Tumgik
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان درنگی سرنوشت‌ساز
دانلود رمان درنگی سرنوشت‌ساز _ داستان طنز‌آلود رمان درنگی سرنوشت ساز در خصوص زندگی دختری به نام حدیثه است. با گذر زمان تله‌های خاموشی که در گوشه به گوشه‌ی مسیر زندگی قرار گرفته است، با ورود آدم‌های جدید آشکار می‌شود و حدیثه غافل از آینده‌ی پر پیچ و خمی که انتظارش را می‌کشد، پا در خانه‌ای می‌گذارد که کم‌کم با ورود به شغل جدید و تهیه کلیپ حصار شهرت را دور تا دورش می‌پروراند اما سایه‌ی عشقی قدیمی، دست بردار نیست. حالا، وقت هجوم گذشته است!
دانلود رمان درنگی سرنوشت‌ساز
0 notes
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان در انتظار تو
دانلود رمان در انتظار تو داستان در باره دختری به نام سوگل هستش که بردار و مادرشو در یه حادثه تیر اندازی از دست میده. که خب توی داستان کاملا مشخص میشه که چرا این اتفاق میوفته دختر داستانمون برای بدست آوردن تمرکز و روحیه اش مدتی رو از دانشگاه مرخصی میگیره. توی این مدت سه برادر از شیراز انتقالی میگیرن به تهران.
برگشتن سوگل به دانشگاه سرآغازی میشه برای آشنایی با این برادرا که اتفاقات جالب وحتی تلخی رو برای شخصیت های داستان رقم میزنه.
زندگی هر انسانی پر از فراز و نشیب هست.
برای بعضی ها این فراز و نشیب ها خیلی بیشتر و خب گاهی هم سخت تر هستش که زندگی شخصیت های این داستان رو به شکل های مختلفی رقم میزنه.
بالاخره بعد از یک ترم مرخصی،دوباره به دانشگاه برگشتم.خیلی روحیه ام تغییر کرده.
درواقع، تونستم تو این مدت خودمو با شرایط سازگار کنم و دوباره به زندگی عادی خودم برگردم.
تازه از وردی دانشگاه گذشت بودم که ضربه محکمی به کمرم خورد،
دانلود رمان در انتظار تو
0 notes
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان حکم دل
دانلود رمان حکم دل روایتگر زندگی دختری به اسم آیلا آیلا دختر ۱۷ ساله خیلی شر و شیطون که معمولا همه دوسش دارن یه زندگی خیلی عادی داره تا جایی که خان روستا به آیلا علاقه مند میشه و ازش خاستگاری میکنه ولی دختر قصه هیچ علاقه ایی به ارباب زور گو و زندگی تو عمارتش نداره از طرفی فرهاد خان عاشق آیلاست و بلاخره خان هرچی که میخواد و به دست میاره
Tumblr media
سوار اسب مشکی رنگم شدم اسمشو جوری گذاشتم  پسرم برو
هروقت اعصابم داغونه میرم جنگل نزدیک روستا
گاهی وقتا میگم چرا من ،چرا من باید جانشین پدرم میشدم من هیچ شباهتی بهش ندارم و مردم روستا برعکس اون ازم خیلی حساب میبرن همینم باعث میشه غرور لعنتیم بیشتر از اینی که هست بشه
دوساله که من شدم ارباب و گاهی وقتا رسیدگی به این همه امور خستم میکنه
جورج برو که منو باید به آرامش برسونی
وقتی رسیدم از اسبم پایین اومدم و بستمش به درخت
به رودخونه نزدیک شدم و نشستم کنارش
به ساعتم نگاهی انداختم هه کی ساعت دو شد
من صبح اومد و انقدر غرق فکر شدم رمان عاشقانه که زمان از دستم در رفت
صدای رود خونه حالمو خوب میکرد
هوای روستا خیلی خوبه ولی کاش منم مثل بقیه یه خونه کوچیک داشتم با یه مزرعه
دانلود رمان حکم دل
1 note · View note
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان به طراوت باران
دانلود رمان به طراوت باران _ قطرات پر مهر باران، این‌بار پس از سال‌ها کویر خشک و بی‌جان قلب طروات را لمس می‌کند! پرده‌ی لطیفی روی زخم‌های قدیمی کشیده می‌شود و این‌بار، زندگی جان می‌گیرد، تبسم می‌شکفد و غریبه‌ای، آشناترین قلب می‌شود. در یک لحظه، در یک نگاه و یک غفلت، بمب حقایق همه چیز را نابود می‌کند. باران، تگرگ می‌شود، لبخند اشک می‌شود، عشق به جنون کشیده می‌شود و…زخم‌های سر باز کرده، پای انتقام را به میان می‌کشند!
چشم‌های پر اضطرابش میان برگه‌های روی میز و چشمانم در گردش بود. دست راستم را روی میز کارم گذاشتم و با دو انگشتم، گوشه کاغذهای خیس را گرفته و بالا آوردم.
دقیقاً مقابل چشمان سیاهش نگه داشتم و با خونسردی گفتم:
– یه هفته‌ست دارم روش کار می‌کنم!
Tumblr media
به آرامی از مقابل چشمانش آن را به سمت چپم، بالای سطل آشغال نقره‌ای رنگ گرفته و گفتم:
– خرابش کردی!
