Tumgik
#هوشنگ
saleh-toodarvari · 1 year
Text
Zendani-e Baqan - Hooshang Golshiri
سلام، ناصر جان!
نامه‌ات رسید. خوشحالمان کرد. ممنون که یاد ما کردی. ما هم خوبیم، هستیم، اینجاییم. یکجایی است شبیه ماسوله، یا همان باغان خود من؛ اما اینجا خانه‌ها بر بدنه این شیبی که هست بنا شده، از آن بالا تا آن پایین پایین. بالا، بر قله یا نوک این تپه یا کوهی که ما بر یک بالش خانه داریم، پاره‌پاره مه‌های سبک و رونده هست، بعد هم خانه‌های ماست، سوار بر پشت‌هم، میان درخت‌های شاخه در شاخه‌ی بلوط کوهی و یا صخره‌های خزه‌پوش. گاهی هم چند خانه، مثل یک چندضلعی، گرد بر گرد هم هستند و بعد بازهم خانه هست و درخت و باز خانه تا آن پایین که لابه‌لای شاخه‌شاخه‌ی درخت‌ها برق سیاه و سنگین آبی هست که از درخشش خودش روشن و تاریک می‌شود
همین‌هاست. جاده‌ای البته هیچ جا نیست یا حتی کوره‌راهی به جایی. انگار بگیر که ما از ازل همین‌جا بوده‌ایم و تا ابد خواهیم ماند. من هم که می‌روم تا نمی‌دانم چی را ببینم یا کی را، گم می‌شوم. بعد هی حیاط این خانه است و بام آن خانه، گاهی هم -گفتم انگار- اتاقک‌هایی گرد بر گرد کثیرالاضلاع یک حیاط. از توی تاریکی این شب ابدی صدایی می‌پرسد: شمایید؟
می‌گویم: بله.
– نکند گم شده‌اید؟
سری می‌بینم پوشیده به عرقچینی سیاه. می‌گوید: می‌خواهید راهنمایی‌تان کنم؟
– ممنون، خودم پیدا می‌کنم.
بالاخره هم می‌رسم. فرزانه را می‌بینم که بر شیب سبز جلو اتاقک هامان دارد کاری می‌کنند، مثلاً فرض کن جارو می‌کند که می‌رسم. بعد که توی همان تاریکی و شاید زیر نور کدر ستاره‌ها دور سینی غذامان می‌نشینیم تا چیزی بخوریم، باز پیداش می‌شود. جوانکی است سر به زیر افکنده و خجول که کرک صورتش تازه دمیده. می‌آید و بی‌آنکه سلامی بکند چرخی می‌زند دور ما و زیر و روی هر چیزی را نگاه می‌کند، حتی خم می‌شود و استکان‌ها را بو می‌کند، حتی قوری را که کنار اجاق گذاشته‌ایم. بعد هم می‌رود. بعد، از دل تاریکی‌های بالادست خانه ما یکی دیگر پیداش می‌شود. این‌یکی کامله مردی است عرقچین به سر و جلیقه بر روی پیراهنی رها شده بر شلوار. او هم چرخی می‌زند. گاهی هم پتویی یا کتی را جابه‌جا می‌کند و زیر و پشتشان را نگاه می‌کند. می‌گویم: بفرمایید.
– ممنون.
– ما که چیزی نداریم.
– بله، دیدیم، ولی خوب، گفتیم شاید باز شیطان وسوسه‌تان کند.
بچه‌ها هم هستند. یادت که هست. غزلمان حالا هفت سالش است و باربُدمان فقط پنج‌ساله است. نمی‌دانم چرا گریه نمی‌کنند. همین‌طور نشسته‌اند توی این تاریکیِ شب‌هامان که گاهی از نور ستاره‌های دور و کدر روشن می‌شود. بعد باز یکی دیگر می‌آید. دارد چرخ می‌زند. به خاطر بچه‌ها که فقط نگاه می‌کنند، بلند می‌شوم، همپایش می‌روم، می‌گویم: آخر ما که می‌بینید.
– بله.
– پس چرا باز می‌آیید؟
– آخر، آن پسر جوان است، دست‌تنگ است. می‌خواستید یک‌چیزی توی جیبش بگذارید.
می‌گویم: چشم، حتماً. چرا قبلاً نگفتید؟
و یادم می‌آید توی جیب شلوارم چند دویستی هست. خوب پنج تاش را که بهش بدهم، دیگر تمام می‌شود. می‌روم بالادست خانه و از حفره راه‌پله‌هایی گردان با نرده‌های زنگ‌زده پایین می‌روم. توی راه‌پله‌ها بازهم هستند، تنگ هم و من کور مال و دست به نرده پایین می‌روم تا می‌رسم به همان جوان. حالا صورت اسبی لاغرش را دو تیغه کرده است و روی پیراهن راه‌راهش کت جیر پوشیده است. شلوارش هم لی روشن است. یک جفت کفش کتانی هم به پا دارد. همپا می‌رویم. من که نمی‌توانم ببینم، یکی دو بار هم روی قلوه‌سنگ‌های دامنه تپه‌ای که بر آن شانه‌به‌شانه می‌رویم زمین می‌خورم، اما باز بلند می‌شوم و همپایش می‌روم. می‌گویم: چرا از اول نگفتی؟ من که حرفی ندارم.
بازوی مرا می‌گیرد، می‌گوید: اینجا همه‌چیز هست، از نشمه بگیر تا نشئه‌جات. همه طورش هم هست، تو فقط لب تر کن.
