Tumgik
#بریم
sayron · 4 months
Text
Tumblr media
نسترن، سلدا و سلما (۱)
«براساس یک داستان واقعی!»
اسم من امیره، یه پسر با قد ۱۸۰ و وزن ۸۶ کیلو. من دانشجوی ارشد هستم ولی چند سالیه توی محله خودمون تو تهران، مغازه فروش و تعمیر تلفن همراه دارم. بازار کار که تعریفی نداره و روز بروز داره اوضاع اقتصادی مردم خراب تر میشه. بخاطر همین چند سالیه که فروش لوازم جانبی هم انجام میدم. حدود ۲ سال پیش از طریق یکی از رفقا یه ارتباطی با یه بنده خدایی توی قشم گرفتم که میتونست جنس های خوبی از دوبی برام بیاره. ته لنجی البته! از قاب و محافظ صفحه گرفته تا هندزفری و ایر پاد و غیره. خلاصه سود خوبی میتونست داشته باشه. بعد از چند ماه مشورت و همفکری با این و اون با این رفیقم که اسمش میلاده تصمیم گرفتیم یه سفر تفریحی و کاری بریم قشم و کیش!
زمستون بود اما جنوب، اون موقع سال هوا عالیه! خلاصه اینکه ما هتل رو رزرو کردیم چند ماه قبلش. اما از بد روزگار یهو دم سفر ما، زد و مامان میلاد تصادف کرد تو خیابون و فوت کرد. خلاصه گاومون زایید. من اولش گفتم سفر رو کنسل کنیم. ولی میلاد تو مجلس سوم مامانش سر یه اتفاق ساده و الکی با من دعوا کرد و منم غد و یه دنده باهاش قهر کردم. بخاطر همین خودم تنهایی زدم به سفر و با یارو هم که انگار دادن جنس توی کیش براش راحت تر بود وعده کردم و راه افتادم. بخاطر همین دیگه قشم نرفتم و مستقیم و هوایی رفتم کیش و رزرو اتاق رو هم برای خودم دو برابر کردم یعنی ۱۰ روز. خلاصه رسیدم کیش و با تاکسی رفتم هتل. اتاق رو گرفتم و با ساک هام رفتم سمت آسانسور. وقتی رسید در باز شد و چند نفری اومدن بیرون. ولی من غافل از اینکه آسانسور داره میره پارکینگ دو، سوار شدم. آسانسور رفت پایین و ملت پیاده شدن. منم چون توی گوشیم داشتم پیام هامو چک میکردم، گیج! چون لابی داشت توی اون طبقه هم و فک کردم رسید طبقه ۱۷. پیاده شدم. تا فهمیدم اشتباه اومدم در آسانسور بسته شد. برگشت همکف. دکمه رو زدم و منتظر شدم. آسانسور اومد پایین و در باز شد و من: 😳
یه خانوم و دو تا دختر تو آسانسور بودن و 🤯 اوووووووف چه قد و هیکل هایی!!! 😨😰😱
Tumblr media
مامانه که حدودا ۴۲-۳ ساله میزد با ۱۹۷ سانت قد و یه لباس نخی سفید دکولته که خلیجی بود و بدنی که از یه مرد بدنساز هم بیشتر عضله روش نشسته بود؛ از بالای عینک آقتابیش بهم نگاه میکرد و آدامس میجوید. کوله هاش انقدر بزرگ و عضلانی و ورزیده بود که گردن کلفتش رو در بر گرفته بود و شیب تندی داشت. سر شونه های گردش بزرگ بود فیبر عضله اش توی سایه روشن نور آسانسور دیده میشد. بازو های قطوری که از رونهای من کلفت تر بود و انقدر کات بود که عضلات سه سر پشت و دو سر جلو بازو با رگ های روشون از هم جدا شده بود و ساعد ضخیمی که فقط رگ و عضله بود و لا غیر. مچش از ترافیک رگ هاش معلوم بود خیلی قدرتمنده و پنجه هاش با ناخونهای کاشت مشکی رنگ به شدت سکسی و خفن بود. لباس بلند خلیجیش به قدری نازک بود که نوک سفت سینه های عضلانیش و شورت لامبادای سفیدی که پوشیده بود هم از زیر لباس دیده میشد. بخاطر همین حجم سیکس پکش و عضلات چهارسر رون هاش کاملا واضح بود. به جرات هر کدوم از رونهاش دوبرابر دور کمر من بود. من با ۱۸۰ سانت قد تا زیر پستونهای حجیم و قدرتمندش بودم. این تنها لباسی بود که تنش بود. نه روسری و نه کتی که عضلات بالا تنه برهنه اش رو بپوشونه. تخته سینه عضلانیش هم جوری باد کرده بود که وسطشون شکاف خورده بود.
