thank youuuu @oldlovecassette for tagging me!!! | the game: tag 10 people u want to get to know better
relationship status: single
favourite colour: blue, every shade of blue.
last song i listened to: ناصر صبورى - تو دروغاتم قشنگه
song stuck in my head: Jaag DilEDiwana - Mohammed Rafi
three favourite foods: a grilled chicken salad (i love it so much it makes me full and satisfied), spicy food in general and riceeeeee
last thing i googled: easy lunch recipes
dream trip: theres no specific location i want to experience nature as much as possible
anything i would like right now: hmmm nothing really
im tagging who ever wants to do it :]
3 notes
·
View notes
نت سنتور آهنگ آروم دل از مسیح و آرش
نت سنتور آهنگ آروم دل از مسیح و آرش
نت دونی , نت سنتور , نت متوسط سنتور , نت سنتور مسعود جهانی , notdoni , نت های سنتور مسعود جهانی , نت های سنتور , سنتور , مسعود جهانی , نت مسعود جهانی , نت های مسعود جهانی , نت های گروه نت دونی , نت های متوسط سنتور , نت سنتور متوسط
پیش نمایش نت سنتور آهنگ آروم دل از مسیح و آرش
نت سنتور آهنگ آروم دل از مسیح و آرش
دانلود نت سنتور آهنگ آروم دل از مسیح و آرش
خرید نت سنتور آهنگ آروم دل از مسیح و آرش
جهت خرید نت سنتور آهنگ آروم دل از مسیح و آرش روی لینک زیر کلیک کنید
نت سنتور آهنگ آروم دل از مسیح و آرش
نت سنتور آهنگ آروم دل از مسیح و آرش
آهنگساز : مسعود جهانی
نت نویسی نت سنتور » گروه نت دونی
این نت جهت اجرا با سنتور نت نویسی شده است جهت مشاهده نت پیانو آروم دل از مسیح و آرش اینجا کلیک کنید
متن آهنگ آروم دل مسیح و آرش AP
خیلی دلم تنگه گلای باغچه رو چیدم من ببین چه قشنگه
لباس نو پوشیدم واست ببین چه خوش رنگه
بهم میاد یا نه بد نشدم من که
ببین چقدر آروم بغضمو قورت میدم نمیاد از این چشا اشک که
آروم بغل کردم عکسامونو بد نبودم من که
دلمو گم کردم اما باز خیلی دلم تنگه آروم شدم سنگدل
آروم به گل چه آسون نشست دلم ببین
آروم دل دیگه بی تو من لبم به کی خانوم بگه
کی میتونه این دلو سر و سامون بده
آروم به گل چه آسون نشست دلم ببین
آروم دل دیگه بی تو من لبم به کی خانوم بگه
آسمون توهم یکم به من بارون بده
نت سنتور آهنگ آروم دل از مسیح و آرش
آروم کشیدی اون ورو اسم تو مونده رو منو
خوب یادمه تو میرفتی چشمام با گریه گفت نرو
اما میخوام بیای بازم خیلی دلم تنگه واست
آروم به گل نشست قلبم هنوز کلی حرف دارم واست
آروم به گل چه آسون نشست دلم ببین
آروم دل دیگه بی تو من لبم به کی خانوم بگه
کی میتونه این دلو سر و سامون بده
آروم به گل چه آسون نشست دلم ببین
آروم دل دیگه بی تو من لبم به کی خانوم ب��ه
آسمون توهم یکم به من بارون بده
نت سنتور آهنگ آروم دل از مسیح و آرش
کلمات کلیدی : نت دونی , نت سنتور , نت متوسط سنتور , نت سنتور مسعود جهانی , notdoni , نت های سنتور مسعود جهانی , نت های سنتور , سنتور , مسعود جهانی , نت مسعود جهانی , نت های مسعود جهانی , نت های گروه نت دونی , نت های متوسط سنتور , نت سنتور متوسط
0 notes
یادم میاد یه همسایه داشتیم وقتی حلوا درست میکرد همیشه برای ما میاورد خیلی حلوا هاش خوشمزه بود.
داشتم به این فکر میکردم که چقدر این دوستی ها و آداب و روسوم ها قشنگه و خیلی خاص و دوست داشتنی عمل میکنه و تو قلب ها جایگاه خاصی پیدا میکنه و همیشه دعا و ذکر خیر پشت این افراد وجود داره.
بنظرم خیلی زیباست که زندگیتو فدای چیزهایی کنی که بهت حس خوب میدن و به یه چیزی تو زندگیت ایمان داشته باشی و اون باشه که آرومت کنه؛به قول معروف هر کجا که آرامش را یافتی بدان آنجا خانه توست.