می‌گویم: من که برای این چیزها نیامده ام پیش تو.
– من را سیاه می‌کنی؟
– باور کن.
– خودتی! من خوانده‌ام، همه کارهات را خوانده‌ام. می‌دانم که هستی، حالا هم هر چه بخواهی هست از بچه پسر بگیر تا بیوه. حتی شوهردارش هم هست. تو که بدت نمی‌آید؟
بعد هم چیزی مثل یک بسته کوچک را جایی میان پوست و لباسم جا می‌دهد، می‌گوید: نشئه‌جات است، سناتوری ست. بزن، روشن بشوی.
چیزی مثل عرق سرد بر تیره پشتم می‌لغزد تا بسته پیچیده به کاغذش را پیدا می‌کنم، اما هر چه می‌کنم که توی جیبش بگذارم، حریفش نمی‌شوم. می‌گویم: من جانماز آب نمی‌کشم، زده‌ام گاهی، اما حالا دیگر نه. دیدی که. زن و بچه‌دارم، باید فکر آن‌ها باشم.
– عرق هم اگر بخواهی هست، ویسکی اصل اصل. آبجو هم داریم، آبجو قوطی، دوجین دوجین.
– من باید برگردم، بچه هام منتظرند، زنم…
درِ جیبش را گرفته است و من باز زمین می‌خورم و زانویم جر می‌خورد و چیزی مثل رگه‌ای از خون انگشتانم را خیس می‌کند، اما اهمیت نمی‌دهم و همه‌اش دست می‌کشم تا بسته را پیدا کنم و او شانه‌ام را گرفته است و می‌خواهد بلندم کند، می‌گوید: ولش کن، گم شد که شد. بازهم هست. اصلاً می‌برمت به یک دکه.
بالاخره پیداش می‌کنم و بلند می‌شوم و می‌گویم: نه، نه، من نیستم. باید برگردم.
بسته را هم یکجایی‌اش فرومی‌کنم. می‌گوید: خیلی خوب، قبول. توی جیبت نیست، اما یادت باشد ما معمولاً از این چیزها یکجایی توی خانه طرف می‌گذاریم، بعد دیگر با آن‌هاست که به‌حساب بیاورندش یا نه.
– آخر چرا، با من چرا؟
– این‌ها را آنجا بگو.
تند تند می‌رود. نمی‌توانم به او برسم. بعد که پیشانیم به تیزه‌ی سقف ناپیدایی می‌خورد، می‌گوید: مواظب پله‌ها باش!
بوی نم که تمام می‌شود، می‌پیچیم به یک راهرو دراز و بعد می‌رسیم به یک اتاق و ازآنجا به یک اتاق دیگر و او مدام چیزی می‌گوید به زمزمه که اینجا دیگر هر چه بخواهند باید بنویسی.
بازهم می‌گوید از آن‌ها که بالاخره مقر آمده‌اند، می‌گوید: انکار فایده‌ای ندارد. دیگر خود دانی.
من حرفی نمی‌زنم که مدام مواظبم سرم به‌جایی نخورد، یا مبادا دهانه پلکانی باشد به دوزخی که آن پایین‌هاست.
بعدش من نشسته‌ام در آخر صفی از آدم‌هایی از هر نوع. یکی می‌گوید: سیگار داری؟
یکی به او می‌دهم. چه پک‌هایی می‌زند! بازهم می‌خواهند که می‌دهم. کامله مردی عرقچین به سر تا کمر رو به من خم می‌شود: برای ما مسئولیت دارد. این‌ها همه قاچاقچی هستند. خودت که می‌بینی.
آن روبه‌رو هم، کنار به کنار، نشسته‌اند، جوان و پیر و باهم پچ‌پچ می‌کنند، گاهی هم که کامله مرد اسمی را صدا می‌زند، یکی‌شان بلند می‌شود تقه ای به در کناری می‌زند و می‌رود تا کی بیاید و بگوید: دو سال و سه ماه و پنجاه ضربه. یک چوق هم روش.
بعد یکی دیگر می‌رود. این‌یکی سه چوق باید بسلفد، فقط هم چهار سال حبس به‌اش خورده.
مرد یک پای کنار من چیزی می‌گوید. می‌پرسم: چی فرمودید؟
– هیچی، جانم. داشتم با خدای خودم می‌گفتم: آخدا، اعدام نه.
– چرا اعدام؟
– ما سه کیلویم، پیش بچه بگذاری قهر می‌کند.
بازهم هست. بعد یکی می‌آید و بازوی مرا می‌گیرد: شما تشریف بیاورید.
می‌روم از دری گَردان و شیشه‌ای که رو به راه‌پله‌ای است و پاگرد و باز تا بالاخره برسیم به راهرویی خالی و اتاقی لخت و باز و دری نیمه‌باز که به اتاقی دیگر می‌رسد و به یک صندلی که جلو میزی است بزرگ و فلزی که آن‌طرفش یکی دیگر نشسته است. دست هم دراز می‌کند و چراغی را روشن می‌کند، می‌گوید: خوب، بنویس، همه را بنویس.
یک بسته کاغذ را جلو من می‌گذارد و خودکاری را به دستم می‌دهد. نمی‌توانم ببینم که جلو «س» چه نوشته است. چراغ چشمم را می‌زند.