دو انگشتم را رها کردم و حاصل بی‌خوابی‌هایم، مهمان سطل زباله شد.
منتظر و دست‌به‌سینه به مرد مسن رو‌به‌رویم که پیش‌بندی آبی رمان عاشقانه به تن داشت و سینی حاوی لیوان شکسته در دستش لرزان بود، چشم دوختم و آرام گفتم:
– اخراجی!
سرش را که پایین انداخته‌بود بالا آورد و باز به چشمانم خیره شد بلکه کور سوی امیدی برای حفظ کارش بیابد. اما کسی که حتی در این مورد هم از من شناختی ندارد، نمی‌خواستم!
بالأخره به حرف آمد؛ با صدایی که لرزش بر غرور مردانه‌اش سایه انداخته بود.
– خانوم، قول میدم دیگه تکرار نشه. دیگه نمی‌تونم همچین کاری پیدا کنم. بچه‌‌هام‌ چی میشن؟!
دانلود رمان به طراوت باران
0 notes
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان جوجه قاتل
دانلود رمان جوجه قاتل _ دختری به اسم شیوا، میاد تا انتقام بگیره، انتقام دوست ساده لوحش که به سادگی می بازه به صاحب مغازه‌ای که توش کار می‌کرده. خیلی چیزها براش مبهمن و فقط با خوندن خاطرات ناقصش، بازی‌ای رو شروع میکنه که…
Tumblr media
با باز کردن دفتر، هجوم اون همه خاطره، یادداشت و دستنوشته، مثل نور توی چشمام تابید، کلمات شروع کردند به سوختن چشمام ولی نمی بستمشون. قطره قطره اشکام پایین چکیدن و دست از خوندن بر نمیداشتم.. همه چیز رو نوشته بود، انگار من رو وارد یه رمان می کرد، یه کتاب واقعی پر از بغض! خوندم: شالم رو که هر دفعه میکشیدم رو موهای کوتاهم، یه باد پاییزی میکشیدش عقب.. امروز بیشتر دخترهایی که توی بازار دیدم کلاه به سر داشتن، باید یکیش رو هم من میخریدم. همونطور که با قدم های خسته، سمت خونه می رفتم حساب کوتاهی کردم، با پول دستبندهایی که امروز فروختم، میشد کلاه خرید؟ من قیمت کلاه زمستونی نمی دونستم! در تازه رنگ خورده ی خونه رو هل دادم که با صدای جیر جیر باز شد. حیاط سوت و کور بود و حرفای شهره با زن همسایه از داخل خونه تا اینجا شنیده میشد. جلو که رفتم فهمیدم داره غر میزنه: _بچه های من و هم بد عادت کرده شبا بهونه میگیرن نمیخوابن.. متعجب و کنجکاو گوش سپردم.
دانلود رمان جوجه قاتل
0 notes
1romanir · 3 years
Text
رمان جدید
چرا رمان جدید و داستان بخوانیم؟ داستان‌ها در ادبیات جهان سابقه دور و درازی دارند. این روایت‌ها از زمانی که قصه‌ها سینه به سینه منتقل می‌شدند وجود دارند تا ادبیات معاصر امروز. در هیچ دوره‌ای انسان‌ها بی نیاز از داستان‌ها نیستند. زیرا شیرینی بی‌نظیر و تکرار نشدنی در این وجود دارد که در خیال دیگران غرق شویم و تجربیات ناب لحظه‌های دیگران را مال ��ود بدانیم. داستان محصول ذهن خلاق فردی به نام نویسنده است که شخصیت‌های داستانش را ساخته و پرداخته و به زبان ادبی روایت می‌کند. یک داستان خوب می‌تواند مسیر زندگی شما را تغییر دهد؛ زیرا آموزه های آن در زندگی واقعی کاربرد فراوانی دارد. کتاب به انسان آگاهی می دهد و از تکرار خطاها و کج روی ها پیش گیری می کند. با مطالعه کتب داستانی متنوع می توانیم از حقوق فردی و اجتماعی خود آگاه شویم و از آن دفاع کنیم. هم چنین کتاب‌خوانی به کتاب‌خوان فرصت می‌دهد تا بدونِ پرداخت هزینه مالی و جانی‌ که نویسنده یا شخصیت‌های کتاب پرداخت کرده‌اند، تجربه آن‌ها را مال خود کند. این محکم‌ترین دلیل برای کتاب‌خوانی‌ست. جالب است بدانید که با مطالعه مشهورترین رمان های دنیا از سبک زندگی انسان ها در سراسر دنیا آشنا می شویم و می توانیم نقاط مثبت هر یک را در روزمره خود به کار بندیم. نکاتی که پیش از خواندن رمان جدید و داستان باید بدانیم: موضوعی را انتخاب کنید که به آن علاقه و اشتیاق دارید. برای انتخاب کتاب داستان مورد نظر زمان بگذارید و از نظرات رمان‌خوان‌های حرفه‌ای، برای انتخاب رمان مناسب استفاده کنید. هم چنین بهتر است از کتابهایی که عموم مردم از آن استقبال کرده اند، شروع کنید. هدفتان از خواندن را نه برای یادگیری و فهم پیامی خاص، که برای لذت بردن انتخاب کنید. چنانچه در ابتدای راه رمان خواندن هستید، پیشنهاد می‌کنم از رمان‌های کلاسیک آغاز کنید. به خاطر طولانی بودن یک رمان، فهرست شخصیت‌های اصلی و فرعی و ارتباطات میان آنها و فهرستی از رویدادهای مهم را در داخل جلد کتاب یادداشت کنید. برداشت‌های خود را از شخصیت‌ها و حوادث در جملاتی کوتاه در حاشیه‌ی کتاب بنویسید. در پایان خواندن، برداشت کلی