آتور محبی
۱۴۰۲/۱/۱۷
0 notes
آهنگ میثاق راد حتی فکرشم قشنگه باتو باشم https://www.music-single.com/misagh-raad-ghalbe-ghermezz.html
0 notes
https://www.drshirinvalizadeh.com/wp-content/uploads/2023/07/دکتر-شیرین-🔷-با-مرد-به-شدت-غیرتی-باید-چی-کار-کرد؟.mp4چند وقت پیش یه جایی بودم یه خانمی با افتخار داشت میگفت که پارتنر من فقط کافی توی خیابان کسی به من چپ نگاه کنه میره یارو رو تیکه و پاره میکنه. به فکر فرو رفتم اصلا داستان غیرت داشتن ینی چی. سلام بر روی ماهتون خوبین شما هم مثل خانم براتون مثال زدم دوست داریم پارتنرتون غیرتی باشه؟ با من همراه باشید.یعنی هر کسی که در زندگی اش پارتنر یا همسرش روی یاد روش تعصب داشته باشه یعنی اون آدم غیرتیه؟ اصلا چقدر باید حساسیت داشته باشیم بر روی ارتباطش با جنس مخالف.به نظر من نه این قدر ما باید طرف مقابل ما نسبت بهش بی تفاوت و بی اهمیت باشیم که او احساس کند برای ما خیلی حائز اهمیت نیست که اگر هر اتفاقی هم در مورد جنس مخالف در ارتباطاتش براش بیفته یا اینکه بیایم انقدر تعصب روی طرف مقابلمان داشته باشیم که اون فرد استقلال فردی و آزادی را ازش بگیریم و تمام مدت محدود اش بکنیم و اسمش را بگذاریم تعصب و عشق. پس میانه رو رفتار کردن در تعصبات هم قشنگه اینکه شما بیای فردی باشد. اهمیت داشته باشد که پارتنرت کجا میره چیکار میکنه با کی ارتباط دارد و در عین حال بهش آزادی عمل بدهید. اجازه بدهید با جنس مخالف ارتباط داشته باشد همکار من اجازه داشته باشه که باهاش تماس بگیره. البته از همه بهتر و مهمتر اینکه حتما با شریک عاطفی بشینیم صحبت کنیم این یه سری تفاهم نامه بین شما و آن فرد خیلی وقت ها آدم ها شکل تعصبات شان با هم فرق میکنه مثل مثال قبلی که خدمتون زدم که همکار مرد خانم تان باهاش تماس بگیرد بعضی از آقایان شاید اصلا فیلتر ایشان نباشند خیلی برایشان مهم نباشد.ولی یه سری از مردم آلارمشونه و دوست ندارند که همکار مرد خانومشون ساعتی که خانم شان در خانه است یا حتی در ساعت کاری باهاشون تماس بگیرند. پس این مرز تعصبات را شما تعیین میکنید و با توافق با طرف مقابلتان برای خودتان مسائل آیتم های مهم یادداشت کنید و پایبند آنان باشید. البته یکی از وظایف اصلی ماست ما انسانها پذیرفتن محدودیت هایی عاقلانه منطقیه یعنی باید در رابطه این اتفاق بیفتد که ما یه سری چارچوب ها و محدودیت ها در ارتباط مان داشته باشیم ولی نه به این معنا که طرف مقابل باید حتما موضعش چیزی باشد و تو موضع خودش بماند. او بگویید هر چیزی که من می گویم باید همین اتفاق بیفتد. این یعنی اینکه.استقلال فردی طرف مقابلش را داره ازش میگیره و بهش اجازه نمی دهد که آنها تصمیم گیرنده باشه تو روابط اجتماعی خودش.یه چارچوب روابط عاطفی مان داشته باشیم اصلا بیانیه بین خودمو طرف مقابل داشته باشیم که بتوانیم چیزهای چارچوب حریم رابطمونه. اینطوری یه آرامش خوبي به طرف مقابل هدیه می کنیم. یک رابطه با کیفیت را بناش رو میزاریم. لیست تهیه کنید بابت تمام محدودیت ها و چارچوب های ارتباطی و در اختیار همدیگر بگذارید و در زمان مناسب و مکان مناسب بشه. باهم صحبت کنید و آنها را به توافق برسید. با هر کدام که به توافق رسیدیم احترام براش بزارید انجامش بدید. مثلا دوست غیر همجنس دوست ندارم ارتباط داشته باشید حتی در حد دوستی، دوست ندارم به غریبه دست بدهید به مرد یا زن غیر هم جنس دست بدهید و یه عالم آیتم های مشابه اینها حتما آنها را لیست کنید این تفاهم مشترک برسیم.خیلی وقتا تو اتاق مشاوره درگیری تنش دوتا آدم چه پارتنر های همدیگر باشند چه زن و شوهری باشن که باهم سال ها دارن زندگی میکنن وقتی بشینن روبروی من تو اتاق مشاوره میبینم هنوز اینا اصلا چارچوب همدیگه رو نمیدونن اصلا خانم نمیدونه که آقای حساس روی یه سری لباس پوشیدن و. مدل لباس پوشیدن همسر یا مرد اصلا اطلاعی ندارد که زنش ناراحت میشه از اینکه اون توی مهمونی با زنان دیگر صحبت می کنند.پس بهتون توصیه میکنم که حتما برای اینکه اوضاع رابطه تان بهتر بشه و کیفیت رابطه تان بالا برود، این کار را انجام بدهید. یه لیست تهیه کنید بشینید با هم به توافق برسید. تا بتونید کیفیت رابطه تان را بالا ببرید.نمایش این ویدئو از یوتوب دکتر ولی زادهآرشیو ویدئو های آموزشی در سایت
0 notes
آنه از گرین گیبلز
اثر لوسی مود مونتگومری
ترجمه بیگانه
🌹🌹 🌹🌹
فصل سوم
ماریلا کاتبرت شگفتزده شده است
🌹🌹 🌹🌹
همینکه متیو در خانه را گشود؛ ماریلا با اشتیاق و عجله به سمت او شتافت. اما به محض آنکه نگاهش به آن موجود کوچک عجیب و غریب پیچیده شده در آن لباس شق و رق زشت، افتاد که دو دسته موی بلند قرمز بافته شده، از دو طرف سرش آویزان بود و با چشمهائی که از اشتیاق و امید میدرخشیدند به او زل زده بود؛ برای لحظاتی با حیرت، سر جایش میخکوب شد.
ماریلا به ناگاه فریاد زد: «متیو کاتبرت! این دیگه کیه؟ پسرک، کوش؟» متیو با ناراحتی گفت: «پسری در کار نبود! فقط این دختر اونجا بود.» و با سر به دخترک اشاره کرد درحالیکه تازه متوجه شده بود که اصلا نام دخترک را از او نپرسیده است. ماریلا پافشاری کرد: «یعنی چی پسری در کار نبود؟ باید یه پسر بچه اونجا میبود! ما به خانم اسپنسر نامه نوشتیم که یه پسر بیاره.»
- خب، نیاورده. خانم اسپنسر، این دخترک رو با خودش آورده. من از رئیس ایستگاه پرسیدم. باید این دختر رو با خودم به خونه میآوردم: مهم نیس چه اشتباهی رخ داده؛ نمیتونستم تنها اونجا ولش کنم.»