اما دختراش...
Tumblr media
یکیشون که حدودا ۲۲-۳ ساله میزد هم قد خانومه بود، انگار دخترش بود چون خیلی شبیه مامانش بود ولی خیلی خوشگل تر. یه دختر که نه یه فرشته ی عضلانی با چهره ی الهه های خیالی! موهای بلند قهوه ای روشنی داشت که روی سینه هاش ریخته بود و تا رونهاش بلندی داشت. اما لباسی که تنش بود عجیب و غریب بود. اون دختر فقط یه بادی سفید آستین دار تنش بود. فقط یه بادی!!! 🤯 و کص کلوچه ای و گوشتی و عضلانیش از لابلای موهاش باد کرده بود و خودنمایی میکرد. یه چکمه گلودار چرمی پاشنه دار سفید هم پاش بود که تا زیر زانو هاش بلندی داشت. بادی داشت زیر فشار عضلات ورزیده بالا تنه اش منفجر میشد و گردی سرشونه ها و بازوان و ساعدهای ورزیده اش کاملا هویدا بود. لباسش یقه بازی داشت و کوله های عضلانیش که به مامانش رفته بود، کاملا لخت و برهنه زده بود بیرون. تا منو دید پوزخندی زد و گفت:« آقا پسر!... نمیخوای بیای تو؟... الان در بسته میشه ها...»
اینو که گفت، اون یکی دختر هم که قد خیلی بلندتری داشت و سرش توی آیفونش بود، متوجه ی من شد...
Tumblr media
قد بیش از ۲ متری این دختر که خیلی جوون تر از اون یکی بود، ازش یه غول ساخته بود که مثل مامانش آدامس میجوید. وقتی نگاهش بهم افتاد بدنم لرزید. چون ابروهاش رفت و بالا و لبشو غنچه کرد و گفت:« جووووووووون... چه جوجوی نازی...» لرزش بدنم رو فهمید چون نیشخند شیطنت آمیزی روی لبهای قشنگش نقش بست 😈. موهای طلاییش رو دم اسبی بسته بود. یه لگ آبی پوشیده بود که پایین تنه سکسیش رو سکسی تر میکرد.اما بخاطر قد بلندش لگ براش کوتاه بود و ۲۰-۳۰ سانتی از ساق پاهاش لخت بود. یه صندل مشکی پاشنه بلند هم بدون جوراب پاش کرده بود. بالا تنه عضلانیش رو یه نیم تنه ورزشی پوشونده بود. بدنش به اندازه خواهر و مادرش عضلانی نبود ولی انقدری عضله داشت که من از هیبتش خودمو خیس کنم. به جرات صورت من در برابر نافش بود که یه پیرسینگ توش میدرخشید. جوری که برای لیسیدن کصش و زیر نافش نیاز به خم شدن نداشتم.