از رمان را در صفحه‌ای خالی از کتاب به صورت آزاد بنویسید. پس از گذشت چند سال مجموعه‌ای جالب و خواندنی از نوشته‌هایتان خواهید داشت حتی بهترین کتاب‌های ایرانی هم ممکن است در رقابت با آثار خارجی و ترجمه شده شکست بخورند و این یکی از حقایق تلخی است که بسیاری نسبت به آن آگاهی دارند؛ تعداد زیادی از کتاب‌خوانان حرفه‌ای آثار خارجی را به رمان‌ ایرانی ترجیح می‌دهد. رمان‌های معروف خارجی هر چقدر هم که از نظر ادبی ارزش بالایی داشته باشند برخاسته از فرهنگ و زبان دیگری هستند و ممکن است ویژگی‌های نامأنوسی برای مخاطب ایرانی داشته باشند اما چنین چیزی درباره‌ی رمان‌های ایرانی صدق نمی‌کند. رمان‌های ایرانی متعلق به سرزمین و زیست بوم شما هستند و به راحتی می‌توانید با آن‌ها ارتباط برقرار کنید. اسامی، مکان‌ها، نوع روابط و… همگی از جنسی هستند که با آن آشنایید و دغدغه‌های شخصیت‌ها را درک می‌کنید و همین موضوع تأثیرگذاری یک رمان ایرانی را دوچندان می‌نماید. از طرف دیگر، اگر به ادبیات فارسی علاقه دارید و خواهان پیشرفت آن هستید، باید به آثار فارسی زبان هم توجه نشان دهید، پویایی ادبیات فارسی چیزی نیست که بتوان با آثار ترجمه شده بدان دست یافت. رمان به مرور شما را مجبور به کنش و واکنش می کند به طوری که حس می کنیم این رمان سرنوشت ماست و ما نقش اول رمان هستیم. به همین خاطر می گویند رمان سرنوشت انسان را در موقعیت های گوناگون جلوی چشم هایتان می آورند. احساس و عواطفی که در رمان وجود دارد باعث می شود حس همزاد پنداری در شما شعله بگیرد. نمی شود رمان «آس و پاس ها« به نویسندگی جورج اورول را بخوانیم و خود را در گرسنگی و بدبختی نگذاریم، حتی برای چند ساعت. نمی شود رمان «آخرین روز یک محکوم» به نویسندگی ویکتور هوگو را بخوانیم و آن نگرانی های قبل از اعدام را نداشته باشیم. نمی شود رمان «زن سی ساله» به نویسندگی دوبالزاک را بخوانیم، ولی ناراحتی ها و ناکامی های زندگی زناشویی را در خود احساس نکنیم. نمی شود رمان «مرگ ایوان ایلیچ» به نویسندگی تولستوی را بخوانیم و ترس از مرگ را تجربه نکنیم. در این رمان وقتی می بینیم مرگ به ما خیره می شود، دیگر چیزی مانع نگاه ما به مرگ نمی شود و چیزی نیست که ما بتوانیم پشت آن پنهان شویم. نمی شود رمان «مرد زیر زمینی» به نویسندگی داستایفسکی را بخوانیم و درد و مصیبتی که به انسان وارد شده را نبینیم و نشنویم. نمی شود «جنایت و مکافات» را خواند و درگیر اخلاق نشد. آن زمانی که وجدان از بین می رود و تضاد درونی نقش اول جنایی رمان یعنی «راسکول نیکف» ما را به جایی می برد که درماندگی و رنج گناه را به دوش
خواهیم کشید. نمی شود «خاطرات خانه اموات» به نویسندگی داستایوفسکی را خواند و خود را به اردوگاه اجباری در سیبری نبرد. اردوگاهی که در آن گرسنگی، ستم و بی اعدالتی موج می زد. داستان داستایوفسکی شرایط بد و خرابی را ترسیم می کند تا به انسان بیاموزد داستان آن چیزی که در رمان ها می نویسند نیست. داستان یعنی انسان ها به دنیا می آیند، درد می کشند و در آخر می میرند. انسانیت را در درون شما بیدار می کند مگر امکان دارد داستان «قدیس مانوئل نیکوکار شهید» به نویسندگی اونامونو را خواند و متوجه نشد که کشیشی که تمام عمر خود را خدمت مردم می گذارد، چه رنج هایی را می کشد. همه عمر خود را صرف خیرخواهی می گذراند، آشتی دادن فرزندان با پدر و مادرهایشان، ازدواج های زنان و مردان و از همه مهم تر تسلی دادن کسی که در حال مرگ است. اما همین کشیشی که کارهای خیر انجام می دهد خود از درون دچار تعارض هایی می بیند که جان او را از بین می برد. همین کشیشی که همه عمر خود را در فرازو نشیب طی کرده است مانند یک مسافر حیران زده و پریشان است که زمانی که دعا می خواند و به این آیه می رسد که من به رستاخیز بدن ها و حیات ابد ایمان دارم. صدای خود را کم می کند و رو به خاموشی و فراموشی می رود. حکایت مانوئل نیکوکار شهید را نمی توان خواند و این تردید را متوجه نشد. منبع: https://bit.ly/2WL6lGS
0 notes
1romanir · 3 years
Text
رمان پلیسی
ژانری که حضور نیروی پلیس و زحمات آن‌ها را به تصویر می‌کشد و پس از جدالی عظیم با باندهای خلافکاری و نقشه‌های شوم آن ‌ها، نهایتا پلیس‌ها قهرمانان داستان هستند
هیجان را با خواندن داستان های پلیسی تجربه کنید!