نگاهش می‌کنم. این‌یکی انگار کامله مردی است با کت راه‌راه می‌گوید: چرا معطلی؟
– نمی‌توانم بخوانم. عینکم نیست.
– هر جا هر فسق و فجوری که کرده‌ای، همه را بنویس با شرح جزئیات.
– چه فسق و فجوری؟
– فکر کن، یادت می‌آید.
نوک قلم را جایی جلو «ج» می‌گذارم. باز نگاهش می‌کنم. کنار دستش، پشت پایه چراغ، کتاب‌هایی هم هست چیده بر هم. یکی را برمی‌دارد: می‌خواهی یادت بیاورم؟
ورق می‌زند، می‌گوید: ما می‌دانیم، این آخر مثلاً دروغ نوشته‌ای. نمی‌شود آن‌قدر مسکرات کوفت کرده باشند، سال‌های سال هم عاشق و معشوق باشند، بعد مثل دو تارک‌دنیا کنار هم دراز بکشند و بگویند: «شب‌به‌خیر». خوب، از همین یکی شروع کن، راستش را هم بنویس.
می‌گویم: ابراهیم نمی‌تواند، اگر حتی دست دراز کند، دیگر می‌ماند، برای همینه آنجا می‌ماند، برنمی‌گردد.
– ابراهیم را فراموش کن. خودت چی؟ دقیقاً بنویس چی شد.
– من که ابراهیم نیستم. ابراهیم هستش و حاضر نیست با آن به قول شما فسق و فجور همه‌چیز را خراب کند.
– پس قبول داری که فسق و فجور چندان‌ هم خوب نیست؟
– تا کجا باشد و کی.
می‌گوید: آنجا چی که توی مهتابی نشسته‌ای، هر شب می‌نشینی و نرم‌نرم عرقت را مزه مزه می‌کنی؟
– آن‌که داستان است، یکی دیگر است، راعی است.
– اگر خودت نکرده باشی که نمی‌توانی بنویسی‌اش.
– داستان است، تازه مال بیست‌وچند سال پیش است.
– آن پیرمرد چلاق چی که می‌خواهد برقصد، اول هم هی زنگ می‌زند تا جوان‌ها را وادار کند بروند توی میدان ونک برقصند؟
بازهم می‌گوید، از یک جای دور می‌گوید که آب هست و جابه‌جا درخت‌های خشک مه‌گرفته. می‌گوید: آدم‌ها را چرا وسوسه می‌کنید تا بروند به یک جای دیگر؟
باز کتابی را برمی‌دارد، ورق می‌زند: بازهم هست، هی هم رنگ. رنگ چشم، سایه مژگان‌ها. شماها همه مایه شر و فسادید. خود من دیشب میان دو نماز وقتی یادم آمد، دیگر نتوانستم با حضور قلب نمازم را بخوانم.
-خوب، هست، توی زندگی هم هست.
– دیدی؟ پس هست، خودت اعتراف می‌کنی که هست، که همین کارها را کرده‌ای.
یک کتاب دیگر را برمی‌دارد، ورق می‌زند، بعد یکی دیگر را می‌گوید: بفرما، اینجا همه شهر را راه انداخته‌ای که بروند، آن‌هم چراغ به دست، دنبال شیشه‌های مشروب بگردند. اینجا هم – یادت که هست- این نقاش هرروز راه می‌افتد و زن‌های مردم را دید می‌زند و هر دفعه یکجایی‌شان را می‌کشد. بعد هم می‌رود به یک ده دور تا با معشوق جوانی‌اش بخوابد.
– این‌ها همه داستان است، گاهی باور کنید بعضی‌ها را خواب دیده‌ام، مثل همین که همین حالا…
داد می‌زند: آنجا چی؟ کجا بود؟
کتاب‌ها را می‌ریزد، و این‌یکی و بعد آن‌یکی را ورق می‌زند.
با دو چشم خواب‌زده پرخون نگاهم می‌کند: هست، یادم است: در را که باز می‌کند، می‌بیندش که روپوش و روسری به دست ایستاده با آن پیراهن سفید آستین‌کوتاه ساتن. بعد که زنک می‌آید تو، بر لبه تخت می‌نشاندش و کنارش می‌نشیند. یادت که آمد؟ می‌نشیند کنارش و هی با دکمه پیراهنش بازی می‌کند. باز می‌کند و می‌بندد و هی در و بی‌در حرف می‌زند که نگران نباشد، که درست می‌شود.
– کجا؟ من که چنین صحنه‌ای ندارم.
بلند می‌شود: که یادت نیست؟ من یادت می‌آورم. بعد، بعدش زن بیچاره یک‌دفعه می‌بیند با بالاتنه لخت جلو یک لندهوری مثل تو نشسته، می‌زند زیر گریه.
– عرض کردم من این را ننوشته‌ام.
– می‌نویسی، یک روزی بالاخره می‌نویسی‌اش.
تا جلو کرکره بسته پنجره می‌رود و برمی‌گردد، می‌گوید: همه‌اش همین چیزهاست، یا کابل هست و صدای جیغ و یا همین زنی است که به خاطر شفاعت شوهرش آمده آن‌هم با آن پیراهن ساتن براقش و آن موهای سیاه. بعد هم گریه می‌کند، حتی وقتی بالاخره پیراهنش را هم می‌پوشد که برود. شیطانید شماها، همه این‌ها که می‌نویسید وسوسه شیطانی است، انگار که خدا نیست، انگار که هیچ‌وقت هیچ آدمی روی این زمین نیست که روبه‌قبله بنشیند و هی بگوید، تا صبح سیا سحر بگوید: «العفو، خدایا العفو.» آخر، من از تو می‌پرسم این‌ها چه نوشتن دارد؟ چرا باید همه‌اش از این چیزها نوشت؟
می‌گویم: حالا من چه بنویسم؟
– هر چه بوده، اما راستش را بنویس، همه کارهایی را که کرده‌ای یا نوشته‌ای.