با ترس و لرز رفتم توی آسانسور، دختر کوچیکتره گفت:« کلاس چندمی آقا کوچولو؟...» من به زمین چشم دوخته بودم. آبجیش خندید و گفت:« شاید اصلا هنوز مدرسه نرفته...» و هر سه زدن زیر خنده. دهنم از ترس خشک شده بود و قلبم داشت توی دهنم میزد. یهو مامانشون دستی به سرم کشید و گفت:« طفلکی... باید شیر بخوری تا بزرگ بشی... 😏» دوباره بلند بلند بهم میخندیدن. نگاه من به صفحه کلید طبقات بود که لامصب خیلی کند طبقه ها رو بالا میرفت. آبجی بزرگتره اومد جلو و گفت:« چرا جواب نمیدی موش موشی؟... نکنه آقا گرگه زبونتو خورده... یا شایدم هنوز زبون باز نکردی؟... 😅🤣» من داشتم از خجالت آب میشدم. اومد جلو و مقابلم وایساد. دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرم رو به سمت بالا بلند کرد. قشنگ زیر پستوناش بودم. موهاشو زد کنار. از زیر پستوناش تا خود کصش آجر چین عضله بود. ایت پک شایدم تن پک! 🤯 از ویوی مافوق پستونای عضلانیش با لبخند تحقیرآمیزی بهم نگاه میکرد و گفت:« میخوای خودم بهت شیر بدم تا بزرگ بشی؟...» یهو مامانش گفت:« ولش کنید... رسیدیم... » طبقه ۲۴ رستوران بام. موقع ناهار بود. اونا با لبخند های تحقیر کنندشون به من از آسانسور پیاده شدن. دختری که از همه بلند تر بود لحظه آخر اومد سمتم. منو به دیوار اتاقک آسانسور فشار داد و آهی کشید. چون دماغ و چونه ام به کص داغش مالیده شد. دستشو گذاشت پشت سرم و صورتمو فشار داد به کصش و گفت:« ببوسش جوجو... زود باش...» من که داشتم تو فشار دستش صورتم له میشد، با ترس چندتا بوسه از روی لگ به کصش کردن و اون خنده ی شیطونی کرد و گفت:« آفرین کوچولوی کردنی ناز...» و رفت و به مامان و خواهرش که منتظرش ایستاده بودن ملحق شد. پشم گارسون ها هم از دیدن اونا فر خورده بود.
خلاصه من تا چند دقیقه توی شوک بودم... موقع ناهار بود ولی من اشتها نداشتم. دکمه طبقه ۱۷ رو زدم و رفتم توی اتاق. تا نزدیک غروب بدون اینکه چمدون هامو باز کنم و لباسم رو در بیارم روی تخت افتاده بودم و به اون چیزی که دیدم و اتفاقی که برام افتاد فکر میکردم.
من تا اونروز فکر میکردم قد بلند محسوب میشم. اما در برابر اون سه تا ماده شیر عضلانی شبیه فنچ بودم...
😰😰😰
ادامه دارد
20 notes · View notes
arioloyal · 3 months
Note
اگه ماشین زمان گرفتیم باید بریم سوگولیش بشیم😭💞
Error 404!
با عرض پوزش،شوهر این کاربر، فاقد قابلیت اشتراک میباشد🗿
Tumblr media
15 notes · View notes
urlocalzosha · 2 months
Text
Tumblr media Tumblr media
تامام
خدایا صورتشو نگا چقدر گاگوله میتونم بمیرم براش😭😭🤍 (سر چشماش سکته کردم)
بی لباسشم گذاشتم که اگه دلتون خواست باهم collab بریم و تنش لباسی که دلتون میخوادو بکشین♡
این لباسو تو یکی از شاتای فشن شو ها دیدم و خوشم اومد ازش (بلد نیستم کفش بکشم-)
جهت کیفیت بهتر کلیک کنید
پ.ن : اگه QR کد براش رو لازم داشتید تو کامنتا بگید
Finished
Gosh look at her face she's so goofy I can die for her rn
Also uploaded raw ver. So if anyone wanted to have a collab you can draw your fav clothes on her♡
I saw this dress in a fashion show shot and liked it (idk how to draw shoes-)
Click for better quality
Also comment if you wanted the brush QR code
7 notes · View notes
abisazeh · 2 years
Text
ساخت استخر سرپوشیده
ساخت استخر سرپوشیده می تواند برای هر خانه ای یک مکان بی نظیر برای تفریح و استراحت خصوصی فراهم کند. استخر سرپوشیده خانگی برای همه ی افراد مناسب است. این تصور که فقط برای کسانی که شنا کردن را خیلی دوست دارند، باید یک استخر سرپوشیده خانگی داشته باشند واقعا اشتباه است.
شرکت آبی سازه با تجربه بیش از چهل سال فعالیت در ساخت سازه های آبی، در کمتر از دو هفته می تواند یک استخر سرپوشیده خانگی لوکس و با تمام امکانات را برای شما طراحی و اجرا کند.
ما امکان ساخت استخر سرپوشیده در تمام استان ها از جمله مازندران و گیلان را داریم. برای هماهنگی و مشاوره می توانید با شماره 09113586753 تماس بگیرید.
