Tumgik
mrvicodine-blog · 7 years
Photo
Tumblr media
▪️ یِکُم: و باز هم نیچه قاطع و صریح گفت: مرگ هر انسانی مُتعلق به خود او است و هرکس باید آن را به روش خود زندگی کند. شاید - می‌گویم شاید - حقی وجود داشته باشد که ما براساس آن اجازه داریم زندگی شخص دیگری را بگیریم، اما اجازه نداریم مرگ کسی را از او بگیریم. این یک تسلی نیست، فقط ظلم است! . دوم: بیماری‌ام وادارم کرد که به‌طور جدی به مرگ فکر کنم. مدتی فکر می‌کردم که از یک بیماری لاعلاج رنج می‌برم که زندگی مرا در عُنفوان جوانی می‌گیرد. شبح ِ یک مرگِ قریب‌الوقوع تبدیل به یک کارِ خیر شد. من بدون استراحت و آرامش کار کردم، زیرا می‌ترسیدم قبل از این‌که چیزهایی را که می‌خواهم بگویم روی کاغذ بیاورم، بمیرم. و مگر هر اثر هنری که پایانی غمگین دارد، عالی نیست؟  . پ.ن: "و نیچه گریه کرد - اروین یالوم" . #عدم_وجود_هشتگ (at Munich, Germany)
1 note · View note
mrvicodine-blog · 7 years
Photo
Tumblr media
▪️ به گمانم ما در میان امواج خروشانِ قهوه در فنجان‌های بی‌صاحب به جهان‌گردی عمر می‌گذرانیم، ما در میان آتش‌سوزی بزرگترین کتابخانه‌ی صحرا داستان کوتاه می‌خوانیم، ما در صدها متر زیر یخ‌های قطب با هیجان و عشق تنبور می‌نوازیم، ما بر بالای بلندترین کوه یک بچه گربه را لوس می‌کنیم، ما زیر آتش دشمن نرسیده به اولین گودال خط مقدم فال حافظ می‌گیریم، ما هر از گاهی با خداوند تخته‌نرد بازی می‌کنیم و می‌گذاریم خیال کند مارس‌مان کرده است. حال این‌که اصولا دو نحوه زندگی وجود دارد: گروهی دنبال آرامش روح و خوشبختی‌اند. آن‌ها معتقد و مجبورند به این عقیده خود متکی باشند و گروه دیگری دنبال واقعیت می‌گردند. این‌ها از آرامش روحی بی‌نیاز هستند و باید زندگی خود را وقف جست‌وجو برای شناخت کنند. باید بین راحتی و آسایش، و جست‌وجوی واقعیت یکی را برگزینید! جست‌وجو برای شناخت و آزادی از بندگی تسلی‌بخش فوق‌طبیعی را انتخاب کنید، تصمیم بگیرید که چگونه می‌خواهید پیش بروید. اگر معتقدبودن را خوار بشمارید و بی‌خدا شوید، نمی‌توانید همان لحظه انتظار داشته باشید که به آسودگی خاطرِ افراد معتقد برسید! اگر خدا را بُکشید، باید قلمرو آن معبد را هم که به آن تکیه می‌کردید، ترک کنید. . #و_نیچه_گریه_کرد #بیست‌وپنج_ساله_لاغر_جدی_یک_منزوی_تمام‌عیار #خیدمته_گتسیدوخ_یخمه‌میز_قوتولاردی #ماجرای_نیمروز_فیلم_مزخرفی‌است_آسمان_و_ریسمان_هم_لازم_ندارد #روزی_شاید_به_همین_زودی #مویش_کلاف_دود #چه_عهد_شوم_غریبی_زمانه_صاحب_��گ_من_سگش (at Tabriz, Iran)
0 notes
mrvicodine-blog · 7 years
Photo
Tumblr media
