أحمد السبكي يعلن عن بدأ تصوير مسلسل رمضان كريم 2
أحمد السبكي يعلن عن بدأ تصوير مسلسل رمضان كريم 2
متابعه: آيه محمد
نشرت المنتج “أحمدالسبكي” صورة جديدة له برفقه ابطال مسلسل “رمضان كريم “الجزء الثاني وذلك عبر حسابه الشخصي على موقع” إنستجرام”.
فقد اعلن من خلالها عن بدأ تصوير المسلسل ،حيث علق قائلًا:”إنطلاق تصوير رمضان كريم الجزء الثاني “،والعمل من إنتاج أحمد السبكي،وتأليف أحمد عبدالله ،و إخراج سامح عبدالعزيز.
ويذكر ان اخر اعماله فيلم “عمهم”، من بطولة”محمد إمام ،وهدى المفتي ،ومحمد سلام ،وسيد…
View On WordPress
0 notes
قتل نفس پس از شرک، بزرگترین گناه کبیره است
در هیچ دین و آینی کشتن افراد بی گناه جامعه جواز ندارد. قتل افراد بدون مجوز شرعی و اصدار حکم محکمه رسمی که موارد آن در اسلام روشن است، نمی تواند انجام یابد.
طوری که خداوند (ج) در (آیه ۳۲، سوره مبارکه مائده) می فرماید: هرکس، انسانى را بدون ارتکاب قتل يا فساد در روى زمين بکشد، چنان است که گويى همه انسانها را کشته، و هر کس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است که گويى همه مردم را زنده کرده است. یعنی به خاطر حرمت شدیدی که خون انسان دارد،.
خداوند متعال (ج) ریختن خون یک انسان را مانند ریختن خون تمام انسانها اعلام فرموده تا انسان های گمراه به عمق موضوع پی برده و به قتل و کشتار انسان، اقدام نکنند.
خداوند تبارک و تعالی در (آیه ۳۳، سوره مبارکه اسراء) باز هم ارشاد می فرماید: کسى را که خداوند خونش را حرام شمرده، جز به حق نکشيد.
در همین حال، پیامبر بزرگوار اسلام ﷺ این حقّ را در حدیث شریف روشن نموده و می فرمایند: خون مسلمانی که به یگانگی خداوند و رسالت من گواهی دهد، حلال نیست. مگر در یکی از این سه مورد: زنای کسی که ازدواج کرده باشد؛ کسی که دیگری را بکشد و کسی که دین خود را رها کند (و مرتد شود). [صحیح بخاری، ۶۸۷۸].
در حدیث دیگری، ابودرداء (رض) از پیامبر اکرم ﷺ روایت کرده است که فرمودند: شاید خداوند تمام گناهان را ببخشد؛ به جزء کسی که مشرک مرده، یا مومنی که مومن دیگری را به عمد به قتل رسانده باشد. [سنن ابی داوود، ۴۲۷۲].
طبق روایات زیادی از پیامبر اکرم ﷺ کسی حقّ ندارد، کسی را که در تعهد مسلمانان یا اهل ذمه و یا حتّی یک فرد کافر هم که اگر حربی نباشد، به قتل برساند.
همچنان از عبدالله بن عمرو عاص (رض) نقل شده که پیامبر اکرم ﷺ فرمودند: کسی که فرد عهد بسته را به قتل برساند، بوی خوش بهشت به مشام وی نخواهد رسید. حال آن که بوی خوش بهشت از فاصله چهل سال به مشام می رسد. [صحیح بخاری، ۲۹۳۰].
در روایت دیگری نقل شده است که پیامبر اکرم ﷺ فرمودند: مردی که تامین جانی داشته باشد و کسی او را بکشد، من از قاتل بیزاری می جویم؛ اگر چه مقتول کافر باشد. [المعجم الکبیر طبرانی، حدیث ۱۶۹۲].
در بعضی از روایات آمده است که «وَجَبَتْ لَهُ النَّارُ» یعنی: آتش (جهنّم) بر وی واجب می گردد.[المعجم الکبیر طبرانی، حدیث ۱۶۹۴].
ببینید! اگر کسی حتّی یک فرد کافر را هم به ناحقّ به قتل برساند، پیامبر اکرم ﷺ از وی بیزاری می جوید و حتّی آتش جهنّم نیز بر وی واجب می گردد. پس قتل و کشتن یک فرد مسلمان تا چه اندازه سخت و شدید خواهد بود.
پیامبر اکرم ﷺ نه تنها از قتل، بلکه حتّی از ترساندن یک مسلمان نیز نهی فرموده اند. در روایتی از سنن ابی داود آمده است که گروهی از صحابه فرد مسلمانی را که خواب بود، ترسانده و بر وی خندیدند.پیامبر اکرم ﷺ پس از جویا شدن ماجرا به آنان فرمودند: «لَا يَحِلُّ لِمُسْلِمٍ أَنْ يُرَوِّعَ مُسْلِمًا. یعنی: بر هیچ مسلمانی جایز نیست که مسلمان دیگری را بترساند. پس کشتن یک مسلمان چه سخت و وحشتناک خواهد بود. [سنن ابی داوود، ۴۳۵۱].
افزون بر آن برای جلوگیری هرچه بیشتر از قتل و کشتار افراد بی گناه در جامعه اسلامی، خداوند (ج) در (آیه ۹۳، سوره مبارکه نسا) پنج جزای بسیار سنگین و بی پایان را برای قاتل، قایل شده است:
۱. دوزخ ابدی،
۲. غضب الهی،
۳. نفرین و لعنت خداوندی،
۴. عذاب بزرگ،
۵. و قصاص باالمثل.
به گونه ای که در این آیه شریفه خداوند حکیم و دادگر چنین دستور می دهد:
وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا. [سوره نساء، آیه ۹۳].
ترجمه: و هر كس به عمد مؤمنى را بكشد پس كيفرش دوزخ است كه هميشه در آن خواهد بود، و خداوند بر او غضب و لعنت كرده و براى او عذابى بزرگ آماده ساخته است.
نکته ها
۱. این آیه کریمه همچون دیگر آیات سوره نساء در مدینه منوره بر پیامبر اکرم ﷺ نازل گردیده است.
۲. واژه «متعمد» در این آیه شریفه معنی: عمد، قصد و كسى كه كار را دانسته و از روى عمد انجام مى دهد، می رساند.
۳. «تعمّد» از «عمود» گرفته شده است و از آنجا كه ستون انجام كارها نيّت است، به كارى كه با انگيزه قبلى صورت گیرد، عمدى می گويند.
۴. واژه «اعد» به معنی: عتاد، آماده شدن یا آماده كردن آمده است.
۵. اسلام براى حفظ جان و امنيّت افراد، اهميّت زیاد قایل شده و كيفر عذاب ابدى را براى مقتول مقرّر داشته تا جلو قتل و جرایم سنگين در جامعه گرفته شود.
۶. تعبيرات و توبیخاتی كه در اين آيه شریفه براى «قتل عمدى مؤمن» به كار رفته، درباره هيچ گناه دیگرى در قرآن کریم نيامده است.
۷. در روايات متعدّدى به بزرگى گناه قتل تصريح شده و اکبرالکبایر خوانده می شود.
۸. قتل نفس پس از شرک به خداوند یکتا، بزرگت��ین گناه کبیره است.
۹. تا جایی که گفته شده، توبه كسى كه از روى عمد مؤمنى را بكشد، قصاص است.
۱۰. در روز قيامت، كشتن بىگناهان اوّلين مسألهاى است كه از آن پرسیده می شود.
۱۱. ياغىترين افراد، كسى است كه انسانى را بكشد يا بزند.
۱۲. علاوه بر گناه قتل، گناهان مقتول نیز به دوش قاتل مىافتد.
۱۳. اگر اهل آسمان و زمين در قتل مؤمنى شريك شوند، همه عذاب مى شوند.