ماریلا ناگهان فریاد زد: «خب، این واقعا مشکل بزرگیه!» در تمام این مدت، دخترک ساکت مانده بود و تنها با نگاه، دو طرف مکالمه را یکی پس از دیگری، دنبال میکرد. ناگهان متوجه شد چه اتفاقی افتاده است و این خواهر و برادر در مورد چه چیزی صحبت میکنند و تمام شور و اشتیاقی که در چهرهاش موج میزد به ناگاه محو و ناپدید شد. ساک مسافرتی گرانبهایش، از دستش افتاد و یک قدم به سمت جلو پرید و دست ماریلا را محکم در دست گرفت. دخترک فریاد زد: «شما من رو نمیخواین! ... من رو نمیخواین چون پسر نیستم! باید میدونستم. هیچکس تا حالا من رو نخواسته. باید میدونستم همهی اینا بیش از اندازه خوب و قشنگه که بتونه ادامه پیدا کنه. باید میدونستم که هیچکس واقعا من رو نمیخواد. اوه! حالا باید چکار کنم؟ الانه که بزنم زیر گریه!» دخترک شروع به گریه کردن کرد. همانجا بر روی یک صندلی کنار میز نشست و دستشهایش را به شدت بر روی میز پرتاب کرد و صورتش را بر روی دستهایش گذارد و در میان آنها پنهان کرد و به طرز دردناکی، به گریهاش ادامه داد. ماریلا و متیو، درحالیکه از اینکار دخترک، خوششان نیامده بود، از بالای اجاق گاز، به یکدیگر نگاهی انداختند. هیچیک نمیدانست در آن لحظه، چه باید بگوید یا چکار باید بکند. سرانجام، ماریلا با تردید سعی کرد پیشقدم شود و مسئله را حل کند.
- خب، خب! لازم نیس بهخاطر این مسئله، اینطور گریه کنی.
دخترک، سرش را به سرعت بلند کرد؛ چهرهی خیس از اشکش را آشکار کرد و لب برچید: «چرا! لازمه! اگه شما هم یه بچه یتیم بودین و به یه خونه میرفتین و فکر میکردین که از این به بعد قراره این خونه، خونهی شما باشه و بعد میفهمیدین که اعضای اون خانواده شما رو نمیخوان فقط چون پسر نیستین، شما هم گریه میکردین. اوه! این غمانگیزترین چیزیه که تا حالا برای من اتفاق افتاده!» چیزی چون لبخندی بیاختیار، که به دلیل استفاده نکردن، ناشیانه به نظر میآمد؛ چهرهی بیش از حد، جدی ماریلا را مهربانتر کرد: «خب، دیگه گریه نکن. ما که امشب از در خونه، بیرون نمیندازیمت. تا زمانیکه ما ببینیم شرایط چیه و باید چکار کنیم میتونی اینجا بمونی. اسمت چیه؟» دخترک برای لحظهای در جواب دادن تردید کرد و بعد با اشتیاق گفت: «میشه خواهش کنم من رو کُردِلیا صدا کنین؟»
- کُردِلیا صدات کنیم؟ این اسمته؟
- نههه! این واقعا اسمم نیس؛ اما عاشق اینم که کُردِلیا صدام کنن. این یه اسم بیعیب و نقص و باشکوهه.
- نمیفهمم چی میگی. اگه اسمت کُردِلیا نیس، پس چیه؟
دخترک با بیرغبتی گفت: «آنه شرلی.» هنگام گفتن این اسم چنان صدایش رو به ضعف و آهستگی گذاشته بود انگار اعتماد بهنفسی که «کُردلیا» با خودش برای او به ارمغان میآورد را «آنه» با خودش میبرد.
- اما ... اوه ... لطفا من رو کُردِلیا صدا کنین. اگه قرار باشه من فقط برای یه مدت کوتاه اینجا باشم؛ اینکه من رو چی صدا کنین نباید خیلی براتون مهم باشه؛ مگه نه؟ تازه، آنه یه اسم خیلی غیررومانتیکه.
ماریلا ذرهای احساس همدلی و همدردی با دخترک نمیکرد: «چه حرفا!: غیررمانتیک! آنه یه اسم سادهی خوب و معقوله. تو نباید از اسمت شرمنده باشی.» آنه توضیح داد: «اوه! من از اسمم شرمنده نیستم. فقط کُردِلیا رو بیشتر دوست دارم. من همیشه توی تخیلاتم، تصور کردم که اسمم کُردِلیاس. حداقل چند سالیه که دارم اینجوری خیالپردازی میکنم. وقتی بچهتر بودم؛ توی تصوراتم، فکر میکردم که اسمم جِرالدینه؛ اما الان کُردِلیا رو بیشتر دوست دارم. اما اگه میخواین بهم بگین آنه، لطفا جوری صد��م کنین که اِ ی آخرش هم تلفظ شه!» ماریلا درحالیکه قوری را برمیداشت؛ یک لبخند ناشیانهی دیگر، بر گوشهی لبش نقش بسته بود: «چه فرقی میکنه که اسمت چه جوری تلفظ بشه؟»
- اوه! خیلی فرق میکنه. آنه خیلی قشنگتر به نظر میآد.وقتی که یه اسم رو میشنوین، همونموقع تو ذهنتون نمیبینین که چه جوری نوشته میشه؟ من میبینمش. و اسم «آن» خیلی وحشتناک و ناخوشاینده. اما «آنه» جوریه که مردم خیلی بیشتر ستایشش میکنن و به نظر میآد صاحبش موفقتره. اگه من رو «آنه» صدا کنین منم خودم رو متقاعد میکنم که کُردِلیا صدام نکنین.
- خیل خب، «آنه با یه اِ»، میتونی بهمون بگی چطور این اشتباه رخ داده؟ ما برای خانم اسپنسر نامه نوشتیم که یه پسر برامون بفرسته. توی پرورشگاه، هیچ پسری نبود؟
- اوه! چرا! یه عالمه پسر، توی پرورشگاه هست! اما خانم اسپنسر کاملا واضح گفت که شما یه دختر میخواین که حدودا یازده سالش باشه. و مدیر پرورشگاه گفت که من برای اینکار مناسبم. نمیدونین من اونموقع چقد خوشحال شدم. از بس خوشحال بودم دیشب نتونستم حتی پلک رو هم بذارم. اوه! ...