یکی از شگفت­انگیزترین کتاب‌های رمان، موضوعات پلیسی و جنایی است. داستانی که به بررسی جنایات، قتل‌ها، بحران‌ها و کشمکش‌ها، موضوعات مرموز و کارآگاهانه می پردازد. بسیاری معتقدند که ادبیات پلیسی و جنایی با آرتور کنان دویل آغاز شده و او با خلق شرلوک هولمز گام جدی در کسب هویت این ژانر برداشته است و این اثر نقطه عطفی در ادبیات جنایی به حساب می آید. کاوشگرانی که حکم کارآگاه پلیس را در این نوع داستان بازی می‌کنند یا شخصیت‌هایی که به عنوان قهرمانان این ماجراهای معمایی و جنایی ظاهر می‌شوند را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:
دسته نخست شخصیت‌هایی که ساخته ذهن نویسندگان هستند؛ از راهبان، کشیشان گرفته تا شهسواران، سامورایی و …. که هریک به جغرافیای خاص این داستان‌ها و زمان وقوع آنها مربوطند.
دسته دوم شخصیت‌هایی واقعی هستند که از دل تاریخ بیرون آمده‌اند و نویسنده با برگزیدن این شخصیت‌های واقعی و نام آشنا برای مخاطب جذابیت‌های ویژه‌ای به آثار خود بخشیده است، چنانکه از دانته، اسکاروایلد، جین آستین و دیگر شخصیت‌های واقعی در تاریخ که به شکلی پایشان به ماجراهایی معمایی باز شده است.
دسته سوم که حاصل رابطه‌هایی بینامتنی در ادبیات است، شخصیت‌هایی هستند که در آثار دیگری خلق شده‌اند و به شهرت رسیده­اند و حالا توسط این نویسندگان از دل اثری دیگر بیرون آمده و وارد این داستان‌ها شده‌اند که از مشهورترین آثار این دسته می توان به پرفیری پترویچ مستنطق در رمان جنایت و مکافات اشاره کرد.
وضعیت رمان پلیسی در ایران
جای بسی امیدواری است که در ایران هم در دو دهه اخیر شاهد یک رویکرد ویژه به ادبیات پلیسی و جنایی در حوزه ترجمه هستیم و طرفداران این سبک از داستان نویسی روز به روز در حال افزایش هستند. در ایران نیز “شرلوک هلمز” نوشته سر آرتور کانن دویل و “آرسن لوپن” نوشته موریس لوبلان معروف‎ترین قهرمانان ادبیات پلیسی در میان عامه‎ی علاقه‌مندان به ادبیات پلیسی محسوب شوند. امید است که بخش تالیف کتب پلیسی و جنایی نیز در ایران رونق بگیرد و شاهکارهایی در این حوزه خلق شود.
حتما می‌دانید که زندگی روزمره‌ی ما به هیجان‌انگیزی یک سریال که در تلویزیون می‌بینیم، نیست. هرچند نمی‌توان هیجان ناشی از پیدا کردن جواب یک معمای قتل یا کشف یک ماجرای دزدی مرموز را نادیده گرفت. پس اگر اهل باز کردن اینطور گره‌ها هستید و در کنارش هم دوست ندارید، زندگی آرام شخصی‌تان بهم بریزد، یک رمان پلیسی بردارید. آن‌وقت می‌توانید در حالی‌که روی مبل لم داده‌اید، یا روی تختتان دراز کشیده‌اید یا حتی در مترو به محل کارتان می‌روید، هیجان را به زندگی‌تان تزریق کنید.
منبع: https://cutt.ly/zWxLhcg
0 notes
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان آذرخشی میان رگ‌هایم
دانلود رمان آذرخشی میان رگ‌هایم _ من آرمیتا دختری که هیچوقت محبت ندیدم، ولی با باز شدن پام توی شرکت آذرخش همچی تغییر کرد. درست مثل آذرخش زد وسط زندگیم و همچی از این رو به اون رو شد.
Tumblr media
https://bit.ly/2WL6lGS
0 notes
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان ارواح نفرین شده
دانلود رمان ارواح نفرین شده _ ما تنها نیستیم! در ظاهر جمله‌ی ساده‌ایست اما واقعیت می‌تواند دلهره آورتر از آن‌چه که به نظر می‌آید باشد. ارواح نفرین شده، روایت‌گر انسان‌هایی‌ست که کنجکاوی بیش از اندازه، آن‌ها را وادار به انجام کارهایی می‌کند که از آن پس دیگر هیچ گاه تنها نیستند. بعضی از آن‌ها با این مسئله کنار می‌آیند و بعضی که سعی در فرار دارند، آفتاب زندگی‌شان خیلی زود غروب می‌کند. چشم‌ انسان‌ها تنها توانایی دیدن کمتر از یک درصد از هستی را دارد، کسی چه می‌داند. شاید درک حقایق جهان آنقدر سیاه باشد که ما را به قهقرا بکشاند.