می‌نویسم، همین صحنه را و بعد نمی‌دانم کدام را. هی کاغذ سیاه می‌کنم و بالاخره می‌گذارم جلوش. نگاه نمی‌کند. باز می‌نویسد «س» و چیزی می‌نویسد و من هم می‌نویسم مثل حالا که برای تو می‌نویسم. می‌نویسم که بدانی و اگر بخواهی بیایی. جای بدی نیست، جا برای تو هم هست. اصلاً می‌دانی، با زن و بچه‌هات بیا.
تحریر دوم: ۳۰ و ۳۱ مهر ۱۳۷۷
0 notes
faryadblog · 1 year
Photo
Tumblr media
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا 
جان دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم یار پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من آینه در آینه شد، دیدمش ودید مرا 
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او  تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا
هوشنگ ابتهاج
1 note · View note
m9rivm · 10 months
Text
Tumblr media
چقدر این درد مقدس است که در قلبم گذاشتی دردی که از تو می آید را با هیچ شادی عوض نمی کنم
- هوشنگ ابتهاج
How sacred is this pain
That you placed in my heart The pain that comes from you I wouldn't trade it for any joy
- Hoshang Ebtehaj
17 notes · View notes
farzanmoe · 2 years
Photo
Tumblr media
. هوشنگ فرزان بی ارزش ترین نوع افتخار، افتخار به داشتن ویژگی هایی است که خود انسان‌ در داشتنشان هیچ نقشی ندارد مثلِ چهره،‌ قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و خیلی چیزهای دیگر. از چیزهایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید مثلِ انسانیت، شعور،  مهربانی، گذشت، صداقت و... آدمی را آدمیت لازم است عود را گر بو نباشد هیزم است...! 🥀🌷🌿🌺🌿🌻🌿🌹🌿💓🌾⭐️💝🌷🌿🌺🌿🌻🌿🌹🌿💓🌾⭐️💝 🥀 . 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 . ❤ . 📍مارا به دوستانتون معرفی کنید... 📍لطفا در زیر پست ها بی احترامی نکنید،تبلیغ در پستهای من ممنوع است . در صورت مشاهده بلاک میشود . آدرس کانال تلگرام: t.me/hooshangfarzan@ . مشاور خانوادگی این صفحه خانم دکتر اسماعیلی با آی دی rams.janahe256 #جملات_ناب #حرف_دل #تکست_خاص #نوشته #دلنوشته #جملات_زیبا #جملات_مثبت #جملات_انگیزشی #عاشقانه #روانشناسی #متن #متن_خاص #متن_عاشقانه #متن_زیبا  #عکس_نوشته #دلنوشت #سخنان_حکیمانه #دلنوشته_ها #دل_نوشته #دلنوشته_عاشقانه #سخنان_ناب  #متن_عکس  #متن_ادبی #شعر #متن_ناب  #شادی_ها #زندگی #جملات_قصار #تگ_فالو_لایک_کامنت_یادتون_نره_ (at Livermore, California) https://www.instagram.com/p/CjewVdnOwni/?igshid=NGJjMDIxMWI=
4 notes · View notes
bigbang3445 · 2 months
Text
پی دی اف با ما
دیگر به کار می‌رفته‌اند. کتاب‌های قصه، با زبانی ساده و روایتی جذاب، ما را به دنیای خیال می‌برند و به ما امکان می‌دهند تا با شخصیت‌های مختلف آشنا شده و از تجربیات آن‌ها درس بگیریم. در این مقاله، به بررسی برخی از بهترین کتاب‌های قصه و معیارهای انتخاب آن‌ها می‌پردازیم.
چرا مطالعه‌ی کتاب‌های قصه مهم است؟
توسعه‌ی تخیل: قصه‌ها به کودکان کمک می‌کنند تا دنیای اطراف خود را بهتر درک کرده و تخیل خود را پرورش دهند.
افزایش دایره‌ی لغات: کودکان با خواندن قصه‌ها، با کلمات جدید آشنا شده و دایره‌ی لغات خود را گسترش می‌دهند.
تقویت مهارت‌های زبانی: قصه‌ها به کودکان کمک می‌کنند تا مهارت‌های شنیداری، گفتاری و خوانداری خود را تقویت کنند.
آموزش مفاهیم اخلاقی: بسیاری از قصه‌ها حاوی پیام‌های اخلاقی هستند که به کودکان کمک می‌کنند تا ارزش‌های درست و غلط را بشناسند.
تقویت ارتباط عاطفی: خواندن قصه به همراه والدین یا مربیان، به تقویت ارتباط عاطفی بین آن‌ها کمک می‌کند.
معیارهای انتخاب بهترین کتاب‌های قصه
انتخاب بهترین کتاب قصه برای کودک��ن، امری بسیار مهم است. برخی از معیارهای مهم در انتخاب این کتاب‌ها عبارتند از:
مناسبت با سن کودک: کتاب باید با سن و سطح درک کودک متناسب باشد.