از چاره‌ی مبتلا، طبیب می‌داند، شرحِ نسخه، دواچی. بسترنشینیِ ما مکافاتِ دل‌دادگی‌ست، ناخوش‌احوالی‌مان غمبادِ دل‌تنگی. لَنگِ مرهمیم بر زخمِ عاشقی، نه شفا. چشم‌انتظارِ پاقدمت، دیده به درگاهِ در سفید شد. درد از مرض که نیست. مردی کن و بیا. این‌ سال‌ها چشم‌مان به لای درِ خانه‌ بود، گوش‌مان به ناله‌ی لولا. بلکه فتحِ بابی شود، سیاهیِ دل پَر بکشد از زیارتِ پَرِ چادرِ سفیدِ شما. شهره‌ شدیم به دریوزگی و عاشقی، خسته شدیم از این‌همه فراق. کابوس‌مان‌‌ شده یادِ شبِ رفتن‌تان، خواب‌مان شده رویای روزِ آمدنت. بیچاره دل چه می‌فهمد «نه من، نه شما» یعنی چه. . تا . Aklıma yar gelir feleğim şaşar Öyle bir hasrettir içimden taşar Bu gönül en fazla üç gece yaşar Ecele bırakma gel al canımı Sen al canımı... . #بدون_هشتگ (at Eyes)
0 notes
mrvicodine-blog · 7 years
Photo
Tumblr media
▫ پیش درآمدی بر خلقت یک ذهن چند پارچه . - برایم از لحظه اول خلقت دنیا بگو، همه جا نور بود؟ - هیچ ایده‌ای ندارم. - یعنی چه؟ مگر آن‌جا نبودی؟ - خب نه، تو اطاق بغلی با پیرمرد تخته بازی می‌کردم. بعد دیدیم از آن اطاق صدای تق و توق می‌آید. بعد گربه حنایی از پنجره آمد تو و فیس کرد. رفتیم آن اطاق و دیدیم بله جهانی هست. - مگر ممکن است؟ بالاخره جهان از کجا پیدایش شد؟ - من چه می‌دانم. پیرمرد هم کمی سرش خاراند و برگشت سر تخته و گفت دوبل. - خب حالا بعدش چطور بود؟ - من از کجا بدانم. حتی خودم هم نبودم. ولی بعدتر که بودم، همه چیز عالی بود، یک جهان فارغ از بلاهت داشتیم تا وقتی سر و کله تو و شیپورت پیدا شد. . عکس از دوست و هنرمند عزیز : @alavi.stuio در حاشیه کنسرت گروه فرنام . #فرشید_دمین_ایسسی #صدابردار_قیامتی_دی #باهالی_دوربین‌لرین_مموری‌سی_هاردان_چیخار ؟ #مویش_کلاف_دود #تو_قبله‌ی_سکوت_منی #ای_نگاهت_محصل_شیطان #حل_شدم_از_همان_شب_اول_توی_اسم_پنج_حرفی_تو #چه_عهد_شوم_غریبی_زمانه_صاحب_سگ_من_سگش (at Middle Of Nowhere)
0 notes
mrvicodine-blog · 7 years
Photo
Tumblr media
▫ خواب دیدم در آب انباری بی‌انتها قدم می‌زنم. تا جایی که چشم کار می‌کند ستون‌هایی از قعر ناپیدای آب برمی‌خیزند تا به سقف بلند آب‌انبار برسند. بین هر ستونی و چهار ستون همسایه‌اش طاق‌های آجری زده‌اند و میان هر چهار ستون، گنبدی مربعی‌شکل و کوچک جا گرفته است. تا کمر در آب‌ هستم و قدم می‌زنم ولی روی هیچ کفی نایستاده‌ام، معلق‌ام. از سرستون‌ها نور خفیفی می‌تابد و ماهی‌های توی آب را می‌بینم که اطرافم می‌گردند. هیچ‌کدام از کف دست بزرگ‌تر نیستند. بعد از مدت‌ها پیش رفتن به سکویی آجری می‌رسم. از آب بیرون می‌آیم و چهارزانو روی سکو می‌نشینم. در میان سکو چاه آبی می‌بینم. آب چاه فیروزه‌ای است و در تاریکی آب انبار انگار دریچه‌ای است به روشنایی. دستم را در آب می‌برم. از نوک انگشتانم بی‌وقفه غباری سیاه خارج می‌شود و به قعر چاه می‌رود. انگار رودخانه‌ای تاریک از اعماقم راه افتاده است تا به روشنایی برسد. خیره به غبار باقی می‌مانم. پ.ن : خوشبختانه یا متاسفانه خواب ندیدم هرگز . #مویش_کلاف_دود #ماه_ملک_منظره_باخ #تو_شعر_خالصی_که_مرا_مسخ_میکند #طره_بگشا_از_آن_زلف_تو_در_تو #دا_نیه_گدیپ_هاممیه_دمیسن_بدبخت #حل_شدم_از_همان_شب_اول_توی_اسم_پنج_حرفی_تو #چه_عهد_شوم_غریبی_زمانه_صاحب_سگ_من_سگش (at Dream Land)