دخترک به سمت متیو برگشت و با لحن سرزنشآمیزی از او پرسید: «چرا توی ایستگاه بهم نگفتی که من رو نمیخواین و من رو همونجا نذاشتی و بری؟ همهچیز اینقد برام سخت و ناگوار نمیشد اگه هیچوقت، «مسیر شکوفههای برفی خوشبختی» و «دریاچهی آبهای درخشان» رو نمیدیدم.» ماریلا به متیو خیره شد؛ صلابت در صدایش موج میزد: «این بچه در مورد چی حرف میزنه؟» متیو با دستپاچگی جوابش داد: «من و این بچه، تو جاده، در مورد بعضی چیزا حرف میزدیم ... داره در مورد اونا میگه ... من میرم بیرون که مادیان رو ببرم به اسطبل. ماریلا! چایی رو آماده کن تا من برمیگردم.» زمانیکه متیو از اتاق خارج شد؛ ماریلا پرسید: «خانم اسپنسر، هیچکس غیر از تو رو با خودش نیاورد؟»
- چرا! لیلی جونز رو همراهمون آورد که برای خودش، برش داره. لیلی، فقط پنج سالشه و خیلی خوشگله و موهاش قهوهای شاهبلوطیه. اگه منم خیلی خوشگل بودم و موهام شاهبلوطی رنگ بود؛ من رو نگه میداشتین؟
- نه. ما یه پسر میخوایم که تو کارای مزرعه به متیو کمک کنه. دختر، به هیچ درد ما نمیخوره. کلاهت رو دربیار. من کلاه و کیفت رو برات میذارم روی میز توی راهرو.
آنه با متانت و فروتنی، کلاهش را از سر برداشت. در همان زمان، متیو از راه رسید و آنها دور میز نشستند تا عصرانه بخورند. اما آنه نمیتوانست چیزی بخورد. او سعی کرد که گاز کوچکی به لقمهی نان و کرهاش بزند و به مربای سیبصحرائی درون ظرف شیشهای کوچک کنگرهدار کنار بشقابش نوکی بزند؛ اما بیفایده بود: او در خوردن، کاملا ناموفق بود. ماریلا درحالیکه با دقت بهگونهای آنه را زیر نظر داشت انگار که مشکل شخصیتی جدیای را در او یافته بود با جدیت ناگهان گفت: «چرا هیچی نمیخوری؟» آنه، آه کشید: «نمیتونم. من با همهی وجودم ناامیدم. شما وقتی با همهی وجودتون ناامیدین، میتونین چیزی بخورین؟» ماریلا جواب داد: «من هیچوقت با همهی وجودم، ناامید نبودم؛ برای همینم نمیدونم که میتونم یا نه.»
- نبودی؟ خب، ... پس ... هیچوقت سعی کردی تصور کنی که با همهی وجودت ناامید شدی؟
- نه! هیچوقت اینکار رو نکردم.
- خب، ... پس فکر نمیکنم بتونی درک کنی که چه حسی به آدم دست میده وقتی با همهی وجودش، ناامید میشه. مطمئنا احساس ناراحتکنندهایه. وقتی سعی میکنی یه لقمه غذا بخوری، یه چیزی راه گلوت رو میبنده و نمیتونی هیچی قورت بدی؛ هیچی ... حتی یه تیکه شکلات کاراملی. دو سال پیش، من یه شکلات کاراملی داشتم و خیلی خوشمزه بود. از اونموقع به بعد اغلب اوقات، تو خواب میبینم که یه عالمه شکلات کاراملی دارم اما درست وقتی که میخوام بخورمشون؛ یه دفعه از خواب میپرم. امیدوارم حس نکنی که دارم بهت بیاحترامی میکنم چون نمیتونم چیزی بخورم. همهچیز فوقالعاده عالیه ... ولی با اینحال من نمیتونم چیزی بخورم.» متیو که از زمانیکه از اسطبل برگشته بود سخنی بر زبان نرانده بود گفت: «به نظرم خستهس. بهتره که ببریش بخوابه، ماریلا.» ماریلا قبلا نزد خودش، به این فکر کرده بود که چه زمانی بهتر است که آنه را به تختخواب ببرد و بخواباند. او یک مبل راحتی را در اتاق آشپزخانه برای خواب بچهای که قرار بود نزد آنها بماند؛ آماده کرده بود؛ چرا که ماریلا، از قبل، انتظار یک پسر را داشت و مایل بود که با یک پسربچه روبهرو شود. اما اگرچه این مبل راحتی، تمیز و مرتب بود ولی ماریلا احساس میکرد به طریقی، خوابیدن یک دختربچه بر روی مبل، کار درستی نیست. اما در عینحال، اتاق اضافی آنها نیز بیش از اندازه برای این موجود بیخانمان لاغرمردنی، خوب بود، بنابراین تنها گزینهی موجود، اتاق زیرشیروانی قسمت شرقی ساختمان بود. ماریلا، شمعی روشن کرد و به آنه گفت که به دنبال او برود؛ آنه بدون هیچگونه شور و اشتیاقی، این وظیفه را به خوبی به سرانجام رساند. زمانیکه آنها از راهرو عبور میکردند، آنه، کلاه و ساک مسافرتیاش را نیز از روی میز برداشت و ماریلا را دنبال کرد. راهرو آنقدر تمیز بود که او را ترساند.
به اتاق کوچک زیرشیروانی که قدم گذاشتند؛ کمی حس بدی که راهرو بر آنه گذاشته بود برطرف شد و این احساس که او از اشیاء کثیفتر است و نباید به چیزی دست بزند از وجود او رخت بربست. ماریلا، شمع را بر روی میز سهپایهی سهگوش گذاشت و ملافههای روی تخت را پائین کشید: «لباسخواب داری؟» آنه با سر، جواب مثبت داد: «بله! دو تا دارم. مدیر پرورشگاه، اونا رو برام درست کرده. اونا به طرز وحشتناکی برام کوچیکن. هیچوقت هیچچیزی به اندازهی کافی توی یه پرورشگاه، پیدا نمیشه؛ برای همین هم همهچیز، همیشه کوچیکه و اندازهت نیس ... حداقل پرورشگاههای فقیری مثل پرورشگاه ما، این وضعیت رو دارن. من از لباسخوابای کوتاه و کوچیک، متنفرم؛ ولی، خب ... تو میتونی با اونا همونقدر خوابای خوب ببینی که اگه یه لباسخواب دوستداشتنی بلند پوشیده باشی که دور یقهش رو با روبانهای زیبا، چین داده باشن. یه لباس که بهت احساس بهتری میده و ناراحتی رو از وجودت دور میکنه.»