زبان ساده و روان: زبان کتاب باید ساده و روان بوده و از کلمات پیچیده و تخصصی استفاده نکند.
تصویرسازی جذاب: تصاویر کتاب باید جذاب و مرتبط با متن باشند و به کودک کمک کنند تا بهتر د��ستان را درک کند.
محتوای آموزنده: کتاب باید علاوه بر سرگرم‌کنندگی، حاوی مفاهیم آموزنده‌ای نیز باشد.
ارزش‌های اخلاقی: کتاب باید ارزش‌های اخلاقی مثبت را به کودک آموزش دهد.
برخی از بهترین کتاب‌های قصه برای کودکان
مجموعه داستان‌های پریان: این مجموعه شامل داستان‌های کلاسیک و ماندگاری است که برای کودکان در هر سنی جذاب است.
کتاب‌های دکتر سوس: این کتاب‌ها با تصاویر رنگارنگ و اشعار ریتمیک، برای کودکان بسیار جذاب هستند.
قصه‌های کلیله و دمنه: این مجموعه داستان‌های حیوانی، حاوی حکمت‌ها و پندهای آموزنده‌ای است.
قصه‌های هزار و یک شب: این مجموعه داستان‌های شرقی، با ماجراهای هیجان‌انگیز و شخصیت‌های افسانه‌ای، برای کودکان جذاب است.
کتاب‌های نویسندگان ایرانی: نویسندگان ایرانی نیز کتاب‌های قصه‌های بسیار زیبایی برای کودکان نوشته‌اند که می‌توان به آثار نویسندگانی مانند هوشنگ مرادی کرمانی، صمد بهرنگی و ... اشاره کرد.
پی دی اف با ما
برای دسترسی به کتاب‌های قصه، می‌توانید به کتابخانه‌ها مراجعه کرده یا آن‌ها را به صورت آنلاین خریداری کنید. همچنین، بسیاری از کتاب‌های قصه به صورت پی دی اف در دسترس هستند. با جستجوی عبارت "دانلود پی دی اف کتاب‌های قصه" در موتورهای جستجو، می‌توانید به منابع مختلفی دسترسی پیدا کنید.
توجه: دانلود غیرقانونی کتاب‌ها، نقض حق کپی‌رایت است و توصیه نمی‌شود. بهتر است کتاب‌ها را از منابع معتبر و قانونی تهیه کنید.
جمع‌بندی
کتاب‌های قصه، هدیه‌ای ارزشمند برای کودکان هستند. با انتخاب کتاب‌های مناسب، می‌توان به رشد و توسعه‌ی همه جانبه‌ی کودکان کمک کرد. پس بیایید با خواندن قصه برای کودکان، دنیایی از شادی و هیجان را برای آن‌ها به ارمغان بیاوریم.
کلمات کلیدی: کتاب‌های قصه، داستان کودکان، پی دی اف کتاب‌های قصه، دانلود کتاب کودکانه، کتاب‌های آموزشی برای کودکان
آیا می‌خواهید در مورد نویسنده‌ی خاصی از کتاب‌های کودک یا موضوع خاصی از قصه‌ها اطلاعات بیشتری کسب کنید؟
0 notes
efshagarrasusblog · 7 months
Text
‼️عادل عبیدی #تهران
‼️عادل عبیدی #تهرانبسیجیاز مزدوران سپاه انصار که در سرکوب اعتراضات مردم تهران شرکت داشته است.این مزدور از وحوشی است که گفته میشود سابقه اسیدپاشی نیز داشته است.آدرس: تهران، خیابان اجاره دار ، خیابان هوشنگ نوری، خیابان دقت، ساختمان هدفهمراه:‌09391214495 هرگونه اطلاعات و مشخصات ازاین مزدور را در اختیار راسویاب قرار دهید . 🔸هشدار به تمامی مزدوران و سرکوبگران در نظام جمهوری اسلامی، براندازی این نظام…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
notdoni · 1 year
Text
نت ویولون آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم اعظم یار احمدی
نت ویولن آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم اعظم یار احمدی
نت دونی , نت ویولن , نت متوسط ویولن , نت ویولن جهانبخش پازوکی , notdoni , نت های ویولن جهانبخش پازوکی , نت های ویولن , ویولن , جهانبخش پازوکی , نت جهانبخش پازوکی , نت های جهانبخش پازوکی , نت های اعظم یار احمدی , نت های متوسط ویولن , نت ویولن متوسط
پیش نمایش نت ویولن آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم اعظم یار احمدی
Tumblr media
نت ویولن آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم اعظم یار احمدی
دانلود نت ویولن آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم اعظم یار احمدی
خرید نت ویولن آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم اعظم یار احمدی
جهت خرید نت ویولن آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم اعظم یار احمدی روی لینک زیر کلیک کنید
نت ویولن آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم اعظم یار احمدی
⭐ ⭐ جهت دانلود نسخه دیگر نت ویولن آهنگ فردا تو می آی  اینجا کلیک کنید
متن آهنگ فردا تو می آی