۱۴. اگر همه دنيا فنا شود، آسانتر از قتل يك بىگناه است.
۱۵. در نظام اسلامى، هيچ مقامى حقّ قتل و اعدام بى جهت افراد جامعه را ندارد.
۱۶. ارزش و شخصیت انسان به اندازه سطح افكار و عقايد صحيح اوست.
۱۷. در كيفر، حساب لغزش هاى آگاهانه و مغرضانه جداست.
۱۸. قتل و خونريزى بدون موجب شرعی ولو افرادی که کشته می شوند، کافر باشند، از گناهان كبيره به شمار می آید.
۱۹. مجازات و كيفر سنگين، از عوامل بازدارنده فساد و قتل در جامعه بوده و عامل ايجاد و حفظ امنيّت اجتماعى می باشد.
http://ndareez.blogfa.com/post/505/
1 note
·
View note
أرق التهانى القلبية للإعلامى "محمد صلاح" بزفاف شقيقه محمود
أرق التهانى القلبية للإعلامى “محمد صلاح” بزفاف شقيقه محمود
كتب:سعيد شاهين
يتقدم الأستاذ سعيد شاهين مسئول ملف مجلس النواب بالمؤسسة، والمقدم نبيل غيث، والصحفى على الديب، بمؤسسة البوابة نيوز، والمستشارة القانونية آيه حمدي، والأستاذ محمد صقر، رئيس تحرير برامج قناة المحور، بأرق التهانى القلبية، للأستاذ محمد صلاح، رئيس مجلس إدارة موقع «بنكى»، والأستاذ عبدالله صلاح، بمناسبة زفاف شقيقيهما، محمود صلاح.
وذلك فى أجواء احتفالية مبهجة، زانها الأصدقاء والخلان.
View On WordPress
0 notes
عن عبدالله بن عمرو بن العاص رضي الله عنهما: أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: (بلغوا عني ولو آيه)
رواه البخاري
0 notes
(إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاْجِعُوْنَ) انتقلت إلی رحمة الله الطفلة / آيه بنت عقيل بن عبدالله الربيع العمر سنتين من السياسب بالمبرز سبب الوفاة : غرق وسيوارى جثمانها الثرى يوم غدٍ السبت الساعة 11 صباح في مقبرة السياسب بالمبرز مجموعة اخبار الوفيات في الأحساء للإشتراك للرجال فقط 0507093660 تاريخ الإعلان الجمعة23 ذوالقعدة 1440هــ للمتابعة في الانستغرام او الفيس بوك. instagram.com/hani8news facebook.com/hani8News قناة أخبار الوفيات بـ (التليجرام) ⓣ.me/hani8news ♦♦♦♦♦♦ https://www.instagram.com/p/B0ZcSCVlWTc/?igshid=1b8tvooajkfvt
0 notes
صلاح عبدالله يتذكر الراحل هشام سيلم بتغريده على تويتر
صلاح عبدالله يتذكر الراحل هشام سيلم بتغريده على تويتر
متابعه: آيه محمد
تذكر النجم “صلاح عبدالله” الفنان الراحل هشام سليم وذلك من خلال حسابه الشخصي على موقع “تويتر” فقد أعاد نشر تغريدة للمخرج “عمرو عرفة” التي تذكر من خلالها مواقف النجم الراحل.
حيث نشر مجموعة صور من إحدى أعماله، وعلق عليها: ” كنت المنتج الفني لفيلم يا مهلبيه يا وكان بطل الفيلم ومعاه ٤ كوميديانات عتاوله علاء وصلاح واشرف وآدم.. كان فرحان بيهم وكان معظمهم جديد على السينما ما عدا اشرف…
View On WordPress
0 notes
🍃 *تدبر آيه*🍃 دواء الحيرة وافتراق الدروب .. حين تشعر بغموض الخيارات ورهبة القرار الجديد قل : ﴿عَسى رَبّي أَن يَهدِيَني سَواءَ السَّبيلِ﴾[القصص: ٢٢] [د. عبدالله بن بلقاسم]
3 notes
·
View notes
جنگهای پیامبر اسلام
غَزوه، به نبردها و سرقت هایی که پیامبر اسلام، خود در آنها حضور داشتهاست وفرماندهی نبرد راعهده داربود، گفته میشود
غزوه و غارت کاروانها
پس از هجرت مسلمانان از مکه به مدینه تامین نیازهای اقتصادی حضرت محمد و مسلمانانی که با وی هجرت کرده بودند به حمله و غارت کاروان های مکه وابسته بود. حملات و غارت کاروان های مکه را که حضرت محمد شخصا در آن شرکت داشت را غزوه می گویند.
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
* * *
غزوه يعنی حمله ناگهانی به کاروان يا قبيله ديگر و تصاحب اموال و زنان آنها.ساده ترين شکل تنازع بقا در شبه جزيره عربستان.به محمد خبر رسيد که کاروانی از قريش به سرپرستی عمروبن خضرمی از شام به سوی مکه می رود و امتعه فراوانی دارد . عبدالله بن جحش را به سرکردگی عده ای مهاجر مأمور هجوم به آن کاروان کرد . درجايی نزديک مقام نخله کمين کردند و همين که کاروان بد انجا رسيد بر آن هجوم کردند، سرپرست قافله را کشتند و دو نفر ديگر را اسير کردند و با تمام اموال رهسپار مدينه شدند و اين غزوه در تاريخ اسلام بنام سریه نخله ثبت شد
اين نخستين غزوه اسلامی هياهيويی برانگيخت و مشکل بزرگی پديد آورد . بر حسب سنّت دوران جاهليت در چهار ماه رجب، ذيقعده، ذيحجه و محرم جنگ حرام بود . هجوم به کاروان چون روز اول رجب صورت گرفته بود، فرياد خشم و اعتراض قريش را از خرق حرمت ماه حرام بلند کرد . طبعاً اين اعتراض در افکار عمومی و ساده ساير قبايل انعکاس نامطلوبی داشت و از همين جريان يک نوع ناراحتی در خود حضرت محمد نيز پيدا شد و از اين رو نسبت به عبدالله و همدستانش روی خوش نشان نداد و نمی دانست در اين مورد چه روشی پيش گيرد. عبدالله مدعی بود که هجوم روز آخر جمادی الثانی صورت گرفته است و خود اين موضوع راه حلّی برای رفع مشکل بود . علاوه بر اين موضوع غنايم در پيش بود و اين غنايم سر و سامانی به زندگی ياران محمد می داد و نمی بايست به اعتراض واهی قريش آن را از دست داد. هيچ بعيد نيست که بعضی از اصحاب به وی يادآور شده باشند که کاريست گذشته و هرگونه عقب نشينی اعترافی است به تقصير و اذعانی است به حقانيت مخالفان و علاوه بر همه اينها آن غنايم سر و صورتی به حال مهاجران خواهد داد. راه حل قاطعتر و اساسی تری که اين مشکل را از بين برد، نزول آيه ٢١٧ سوره بقره بود:
يَسئَلُونَکَ عَنِ الشَّهرِ الحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُل قِتالُ فيهِ کَبيرُ وَ صَدَ عَن سَبيلِ اللهِ وَ کُفرُ بِهِ وَالمَسجِدِ الحَرامِ وَ اِخراجُ اَهلِهِ مِنهُ اَکبَرُ عِندَاللهِ وَ الفِتنَهُ اَکبَرُ مِنَ القَتلِ وَ لايَزالُونَ يُقاتِلُونَکُم حَتّی يَرُدّوُکُم عَن دينِکُم اِنِ استَطاعُواَ
به تو اعتراض می کنند که آيا در ماه حرام جنگ و خونريزی مجاز است؟ به آنها بگو آری جنگ در ماه حرام نارواست ولی نه جنگ در راه خدا، نارواتر از آن کفر و بيرون کردن مردم از مکه و منع مسلمين از زيارت کعبه است. فتنه ای که در مکه برانگيختند از آدمکشی بدتر است.