- خب، تا جائیکه میتونی زود لباست رو دربیار و برو تو تخت. من چند دقیقهی دیگه برمیگردم که شمع رو ببرم. اینقد بهت اعتماد ندارم که اجازه بدم خودت بذاریش بیرون. احتمال اینکه کل خونه رو به آتیش بکشی، هست.
زمانیکه ماریلا از در بیرون رفت، آنه با حسرت به اطراف نگاه کرد. اینجا اتاقی بود که او تا قبل از اینکه به این خانه برسد، تصور میکرد به او تعلق خواهد داشت و اکنون میدانست که نه او، به آنجا تعلق دارد و نه آنجا به او. دیوارهای دوغابزدهی سفیدرنگش، به طرز ناراحتکنندهای لخت و عریان بودند و چنان به او زل زده بودند که او اندیشید که احتمالا این دیوارها، از اینهمه برهنگی در حال عذاب و درد کشیدن هستند. زمین نیز برهنه و خالی از هرگونه دکوراسیونی بود؛ البته به غیر از یک قالی گرد که در وسط اتاق قرار داشت و آنه تا کنون نظیر آن را جای دیگری ندیده بود. تخت، که در گوشهای از اتاق قرار داشت؛ موجودی بلند و از مد افتاده بود که چهار، پایهی تیرهی کوتاه داشت. در گوشهی دیگر، همان میز سهگوشی قرار داشت که ماریلا شمع را بر روی آن قرار داده بود. میز، با یک جاسنجاقی چاق مخمل قرمز رنگ، مزین شده بود که آنقدر سفت بود که بیشتر سنجاقهای ماجراجوئی که هوس نفوذ به دل او را میکردند را کج میکرد. بالای میز، یک آینهی کوچک شش در هشت، آویزان کرده بودند. پنجرهای مابین میز و تخت، تعبیه شده بود که پارچهی چیت پرچینی، به رنگ سفیدیخی، آن را میپوشاند و در مقابل آن میز مخصوص شست و شوی صورت وجود داشت. آنه، احساس میکرد که هر کدام از اثاثیهی اتاق، با چنان صلابت و انعطافناپذیریای به او خیره شدهاند که او نمیتوانست حتی با کلمات، آن را توصیف کند اما این حس، تا مغز استخوان او را میلرزاند. آنه درحالیکه غم و اندوه درونش را با صدایی چون هق هق گریه بیرون میداد به سرعت لباسش را درآورد و لباس خواب بیش از اندازه کوچکش را به تن کشید و به درون تختخواب پرید و صورتش را درون بالشت فرو کرد و ملافهها را تا روی سرش بالا کشید.
زمانیکه ماریلا به اتاق برگشت تا شمع را با خودش ببرد؛ لباسهای بیش از اندازه کوچک آنه، در نامرتبترین شکل ممکن، بر روی زمین اتاق، پخش بودند و تنها چیزی که نشان از حضور خود آنه در آن اتاق داشت، ظاهر طوفانزده و بههمریختهی ملافههای روی تختخواب بود. ماریلا، عمدا لباسهای آنه را از روی زمین برداشت و آنها را مرتب کرد و به صورت رسمی و مرتبی آنها را بر روی صندلی زرد رنگ درون اتاق چید. سپس شمع را برداشت و به بالای تخت آنه رفت. ماریلا کمی ناشیانه اما مهربانانه گفت: «شب بخیر.» صورت سفید و چشمهای درشت آنه ناگهان با سرعتی شگفتانگیز از زیر ملافهها بیرون آمد؛ صدایش، سرزنش را به سر و روی ماریلا پاشید: «چطور میتونین به امشب بگین شبی «خیر» درحالیکه میدونین امشب، بدترین شب زندگی من تا به الانه؟» و دوباره به درون موقعیت نامرئی بودنش، شیرجه زد.
ماریلا، به آهستگی از پلهها پائین رفت تا به آشپزخانه برگردد و ظرفهای عصرانه را بشوید. متیو درحال پیپ کشیدن بود؛ این کار او یکی از نشانههای آشکار نگرانیهای ذهنی و فکری او بود. از آنجائیکه ماریلا به اینکار او عکسالعمل نشان میداد و چنان از او روبرمیگرداند که انگار در حال انجام کار کثیفی است؛ متیو به ندرت پیپ میکشید؛ اما بعضی شرایط خاص یا فصول مشخصی از سال، متیو را به سمت پیپ کشیدن، هل میداد. و ماریلا که به این نتیجه رسیده بود که مردهای معمولی، باید راهی برای تخلیهی هیجانات و احساساتشان داشته باشند؛ این عمل او را بهگونهای نادیده میگرفت که گوئی متوجه آن نشده است. ماریلا با عصبانیت گفت: «خب، ما چی میخواستیم؛ خانم اسپنسر چکار کرد! این نتیجهی اینه که خودمون، کاری رو انجام ندیم و از یکی دیگه بخوایم برامون انجامش بده. فامیلای ریچارد اسپنسر، اون وسطا، یه جوری، پیغام ما رو عوض کردن. معلومه که فردا یکی از ما دو تا باید بره تا خانم اسپنسر رو ببینه. این بچه باید به پرورشگاه، پس فرستاده بشه.» متیو با بیمیلی جواب داد: «به گمونم باید همینکار رو بکنیم.»
- به گمونت باید اینکار رو بکنیم؟ یعنی مطمئن نیستی؟
- خب راستش، ماریلا! این بچه، یه موجود کوچولوی خیلی مهربونه. یه جورائی جای تاسف داره که پس بفرستیمش وقتی اینقد دلش میخواد اینجا بمونه.
- متیو کاتبرت! منظورت این نیس که ما باید نگهش داریم!
اگر متیو به ماریلا گفته بود که دلش میخواد بالانس بزند و بر روی سرش، بایستد؛ احساس تعجب ماریلا نمیتوانست از آنچه که اکنون با شنیدن این حرفها، احساس میکرد فراتر رود. متیو با ناراحتی و لکنتزبان گفت: «خب، راستش ... نه ... نه به گمونم ... نه دقیقا ...» انگار لکنت زبانش، برای او وقت میخرید تا منظور دقیقش را پیدا و بیان کند: «به گمونم ... ما نمیتونیم انتظار داشته باشیم که نگهش داریم.»