♫♫ امشب دلم می خواد تا فردا می بنوشم من زیباترین جامه هایم را بپوشم من با شوق رویت باغچه هامونو صفا دادم امشب تا می شد گل توی گلدونها جا دادم بعد از گسستن ها آن دل شکستن ها فردا تو می آیی بعد از جداییها آن بی وفاییها فردا تو میآیی از خونه ما ناامیدیها سفر کرده گویا دعاهای من خسته اثر کرده من روز و شب را می شمارم تا رسد فردا آن لحظه خوب در آغوشت کشیدنها امشب دلم می خواد تا فردا می بنوشم من زیباترین جامه هایم را بپوشم من با شوق رویت باغچه هامونو صفا دادم امشب تا می شد گل توی گلدونها جا دادم بعد از گسستن ها آن دل شکستن ها فردا تو می آیی بعد از جداییها آن بی وفاییها فردا تو میآیی ♫♫
برای دانلود نسخه پیانو اینجا کلیک کنید
کلمات کلیدی : نت دونی , نت ویولن , نت متوسط ویولن , نت ویولن جهانبخش پازوکی , notdoni , نت های ویولن جهانبخش پازوکی , نت های ویولن , ویولن , جهانبخش پازوکی , نت جهانبخش پازوکی , نت های جهانبخش پازوکی , نت های اعظم یار احمدی , نت های متوسط ویولن , نت ویولن متوسط
0 notes
asharenabir · 2 years
Photo
Tumblr media
بفرست براش 😉 به قول هوشنگ ابتهاج: "یکجا به کنار تو ارزد به جهان با غیر.." همینقدر عمیق و دوست داشتنی ♥️ . . . . #هوشنگ_ابتهاج #ابتهاج #اشعارناب #غزل #شعر_طنز #تک_بیت #شاه_بیت #بیت_ناب #بیت_عاشقانه #غزل_ناب #شعر #مشاعره #برای_تو♥️ #دلبرانه #شعر_فارسی https://www.instagram.com/p/CoP_wo1qGWj/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
Text
غم (هوشنگ ابتهاج & محمدرضا شجریان) - SoundCloud
Listen to غم (هوشنگ ابتهاج & محمدرضا شجریان) by neda karimi on #SoundCloud
1 note · View note
zhesttkade · 2 years
Photo
Tumblr media
می‌بینم من آن شکفتن شادی را پرواز بلند آدمیزادی را آن جشن بزرگ روز آزادی را ... هوشنگ ابتهاج . . . . . . #آزادی #زن_زندگی_آزادی #ایران #زندگی #عکس #سونیا_شریفی (at ایران) https://www.instagram.com/p/CmOgUBqtI-8/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
faryadblog · 2 years
Photo
Tumblr media
جشن سده فرخنده باد جشن سده یکی از سه جشن بزرگ ایرانیان است که به یادگار پیدایش آتش، در آغاز شامگاه دهم بهمن‌ماه بر‌گزار می‌شود. در ایران باستان، نور و آتش مقدس و مظهر اهورامزدا بود. علت اصلی پیدایش جشن سده، کشف آتش است و همچنین مژده پایان زمستان. در اشارات تاریخی این جشن همیشه به شکل دسته‌جمعی و با گردهمایی همۀ مردم شهر و محله در یکجا و با برپایی یک آتش بزرگ بر‌گزار می‌شده است و مردم در گردآوردن هیزم با یکدیگر مشارکت می‌کردند. ایرانیان در شب سده پس از مراسم آتش‌افروزی، بر سر خوان می‌نشستند و مجالس رقص و موسیقی و آواز تا بامداد طول می‌کشید. سده از دیدگاه اساطیری: داستان پدیدآمدن آتش و بنیاد نهاندن جشن سده در شاهنامه بدین‌گونه آمده‌است (که البته جز ابیات الحاقی شاهنامه است!): هوشنگ، پادشاه پیشدادی، روزی در دامنۀ کوه ماری دید و سنگی به سوی او انداخت. مار فرار کرد، اما از برخورد سنگ‌ها جرقه‌ای و آتشی پدیدار شد. مار سیاه که مظهر مرگ و جلوه‌گاه اهریمن است، با پدیدار شدن آتش و روشنایی که جلوۀ فروغ ایزدی است، می‌گریزد. شاه و همراهان به گرد آتش به جشن و سرور پرداختند و آن جشن را سده نام نهادند. بر آمد به سنگ گران سنگ خرد/هم آن و هم این سنگ گردید خرد فروغی پدید آمد از هر دو سنگ/دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ جهـاندار پیش جهان آفرین/نیایش همی کرد و خواند آفرین که اورا فروغی چنین هدیه داد/همین آتش آن گاه قبله نهاد یکی جشن کرد آن شـب و باده خورد/سده نام آن جشن فرخنده کرد وجه تسمیه سده: بعضی دانشمندان نام سده را گرفته شده از صد می‌دانند، زیرا از ابتدای زمستان (اول آبان ماه) تا 10 بهمن، صد روز و از 10 بهمن تا اول بهار 50 روز و 50 شب بوده‌است. بنابراین ایرانیان هنگامی که صد روز از زمستان بزرگ سپری می‌شد، جشن سده را برپا می‌کردند، آنها باور داشتند که در این هنگام سرما به اوج خود می‌رسد. بنابراین آتش می‌افروختند تا نیروهای اهریمنی را نابود کنند. ابوریحان بیرونی می‌نویسد: «در علت و سبب این جشن گفته‌اند که هرگاه روزها و شب‌ها را جداگانه بشمارند، میان آن و آخر سال عدد صد به دست می‌آید و برخی گویند علت این است که در این روز زادگان کیومرث، درست صدتن شدند و یکی از خود را بر همه پادشاه گردانیدند». اما مهرداد بهار بر این باور است که سَدَه در زبان اوستایی به معنای برآمدن و طلوع کردن است و ارتباطی با عدد صد ندارد. #جشن_سده #جشن_های_ایرانی #جشن_ایران_باستان #ایران_باستان #شاهنامه_فردوسی #ایران #ایران_زمین #هویت_ایرانی #هویت_فرهنگی #فریاد #وبلاگ_فریاد #زرتشت #چله_کوچک #سده #فرهنگ_ایرانی #چله (at Explore اکسپلور) https://www.instagram.com/p/CoA3oRENifR/?igshid=NGJjMDIxMWI=