0 notes
mrvicodine-blog · 7 years
Photo
Tumblr media
▫ شما البته یادتان نمی‌آید. خیلی وقت پیش یک روز صبح بیدار که شدیم جلوی در هر خانه‌ای یک دَر بود. واقعه‌ی خارق‌العاده‌ای بود. پیش از آن شده بود جلوی خانه ناقوس کلیسا یا آسیاب بادی پیدا کنیم و این چیزها عادی بود، ولی اینکه یک در پیدا کنیم دور از انتظار بود. نیمه‌ی بالایی همه‌شان هم یک پنجره مانندی داشت که آن طرفش پیدا بود. یعنی اگر من این طرف می‌ایستادم و همسایه‌ام آن طرف همدیگر را می‌دیدم. ما کاری به این نداشتیم که این همه در از کجا آمده ولی کنجکاو شدیم ببینیم این‌ها به کجا باز می‌شوند. یکی به یک ساحل باز می‌شد، دیگری به بچگی یکی، آن یکی به نور. مدتی که گذشت کاشف به عمل آمد به آرزوهایمان باز می‌شوند. یعنی شما کافی بود در را باز کنی و به آرزویت قدم بگذاری، البته جز نگاه کردن نمی‌شد کاری کرد. یک حضور بی‌حضوری داشتیم در آرزوهایمان. رسیدنی بود که به کار خاصی هم نمی‌آمد. ما هم یک مدت رفتیم در آرزوهایمان قدم زدیم. در دشت‌های پهناور، در مدرسه افلاطون، در خانه‌ای که با عشق اول‌مان ساکنش بودیم، در راه لَهاسا (پایتخت کشور تبّت)، در اَبدیت. در نهایت یکی یکی برگشتیم، دیر و زود داشت، یک روز و ده سال داشت، ولی برگشتیم. حرفش را زیاد نزدیم چون نمی‌دانستیم چرا برگشتیم. روی شانه‌هایمان خاک سفر بود، در جیب‌هایمان یادگاری‌هایی از آرزوهایمان. . #عکس_کاملا_طبیعی_و_بدون_ژست_میباشد #یادداشت‌های_یک_ذهن_چندتکه #مثلا_تنهایی_برم_تایوان #توهم_پایتخت_نشینی #بسوراسرافیلان‌ام #یار_روزان_بی_سرانجامی_یار_روزان_بی_کسی #به_اونا_که_توهم_محترم_بودن_دارن_بی‌احترامی_کنین #رفتن_معصیت_است_و_هم_لایدرکون #چه_عهد_شوم_غریبی_زمانه_صاحب_سگ_من_سگش (at Lhasa, Tibet)
0 notes
mrvicodine-blog · 7 years
Photo
Tumblr media
▫ انگار آدم‌های سرگردان روز به روز کمتر می‌شوند. آدم‌هایی که راز دنیا را در نیافتند، تکلیف‌شان با زندگی معلوم نیست، روشن نیست چه می‌خواهند از عالم، چطور قرار است برسند، به کجا قرار است برسند. نگاه‌شان به مسائل نگاه خر در آکواریوم است. یک طور ملایمی ره گم کرده‌اند. بپرسی از راست برویم یا چپ مثل بز نگاهت می‌کنند. زندگی‌شان در کَشکولی بر دوش‌شان است و هنوز شب در کاروان‌سرا سر می‌کنند که بالاخره تا ستون بعدی فَرجی حاصل بشود یا نشود. دل به کار ندادند، معلوم نیست اِشکال