Tumblr media
– دوتا آدم می‌خوام برای انجام یه کاری، پولشم بعد تموم شدن کار میدم بهش. داشتن به هم نگاه می‌کردن و یکی‌شون بلند شد؛ یه آدم قد بلند و لاغر، موهای بور، فرو نرم، چشم‌های بادامی کوچیک رنگ و سبز، دماغ استخوانی باریک کشیده، لب‌هایی نازک و صاف، چونه‌ای دراز، پوستی سفید با ریش و سبیل؛ اومد جلو و گفت: – من هستم، مهم اینه پولت چه‌قدر باشه؟ یه نیشخند زدم و گفتم: – به دو نفرتون با هم سیصدتا میدم! برق رو تو چشم‌هاش دیدم! یکی دیگه‌م اومد جلو، یه آدم چاق که قدش متوسط، کچل کلاه هم سرش بود، صورتش بیضی شکل و سفید پوست، چشم‌های تیله‌ای بزرگ به رنگ سبز صاف و دماغ بزرگ کوتاه، لب‌های بزرگ، سبیل‌های پرپشت بلند. پرسیدند: – حالا کارت چی هست؟ قتل نباشه وگرنه من نیستم! رمان ترسناک با تعجب گفتم:  – نه! قتل؟ می‌خوام فقط نبش قبر کنید، سه‌تا قبر هست نزدیک خونه‌مون؛ می‌خوام خالی‌شون کنید و ببرید قبرستون این کار سختیه؟ با تعجب گفتن: – کدوم خونه! نکنه اون خونه‌ی روح‌زده رو میگی؟
دانلود رمان ارواح نفرین شده
0 notes
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان خانوم خلافکار من
دانلود رمان خانوم خلافکار من _ داستان راجب پسریه که سن زیادی داره؛ با خیلی از مردم ارتباط داشته اما تاحالا دلبسته کسی نشده و عشق رو تجربه نکرده. به خاطر گذشته تلخش و زجرهایی که پدرش کشیده به سمت راه پر پیچ و خمِ انتقام قدم برمی‌داره. در کوچه پس کوچه‌های این حس سیاه، بالاخره نوری می‌بینه. اون عشقی خالصانه رو پیدا می‌کنه که رسیدش بهش، شاید فقط در دنیای آرزوها ممکن باشه.
Tumblr media
با عصبانیت به چشمای کریهش که با تمام وقاحت تو صورتم دوخته بود نگاه کردم مردک عوضی سه روز بود که هی زمان معامله رو عقب مینداخت الانم بعد سه روز با پرویی میگه عتیقه‌های شما اصل نیست فقط نصف پول و بهتون میدم تو یه حرکت خیلی حرفه‌ای اسلحمو از تویه جیب شلوارم درآوردم و به سمت سرش نشونه گرفتم با این حرکت من افرادش به سمتم دویدند که بلند داد زدم: _به اون توله سگات بگو از از جاشون تکون نخورن وگرنه یه گلوله حرومت میکنم خیلی خونسرد دستشو به طرف افرداش گرفت و همونطور که پیپش و آتیش میزد گفت: _آوینا تو که میدونی من تویه تشخیص اصل و تقلبی خیلی حرفه‌ایم پس چ��ا همچین کاری کردی! _ببند دهنتو همه‌ی آدمایی که با من معامله میکنن و منو میشناسن میدونن که اوینا اهل اینکارا نیست و همه‌ی جنساش اصله مردک فکر میکنی میتونی منو با حرفات گولـ… حرفم تموم نشده بود که صدای آژیر پلیس اومد. لعنتی! باید هرچی زودتر از اینجا فرار کنیم رو به افرادم با فریاد گفتم: سریع همه برین بیرون سریع! رو به کامران که با دستپاچگی به من نگاه میکرد داد کشیدم: چرا ماتت برده؟ سریع عتیقه‌ها رو بردارین بریم.