- معلومه که نه! این بچه چه فایدهای برای ما داره؟
حرف متیو ناگهانی بود و ماریلا را غافلگیر کرد: « ممکنه ما بتونیم برای این بچه فایده داشته باشیم.»
- متیو کاتبرت! انگار این بچه، جادوت کرده! دارم واضح تو حرفا و کارات میبینم که میخوای نگهش داریم.
متیو پافشاری کرد: «خب راستش ... این دخترک، یه موجود کوچولوی واقعا جالبه. باید حرفائی که تو راه میزد وقتی از ایستگاه میآوردمش رو میشنیدی.»
- اوه! این دخترک به اندازه کافی پشت سر هم، حرف میزنه. منم این رو دیدم. و اصلا از اینکارش خوشم نمیآد.
من از بچههایی که اینهمه پرحرفی میکنن خوشم نمیآد. من یه دختربچهی یتیم نمیخوام؛ اگر هم میخواستم این بچه، از اون مدل بچههایی نیس که من انتخابشون میکردم. یه چیزی دربارهی این بچه هس که من نمیتونم بفهممش. نه! این بچه باید بلافاصله به جائی که ازش اومده پس فرستاده بشه.»
- من میتونم یه پسر فرانسوی رو استخدام کنم و این دخترک هم همدم تو بشه.
ماریلا با عصبانیت و بیحوصلگی جوابش داد: «من به همدم نیاز ندارم. و این بچه رو هم نگه نمیدارم.» متیو درحالیکه پیپش را بلند میکرد و آن را کنار میگذاشت گفت: «خب پس ... مشخصه که حرف، حرف توئه. من دارم میرم بخوابم.» و به اتاق خوابش رفت. ماریلا نیز زمانیکه ظرفهای شسته شده را کنار گذاشت، به تختخواب رفت. اخمی که در میان دو ابروی ماریلا نشسته بود نشان از عزم راسخ و تصمیم جدی او داشت. و در طبقهی بالا، در اتاق زیرشیروانی قسمت شرقی ساختمان گرین گیبلز، دختر بچهای تنها و بیکس، که به شدت تشنهی عشق و محبت بود و هیچ دوستی در این جهان نداشت، آنقدر گریست تا به خواب رفت.
0 notes
دانلود قسمت اول سریال درام جنایی زخم کاری “بازگشت” فصل دوم
خلاصه قسمت :
میثم که تنها وارث تاج و تخت مالک است، در پی انتقام از قاتل اوست. در این میان، نبود مالک بهانه ای می شود برای ورود طلوعی، تنها حامی قدرتمند هولدینگ ریزآبادی به آنجا برای سروسامان دادن به اوضاع…اما این تمام حقیقت نیست!
کارگردان : محمدحسین مهدویان
تهیهکننده : محمدرضا تخت کشیان
بازیگران : جواد عزتی، رعنا آزادی ور، الهه حصاری، مرتضی امینی تبار، سعید چنگیزیان، سیدجواد هاشمی، کامبیز دیرباز، مهران غفوریان، الناز ملک، امیر دژاکام، مهلقا باقری و …
درباره ی سریال :
فصل دوم سریال زخم کاری با نام بازگشت سریالی خانوادگی، درام، اجتماعی و هیجان انگیز به کارگردانی محمدحسین مهدویان و تهیهکنندگی محمدرضا تختکشیان در شبکه نمایش خانگی محصول سال 1402 است؛ فیلمنامه فصل دوم زخم کاری به قلم گروهی از نویسندگان شامل میلاد نجفی، میلاد اکبرنژاد، اعظم بهروز، علی بحرینی و به سرپرستی محمدحسین مهدویان به نگارش درآمده است.
خلاصه داستان :
من عاشق زمستونای اینجام قشنگ نیست؟ قشنگه ولی سختی داره…
پنج هزار کیلومتر پرواز می کنن فقط برای اینکه زنده بمونن. اولش خیلی ترسناکه، ولی تهش خونه شونو پیدا می کنن.
اگه به تهش برسن.. بلد باشن می رسن…
منبع :
دانلود قسمت اول سریال زخم کاری بازگشت قسمت ۱
0 notes
چهارصد و چهل و چهارم
نصفه شبه، پا شدم بگم خواب میدیدم بچه دار شدیم! داریم میریم خونه قدیمی مامانینا.ولی من مامان نیستم انگار بابام!!! و تو شرکت جشنه همه شادن و خوشحال برا منو سجاد و بچه و بیشتر برا اونا تا من…
در کل ولی همه چی قشنگه. خیلی قشنگ
0 notes
کپشن از اوناس که واقعا قشنگه 😍✌ و اگه خوندی نظرتو هم بهم بگو☺️🤤 . . . ساااالهاااای ساااال ، این ما بودیم که باید "حیا" می کردیم. این ما بودیم که باید "مواظب" می بودیم. ساااالهاااای ساااال ، این ما بودیم که "مقصر" بودیم. اگر کمی موی مان پیدا می شد ، اگر کمی لباس مان تنگ بود ، اگر کمی می خندیدیم ، حتی ناخن بلندمان ، حتی بوی عطرمان ، حتی صندلی گرممان شما را تحریک می کرد! سالهای سال ، این ما بودیم که شما را به گناه می انداختیم. این ما بودیم که بخاطر شما از حقوق حداقلی مان محروم می شدیم. نتیجه تمام این حصارها که شما ساختید ، این بود که ما یادمان رفت که مثل شما آدمیم. که هیچ تفاوتی با شما نداریم. که ما هم غریزه داریم. که ما هم تحریک می شویم و باید تحریک بشویم. آنقدر تعریف های وارونه از شرم و آبرو به ما تلقین کردید که تبدیل به ابژه های جنسی شدیم که وظیفه خطیر زنانگی مان ، صرفا تمرکز بر ارضاء شهوت شما شد. آنقدر عملکردتان افتضاح بود که در ذهن ما تبدیل به موجودات ذلیل النفسی شدید که ما را فقط یک آلت دو پا می بیند که حتی با صدای کفش ما هم به گناه می افتد. خلاصه که خیلی بد کردید... اما می دانید... این اواخر ، ما کمی تغییر کرده ایم. می خواهیم زندگی کنیم. شاید از این به بعد گاهی لباسمان کوتاهتر و خنده مان بلندتر از حد صلاحدید شما باشد. شاید دلمان خواست که صدای آوازمان در گوش شهر بپیچد. شاید گاهی میل ما موافق غلطیدن در رختخواب شما نباشد. آآآخ... چقدر ما به زیبایی های این دنیا بدهکاریم و چقدر ، زندگی از این دنیا طلب داریم. چقدر دریغ کردیم از بروز استعدادهایمان. چقدر سرکوب شدیم... حالا هرچند بسیار دیر اما دیگر وقت آن است که شما هم حجاب را و رعایت را به چشم ها و نفس تان یاد بدهید. از توهم برتری بیرون بیایید. سالهاست که عادت به کلیشه های جنسیتی شما را فلج کرده است. ولی بعضی عادتها ، مرض هستند و ترک آنها موجب سلامتی است. لطفا تمرین کنید که انسان باشید. امضاء: گروه بزرگی از زنان ایرانی. #محدثه_هادی . . . . . . #حجاب #زن #زندگی #آزادی #زن_زندگی_آزادی #ایران #عکاسی_فضای_باز #عکاسی (at Tehran, Iran) https://www.instagram.com/p/CmMlolCNMsP/?igshid=NGJjMDIxMWI=