از کار است یا دل. بگویی خب از خودت بگو یک مَلغَمه‌ای تحویل می‌دهند از گذشته‌های ممکن تا آینده‌های ناممکن‌شان. روایت یک دستی از زمان ندارند، نه خطی است، نه دایره. زمان و مکان برای‌شان یک سری پاره خط آویزان در هستی است که بالاخره لابد یکی‌شان تا حدودی امیدوارند به جایی منتهی بشود و البته که به کجایش را باید بروند و ببینند. ناخدای پر طمطراق قایقی هستند که گه‌گاه به کل یادش می‌رود به بندرها سر بزند و بعد از هزار سال سرگردانی در میانه اقیانوس در صحرای سوزان لنگر می‌اندازد. برای بدیهیات زندگی چین به پیشانی می‌اندازند و در بنیان هستی شک دارند و حرف از عالمی می‌زنند که بر پشت لاک‌پشتی است و لاک‌پشت روی گاوی نشسته و الخ. در چشمان‌شان تمام چهار گوشه‌ی دنیا را می‌شود دید، هر چه که به فکر خطور می‌کند، هر چه ممکن است و حتی آنچه که ممکن نیست. اگر زد و از این گم‌گشته‌گان دیدید، باب صحبت باز نکنید. بنشینید و تماشایشان کنید و دل بسپارید. بلکه آمرزیده شدید. . عکس : @amir.sepasi عزیزم . #کاکوبند_با_خودش_چندچنده_اصلا #پدیده‌های_موسیقی_داخلی #ما_روشنفکر_نیستیم_فقط_قدر_گوشامونو_میدونیم #به_زودی_درباره_تونی‌اردمن_خواهم_نوشت #فیلم‌های_خوب_دارن_میان #اصغر_عزیزتان ! #بیا_برگرد_دیوونه_کلیدا_زیر_گلدونه ؟؟ #ننویس_خب_عزیزم ! #پیمان_دو_گه_تبریزه_دا_بسدی #فرامرز_راد_را_نمیشود_که_دوست_نداشت #بسه_دیگه (at The Bridgewater Hall)
0 notes
mrvicodine-blog · 8 years
Photo
Tumblr media
◾ اول: یک‌شب، همه‌ی کارهایت را بکنی. نوشتنی‌ها را بنویسی. خواندنی‌ها را بخوانی. دیدنی‌ها را... گفتنی‌ها را... و بعد بخوابی؛ که بیدار نشوی. امیدوار باشی که بیدار نشوی. امید، تنها زمانی که برای مرگ باشد، چیز خوبی‌ست؛ باقی امیدها - به‌زعم حقیر - خودفریبی‌اند. مرگ لحظه‌ی مبارکی‌ست؛ اتفاقی خواستنی، پر از تعلیق وُ ابهام، وَ گاهی وحشت. همین وحشت است که ما ترسوها را از آن رهایی‌بخشِ دوست‌داشتنی دور می‌کند. حسودی‌ام می‌شود به آن‌ها که قدرت داشته‌اند که پای مرگ را با دست‌های خودشان به زندگی‌شان باز کنند. حسودی‌ام می‌شود به آن‌ها که منتظر نمانده‌اند که یک‌بار از خواب بیدار نشوند. میان راه‌های هم‌آغوشی با مرگ هم، دویدن و پریدن را دوست‌تر می‌دارم. اراده کنی که تمامش کنی این زجرکش را، بدوی و بپری. زندگی‌ات را که رکود محض بود و پابستگی، بگذاری و سکانس پایانی‌ات را پرواز کنی. وَ امیدوار باشی جایی میان آسمان، پیش از آن‌که وحشت بر جانت چنگ بزند، تمام شوی. . دوم: چقدر این‌روزها حسم به حس آقای بدیعی #طعم_گیلاس نزدیک است... . -من می دونم که خودکشی گناه کبیره هست -اما این هم گناه بزرگیه که انسان خوشبخت نباشه -وقتی خوشبخت نیستی باعث اذیت و آزار اطرافیانت می شی! -این گناه بزرگی نیست؟؟؟ -خانواده تو خودتو اطرافیانتو اذیت کنی؟؟؟ -این گناه نیست ؟؟ -من فکر می کنم خداوند اینقدر بزرگ و مهربون هست که بخواد رنج بندگانشو ببینه .... . #هشتگ_نداریم (at Graveyard)