1 note · View note
alisalehis-blog · 2 years
Photo
Tumblr media
بسم رب الشهدا والصدیقین با درود فراوان به خانواده های محترم معززه شهدا آزادگان جانبازان ارتشیان سپاهیان رزمندگان ایثارگران بسیجیان نیروی انتظامی همیشه در صحنه سربازان گمنام امام زمان(عج) همیشه بیدار گروه های اتحادی ایثارگران عزیز   1 ابر گروه سردار حاج قاسم سلیمانی کشوری با مدیریت برادر عزیزم محمدعلی شیرزادی   2 کانال سردار حاج قاسم سلیمانی سپاه ثارالله کشوری با مدیریت برادر عزیزم محمد علی شیرزادی 3 ابر گروه مطالبات و غرامت ایثارگران تربت حیدریه کشوری با مدیریت برادر عزیزم محمد ترزفان 4 گروه پیگیری مطالبات و غرامت ایثارگران کشوری با مدیریت برادر علی صالحی 5 ابر گروه یاران شهدای عشایر با مدیریت برادر عزیزم احمد حبیب اللهی 6 گروه ایثارگران کرمان با مدیریت برادر عزیزم تشکری 7 گروه ایثارگران جنوب کرمان با مدیریت برادر عزیزم یدالله ابراهیمی 8 گروه وصال یار هم سفر با شهدا با مدیریت برادر عزیزم هوشنگ انصاری ۹گروه ایثارگران شهرستانهای بم.ریگان.نرماشیر برادرم دکتربهرام دریانی ۱۰ گروه ایثارگران شهرستان بانه وحومه برادرم عثمان کریمی ۱۱گروه ایثارگران استان گیلان خواهرم حاجیه خانم...باقری ۱۲گروه ایثارگران استان هرمزگان برادرم محمدمیر...و۳۳گروه ایثارگران ارتمام نقاط ایران https://www.instagram.com/p/Ck0c8SguOcZ/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
farzanmoe · 2 years
Photo
Tumblr media
. هوشنگ فرزان 🥀🌷🌿🌺🌿🌻🌿🌹🌿💓🌾⭐️💝🌷🌿🌺🌿🌻🌿🌹🌿💓🌾⭐️💝 🥀 . 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 . ❤ . 📍مارا به دوستانتون معرفی کنید... 📍لطفا در زیر پست ها بی احترامی نکنید،تبلیغ در پستهای من ممنوع است . در صورت مشاهده بلاک میشود . آدرس کانال تلگرام: t.me/hooshangfarzan@ . مشاور خانوادگی این صفحه خانم دکتر اسماعیلی با آی دی rams.janahe256 #جملات_ناب #حرف_دل #تکست_خاص #نوشته #دلنوشته #جملات_زیبا #جملات_مثبت #جملات_انگیزشی #عاشقانه #روانشناسی #متن #متن_خاص #متن_عاشقانه #متن_زیبا  #عکس_نوشته #دلنوشت #سخنان_حکیمانه #دلنوشته_ها #دل_نوشته #دلنوشته_عاشقانه #سخنان_ناب  #متن_عکس  #متن_ادبی #شعر #متن_ناب  #شادی_ها #زندگی #جملات_قصار #تگ_فالو_لایک_کامنت_یادتون_نره_ (at Livermore, California) https://www.instagram.com/p/Cm4km-NPWKl/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
amir1428 · 4 years
Photo
Tumblr media
۶ اسفندماه زادروز #هوشنگ #ابتهاج شاعر ایرانی #امیر_هوشنگ_ابتهاج (زادهٔ ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت) متخلص به، ه. ا. سایه، شاعر ایرانی است. امیر هوشنگ ابتهاج روز یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۰۶ در #رشت متولد شد. پدرش #آقاخان_ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود. برادران ابتهاج ((#غلامحسین_ابتهاج و #ابوالحسن_ابتهاج))عموهای او بودند. هوشنگ ابتهاج دوره تحصیلات دبستان را در رشت و دبیرستان را در تهران گذراند و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را به نام نخستین نغمه‌ها منتشر کرد. ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام [گالیا] شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست‌مایه اشعار عاشقانه‌ای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خون‌ریزی و جنگ و بحران شد، ابتهاج شعری به نام کاروان (دیرست گالیا…) با اشاره به‌همان روابط عاشقانه‌اش در گیرودار مسائل سیاسی سرود. ابتهاج مدتی به‌عنوان مدیر کل شرکت دولتی سیمان تهران به‌کار اشتغال داشت. منزل شخصی سایه که از منازل سازمانی شرکت سیمان است در سال ۱۳۸۷ با نام خانه ارغوان به ثبت سازمان میراث فرهنگی رسیده‌ است. دلیل این نام‌گذاری وجود درخت ارغوان معروفی در حیاط این خانه است که سایه شعر معروف ارغوان خود را