انتظار نبود که بعد مجبورمان کردند که فاصله‌ی ده دقیقه‌ای از ایستگاه تا مسجد را باز هم اسنپ بگیریم؟ من که زورم بهشان نمی‌رسید و هر دری زدم که راه نزدیک‌ است و لازم نیست اینقدر لیلی به لالای خودتان بگذارید حرف به گوششان نرفت.‌
وقتی رسیدیم خانم مسئول گفت در این موقع سال باید ساعت هشت و نه صبح بیاید تا نور از شیشه‌ها به داخل تابیده باشد برای عکس گرفتن. هیجانمان فروکش کرد. از آن سر شهر کوبیده‌بودیم تا این سر برای نور و شیشه‌ها که حالا از دستمان رفته‌بودند. بالاخره مهم نبود... بلیط را گرفتیم و چادر گل‌گل برداشتیم و وارد شبستان شدیم. عکس گرفتیم و بعد هم در امام‌زاده‌ی مسجد نماز خواندیم.
برای بچه‌ها از معماری و چیز‌هایی که درمورد مسجد می‌دانستم گفتم. حالا که ناخواسته تور لیدر شده‌بودم بهترین وقت بود که چند جفت گوش مفت و مجانی را با اطلاعاتی که نمی‌دانستم باید به چه کسی بگویم پر کنم.
درد‌سرهای عظیم: نبودن اسنپ تا نهار
ظهر شده‌بود و وقت نهار، در همان کوچه‌ی مسجد رستوران سنتی‌ای را دیدیم و تصمیم‌گرفتیم همانجا غذا بخوریم اما بعد از اینکه عکس گرفتنمان تمام شد -چون واقعا جای قشنگی بود- و منو را با دقت نگاه کردیم دیدم نه تنها قیمت در آنجا مساوی خون پدرشان است بلکه شخصا هیچ‌کدام از غذاها را دوست هم نداشتم پس تا وقتی خانم پیشخدمت را دک کرده بودیم برود زود وسایلمان را جمع کردیم و با هر چه سرعت داشتیم از آنجا بیرون رفتیم.
نشستیم روی صندلی‌های پلاستیکی چند مغازه آن‌طرف‌تر و به این که نهار را کجا بخوریم و کجا برویم فکر می‌کردیم. تصمیم بر آن شد برویم همان پاساژ که از اول برنامه‌اش را داشتیم. حالا یا مثل بقیه‌ی پاساژ‌های متمدن رستوران و کافه‌ای داشت یا همانجا بالاخره فکری به حال خود و شکممان می‌کردیم.
تعدادمان زیاد بود، چندتا از بچه‌ها با اسنپ رفتند و من دوتای دیگر ماندیم و راننده‌هایی که درخواست قبول نمی‌کردند و یک‌ آقای تاکسی که هر دو دقیقه یک بار می‌آمد در گوشمان داد می‌زد می‌بردمان تخت‌جمشید و پاسارگاد.
ما که نتوانستیم کاری کنیم، یکی از بچه‌ها از همانجا یک ماشین دیگر برای ما هم گرفت و بالاخره رسیدیم به آخرین مقصد.
پاساژ متروکه و کنگر خوردن و لنگر انداختن در رستوران
تک و توک مغازه‌ها باز بودند. طبقه بالا یک رستوران بود که البته در آن زمان باز بودنش به تنهایی به همه‌ی دیگر مغازه‌ها می‌ارزید. 
نمی‌خواهم بگویم که اشتباهی چه چیزی سفارش دادم و قرار نیست تا آخر عمر یادم برود. فقط نکته اخلاقی این است که دوستان، وقتی گرسنه هستید هم منو را با دقت بخوانید.
من که چیزی برای خرید لازم نداشتم، یکی از بچه‌ها در اینستاگرام دیده بود یک تولیدی مانتو که در همین پاساژ است جشنواره تخفیف راه‌انداخته و اصلا دلیل اینکه آنجا بودیم هم همان بود.
تولیدی که بسته بود، ما هم چند گروه شدیم، وسایل را گذاشتیم توی رستوران، یک گروه مراقب وسایل یکی هم می‌رفت اطراف را بگردد. در یکی از طبقه‌ها خانمی را دیدم که کتاب‌هایش را با پنجاه درصد تخفیف می‌فروخت و یک کتاب ازش خریدم. تلافی اینکه نتوانستم در آبی چیزی به عنوان سوغات این سفر بخرم
سوال: چه حسی داری الان؟
به جز همه‌ی فیلم‌های چندثانیه‌ای و ویدیو‌های مسخره‌بازی‌هامان یک ویدیوی حدودا پنج دقیقه‌ی در دقایق آخر ضبط کردم و از بچه‌ها همین سوال را پرسیدم. بعضی‌ها یک کلمه‌ای جواب دادند و بعضی هم دوربین را ول نمی‌کردند.