0 notes
mrvicodine-blog · 8 years
Photo
Tumblr media
▫ 21 آذر سالروز تولد مردی است که در نیم قرن اخیر با حضورش ادبیات ایران را از رخوت و خمودگی رهانیده است. #مولانا_رضا_براهنی باسوادترین عضو جریان ادبی دهه چهل، نویسنده ای است که بیشترین میزان حسادت را در میان هم نسلان خود برانگیخت. بسیاری از کتاب های او در حوزه های شعر و داستان تعمدا توسط باندهای مختلف فعال در فضای ادبیات نادیده گرفته شد و بی دلیل بدون آن که خوانده شود مردود شمرده شد. فعالیتهای دموکراسی خواهانه او به دلیل نژادش با سوء تعبیر مواجه شد و به آن انگ نژاد پرستی زدند. او صاحب یکی از قدیمی ترین رمان های منتشر نشده ایران است که چهار دهه پیش با نام #روزگار_دوزخی_آقای_ایاز نوشته شد و در هر دو رژیم غیر قابل انتشار تشخیص داده شد. با این حال ترجمه فرانسه آن توانست نظر متفکری چون هلن سیکسو را به خود جلب کند. به این نویسنده بزرگ همروزگارم سلام می کنم و صمیمانه امیدوارم نسل جدید با آثار و افکار او بیشتر آشنا شوند. . سمِّ بلندی به قدِّ سرو خرامیده از درِ بندر چادری از خون شراع خویش برافراشت بر سر عرشه کشتی‌ام انگار بود عاشق گرداب رفت و در آوار آب و باد نهان شد آن‌سوی دنیا مرا از آب گرفتند مست و معلّق لال و کر و کور پا به زمین کوفتم کجاست بندر من، سمِّ بلندم کجاست؟ می‌گذارند تبم مرا زِ کوره خورشید سوخته‌ام را ببین! بیا سوخته‌ام را ببین! . #مبارکمان_باشی_استاد #راوی_دردهای_سرزمین_مادری_ام (at Toronto, Ontario)
0 notes
mrvicodine-blog · 8 years
Photo
Tumblr media
▫ تلگراف گران است، نقطه تلگراف‌خانه دور است، نقطه برگرد، نقطه از همان روز که چادرِ رعنا خانم را گرفته بودی و نگاهم کردی و من تا تهِ کوچه دنبالِ ته‌مانده‌ی نگاهِ تو و چادرِ رعنا خانم دویدم و خانه‌تان را یاد گرفتم و همان شد که هر شب نصفِ مواجبِ شاگردی‌ام میرفت پای دو قِران کرایه‌ی دوچرخه و می‌آمدم تا تهِ کوچه و ربع‌ساعت معطّلِ آمدنت می‌ماندم و به غمزه نگاهم می‌کردی و می‌خندیدی و می‌رفتی و می‌رفتم… تا حالای روزگارِ کج‌مدار، سهمِ من ‌همین ‌حسرتِ آمدنت بوده لب پنجره، نقطه برگرد، نقطه . #فقط_شکست_واقعیت_است_باقی_توهمند #عینکم_را_میزنم_به_چشم_نیستی #تئوری_غمزه_پانداها #یه_پارو_یه_قایق_با_سزن_آکسو_کافیه #سیگار_با_نگین_عهد_شجریان #ببر_خیزان_اژدهای_پنهان #چقد_خوبه_این_آنگ_لی #یویوما_و_کیتارو_گوش_بدین_با_سکوت_شب #چه_عهد_شوم_غریبی_زمانه_صاحب_سگ_من_سگش (at Huangshan, Anhui)
0 notes
mrvicodine-blog · 9 years
Photo
Tumblr media