1 note
·
View note
RT @farannak: #مهسا_امینی #OpIran اون پیرمرده که دستش توو جیبش بود، اون دختره که گفت "آقا بیا وسط" و اون آقا که سریع رفت وسط، اون دختر مو قشنگه که جلوی چندتا نرهغول وایساد و گفت "دستت به من نمیخوره"، اون پسره که با تابلوی ورود ممنوع میدویید، اونی که کوله داشت و لگدش از بروسلی قویتر بود، ↓
RT @farannak: #مهسا_امینی #OpIran اون پیرمرده که دستش توو جیبش بود، اون دختره که گفت "آقا بیا وسط" و اون آقا که سریع رفت وسط، اون دختر مو قشنگه که جلوی چندتا نرهغول وایساد و گفت "دستت به من نمیخوره"، اون پسره که با تابلوی ورود ممنوع میدویید، اونی که کوله داشت و لگدش از بروسلی قویتر بود، ↓
— Ali Haqiqi (@haqaliz) Oct 1, 2022
Tweeted by https://twitter.com/haqaliz
if you want to check tweet, here you are :)
https://twitter.com/haqaliz/status/1576007486624395265
October 01, 2022 at 04:04AM
0 notes
نت پیانو آهنگ آروم آروم از مسعود صادقلو
نت پیانو آهنگ آروم آروم از مسعود صادقلو
نت دونی , نت پیانو , نت متوسط پیانو , نت پیانو معین طیبی , notdoni , نت های پیانو معین طیبی , نت های پیانو , پیانو , معین طیبی , نت معین طیبی , نت های معین طیبی , نت های فرزاد سرتک زاده , نت های متوسط پیانو , نت پیانو متوسط
پیش نمایش نت پیانو آهنگ آروم آروم از مسعود صادقلو
نت پیانو آهنگ آروم آروم از مسعود صادقلو
دانلود نت پیانو آهنگ آروم آروم از مسعود صادقلو
خرید نت پیانو آهنگ آروم آروم از مسعود صادقلو
جهت خرید نت پیانو آهنگ آروم آروم از مسعود صادقلو روی لینک زیر کلیک کنید
نت پیانو آهنگ آروم آروم از مسعود صادقلو
نت پیانوی آهنگ آروم آروم مسعود صادقلو
نت نویسی» فرزاد سرتک زاده
تنظیم جهت اجرا با پیانو سولو
متن آهنگ آروم آروم از مسعود صادقلو
یه نگاه اینجوری قلبه منو کند
یه نگاه با یکم چاشنیه لبخند
میخرم با دلم نازه چشات چند
یه نگات راه چشم منو سد کرد
یه نگات با دلم بدجوری بد کرد
منو از رو پله عاشقی رد کرد
آروم آروم میره دله من از دست
همه چی قشنگه آخه حسه تو فوق العاده ست
آروم آروم عشق میره زیر پوستم
بچه گونه میگم من با تو خیلی دوستم
آروم آروم میره دله من از دست
همه چی قشنگه آخه حسه تو فوق العاده ست
آروم آروم عشق میره زیر پوستم
بچه گونه میگم من با تو خیلی دوستم
نت آهنگ آروم آروم مسعود صادقلو
من می مونم پای تو میدونم می مونی
تو بیشتر از هر کی توو دنیا مهربونی
تو بهترین فرصتِ آرامشه قلبه هردومونی
آروم آروم میره دله من از دست
همه چی قشنگه آخه حسه تو فوق العاده ست
آروم آروم عشق میره زیر پوستم
بچه گونه میگم من با تو خیلی دوستم
آروم آروم میره دله من از دست
همه چی قشنگه آخه حسه تو فوق العاده ست
آروم آروم عشق میره زیر پوستم
بچه گونه میگم من با تو خیلی دوستم
کلمات کلیدی : نت دونی , نت پیانو , نت متوسط پیانو , نت پیانو معین طیبی , notdoni , نت های پیانو معین طیبی , نت های پیانو , پیانو , معین طیبی , نت معین طیبی , نت های معین طیبی , نت های فرزاد سرتک زاده , نت های متوسط پیانو , نت پیانو متوسط
0 notes
درود دوستان در ما چیزی فراتر از مفاهیم، فراتر از هنر و موسیقی، فراتر از لبخند و مهربانی ، فراتر از ایده ها و باورها تا ابد جاری است ؛ در بخشی عمیق تر در درونمان جایی است که ما آزادیم و می توانیم پیله رنج هاییمان را بشکافیم ، در آن روزی که بیشتر برای داشته هایمان شکر می کنیم ، در لحظه ای که جز خداوند چیزی نمی بینیم. در لحظه ای که او را حس می کنیم و در عمق وجودمان قادریم پروانه شویم و این تغییر ، همان پروانه شدن است .🦋🦋 این موسیقی من تقدیم به خداوند و تمام هستی با عشق❤ آمین🙏🏻 ....... 🗨آهنگ جدید لاویچ ویدیوی این اثر باکیفیت خوب در یوتیوب و آپا��ات منتشر شده است. The Last Hope 🙏🏻 music by loveech 💫enjoy ........ #خدا #جدید #طبیعت #بهار #دعا #زیبایی #مسیحا #قشنگه #باران #باران #امید #طلوع #زیبایی #خداوند #✝️ #New #Nature #مقدس #خورشید #Beauty #Beautiful #Beautiful💯 #myPhotography #musicvideo #Photogod #مسیح #Beauty #God #loveechphotography #loveech https://www.instagram.com/p/B4gc-LnAish/?igshid=n31upwnv6uit