پس از سرية النخله هجوم به قافله های قريش و طايفه های مخالف، يگانه وسيله تأمين اوضاع مالی مسلمين شد سريةالنخله آغاز غزوه های ديگريست که اوضاع مالی و سياسی محمد و يارانش را بهبود می بخشد و آنها را به سوی قدرت و استيلاء بر شبه جزيره عربستان رهنمون می شود . اما حادثه ای که مستقيماً سبب تقويت بنيه مالی وازدياد شأن مسلمانان گرديد، دست انداختن بر اموال يهوديان يثرب بود.
کتاب 23سال
* * *
تاریخ طبری
خبر غزو بواط : پیغمبر علیه السلام برفت و بر پایان کوهی شد، و آن کوه را نام رضوی بود، و همی رفت تا از حد یثرب بیرون شد و به حد تهامه اندر شد، و به منزلی فرود آمد نام آن منزل بواط گویند. خبر آمد که کاروان را بجهانیدند و کس را نیافتند، و از آن جا به مدینه باز آمدند. چون دیگر ماه درآمد جمادی الاولی بود، دیگر بار برفت و ابوسلمة بن عبدالاسد را بر مدینه خلیفت کرد. و علم وی بدین غزو حمزه داشت. و منزلی است به نزدیک مدینه ذات العشیره خوانند. پس پیغمبر را خبر آمد که کاروان از این را نیامد پس بر دست راست این منزل برفتند و به بادیه اندر شدند به منزلی دیگر که آن جا نیز رهگذر کاروان بود، هم نیافتند. و از آن جا به منزلی دیگر رفتند نام آن منزل سقا النخل، و آن جا درختی هست بزرگ آن را ذات... پس به سایه ی آن درخت فرود آمدند و کاروان را طلب کردند و نیافتند. پس پیغمبر علیه السلام زیر آن درخت نماز کرد و آن جا دیگ پختند و آن شب آن جا بودند. و آن مزگت به زیر آن درخت که پیغمبر نماز کرد هنوز مانده است. و جایگاه آن دیگ مانده است. پس دیگر روز برفتند و به طلب کاروان شدند به منزلی دیگر، و از آن جا به جایگاهی دیگر شدند نام اش ضبوعه. پس به منزلی دیگر آمدند نام اش صخیرات الیمام باز به دیگر چاهی آمدند نام اش مشیرب و از آن آب بخوردند، باز به صخیر آمدند و اندر همه بادیه هیچ منزل و هیچ چاه آب نماند که دانستند که کاروان گذر کند که نه آن جا همه بگشتند، و هیچ جای اثر کاروان نیافتند».
( تاریخ طبری، ص ۹۶، جنگ بواط)
«پس آن شب عبدالله بن جحش تدبیر کرد و گفتا چه کنم که این خواسته ای بسیار است، و اگر فردا حرب کنم و بستانم، به رجب اندر حرب کرده باشیم و حرمت شکسته، و اگر فردا شکیبایی کنیم، ایشان به مکه اندر شوند و از دست ما بشود. پس تدبیر بر آن بنهادند که حرب کنیم و آن خواسته بستانیم که ایشان کافران اند ایشان را حرمت نیست. چون تدبیر روز بود، کاروان بار برنهادند. ایشان با سلاح پیش کاروان شدند. و عبدالله بن جحش و واقد بن عبدالله تیر اندازان نیک بودند، پس تیری بینداختند و آن عمرو حضرمی را بزدند و بکشتند. و عمرو مردی بزرگ بود به قریش اندر و خلیفه ی بنی عامر حضرمی به مکه اندر روشناس بودند و بازرگانان بودند. چون عمرو بیفتاد، عثمان بن عبدالله بگریخت و باز مکه شد. و به کاروان اندر هم این چهار تن بودند زنهار خواسند. و نوفل بن عبدالله بگریخت. و عبدالله بن جحش را بگرفت و دست ها ببست و آن کاروان را بربود، و روی برتافت و به بادیه اندر شد و روی به مدینه نهاد با یاران و خواسته، و آن دو اسیر ببرد. پس خبر به مکه شد. مکیان از پس بیامدند و اندر نیافتند و بازگشتند. و عجب داشتند و گفتند حرام بشکست و ماه حرم را حرمت نداشت، و به رجب اندر کس فرستاد به حرب تا خون ریختند و خواسته ستدند و اسیر گرفتند، و او را هرگز سلامت نبود و دین او هرگز به پای نخیزد».
(همان، ص ۱۰۰، خبر جنگ بدر الاولی)
«و چون پیغمبر به مدینه آمد به ماه ربیع الاول اندر و آن سال بگذشت، دیگر سال به ماه محرم اندر و جهودان را دید روز دهم محرم که روزه داشتند، و این روز را روز عاشورا خواندندی. پیغمبر علیه السلام پرسید که این چه روزی است شما را؟ ایشان گفتند که این آن روز است که خدای تعالی فرعون را در دریا غرق کرد و موسی برهانید، و آن روز موسی علیه السلام روزه گرفت شکرانه ی آن را. و سنت است ما را این روزه داشتن هر سالی. پس پیغمبر علیه السلام مسلمانان را بفرمود تا آن روز روزه داشتند، و گفت من سزاوارترم به سنت برادرم موسی بن عمران، پس پیغمبر ترسایان را دید که پنجاه ر��ز روزه داشتند. پیغمبر را علیه السلام آرزو آمد که اندر شریعت او این روزه بود. پس چون ماه شعبان به آخر آمد خدای عز و جل روزه ی ماه رمضان داشتن فرض کرد... چون دیگر سال محرم اندر آمد و روز عاشورا ببود، پیغمبر بفرمود که روزه دارند و مردمان بداشتند. پس اندر این ماه رمضان پیغمبر علیه السلام به غزو بدر بیرون شد و روز هفدهم ماه رمضان بود روز آدینه که پیغمبر به بدر حرب کرد و خدای عز و جل او را به مشرکان مکه ظفر داد... و جبرییل بیامد و پیغمبر را خبر آورد و بشارت داد و گفتا بیرون شو و کاروان را طلب کن و گذر گاه های شان به چاه های بدر بود و چاره نیست ایشان را از گذر کردن آن جایگاه. پس پیغمبر علیه السلام مردمان را گرد کرد و به روزه در بفرمود رفتن و گفت: خدای عز و جل مرا وعده کرده است که خواسته ی ایشان به من دهد و دین مرا عزیز کند و ایشان را بر دست من اسیر کند».
( ص ۱۰۵- ۱۰۷، در مقدمات جنگ بدر)
«و پیغمبر علیه السلام با ابوبکر به عرش اندر شد و دیگر باره روی بر خاک نهاد و بگریست و زاری کرد و گفت: یارب اگر این گروه که با من اند هلاک شوند از پس من و از پس امروز کس تو را نپرستد و همه مسلمانان از دین برگردند. پس دست دراز کرد به دعا تا ابوبکر دست اش بگرفت و گفت: یا رسول الله به دعا بر خدای تعالی ستم مکن. گفت: یا ابابکر وعده ی او همی خواهم . چون در این سخن بودند جبرییل علیه السلام بیامد با هزار فرشته و پیش پیغمبر بایستاد و او را گفت: مژده مر تو را که خدای عز و جل مرا با هزار فرشته به یاری تو بفرستاد...پیغمبر علیه السلام سبک از عرش بیرون آمد و مسلمانان را مژده داد و به آواز بلند گفت: خدای عز و جل سه هزار فرشته به یاری شما فرستاد. ایشان از شادی گفتند: سه هزار؟ گفت: آری پنج هزار... فرشتگان حمله بردند پیش مومنان و مشرکان روی باز پس می گرداندند به هزیمت و فرشتگان همی شدند و حربه می زدند و می افکندند و هر حربه ای که فرشته ای بر کافری زدی از تارک سر تا ناخن پای هر چه بر تن وی استخوان بودی بریختی و هر چه رگ و پی بودی همه ببریدی و کافر بیافتادی و همی تپیدی و به هیچ جای جراحت پدید نبودی بر تن او که از آن جا خون آمدی تا مومنی فراز شدی و جراحت کردی و خون اش بریختی».