دانلود رمان خانوم خلافکار من
1 note · View note
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان ظاهر مغرور باطن شرور
دانلود رمان ظاهر مغرور باطن شرور گوشه ای هستم برای بودن های تو…نبودت را لمس و بودنت را محو میکنم…وقتی به غیر از من کسی را بنگری…حسود عالم میشوم زمانی…کسی از تو برای خود سخن گویـد…آری منم مردی غیرتی…مغرور…حساس…لجباز و کمی هم تخس…و اوست دختری ساده…پاک…لجباز…شرور و کمی هم ترسو…و این گونه است که داستان آغاز میشــــود… یکی بــــود دیگری هم هســـت اما روزگاری برای بودنهایمـــان نبــــود…
دامون_اوضاع شرکت خوبه دارم سروسامونش میدم میسپارم دست پسرداییم و با تو برمیگردم انگلیس این معامله هم اونقدری توش سود هست که ارزش اومدن تورو داشته باشه
_امیدوارم همینی باشه که تو میگی
دامون_خب پاشا نمیخوایی یه حرکتی کنی؟
به سمت دامون برگشتم که لبخند گنده ای روی لباش بود حتی اینجا هم ولکن نبود انگار منو نمی شناخت
بی تفاوت گفتم:
Tumblr media
بی هوا به اطراف برگشتم تا دامون دست از سرم برداره و بذاره توی حال خودم باشم حالا که بهداد نبود تا از دستش راحت باشم جاشو دامون گرفته بود حداقل صد رحمت به اینجا انگلیس هردوشون باهم روی مخم بودن:/
سرد نگاهمو از نگاه دخترایی که درحال قورت دادنم بودن میگیرم به این نگاه های سنگین و خیره عادت کرده بودم اما اینجا ایران بود عین اونور نبود پس منم باید یه چیزاییرو رعایت میکردم هرچند  رمان عاشقانه اونجا هم برای خودم خط قرمزایی داشتم اما اینجا یکم شرایط و قوانین متفاوت بود هرچند این چیزی که من دارم میبینم با انگلیس هیچ فرقی نداشت
نگاهم به یه سمت از سالن جلب شد با دیدن صحنه های اون سمت نگاهم مشکوک شد
با دیدن اون صحنه اخمام کمی محکم تر شد لیوانو روی میز گذاشتم و پای راستمو که روی پای چپم انداخته بودم برداشتم دیدم کم کم داره جدی میشه به خاطرهمین بلند شدم شونه های پهن مردونمو راست کردم سینمو جلو دادم
دامون_کجا؟دست به کار شدی؟
_شرو ور نگو دامون همینجا بمون الان برمیگردم
دامون_آره خب تو برو خوش بگذرون من اینجا عین یه پسر سربه زیر میشینم
چشم غره ای حوالش کردم که روشو ازم گرفتو برو بابایی نثارم کرد میدونست اعصاب ندارم اونوقت هی فک میز
دانلود رمان ظاهر مغرور باطن شرور
0 notes
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان آراگل
دانلود رمان آراگل _ ریشه‌های سمی شهرت روز به روز جان‌دارتر از پیش دور تا دور زندگی مدلینگ مشهور را در برمی‌گیرند. راه پیشرفت هموار و دست یافتنی‌ست اما قرار نیست دست‌های پشت پرده به این سادگی عقب بکشند. زهرِ هیاهو ذره به ذره در سراپای وجود آراگل تزریق می‌شود. یک غفلت، یک طوفان و در نهایت‌ یک مثلث عشقی در پشت پرده به قصد خفگی دور تا دور گلوی زندگی آراگل دست انداخته‌اند، حال ناجیِ نجات‌بخش کیست؟
Tumblr media
قبل از این‌که چیزی بگن، فوری گازش رو گرفتم و رفتم. شقایق بهم آدرس بیمارستانی که بابای گلرو کار می‌کنه رو داد و با نهایت سرعت سمتش روندم. سرعتم به حدی زیاد بود که چندبار نزدیک بود رمان جدید تصادف کنیم، شقایق مدام داد می‌زد می‌گفت: «عجله کن نفس نمی‌کشه بدنش یخه!» دلم می‌خواست از ته دلم داد و فریاد کنم، ناخودآگاه داشتم اشک می‌ریختم. همین که رسیدیم، فوری پیاده شدم و به خودم اومدم دیدم گلرو بی‌جون کنارمه و دستش آویزونه. پاهام داشت سست می‌شد و توان بردنش رو نداشتم که وسط بیمارستان داد زدم: – یه دکتر بیارین خواهش می‌کنم. شقایق با چشم‌های گریون مثل من داد می‌زد که یه دکتر با دیدنش، چشم‌هاش از تعجب گرد شد و وقتی من و گلرو رو دید، با ترس اومد سمتمون گفت: – چی‌شده؟ تصادف کرده؟ شقایق به جام جواب داد: رمان پلیسی – نه یهو از دماغش خون اومد و غش کرد! خواست گلرو رو ازم بگیره که یه قدم رفتم عقب که شقایق گفت: – بده ببرتش محمدحسین پسرعموی گلروعه. از خودم جداش کردم. محمدحسین با عجله بردش توی اتاق و داد زد پرستار بیاد. شقایقم رفت اون‌جا که بیرونش کردن و در رو بستن.
دانلود رمان آراگل
0 notes
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان صدایم بزن
دانلود رمان صدایم بزن _ داستان ما درباره دختر و پسریه که دنیاشون، یه دنیا باهم متفاوته، ولی باهمه این تفاوت ها دل میدن به هم. همین تفاوت هم باعث میشه که هیچکدومشون حرفی نزنن، تفاوتی که میترسونتشون از نه شنیدن. میگذره، تا اینکه دختر قصه ما سر آشنایی با یه آدمی، کل سلایق و عقایدش عوض میشه، عوض شدنی که باعث این می‌شه که پسر قصمون جرعت حرف زدن پیدا کنه. اما این آخر قصه نیست و پسر و دخترمون برای رسیدن به هم از خیلی چیزا می‌گذرن…
Tumblr media
رو صندلیم نشستم و به سوال‌ها یه نگاه کلی کردم، زیاد سخت نبود. برگه خودم رو که تکمیل کردم، فرمایشات بهار خانم هم رو انجام دادم و خودکارِ رو بهش دادم از سالن اومدم بیرون و رو صندلی تو حیاط نشستم تا بچه‌ها بیان. بچه‌ها که بیرون اومدن، طرف بوفه راه افتادیم که یهویی یکی از این برادران بسیجی دانشگاه پیچید جلومون و یه بسته که چندتا شکلات توش بود، بهمون داد: – اخوی شکلات واسه چیه؟ – این هفته نیمه شعبانه، تولد آقا امام زمانِ، لطفا برای ظهور هرچه زودتر ایشون دعا کنید. ـ اوه، بله بله چشم اخوی، بر روی جفت چشم این دوتا دوستم دعا می‌کنیم. ـ ممنون خواهرم، با اجازه رمان عاشقانه ـ بفرمائید بفرمائید، اجازه ما هم دست شماست! ازمون که دور شد گفتم: ـ عجب صدایی داشت، لعنتی شبیه این دوبلورهاست‌. – فقط صداش نبود که، چشم‌هاش هم یَک چیزی بودها، وایسین در وصف چشم هاش شعر بگم، اومم… اهان، چشم های او آبی نبود، ولی مرا در خود غرق کرد. – تو چه‌ جوری چشم‌هاش رو دیدی!؟ این که داشت نوک کفشش رو نگاه می‌کرد!