0 notes
آهنگ سعید شایسته مستی با تو قشنگه https://www.music-single.com/saed-shayeste-masti.html
0 notes
https://www.drshirinvalizadeh.com/wp-content/uploads/2023/07/دکتر-شیرین-🔷-ازدواج-و-مشکلات-آن-برای-دو-فرد-از-دنیایی-متفاوت.mp4سلام بر روی ماه تو خوبی چقدر این ضرب المثل قدیمی را به اعتقاد دارید که میگه کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز. شما به ضرب المثل رو چقدر قبول دارید یا ضرب المثل های مشابه اینکه در ادبیات کشور ما خیلی زیاد وجود دارد بسیاری از دانشجوهای پزشکی اعتقادشون اینه که چون خودم خانم یا آقای دکتر هستم حتما باید پارتنر یا کسی که برای همسر گزینی انتخاب میکنم باید پزشک باشد.یه کسی که مدرک فوق لیسانس یا بالاتر داره میگه که من اصلا زیر این نباید کسی را انتخاب کنم. یا اینکه کسی که اعتقادش چون مدرکش فوق لیسانس یا لیسانس است طرف مقابل شریک زندگیش پارتنرش نباید مدرک تحصیلی پایین تر از آن باشد. واقعیت این است که من دانشی که دارم توی سالها مشاوره و روان شناسی کردم و ،کوچولو دانش و سواد علمی که مطالعه کردم نمیشه جواب قطعی داد واسه این مسئله چون یه عالمه کیس دیدم که بارها تو اتاق مشاوره نشستن که سطح تحصیلات شان خیلی با هم تفاوت داشته و یه بار خیلی زیاد بوده بعضی از آنها موفق بودن زوجین خوشبخت بودن. پارتنر هایی بودند که رابطه شان با کیفیت بوده یه سری از اون هم نه! همین سطح تحصیلات و توقع فاصله زیاد بین آن ها اختلاف را ایجاد کرده.خیلی وقت ها افرادی هستند که در اطراف ما مطمئنا شما هم افرادی که سطح سواد آکادمیک و تحصیلات دانشگاهی ندارند ولی سطح تفکرشون مطالعه اشون و دانشی که دارند خیلی بالاست. و فردی هم که میاد اونا را انتخاب میکند. یه فرد پزشک یا دکتر یا سطح تحصیلات عالیه داره. خب این دوتا می توانند کنار هم باشند و همدیگر را انتخاب بکنن چون به هر حال فرد هم اگر تحصیلات آکادمیک ندارند صطح تفکر بالایی دارد و این ها در اختلاف تنش با هم قرار نمیگیرن.دقیقا طرف حساب این بخش ویدیو من پدر مادر یا خواهر برادری بزرگتر که اصرار شدید دارند و پافشاری میکنند که انتخاب خواهر یا برادر یا فرزندشان حتما باید هم سطح تحصیلات فرزند باشد. خب میخوام بهت بگم که خیلی وقتها این آدم ها از نظر سطح تفکر و دانشی که غیر آکادمیک است هم سطح فرزند یا خواهر برادر شما هستند که تحصیلات دانشگاهی دارند. تا به حال به این فکر کردی مهم اینه که این دوتا از نظر تفکری ما هم همسو باشند.و بتونن اون اتفاق قشنگه که یه رابطه با کیفیت است را ایجاد بکنند ولی این نکته را هم در نظر داشته باشید که سطح تفاوت و اختلاف تحصیلاتی هم می تواند یه سری مشکلات را همراه خودش بیاورد. از آنها غافل نشوید. براتون بگم موارد چیه؟ افزایش سوء تفاهم بین ۲ نفر و همسو نبودن با هم دیگه اینکه وقتی آدم ها اختلاف سطح تحصیلات شان با هم زیاده خیلی وقت ها اصلا دیکشنری روابط کلامی آنها با هم نمی خونه و متوجه نمیشوند که طرف مقابل شان چی داره میگه دچار سوءتفاهم میشوند.متاسفانه احساسی هم که خیلی رایج است به خصوص افرادی که سطح تحصیلات پایین تری نسبت به پارتنر یا همسر خودشان دارند احساس تحقیر شدنه. این همیشه با خودشان احساس تحقیر شدن را حمل میکند چون احساس می کنند کمبود و ضعفی که دارند طرف مقابل مستقیم یا غیرمستقیم در سرشان داره میزنه.و نگم براتون آیتم سوم که چقدر حائز اهمیت حالا این دوتا ��اهم ازدواج کردن زیر یه سقف هم رفتند. ۲ تا بچه یه دونه بچه ماه عسل این زندگی شده و اختلاف نظر آنها و همسو نبودن شان بخاطر سطح تحصیلات اکادمیک که افراد با هم ندارند و متفاوت هست چقدر میتواند آنها را نا همسو کند برای تربیت فرزندش. پس در نهایت توصیه من دوست عزیز به شما این است که تحصیلات و سطح تحصیلات هر آدمی توی رابطش میتونه موثر باشه و مواردی که خدمت تان گفتم حتما بررسی کنید. در مرحله ی بعدی تصمیم بگیر که آیا اون آدم مسیر زندگیش مسیر فکری اش و آیا هدف های زندگی اش با تو یکسان هست یا نه آنجاست که قشنگ تر میتونید تصمیم درستی برای زندگی بگیری. نمایش این ویدئو از یوتوب دکتر ولی زادهآرشیو ویدئو های آموزشی در سایت
0 notes
دانلود آهنگ کنارم هستی معین
معین همدم متن آهنگ
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت می دونی نیست فقط دوست داشتن محضه
کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
میگم وای ، چقدر سرده میام دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
می دونم یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دادم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خودآزاری
یه جورایی خودآزاری
کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف
اگه حال منو داری می فهمی یعنی چی این حرف
0 notes