(، ص ۱۲۸و ۱۲۶)
«یاران پیغمبر تافته شدند و پیغمبر گفت : غم مدارید که خدای تعالی ما را نصرت وعده کرده است بر همه مال ایشان یا بر کاروان یا بر لشکر. یاران گفتند : یا رسول الله، دعا کن تا بر کاروان نصرت دهد که آسان تر بود و حرب کم تر بود و ما همه ناساخته بیرون آمدیم بی سلاح... و بوجهل را به لقب مصفر الاست خواندندی، و پارسی زردکون باشد، و از بهر آن بود این لقب او را که بر مقعدش جراحتی بود که پیوسته خون از وی آمدی و نشان آن بر ازار پای وی پدید بودی، و از بس خاریدن آن جایگاه خونابه و ریم آبه ی سرخ و زرد می آمدی و بر جامه می شدی. و او پیوسته خلوق و زعفران و عطر بر تن و حامه و ازار پای مالیدی تا کس نداند که او را خون از مقعد آید. و زعفران را با عطها به آب بزدندی کافران قریش و آیین ایشان چنان بود و بر خویشتن و بر جامه مالیدندی تا همه تن ایشان و جامه زرد شدی و باک نداشتندی زیرا که از همه بوی های خوب ایشان را زعفران عزیزتر بودی. و زعفران از کرمانشاهان و حدود همدان برند. و عود و عنبر و کافور آن جا از راه دریا بسیار برند و ارزان بود، و مشک آن جا هم ارزان بود که از هندوستان به راه دریا برند. پس گاه گاه بوجهل زعفران بر در کون و ازار پای زدی تا آن زردی زعفران بر در کون و ازار پایش نشان گرفتی، و مردمان پنداشتندی که آن خونابه او را بوی خوش است که او بر در کون ریخته است، و کس نداند که آن خون است. و مردم او را از بهر آن زرد کون گفتندی. و هر که او را عیب کردی و یا دشنام دادی او را مصفر الاست گفتی یعنی زرد کون، و گویند که آن ریش بو اسیر بود. و دیگر گویند که بوجهل به طفولیت با پیغمبر علیه السلام کشتی گرفت و پیغمبر او را برگرفت و بر زمین زد و رگ مقعد او بگسست، و پیوسته آن خون از آن رگ دویدی. و او از بهر آن زعفران بر در کون زدی تا کس نداند.
ص ۱۱۵ و ۱۱۶
«و دیگر روز لشگر برگرفت و با غنیمت و اسیران بازگشت و به منزلی دیگر فرود آمد و گفت: این اسیران را بر من عرضه کنید تا ببینم. آن گه یکان یکان عرضه کردند، و بر پیغامبر علیه السلام می گذشتند و یاران با سلاح پیش او ایستاده بودند. چون عقبة بن ابی معیط را بگذرانیدند، و این عقبه آن بود که خیو در روی مصطفی علیه السلام انداخت، و پیغامبر نذر کرده بود که او را بکشد. چون چشم پیغامبر بر وی افتاد علی را گفت: یا علی، برخیز و آن نذر پیغامبرت را وفا کن. علی شمشیر برکشید و آهنگ او کرد که او را بکشد. او گفت : یا محمد، اگر مرا بکشی کودکان مرا که دارد؟ پیغامبر علیه السلام گفتا : اگر کودکان ات مسلمان نشوند به آتش بسوزم. پس علی شمشیر بر گردن او زد و سرش بینداخت. و یک تن از مهتران انصار، نام او سلامه، با شمشیر پیش او ایستاده بود. و مردی بود مردانه و دلیر و به حرب اندر بسیار مردی کرده بود و بسیار کس کشته از قریش، مردم او را همی پرسیدند که چه گونه افتاد این همه مهتران قریش کشته شدند؟ و او گفت : ایشان را دیدم همچون گنده پیران سر پر موی، فراز ایشان شدیم. و چنان بودند که اسیران دست و پای بسته که همی ببایست کشتن. پس یک یک را همی کشتیم. پیغمبر را از آن سخن اندوه آمد که بر قریش و قوم او استخفاف همی کرد. بانگ بر وی زد و گفت: خاموش که آن مهتران قریش بودند، ایشان را خدای عز و جل هزیمت کرد، و فریشتگان ایشان را خسته کردند».
(ص ۱۳۸ و ۱۴۰)
«پیغمبر علیه السلام پانزده روز بر در حصار بنشست، و ایشان زینهار خواستند و بیرون آمدند بر آن شرط که بر حکم پیغمبر بایستند. پیغمبر حکم کرد که مردان ایشان را همه بکشید و زنان شان همه برده کنید و کودکان و خواسته شان غارت کنید. و ایشان همه خلفای بنی خزرج بودند... پیغمبر گرد کشتگان بگشت تا ببیند که کشته شده است. حمزه را دید بر آن حال کشته و افتاده. گفت: اگر از بهر صفیه خواهرش نیستی که طاقت ندارد من حمزه را به گور نکردمی تا مرغان اش بخوردندی، تا روز قیامت خدای عز و جل او را از شکم مرغان حشر کردی. پس بفرمود تا آن کشتگان را گرد کردند تا به گور کنند. و پیغمبر گفت : اگر خدای تعالی مرا روزی ظفر دهد بر ایشان، به جای هر یکی از این کشتگان دو را گوش و بینی ببرم. و همه مسلمانان گفتند چنین کنیم».
(، ص ۱۵۱ و ۱۷۷)
«پس آن جهودان به حکم پیغمبر از حصار بیرون آمدند، گفتند ای رسول خدای، با ما نیکویی کن و ما را ببخش. گفت : بر حکم مهتر شما سعد بن معاذ بسند کردم. گفتند ما نیز بسند کردیم. و این سعد را تیری بر دست زده بودند و خون همی آمد و باز نمی ایستاد. آن جهودان برفتند و سعد را بر اسبی نشاندند و پیش پیغمبر آوردند. سعد گفت : همه را گردن بباید زدن و خواسته شان غارت کردن و زن و فرزند برده کردن. پیغمبر شاد شد و گفت : یا سعد، حکم چنان کردی که خدای بفرمود. راست چون جهودان این سخن بشنیدند هر چه بتوانستند گریختن، اندر بیابان بگریخت، و آن چه بماندند، و مردمان این حصار هشتصد مرد بودند، پیغمبر بفرمود تا همه را دست ها ببستند و خواسته ها برگرفتند و به مدینه بازآمدند به آخر ذی القعده. و دست های این مردمان سه روز بسته بود اندر آن زندان تا خواسته ها همه به مدینه باز آوردند. پس پیغمبر بفرمود تا به میان بازار مدینه چاهی بکندند و پیغمبر علیه السلام بر لب آن چاه بنشست و علی بن ابی طالب را و زبیر بن العوام را بخواند و گفت شمشیر بکشید و یک یک را گردن همی زنید و اندر این چاه همی افکنید»
. (همان، ص ۲۰۰)
«پس علی کنانه را اسیر کرد و به دست بلال سوی پیغمبر فرستاد. پیغمبر چون صفیه را بدید، خوش آمدش، ردای خویش بر سر او افگند و از پس خویش برنشاندش. مردمان دانستند که پیغمبر او را خوش آمد و خویشتن را برگزید. و کنانه که شوی او بود بازداشت اندر میان اسیران... پیغمبر گفت : اگر این ویرانه بکنم و آن گنج بیابم تو را بکشم. کنانه گفت : روا است. پس آن ویرانه ها بکندند و از آن گنج ها لختی بیافتند. پیغمبر از آن خواسته های دیگر طلب کرد، و مقر نیامد. زبیر بن العوام را بخواند و گفت : او را عذاب همی کن تا مقر آید یا بمیرد. زبیر او را دست و پای ببست و بخوابانید و آتش زنه بر روی او و بر ریش اش همی زدی تا همه بسوخت و هم مقر نیامد. زبیر دانست که او به مرگ نزدیک آمد، پیش پیغمبر آمد و او را بگفت. پیغمبر گفت شو و او را به محمد بن مسلمه ده تا به جای برادرش بکشد. و محمد بن مسلمه را برادری بود نام اش محمود بن مسلمه بر در آن حصار نخستین کشته شده بود. پس محمد بن مسلمه کنانه را بستد و به جای برادر بکشت... و چون عمر بن الخطاب بنشست گفت: پیغمبر علیه السلام چنین گفت که به زمین عرب اندر دو دین گرد نیاید. پس عمر هر چه اندر جزیره ی عرب جهودان بودند همه را بیرون کرد، و جهودان خیبر را گفت: هر کجا خواهید شوید. ایشان سوی علی آمدند و آن عهد نامه ی پیغمبر بیاوردند و علی را گفتند این نه خط تو است و نه تو گواهی بدین صلح که محمد ما را کرد و ما را این جا قرار کرد. اکنون عمر ما را از این جا همی بیرون کند. علی مر عمر را اندر این شفاعت کرد. عمر گفت : پیغمبر چنین گفت که من شما را قرار دهم تا خدای عز و جل خواهد. اکنون ایشان را از رفتن چاره نیست، و ایشان را از خیبر براند. و آن است که جهودان مر علی را دوست دارند و عمر را ندارند».