The Silence of the Lambs (1991) - Johnathan Demme Hannibal Lecter (Anthony Hopkins): I do wish we could chat longer, but... I'm having an old friend for dinner. Bye. سکوت بره ها 1991- جاناتان دمی هانیبال لکتر (آنتونی هاپکینز) : واقعا دلم میخواست بیشتر از این حرف بزنیم، اما... برای شام باید یه دوست قدیمی رو بخورم. خداحافظ! پ.ن1: 5 جایزه اسکار سال 1992 تنها قسمتی از قدردانی جامعه سینما از این شاهکار بود! پ.ن2: دکتر "هانیبال لکتر" قطعا بعد از مرحوم "جوکر" محبوب ترین کاراکتر منفور من است! #movie #moviefreak #quote #hannibal_lecter#silence_of_lambs#anthony_hopkins#jodiefoster#johnatan_demme#oscar #1992#serial_killer#buffalo_bill (at Clay County, West Virginia)
0 notes
mrvicodine-blog · 9 years
Photo
Tumblr media
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر خدابیامرز "سعدی" علیه الرحمه 😔 #شعر #سعدی #تمنای_دگر (at اتاقیم)
0 notes
mrvicodine-blog · 9 years
Photo
Tumblr media
من، شاهین علیپور و علی ستاری در اولین سانس اکران فیلم "محمد" جدیدترین ساخته مجید مجیدی یادداشت شخصی بر فیلم : فیلم 63 میلیارد تومانی "مجید مجیدی" کلکسیونی از برندگان اسکار بود که تنها به لطف این عوامل فیلم رنگ و بویی نسبتا غیر ایرانی داشت. چند بازیگر خردسال که شخصیت کودکی محمد را بازی کرده بودند به شدت خام بودن بازیشان احساس میشد، دوبله صدای "مهدی پاکدل" در نقش "ابوطالب" چندان خوشایند نبود و توجه بیش از حد به شخصیت "ساموئل" با بازی "محسن تنابنده" زیاد ضروری و مربوط به کلیت فیلم به نظر نمیرسید. و این چند نفر از عوامل پشت صحنه فیلم آهنگساز : "الله رکها رحمان" آهنگساز هندی برنده جایزه دو اسکار، گلدن گلوب و بفتا برای فیلم "میلیونر زاغه نشین" فیلم بردار: "ویتوریو استورارو" ایتالیایی و فیلم بردار محبوب "برتولوچی"، برنده سه جایزه اسکار برای فیلم های "اینک آخرالزمان" فرانسیس فورد کوپولا، "سرخ ها" و "آخرین امپراتور" جلوه های ویژه میدانی : "اسکات اندرسون" برنده جایزه اسکار 1995 برای فیلم "Babe" طراحی لباس : "میشل او کونور" انگلیسی برنده جایزه اسکار برای فیلم "The Duches" #movie #cinema #moviefreak #majid_majidi#mohammad#oscar #vittario_storaro#a_r_rahman
0 notes
mrvicodine-blog · 9 years
Photo
Tumblr media
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻨﺎ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﻣﻘﺼﺪ ﺳﻔﺮﺕ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻫﻞ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﻣﺎﻧﻊ ﺭﺍﻩ ﺳﻔﺮ ﺷﻮﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻓﺪﺍ ﮐﻨﻨﺪ *** " ﺣﺎﻻ ﮐﺒﻮﺗﺮﺍﻥ ﻫﻤﮕﯽ ﺧﻮﺏ ﻭﺍﻗﻔﻨﺪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺻﺤﻦ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﻨﺪ " ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺠﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺗﺮﯾﻦ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺸﻬﺪﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﻃﻼ ﮐﻨﻨﺪ " ﻣﻦ ﺣﺪﺱ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﯼ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺑﺎﺏ ﺍﻟﺮﺿﺎ ﮐﻨﻨﺪ " ﻗﻮﻫﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﺳﭙﺮﺩﻧﺸﺎﻥ ﻭﺭﺩ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻏﺮﯾﺐ ﻭﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﺭ ﺗﺮﺑﺖ ﻣﺰﺍﺭ ﺗﻮ ﻗﺪﺭﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ " ﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﺧﺎﮎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﮐﯿﻤﯿﺎ ﮐﻨﻨﺪ " علی رجبی - 1393.6.10 پ.ن : با تشکر از حضرت "حافظ" و برادر بزرگترم "غلامرضا رزمی" #شعر #شعررضوی
0 notes
mrvicodine-blog · 9 years
Photo
Tumblr media
Fight Club - David Fincher - 1999 Tyler Durden (Brad Pitt) : The things you own end up owning you. باشگاه مشت زنی - دیوید فینچر تالر دِردِن (برد پیت) : چيزهايي كه مالكشي، در نهايت مالكت خواهند شد ... #movie #moviefreak #favorite #quote #fightclub#brad_pitt#edward_norton#helena_bonhm_carter#tyler_durden#باشگاه_مشتزنی#تایلر_دردن
0 notes
mrvicodine-blog · 9 years
Photo
Tumblr media
به احترام افتخاری به نام "عباس کیارستمی" طعم گیلاس پر است از عکس های زیبا و چشم نواز،میزانسن ها در کل فیلم یکدست است و گاهی تکراری.فیلم چیزی که ما می خواهیم بدانیم را به ما نشان نمی دهد اما چیزی که نمی خواهیم را به ما نشان می دهد(این شاید حسن فیلم باشد!).بدیعی چرا می خواهد خودکشی کند؟چرا می خواهد زیر آن درخت خاص خودکشی کند؟چرا از روش های دیگری استفاده نمی کند؟چرا دنبال آدمی از بیرون می گردد؟چرا اصرار دارد که جسدش پوشانده شود؟ و اصلا از همه مهمتر او نهایتا خودکشی می کند یا نه؟ پ.ن 1 :طعم گیلاس بدون شک برند سینمای ایران در دنیا محسوب میشود! پ.ن 2 : این فیلم سال 1997 به همراه "مارماهی" اثر " شوهی ایمامورا" ژاپنی نخل طلای کن را برنده شد پ.ن 3 : "باد و برگ" مجموعه روزنوشت های عباس کیارستمی از نشر نظر را حتما بخوانید! ممنون از @amir_mohtasham عزیز بابت معرفی این کتاب به من ☺ #movie #moviefreak #abbas_kiarostami#طعم_گیلاس#عباس_کیارستمی#critic#cherrys_taste
0 notes
mrvicodine-blog · 9 years
Photo
Tumblr media
کباب، علیرضا، نادر و من همین الان یهویی 😊😊 (at کباب چی!)
0 notes