دانلود رمان صدایم بزن
0 notes
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان آلودگی
Tumblr media
دانلود رمان آلودگی _ داستان بر مدار پرده‌ی دراماتیک زندگی دختری به نام هلن است که در مسیر فرار از مشهوریت و رسیدن به زندگی بی‌دغدغه و آرام، به سیاه‌چاله‌ی رابطه‌ی پنهانی با مرد جذابی پرتاب می‌شود که عاشقانه‌ی لطیف و نابی را برایش رقم می‌زند اما شهرت قرار نیست به راحتی مجالی به عشق دهد.
دسته بلند ساک را بیرون کشیدم و قدم‌های بلند برداشتم، دستم را چرخاندم و عقربه‌های ساعت به بدترین شکل به من دهن‌کجی کردند. توی دلم ناسزایی حواله‌ی خودم کردم و گوشی‌ام را که برای بار پنجم زنگ می‌خورد از جیب پشت کیفم بیرون کشیدم و گفتم: ـ الو رویا صدایم خسته بود و درمانده ـ کجایی تو دختر… میدونی ساعت چنده؟ ـ همین الان رسیدم فرودگاه، کجایین شما؟ ـ جلوی گیت ایستادیم، بجنب. گوشی را توی جیبم فرستادم و به قدم‌هایم سرعت بیشتری بخشیدم. وارد سالن پروازهای خارجی شدم کمی که دقت کردم دیدمشان. دانلود رمان عاشقانه آلودگی  رویا و زانیار هردو کنار هم ایستاده بودند و مرد درشت هیکل و قد بلندی که پشت به من داشت جلوی آن‌ها ایستاده بود. سعی کردم سریع‌تر راه بروم و همین باعث شد شال حریرم از سرم سُر بخورد و موهای مواجم توی صورتم بریزد. رویا با دیدنم دست بلند کرد و مرد قد بلند رو به رویشان برگشت و نگاهم کرد. همین که نزدیکشان رسیدم هول کرده درحالی که نفس‌هایم را تند تند بیرون میدادم با لحنی کاملا دلجویانه گفتم: ـ خواهش میکنم منو ببخشید کارای رستوران بدجور بهم پیچیده بود.
دانلود رمان الودگی
0 notes
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان غریبه ی آشنا
دانلود رمان غریبه ی آشنا یه زمانی آدم برای خودش هم غریبه می شه و خودش رو نمی شناسه!زمانی که همه چیزش عوض می شه!فکرش، عقیده اش، رفتارش و حتی قیافه اش، ولی یه چیزی هیچ وقت عوض نمی شه علاقه اش! و این علاقه است که غریبه رو آشنا می کنه! کلید رو توی در چرخوندم و وارد خونه شدم. به محض ورودم به خونه، چشمم به مانتو و کیف زنونه ای افتاد که به چوب ��باسی جاکفشی آویزون بود و من با دیدنش تازه یادم افتاد که امروز خدمتکار قرار بوده برای تمیز کردن به خونه بیاد و من بر عکس هر روز، اون روز زود تر به خونه اومده بودم. حسابی خسته بودم و دلم خواست قبل اینکه به اتاق برم و خودم رو توی تخت بندازم، با خوردن چایی خستگی رو از تنم بیرون کنم، برای همین به سمت آشپزخونه ی گوشه ی سالن که ازش صدای به هم خوردن ظرفا زیر شیر آب می اومد، قدم برداشتم. وقتی که به پشت اپن آشپزخونه رسیدم، دختری که تا همین یه ثانیه پیش مطمئن بودم داره ظرف می شوره رو دیدم که تا نصفه توی کابینت زیر سینک بود و نمی دونم اون تو داشت دنبال چی می گشت. برای اینکه او رو متوجه ی خودم کنم، صدای خفه شده ی توی گلوم رو بیرون دادم و گفتم: اینجا چه خبره؟! اوکه متوجه ام شده بود، ترسید و خواست خودش رو از کابینت رمان عاشقانه بیرون بکشه که سرش به لبه ی سینک خورد و بدون اینکه به سمت من برگرده، آخ گفت و دستش رو روی سرش گذاشت. بدون اینکه برام مهم باشه چی به سرش اومده، نگاهم رو ازش گرفتم که به حرف اومد و گفت: ببخشید! فکر نمی کردم شما امروز زود بیاین خونه!
Tumblr media
این صدا عجیب برام آشنا بود که با تعجب به دختر نشسته روی زمین نگاه کردم و تازه وقتی دستش رو به لبه ی کابینت گرفت و از روی زمین بلند شد، دیدم که او کسی نیست جز دلارام! همون دختر پولداری که یه زمانی دنیام رو زیر و رو کرده بود! همون دلارام ساده و معصومی که تمام عشق و هستیش رو با من شریک شده بود، ولی روزگار نامرد نخواست مال من بشه و با نامردی تمام او رو از من گرفته بود و حالا او رو با کیلومترها فاصله از آنچه که بود در مقابل من قرار داده بود. با چشمای از حدقه بیرون زده به دلارام نگاه می کردم که با چشمای بسته از شدت ضربه، رو به روی من وایستاده بود و سرش رو ماساژ می داد. گلوم خشک شده بود و زبونم توی دهنم نمی چرخید، ولی به هر زحمتی که بود به حرف اومدم و صداش زدم: دلارام؟! با شنیدن اسمش از زبون من، چشماش رو باز کرد و متعجب تر از من، به من خیره شد. هر دو با چشما و دهن باز  به هم خیره شده بودیم و بدون اینکه  هیچ کدوم رمان جدید  توانایی حرف زدن داشته باشیم، مدتی رو توی همون حال وایستادیم تا اینکه او زودتر از من به خودش اومد و خیلی ناگهانی در مقابل نگاه متعجبم از آشپزخونه بیرون زد و به سمت در ورودی دوید. با این حرکتش از بهت در اومدم و به دنبال او که معلوم بود ازم فرار کرده، قدمای بلند برداشتم و وقتی بهش رسیدم که روی پیراهن توی تنش، مانتو پوشیده بود. کاملا مقابلش وایستادم، ولی او بدون توجه به من و بدون اینکه دکمه های مانتوش رو ببنده، کیفش رو روی شونه اش انداخت و برای باز کردن در، دستش رو روی دستگیره گذاشت. دانلود رمان غریبه ی آشنا
0 notes
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان جنگل نفرین شده
دانلود رمان جنگل نفرین شده _ جنگل نفرین شده روایت‌گر دختری‌ست که کنجکاوی‌اش او و دوستانش را به سمت جنگلی می‌کشاند که بوی ناگواری‌هایش مشام همه را پر کرده. او بخاطر آن جنگلِ کذایی با افرادی آشنا می‌شود که شغلشان ناجی بودن جان این دخترانِ در تله افتاده است و می‌خواهند آنها را از این میدانِ مرگ دور کنند؛ اما غافل از آنکه آیلا، دختر این داستان منتخب اجنه‌ها است و مسئولیتی بر گردن دارد… .
Tumblr media
حامد و آرسن یه اتاق رفتن من و مهسا و رها و ترانه یه اتاق؛ مهسا و رها رو تخت خوابیدن و من و ترانه رو زمین جا انداختیم.
سنگینی نگاهی رو روی خودم احساس می‌کردم ولی هرجا رو نگاه می‌کردم، کسی نبود. همه هم خواب بودن. با شک و ترس به اطراف نگاه کردم‌. هیچ‌کس نبود‌. با ترس زیر پتو مخفی شدم. با احساس دستی لای موهام چشمام رو محکم رو هم فشردم که باز نشه و با موجود ترسناکی رو به رو نشه. یهو دسته رفت و دیگه احساس کردم هیچ‌کس پیشم نیست. از زیر پتو بیرون اومدم و نفس عمیقی کشیدم.
یهو در باز و بسته شد و صداش در اومد. لبم رو گاز گرفتم. از ترس می‌خواستم سکته کنم. – چی‌ شدی تو آیلا؟ برگشتم سمت صدا، مهسا بود. – خوابم نمی‌بره، حس می‌کنم یکی غیر از ما تو اتاقه. نگاه عمیقی بهم کرد، بعد گفت: – منظورت چیه؟ دانلود رمان ترسناک جنگل نفرین شده – در گوشم هم یکی از اجنه‌ها می‌گفت می‌کشمت…من، خیلی می‌ترسم. خونسرد بهم خیره شد. با تعجب گفتم: – مهسا! چته؟ خونسرد گفت: – مگه نگفتم به کسی نگو؟! سکته‌ای نگاهش کردم. دستش رو به سمتم دراز کرد. دستش بیش از حد دراز شده بود. جیغی کشیدم.
دانلود رمان جنگل نفرین شده
1 note · View note
1romanir · 3 years
Text
دانلود رمان نم شب (جلد دوم) _ حتی از زیباترین احساس‌ها هم تنها شبنمی کوچک باقی می‌ماند. پشت گریه‌های آسمان، رنگین کمانی نحفه‌ست و در آسمان سیاه زندگی هم، امید کوچکی چشمک می‌زند. داستان نم شب راجب انسان‌هایی‌ست که خود واقعی‌شان را گم کرده‌اند. دختری که پس از مدت‌ها هنوز تکه پوسیده عشق قدیمی را دور نینداخته، به کشور خودش باز می‌گردد. تصویر چهره معشوق او را برای دوباره گرفتن دستان مرد خسته داستان تشویق می‌کند.
0 notes