(، ص ۲۳۲ و ۲۳۳ و ۲۳۹ و ۲۴۰)
Read the full article
0 notes
دست و پا میزنه علی اکبر رضا
https://rabi.ir/mag/?p=2532
حضرت امام محمد تقي جوادالأئمه علیه السلام امام نهم شيعيان حضرت جواد (ع ) در سال ۱۹۵هجري در مدينه ولادت يافت . نام نامي اش محمد معروف به جواد و تقي است . القاب ديگري مانند : رضي و متقي نيز داشته ، ولي تقي از همه معروفتر مي باشد . مادر گرامي اش سبيكه يا خيزران است كه اين دو نام در تاريخ زندگي آن حضرت ثبت است . امام محمد تقي (ع ) هنگام وفات پدر ۸ ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا عليه السلام در اواخر ماه صفر سال ۲۰۳ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال يافت . مأمون خليفه عباسي كه همچون ساير خلفاي بني عباس از پيشرفت معنوي و نفوذ باطني امامان معصوم و گسترش فضايل آنها در بين مردم هراس داشت ، سعي كرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خويش قرار دهد . " از اينجا بود كه مأمون نخستين كاري كه كرد ، دختر خويش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبي دايمي و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد . رنجهاي دايمي كه امام جواد (ع ) از ناحيه اين مأمور خانگي برده است ، در تاريخ معروف است " . از روشهايي كه مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به كار مي بست ، تشكيل مجالس بحث و مناظره بود . مأمون و بعد معتصم عباسي مي خواستند از اين راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند . در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نيز چنين روشي را به كار بستند . به خصوص كه در آغاز امامت هنوز سني از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمي دانست كه مقام ولايت و امامت كه موهبتي است الهي ، بستگي به كمي و زيادي سالهاي عمر ندارد . باري ، حضرت جواد (ع ) با عمر كوتاه خود كه همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره اي كه فرقه هاي مختلف اسلامي و غير اسلامي در ميدان رشد و نمو يافته بودند و دانشمندان بزرگي در اين دوران ، زندگي مي كردند و علوم و فنون ساير ملتها پيشرفت نموده و كتابهاي زيادي به زبان عربي ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با كمي سن وارد بحثهاي علمي گرديد و با سرمايه خدايي امامت كه از سرچشمه ولايت مطلقه و الهام رباني مايه گرفته بود ، احكام اسلامي را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعليم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسياري پاسخ گفت . براي نمونه ، يكي از مناظره هاي ( = احتجاجات ) حضرت امام محمد تقي (ع ) را در زير نقل مي كنيم : " عياشي در تفسير خود از ذرقان كه همنشين و دوست احمد بن ابي دؤاد بود ، نقل مي كند كه ذرقان گفت : روزي دوستش ( ابن ابي دؤاد ) از دربار معتصم عباسي برگشت و بسيار گرفته و پريشان حال به نظر رسيد . گفتم : چه شده است كه امروز اين چنين ناراحتي ؟ گفت : در حضور خليفه و ابوجعفر فرزند علي بن موسي الرضا جرياني پيش آمد كه مايه شرمساري و خواري ما گرديد . گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقي را به حضور خليفه آورده بودند كه سرقتش آشكار و دزد اقرار به دزدي كرده بود . خليفه طريقه اجراي حد و قصاص را پرسيد . عده اي از فقها حاضر بودند ، خليفه دستور داد بقيه فقيهان را نيز حاضر كردند ، و محمد بن علي الرضا را هم خواست . خليفه از ما پرسيد : حد اسلامي چگونه بايد جاري شود ؟ من گفتم : از مچ دست بايد قطع گردد . خليفه گفت : به چه دليل ؟ گفتم : به دليل آنكه دست شامل انگشتان و كف دست تا مچ دست است ، و در قرآن كريم در آيه تيمم آمده است : فامسحوا بوجوهكم و ايديكم . بسياري از فقيهان حاضر در جلسه گفته مرا تصديق كردند . يك دسته از علماء گفتند : بايد دست را از مرفق بريد . خليفه پرسيد : به چه دليل ؟ گفتند : به دليل آيه وضو كه در قرآن كريم آمده است : ... و ايديكم الي المرافق . و اين آيه نشان مي دهد كه دست دزد را بايد از مرفق بريد . دسته ديگر گفتند : دست را از شانه بايد بريد چون دست شامل تمام اين اجزاء مي شود . و چون بحث و اختلاف پيش آمد ، خليفه روي به حضرت ابوجعفر محمد بن علي كرد و گفت : يا اباجعفر ، شما در اين مسأله چه مي گوييد ؟ آن حضرت فرمود : علماي شما در اين باره سخن گفتند . من را از بيان مطلب معذور بدار . خليفه گفت : به خدا سوگند كه شما هم بايد نظر خود را بيان كنيد . حضرت جواد فرمود : اكنون كه من را سوگند مي دهي پاسخ آن را مي گويم . اين مطالبي كه علماي اهل سنت درباره حد دزدي بيان كردند خطاست . حد صحيح اسلامي آن است كه بايد انگشتان دست را غير از انگشت ابهام قطع كرد . خليفه پرسيد : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زيرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود بايد بر هفت عضو از بدن انجام شود : پيشاني ، دو كف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع كنند براي سجده حق تعالي محلي باقي نمي ماند ، و در قرآن كريم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس كسي نبايد آنها را ببرد . معتصم از اين حكم الهي و منطقي بسيار مسرور شد ، و آن را تصديق كرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حكم حضرت جواد (ع ) قطع كردند . ذرقان مي گويد : ابن ابي دؤاد سخت پريشان شده بود ، كه چرا نظر او در محضر خليفه رد شده است . سه روز پس از اين جريان نزد معتصم رفت و گفت : يا اميرالمؤمنين ، آمده ام تو را نصيحتي كنم و اين نصحيت را به شكرانه محبتي كه نسبت به ما داري مي گويم . معتصم گفت : بگو . ابن ابي دؤاد گفت : وقتي مجلسي از فقها و علما تشكيل مي دهي تا يك مسأله يا مسائلي را در آنجا مطرح كني ، همه بزرگان كشوري و لشكري حاضر هستند ، حتي خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهايي كه در حضور تو مي شود هستند ، و چون مي بينند كه رأي علماي بزرگ تو در برابر رأي محمد بن علي الجواد ارزشي ندارد ، كم كم مردم به آن حضرت توجه مي كنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علي منتقل مي گردد ، و پايه هاي قدرت و شوكت تو متزلزل مي گردد . اين بدگويي و اندرز غرض آلود در وجود معتصم كار كرد و از آن روز در صدد برآمد اين مشعل نوراني و اين سرچشمه دانش و فضيلت را خاموش سازد . اين روش را - قبل از معتصم - مأمون نيز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع ) به كار مي برد ، چنانكه در آغاز امامت امام نهم ، مأمون دوباره دست به تشكيل مجالس مناظره زد و از جمله از يحيي بن اكثم كه قاضي بزرگ دربار وي بود ، خواست تا از امام (ع ) پرسشهايي كند ، شايد بتواند از اين راه به موقعيت امام (ع ) ضربتي وارد كند . اما نشد ، و اما از همه اين مناظرات سربلند درآمد . روزي از آنجا كه " يحيي بن اكثم " به اشاره مأمون مي خواست پرسشهاي خود را مطرح سازد مأمون نيز موافقت كرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر كرد . مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقي (ع ) احترام بسيار كرد و آنگاه از يحيي خواست آنچه مي خواهد بپرسد . يحيي كه پيرمردي سالمند بود ، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه مي فرمايي مسأله اي از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت مي خواهد بپرس . يحيي بن اكثم پرسيد : اگر كسي در حال احرام قتل صيد كرد چه بايد بكند ؟ حضرت جواد (ع ) فرمود : آيا قاتل صيد محل بوده يا محرم ؟ عالم بوده يا جاهل ؟ به عمد صيد كرده يا خطا ؟ محرم آزاد بوده يا بنده ؟ صغير بوده يا كبير ؟ اول قتل او بوده يا صياد بوده و كارش صيد بوده ؟ آيا حيواني را كه كشته است صيد تمام بوده يا بچه صيد ؟ آيا در اين قتل پشيمان شده يا نه ؟ آيا اين عمل در شب بوده يا روز ؟ احرام محرم براي عمره بوده يا احرام حج ؟ يحيي دچار حيرت عجيبي شد . نمي دانست چگونه جواب گويد . سر به زير انداخت و عرق خجالت بر سر و رويش نشست . درباريان به يكديگر نگاه مي كردند . مأمون نيز كه سخت آشفته حال شده بود در ميان سكوتي كه بر مجلس حكمفرما بود ، روي به بني عباس و اطرافيان كرد و گفت : - ديديد و ابوجعفر محمد بن علي الرضا را شناختيد ؟ سپس بحث را تغيير داد تا از حيرت حاضران بكاهد . باري ، موقعيت امام جواد (ع ) پس از اين مناظرات بيشتر استوار شد . امام جواد (ع ) در مدت ۱۷سال دوران امامت به نشر و تعليم حقايق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته اي داشت كه : هر يك خود قله اي بودند از قله هاي فرهنگ و معارف اسلامي مانند : ابن ابي عمير بغدادي ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهري ، احمد بن ابي نصر بزنطي كوفي ، ابوتمام حبيب اوس طائي - شاعر شيعي مشهور - ابوالحسن علي بن مهزيار اهوازي و فضل بن شاذان نيشابوري كه در قرن سوم هجري مي زيسته اند . اينان نيز ( همچنانكه امام بزرگوارشان هميشه تحت نظر بود ) هر كدام به گونه اي مورد تعقيب و گرفتاري بودند . فضل بن شاذان را از نيشابور بيرون كردند . عبدالله بن طاهر چنين كرد و سپس كتب او را تفتيش كرد و چون مطالب آن كتابها را - درباره توحيد و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت مي خواهم عقيده سياسي او را نيز بدانم . ابوتمام شاعر نيز از اين امر بي بهره نبود ، اميراني كه خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - كه بهترين شاعر آن روزگار بود ، چنانكه در تاريخ ادبيات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند . اگر كسي شعر او را براي آنان ، بدون اطلاع قبلي ، مي نوشت و آنان از شعر لذت مي بردند و آن را مي پسنديدند ، همين كه آگاه مي شدند كه از ابوتمام است يعني شاعر شيعي معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور مي دادند كه آن نوشته را پاره كنند . ابن ابي عمير - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نيز در زمان هارون و مأمون ، محنتهاي بسيار ديد ، او را سالها زنداني كردند ، تازيانه ها زدند . كتابهاي او را كه مأخذ عمده علم دين بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدين سان دستگاه جبار عباسي با هواخواهان علم و فضيلت رفتار مي كرد و چه ظالمانه ! شهادت حضرت جواد علیه اسلام اين نوگل باغ ولايت و عصمت گرچه كوتاه عمر بود ولي رنگ و بويش مشام جانها را بهره مند ساخت . آثار فكري و رواياتي كه از آن حضرت نقل شده و مسائلي را كه آن امام پاسخ گفته و كلماتي كه از آن حضرت بر جاي مانده ، تا ابد زينت بخش صفحات تاريخ اسلام است . دوران عمر آن امام بزرگوار ۲۵سال و دوره امامتش ۱۷سال بوده است . معتصم عباسي از حضرت جواد (ع ) دعوت كرد كه از مدينه به بغداد بيايد . امام جواد در ماه محرم سال ۲۲۰هجري به بغداد وارد شد . معتصم كه عموي ام الفضل زوجه حضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند . علت اين امر - همچنان كه اشاره كرديم - اين انديشه شوم بود كه مبادا خلافت از بني عباس به علويان منتقل شود . از اين جهت ، درصدد تحريك ام الفضل برآمدند و به وي گفتند تو دختر و برادرزاده خليفه هستي ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علي الجواد ، مادر علي هادي فرزند خود را بر تو رجحان مي نهد . اين دو تن آن قدر وسوسه كردند تا ام الفضل - چن��ن كه روش زنان نازاست - تحت تأثير حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحريك و تلقين معتصم و جعفر برادرش ، تسليم گرديد . آنگاه اين دو فرد جنايتكار سمي كشنده در انگور وارد كردند و به خانه امام فرستاده تا سياه روي دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعريف و توصيف كرد و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در اين امر اصرار كرد . امام جواد (ع ) مقداري از آن انگور را تناول فرمود . چيزي نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شديدي بر آن حضرت عارض گشت . ام الفضل سيه كار با ديدن آن حالت دردناك در شوهر جوان ، پشيمان و گريان شد ، اما پشيماني سودي نداشت . حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گريه مي كني ؟ اكنون كه مرا كشتي گريه تو سودي ندارد . بدان كه خداوند متعال در اين چند روزه دنيا تو را به دردي مبتلا كند و به روزگاري بيفتي كه نتواني از آن نجات بيابي . در مورد مسموم كردن حضرت جواد (ع ) قولهاي ديگري هم نقل شده است . زنان و فرزندان حضرت جواد علیه السلام زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر مأمون بود . حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندي نداشت . حضرت امام محمد تقي زوجه ديگري مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربيه داشته است . فرزندان آن حضرت را ۴ پسر و ۴ دختر نوشته اند بدين شرح : ۱ - حضرت ابوالحسن امام علي النقي ( هادي ) ۲ - ابواحمد موسي مبرقع ۳ - ابواحمد حسين ۴ - ابوموسي عمران ۵ - فاطمه ۶- خديجه ۷- ام كلثوم ۸- حكيمه حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا زندگاني كوتاه و عمري سراسر رنج و مظلوميت داشت . بدخواهان نگذاشتند اين مشعل نوراني نورافشاني كند . امام نهم ما در آخر ماه ذيقعده سال ۲۲۰ه . به سراي جاويدان شتافت . قبر مطهرش در كاظميه يا كاظمين است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسي بن جعفر (ع ) زيارتگاه شيعيان و دوستداران است . دانلود فیلم
0 notes
خسوف القمر ودلالاته
البحر الأحمر : حنان عبدالله
والخسوف آيه من آيات الله التي يخوف الله بها عباده ..