کسی از خودم نپرسید چه حسی دارم، در تمام این مدت مثل کارگردان بودم که حالا دارد پشت‌صحنه‌ی فیلمش را ضبط می‌کند.
حالا جواب سوالم را خودم می‌دهم: خوشحالم. قفل مرحله‌ی بعدی مستقل شدن را شکسته‌ام و فکر می‌کنم یک بند انگشت بزرگ‌تر شده‌ام. خوشحالم که بقیه را خوشحال کرده‌ام و باعث و بانی تجربه‌ی جدیدی برایشان بوده‌ام.
و تازه فهمیدم که چرا معلم و مدیر‌ها از زیر اینکه دانش‌آموزان را به اردو ببرند در می‌روند. درست که همراهان من هم‌اتاقی‌هایم بودند و هر کدام هم بزرگ‌تر نه، هم‌سن خودم هستند اما همین که فکر کنی چند نفر دنبال تو راه افتاده‌اند، ناخواسته حس مسئولیت یقه‌ات را می‌گیرد و می‌خواهد خفه‌ات کند. شاید البته ارزش زحمتش را داشته باشد. وقتی بدانی در آخر چقدر خوشحال شده‌اند.
11 Khordad 03
2 notes · View notes
tukanet · 16 days
Text
گلاب کاشان
گلاب کاشان یکی از معروف‌ترین و باکیفیت‌ترین محصولات ایران است که از گل محمدی (نوعی گل رز) به دست می‌آید. کاشان با داشتن شرایط آب و هوایی مناسب و قدمت تاریخی در تولید گلاب، به عنوان مرکز تولید این محصول در ایران شناخته می‌شود. هر ساله در فصل بهار، مراسم گلاب‌گیری به صورت سنتی در این منطقه برگزار می‌شود و گردشگران بسیاری را به خود جذب می‌کند. فرآیند تولید گلاب به روش تقطیر صورت می‌گیرد، که طی آن گل‌های تازه در آب جوشانده شده و بخار حاصل از آن به صورت مایع تبدیل می‌شود.
گلاب کاشان به دلیل عطر و طعم خاص خود در مصارف مختلفی مانند آشپزی، شیرینی‌پزی، و تهیه نوشیدنی‌های سنتی استفاده می‌شود. همچنین خواص دارویی و آرامش‌بخش گلاب از دیرباز مورد توجه بوده و در طب سنتی به عنوان ضد اضطراب و تسکین‌دهنده پوست مورد استفاده قرار می‌گیرد. کیفیت بالای گلاب کاشان نه تنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر نیز شناخته شده است و به عنوان یکی از محصولات صادراتی مهم این منطقه به شمار می‌رود.
2 notes · View notes
tameiran · 10 months
Text
طعم ایران
سلام به همه‌ی علاقه‌مندان به ایران! من فاطمه عسکری هستم، و این وبلاگ را برای معرفی طعم‌های خوشمزه‌ی ایران ایجاد کرده‌ام. ایران کشوری با تاریخ و فرهنگ غنی است، و این غنای فرهنگی در غذاهای ایرانی نیز به خوبی دیده می‌شود. غذاهای ایرانی متنوع و لذیذ هستند، و از مواد اولیه‌ی تازه و باکیفیت تهیه می‌شوند. در این وبلاگ، می‌خواهم شما را با طعم‌های خوشمزه‌ی ایران آش��ا کنم. از غذاهای سنتی و محلی گرفته تا غذاهای مدرن و جدید، همه‌ی آنها را در این وبلاگ خواهید یافت. علاوه بر معرفی غذاها، در این وبلاگ به نکات مربوط به آشپزی ایرانی نیز می‌پردازم. می‌خواهم به شما کمک کنم تا بتوانید غذاهای ایرانی را به راحتی در خانه درست کنید. امیدوارم از این وبلاگ لذت ببرید.
Tumblr media Tumblr media
8 notes · View notes
vxcvvcb · 1 year
Text
بهترین وب سایت خبری فارسی، خبر ،خبر فارسی ،خبر تازه ،اخبار ایران وجهان ،اخبار ایران ،اخبار فارسی ،بهترین وب سایت خبری ،خبر فوری
1 note · View note