Don't wanna be here? Send us removal request.
Quote
Our bodies could be skin on skin and I’d still pull you closer
25 notes
·
View notes
Link
0 notes
Quote
جاذبهای تعطیلشده در من میگردد راه را از رؤیا میگیرد و عقیمماندنش را با درد، میانبارَد. دلم برای یک ترانۀ بومی لک زده است برای بودن در جادهای که به شهرم میرسد برای درختانِ پیادهروهامان برای زردآلوهای دهکدههای اطراف برای دیدنِ پیرمردانِ دهقان در گذرگاههای کوهستانی با دستها و کُتهای قدیمی دلم برای چپقهایشان... دلم برای گریهکردن در شهرِ خودم تنگ شده است. همیشه از بزرگشدن میترسیدم از اینکه آنها را که میشناسم دیگر نشناسم. همیشه بعد از دیدنِ یک فیلم غریبه شدهام از تمامشدنِ هر چیزی میترسم. از داشتنِ آلبومِ عکس از خاطرهها از منطقِ روزانۀ تکرار از غروبکردنِ خورشید میترسم. از اینکه زمان میتواند بگذرد از اینکه گذشته پشتِسر میمانَد از اینکه سنگ همیشه سنگ است و زمین صورتی ندارد از چسبیدنِ خوابهایم به تنم به صدایم از بهخودآمدنهای ناگهانیاَم میترسم. عجیببودنِ دریا. عجیببودنِ ماه. و همیشه در راه بودنِ یک خبرِ مهلک. دلم برای شنیدن همۀ صداها تنگ شده است. حتا، برای نرسیدن به تو. چهقدر دلم میخواهد حرف بزنم حرف بزنم.
0 notes
Link
0 notes
Link
0 notes
Link
0 notes
Link
0 notes
Photo

شما سعی میکنید تا مارا به فراموشی محکوم کنید. محکوم کنید که از یاد ببریم آنچه برایش جنگیدیم. برایش خندیدیم و برایش جان دادیم. شما سر های مارا از زمین محو میکنید. خون هایمان را از زمین میشویید
اما صدای خنده های ما در گوش هایمان جاودانه میماند. زمین خون خورده هیچ وقت مثل قبل نمیشود. انسانی که میمیرد هیچ وقت فراموش نمیشود. در خاطره کسی زنده میماند
شما مارا به آخرین سنگر هل داده اید اما این سنگر، این خاطره جمعی هیچوقت شکسته نمیشود
0 notes
Link
0 notes
Link
0 notes
Link
0 notes
Link
0 notes
Text
it’s good to have this blog, like a public but personal diary, everything is super crazy in my life but at least my blog is still here!
0 notes