قال تعالى :
*(فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ¤ وَخَسَفَ الْقَمَرُ ¤ وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ¤ يَقُولُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ ¤ كَلَّا لَا وَزَرَ ¤ إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ ¤ يُنَبَّأُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ)*
فالواجب هنا الخوف
والخشية من الله
والصلاة…
View On WordPress
0 notes
دوبـاره پیامبر
دوبـاره پیامبر
دین و اندیشه > دین – همشهری دو – محمد گرشاسبی:
هزار و دویست و نودمین سالروز شهادت امامصادق(ع)، شیخالائمه است و نمیتوان سعی او برای احیای مجدد اسلامی راکه نقل حدیث نبوی در آن جرم تلقی میشد نادیده گرفت.
او در هياهوي تاريخ اسلام فرصت را غنيمت شمرد و پس از گذشت يك قرن و اندي از ارتحال رسول مكرم اسلام(ص)، قال رسولالله گفت تا اسلام ناب از نو روايت شود تا بماند. امپراتوري اسلامي كه از كران تا كران دنياي آن روز را دربرميگرفت در مرحلهگذار از عصر بنياميه به عصر بنيعباس بود. اين مقطع كه بيثباتترين و پرآشوبترين مقاطع زماني مسلمانان بهشمار ميرفت پر بود از قيامهاي متعدد اعراب و غيراعراب عليه امويان و اختلافات داخلي در بنياميه. در ميان اين هياهو دوباره جاهليت سربرآورده بود و اين بار در قالب قومپرستي يا درست انگاشتن بدعتها نمود داشت و از ظهور منجي، قرائتي ناشيانه صورت ميگرفت. هر كسي خود را مهدي و منجي معرفي ميكرد و در كشاكش جبر و اختيار، هر فردي خود را صاحب يك ايدئولوژي خاص ميدانست. چون پرسشگري در مسيحيت ممنوع بود نومسلمانان همه سؤالاتشان را اينبار ميخواستند در اسلامي بجويند كه پيامبرش در حديث «اطلبواالعلم» امر به دانستن ميكرد. بخشي از فشارهاي وارده اين دوران بر دوش امام باقر(ع) بود و پس از شهادت مظلومانه ايشان، بخش اعظمي از فشارها هم بر دوش امام ششم جعفربنمحمد صادق(ع) افتاد.
زندگي امام صادق(ع) معاصر 10خليفه اموي بود و به جز عبدالملكبنمروان و هشامبنعبدالملك كه 20سال حكومت كردند مابقي، عمر خلافتشان كوتاه بود. بنيعباس هم با نام حباهلبيت پيامبر و با شعار معروف الرضامنآلمحمد مدعي بودند كه ميخواهند انتقام خون خاندان پيامبر را از بنياميه بگيرند. دوره امامت امام ششم با 2خليفه نخست عباسي به نامهاي عبداللهبنمحمد معروف به سفاح و ابوجعفربنمحمد دوانقي معروف به منصور بالله همعصر بود. 31سالشان بود كه پدر بزرگوارشان توسط هشامبن عبدالملك خليفه اموي به شهادت رسيد و امامت امامصادق(ع) از 8ذيحجه 114هجري قمري آغاز شد. امويان ضعيف شده بودند و بسيار از امام درخواست ميشد براي دوباره روي كار آمدن خاندان پيامبر و زعامت بنيهاشم بر جهان اسلام قيام كند. يكي از اينها سدير صيرفي بود كه كليني در اصولكافي درمورد ديدارش با امام نوشته: سدير خدمت امام رفت و گفت: به خدا قسم بر تو روا نيست قيام نكني، چون دوستداران و شيعيان و ياران بسيار داري و به خدا قسم اگر علي به اندازه تو شيعه داشت حق او را نميگرفتند. امام پرسيد: سدير شمار آنان به چند تن ميرسد؟ سدير گفت صدهزار. امام پرسيد: صدهزار؟ سدير پاسخ داد: بلكه 200 هزار و بلكه نيم جهان. امام، سدير را به خارج از شهر نزد بزچراني برد و فرمود: به خدا سدير اگر به اندازه اين بزها شيعه داشتم قيام ميكردم. سدير بزها را شمرد، 17راس بودند.
دانشگاه مدينه
اعراب مسلمان تا پیش از گسترش جغرافيايي و آشنايي با ممالك و ملل ديگر، بهدليل داشتن ذهني ساده، همه قوانين اسلام را ميپذيرفتند و اگر سؤالي برايشان مطرح ميشد به شخص پيامبر(ص)، قرآن يا حديث مراجعه ميكردند. هرچه از ظاهر قرآن ميفهميدند برايشان حجت بود و هرگز به اين فكر نميكردند كه مثلا: علم خداوند عين ذات او است يا جزء ذات او. نه با منطق يوناني آشنايي داشتند و نه علم كلام ميدانستند. پس از كشورگشايي، با مردماني روبهرو شدند كه هر مقولهاي را بهراحتي نميپذيرفتند و با شنيدن هر مسئلهاي دهها شبهه مطرح ميكردند. دانشمندان زرتشتي و مسيحي و كليمي به بحثهاي عقلاني سرگرم بودند كه بعدها علم كلام ناميده شد. اين بحثها گرچه در عهد امويان و مروانيان بهدليل استبداد حاكم، ممنوعيت داشت و ساكنان ساير بلاد بيچون و چرا بايد دين جديد را ميپذيرفتند اما از ��بتداي قرن دوم هجري شرايط جامعه مسلمانان بهنحوي پيش رفت كه نحلهها و حلقههاي مجادله شكل گرفت و بحثهاي كلامي رونق يافت و همزمان فرقههاي فكري و فلسفي متعددي هم پديد آمد. در اين ميان برخي عالمتر بودند و شهرتي مييافتند و بودند كساني كه شهر به شهر ميرفتند تا با عالمان محاجه كنند. اما آن كسي كه آوازهاش نهتنها در شبهجزيره عربستان و ايران و شام و مصر كه در سرتاسر جهان اسلام پيچيده بود ابوعبدالله جعفربنمحمد(ع) فرزند رسول خدا و امام ششم شيعيان بود. از علم او چنان نقل ميكردند كه آوازهاش به شهرها رسيد و امامان فرقههاي اهل سنت هم بسيار از او روايت كردند. در اندك زماني تعداد شاگردان دانشگاه امام صادق(ع) در مدينه به 4 هزار نفر رسيد. البته ناگفته نماند كه 4 هزار نفر در آن واحد و در يك زمان شاگرد امام(ع) نبودند بلكه مجموعه كساني بودهاند كه در مدت افاضه امام(ع) به تناوب به دانشگاه حضرت آمده و علم و دانش فراگرفتهاند. اين شاگردان از غربيترين نقطه جهان اسلام، يعني اسپانيا تا شرقيترين ناحيه آن، چين و ماچين براي تلمذ پيش امام(ع) آمده بودند تا فقه و حديث و كيميا و سيميا و هيأت و طبيعت و مابعدالطبيعه ياد بگيرند.