برای آن درخت گفته است. سایه در سال ۱۳۴۶ به اجرای شعرخوانی بر آرامگاه حافظ در جشن هنر شیراز می‌پردازد که باستانی پاریزی در سفرنامه معروف خود (از پاریز تا پاریس) استقبال شرکت کنندگان و هیجان آن‌ها پس از شنیدن اشعار سایه را شرح می‌دهد و می‌نویسد که تا قبل از آن هرگز باور نمی‌کرده است که مردم از شنیدن یک شعر نو تا این‌حد هیجان زده شوند. ابتهاج از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سرپرست برنامه گل‌ها در رادیوی ایران (پس از کناره‌گیری داوود پیرنیا) و پایه‌گذار برنامه موسیقایی گلچین هفته بود. تعدادی از غزل‌ها، تصنیف‌ها و اشعار نیمایی او توسط موسیقی‌دانان ایرانی نظیر محمدرضا شجریان، شهرام ناظری و حسین قوامی اجرا شده است. تصنیف خاطره‌انگیز تو ای پری کجایی و تصنیف سپیده (ایران ای سرای امید) از اشعار سایه است. سایه بعد از حادثه میدان ژاله (۱۷ شهریور ۱۳۵۷) به‌همراه محمدرضا لطفی، محمدرضا شجریان و حسین علیزاده، به‌نشانه اعتراض از رادیو استعفا داد. از مهم‌ترین آثار هوشنگ ابتهاج تصحیح او از غزل‌های حافظ است که با عنوان «حافظ به سعی سایه» نخستین بار در ۱۳۷۲ توسط نشر کارنامه به‌چاپ رسید و بار دیگر با تجدید نظر و تصحیحات تازه منتشر شد.(ادامه کامنت اول) https://www.instagram.com/p/CLsM0wKnSRO/?igshid=irte89aj9a1y
2 notes · View notes
efshagarrasusblog · 7 months
Text
‼️#کلیپ مزدوران #استان کردستان شماره ۱ (قیام ۱۴۰۱ )
‼️#کلیپ مزدوران #استان کردستان شماره ۱ (قیام ۱۴۰۱ )۱.پرهام۲. امیر اشکان حیدری۳. بهزاد احمد زاده۴. کیوان محمد پناه۵. کاوه کهنه پوشی۶. سعد پاک سرشت۷. فرید محمد زاده۸. منصور رسولیان۹. محی الدین دارکوب۱۰. رسول ایوب زاده۱۱. اسماعیل کهریزه۱۲. ملا مسعود مفاخری۱۳. ملا شکرالله سعیدی۱۴. اقبال ملاقدیمی۱۵. بهنام معمار۱۶. شادیار فلاحی۱۷. رسول اژگان۱۸. مهران رجبی۱۹. وحید عباسپور۲۰. هوشنگ محمدی۲۱. مهدی مومنی۲۲.…
View On WordPress
0 notes
notdoni · 1 year
Text
نت پیانوی آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم علی احمدی
نت پیانوی آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم علی احمدی
نت دونی , نت پیانو , نت متوسط پیانو , نت پیانو جهانبخش پازوکی , notdoni , نت های پیانو جهانبخش پازوکی , نت های پیانو , پیانو , جهانبخش پازوکی , نت جهانبخش پازوکی , نت های جهانبخش پازوکی , نت های علی احمدی , نت های متوسط پیانو , نت پیانو متوسط
پیش نمایش نت پیانوی آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم علی احمدی
Tumblr media
نت پیانوی آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم علی احمدی
دانلود نت پیانوی آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم علی احمدی
خرید نت پیانوی آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم علی احمدی
جهت خرید نت پیانوی آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم علی احمدی روی لینک زیر کلیک کنید
نت پیانوی آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی با تنظیم علی احمدی
⭐ ⭐ نت آهنگ فردا تو می آیی با تنظیم جواد نوری را اینجا مشاهده کنید
متن آهنگ فردا تو می آیی
♫♫ امشب دلم می خواد تا فردا می بنوشم من زیباترین جامه هایم را بپوشم من با شوق رویت باغچه هامونو صفا دادم امشب تا می شد گل توی گلدونها جا دادم بعد از گسستن ها آن دل شکستن ها فردا تو می آیی بعد از جداییها آن بی وفاییها فردا تو میآیی از خونه ما ناامیدیها سفر کرده گویا دعاهای من خسته اثر کرده من روز و شب را می شمارم تا رسد فردا آن لحظه خوب در آغوشت کشیدنها امشب دلم می خواد تا فردا می بنوشم من زیباترین جامه هایم را بپوشم من با شوق رویت باغچه هامونو صفا دادم امشب تا می شد گل توی گلدونها جا دادم بعد از گسستن ها آن دل شکستن ها فردا تو می آیی بعد از جداییها آن بی وفاییها فردا تو میآیی ♫♫
نت پیانوی آهنگ فردا تو می آیی از هوشنگ عقیلی
کلمات کلیدی : نت دونی , نت پیانو , نت متوسط پیانو , نت پیانو جهانبخش پازوکی , notdoni , نت های پیانو جهانبخش پازوکی , نت های پیانو , پیانو , جهانبخش پازوکی , نت جهانبخش پازوکی , نت های جهانبخش پازوکی , نت های علی احمدی , نت های متوسط پیانو , نت پیانو متوسط
0 notes