امام صادق(ع) از چالشهاي اموي- عباسي نهايت بهره را برد و دوباره اصول و احكام و قواعد اسلامي را تدوين كرد. شاگردان دانشگاه امام، فقه جعفري را در محضر فرزند رسول خدا(ص) ياد گرفتند و به سرزمينهايشان رفتند تا خود مدرس اسلام ناب باشند. امامصادق(ع) آنقدر در نقل احاديث صداقت داشت و رعايت امانت ميكرد و هر حديثي كه ميفرمود صحيح بود كه به او صادق آلمحمد(ص) ميگفتند. از جمله مسائلي كه امام مشقت فراواني كشيدند تا بتوانند مجددا آن را احيا كنند مسئله امامت بهعنوان اصل پنجم دين بود. اصلي كه پس از رحلت رسولالله(ص) با وجود سفارش اكيد پيامبر بر حركت كردن در مسير آن، به بيراهه رفت و امام ششم حالا بايد دوباره اين اصل را به دين بازميگرداند. امام صادق(ع) براي شيعيان و غيرشيعيان تشريح ميكرد كه امامت به هيچ عنوان انتخابي توسط مردم نيست و بنا بر آيه شريفه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم… به فرمان خداوند برگزيده ميشود. از ديدگاه امامصادق كه در واقع در تداوم آراي خداوند در قرآن كريم و رسول گرامي اسلام(ص) است، هر امام داراي علم بهخصوصي است كه او را براي آن مقام شايسته ميكند؛ علمي كه از خداوند به حضرت رسول(ص) و سپس به امامان معصوم(ع) منتقل شده است. به امام صادق(ع) اتهام زدند كه صحفي است تا شأنش را كم كنند؛ يعني كسي كه علم را از صحيفه پدرانش درميآورد. امام هم در جواب ميفرمودند: به خداوند صحف ابراهيم و موسي و عيسي، كه از پدرانم به ارث بردهام.
همسر اسپانيايي
امام صادق نخست با فاطمه بنتحسين اصغر ازدواج كرد كه از او صاحب 3 فرزند به نامهاي اسماعيل، عبدالله افطح وام فروه شد. سپس با حميده اندلسيه كه از خانوادههاي اشرافي اندلس (اسپانيا) بوده و در شمار اسراي نبردهاي مسلمانان با اندلس به بازار بردهفروشان مدينه آورده شده بود ازدواج كرد. كليني در جلد يك اصول كافي آورده كه عكاشه از امامباقر(ع) سؤال كرد كه چرا براي فرزندتان جعفر(ع) همسري انتخاب نميكنيد. امام كه مقابلش كيسهاي زر بود فرمود بهزودي كنيزي از اندلس آورده ميشود و او همسر جعفربنمحمد(ع) خواهد بود. روز موعود، امام باقر(ع) به عكاشه فرمود شما را از آمدن آن كنيز آگاه ميسازم. كيسه را بگيريد به بازار بردهفروشان برويد و گوهري را كه در پياش بودم خريداري كنيد. پيشتر كه رفتند بردهفروش گفت فقط همين 2 دختر بيمار بوده و همه بردگان و كنيزان را فروختهام. عكاشه گفت آن يكي را ميخواهم. بردهفروش گفت 70 اشرفي. عكاشه گفت نميدانم در اين كيسه چقدر اشرفي است اين را بگير و دختر را به ما بده. بردهفروش سكهها را شمرد، دقيقا 70 سكه بود. به محض ورود به منزل، امام نامش را پرسيد. گفت حميده. امام فرمود: حميده باشي در دنيا و محموده باشي در آخرت. و سپس آزادش كرد و در دارالميمون [جايي در سرايش] منزلش داد. امام باقر(ع) به او درمورد عاقبت خيرش فرمود و از اينرو امام، حميده را با امامصادق(ع) آشنا كرد. حميدهخاتون پس از ازدواج با امامصادق(ع) نزد اهلبيت(ع) مقام و منزلتي يافت چنان كه خود امام ششم لقب مصفاه را به او داد و درمورداش فرمود: «حميده پاكيزه از پليديها و مانند شمش طلاست. ملائكه از وي مراقبت ميكردند تا كرامتي از سوي خداوند براي من و حجت بعد از من به دستم رسيد». حميده در مقامات علمي به جايي رسيد كه امام صادق(ع) به بانوان ميفرمود در مسائل احكام علمي به او مراجعه كنيد. فراتر از اينها حميده اندلسيه سعادت به دنيا آوردن امام هفتم شيعيان موسيبنجعفر(ع) بهترين خلق خدا را داشت كه رسولالله(ص) وعده تولد وي را داده بود.
امام براي حفظ وحدت جامعه مسلمين، با وجود همه گلايهها و اعتراضاتي كه از بنيعباس نزدشان ميشد، همه مسلمانان را به حفظ وحدت دعوت ميكردند و ميفرمودند قدر آرامشي را كه حاكمان در بلاد مسلمين فراهم كردهاند را بدانند، فرمانشان را بپذيرند، با آنها نماز بخوانند و در خبري كه به آنها ميرسانند رعايت انصاف و امانت را بكنند. با همه اين اوصاف منصور دوانيقي از اينكه امام كانون توجهات قرار گرفته سخت ميترسيد و همه سعیاش را ميكرد تا با تبليغات منفي و نيز با ايجاد رعب و وحشت در برخي مقاطع، اين كانون توجه را از بين ببرد. ابنشهرآشوب در مناقب نقل ميكند كه منصور دوانيقي، امام را كه براي سفر به حيره عراق آمده بود به دارالحكومه بغداد فراخواند تا ببيند كه مردم شيفته و فريفته چه كسي شدهاند. چند عالم و فقيه را هم جمع كرد و به آنها گفت: چند مسئله دشوار آماده كنيد تا از جعفربنمحمد بپرسيد. آنها 40سؤال آماده كرده بودند تا شأن امام را نزد خلايق كم كنند. وقتي امام وارد دارالحكومه شد هيبتش بر دلها راه يافت. هرچه ميپرسيدند سريع پاسخ ميداد و هيچ پرسشي را بيپاسخ نگذاشت. تا جايي كه علما و فقهاي حاضر به منصور گفتند: آيا داناترين مردم داناتر آنان به اختلاف آراء نيست؟
منصور حملات شديدي را عليه علويان و محبان اهلبيت بهكار برد و ��مام نيز از شيعيان ميخواست كه هرجايي جانشان به خطر افتاد ميتوانند تقيه كنند. منصور شايد در ظاهر امام را احترام ميكرد اما وقتي از شدت حسادت و ترسي كه نسبت به امام داشت، نتوانست كاري از پيش ببرد دستور داد خانه امام صادق(ع) را آتش بزنند تا كانون علمي و فقهي تشيع بهطور كامل به فراموشي سپرده شود. منصور دوانيقي كه درمورد امام ششم گفته بود «ابوعبدالله كسي است كه از خداوند برايش الهام ميشود» باز هم طاقت نياورد و امر كرد كه امام را زهر بخورانند و هركسي را كه بهعنوان وصي خويش برگزيده بود را هم گردن بزنند. 25شوال 148هجري قمري بود كه امام از همه اهلبيت(ع) خواستند تا دورش جمع شوند. در ميان آنها موسيبنجعفر(ع) و تكتمبانو بيش از همه ناراحت بودند كه امام وعده داد چند روز ديگر خداوند نورانيترين خلق خدا، عليبنموسي(ع) را به شما خواهد داد. سپس به همه اهلبيت(ع) و صحابه خاصش فرمود: شفاعت ما به كسي كه نمازش را سبك شمارد نميرسد. و آنگاه دارفاني را وداع گفت و به شهادت رسيد.
محمدبنسليمان كه مأمور بود تا گردن امام هفتم، موسيبنجعفر(ع) را بزند پريشان نزد منصور برگشت و وقتي منصور پرسيد كه گردن وصياش را زدي؟ جواب داد: جعفربنمحمد 5 نفر را بهعنوان وصي معرفي كرده بود: منصور حاكم عباسي، محمدبنسليمان، عبدالله پسر بزرگ جعفربنمحمد(ع)، موسيبنجعفر(ع) و حميده همسر جعفربنمحمد(ع). منصور با ديدن اين جواب، گفت: «راهي براي كشتن اين افراد وجود ندارد». منصور رو به بهلول شاگرد امام كرد و گفت:اي وهيب! امام تو مرد. بهلول هم سريع جواب داد: خوش به حال تو كه امامت (ابليس) تا ابد زنده است.
0 notes
الفن وتأثيره على اللاعبين مع المطربة آيه عبدالله .. في صباح إفريقيا
http://dlvr.it/NHsGgF
0 notes