در کنار مزیت های زیاد استخر سرپوشیده، نصب و راه اندازی آن گران تر از حالت روباز است. اگر می خواهید اطلاعات خود را در مورد این استخرها خانگی افزایش دهید و ببینید که آیا ارزش خریدن دارند، ما در ادامه آن ها را زیر ذره بین می بریم.
Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media
ساخت استخر سرپوشیده
44 notes · View notes
swhitenights · 4 days
Text
Travelogue of SHIRAZ
درست شیرازی که دست بالا دوساعت با شهرمان فاصله‌دارد را نمی‌توان با اصفهان که سفر رسیدن به آن نیم روز طول کشید مقایسه کرد اما همین که برای بار اول مستقل کوله‌ام را جمع کردم و با هم‌اتاقی‌ها رفتیم تا اولین سفر واقعا مجردی را تجربه کنیم خودش باعث می‌شود وقتی بهش فکر می‌کنم به اندازه اصفهان رفتن برایم بکر و جذاب شود.
~ گوش دهید | پرواز تهران - شیراز: گروه دال ~
چطور شد که به شیراز رسیدیم
اول فقط یک پیشنهاد بود آن هم نه به شیراز، پیشنهاد سفری به بوشهر. بوشهر به شهر دانشگاهمان نزدیک است؛ دریا دارد و آنقدر از آخرین باری که در کودکی دربایش را دیده‌ام می‌گذرد که می‌توانم بگویم اصلا تا به حال نرفته‌‌ام. پیشنهاد آنقدر جدی گرفته‌شد که حتی هم‌اتاقی‌ها نه تنها از والدینشان اجازه‌اش را گرفتند بلکه زنگ زدیم به چند مهمانخانه و هتل و خانه معلم و قیمت پرسیدیم و حتی دنگ اتاق‌ها را هم حساب کرده‌بودیم. البته از آنجا که هیچ‌عقل سلیمی در چنین وقتی از سال هوای بوشهر رفتن به سرش نمی‌خورد ما هم عقلمان را به کار انداختیم و فهمیدیم درست است دیوانه‌ایم اما نه اینقدر که در این گرما واقعا بخواهیم برویم.
همه چیز تمام‌شد. برگشتیم خانه و بعد هم دوباره دانشگاه. تا همین چند روز پیش که دوباره داشتیم برای خانه برگشتن حساب غیبت‌ها و واحدها را می‌کردیم که پیشنهاد شیراز رفتن مطرح شد. شیراز همانقدر دور است که بوشهر؛ هوایش بهتر است و برای خانه رفتن هم باید یک بار بلیط اتوبوس به شیراز و یک بار از شیراز به خانه بگیریم. حالا اگر میان این دو بلیط را یک فاصله بگذاریم آنقدر که بتوانیم چندجا را بگردیم و به اصطلاح سفری برویم چه؟
برنامه چیده شد. جدی حرف میزدیم اما ته دلم کسی می‌گفت همه اینها خواب و خیال است و آخرش هم یک راست می‌رویم ترمینال عوض می‌کنیم و برمی‌گردیم خانه، مثل همیشه.
مکان‌هایی که خواستیم برویم را بر حسب دوری و نزدیکی از مترو و ترمینال و اینکه تا به حال تقریبا هیچ‌کداممان نرفته‌باشیم چیدیم. اولی مجموعه آبی بود. از آنجا با مترو قصرودشت می‌رویم زندیه و عمارت شاپوری را می‌بینیم. بعد دوباره با مترو می‌رویم ایستگاه وکیل‌الرعایا تا برویم مسجد نصیرالملک و همان‌جا هم نماز بخوانیم هم نهاری بخوریم. بعد هم می‌رویم پاساژ مشیر تا وقت بلیط خانه‌مان برسد؛ چیزی حدود ساعت چهار و نیم عصر.
برنامه از دور عالی به‌نظر می‌رسید، هم جای فرهنگی می‌رویم هم تاریخی و هم تفریحی. سوار مترو می‌شویم و تازه تمام این مدت مثل چند جوان رها از بند که بار اول است بدون پدر و مادرشان می‌روند سفر هستیم، نه چند دانشجوی خسته که فقط از شیراز مسیر این ترمینال تا ترمینال بعدی را از پشت شیشه‌ی یک اسنپ می‌بیند.
همه اما قرار نبود برگردیم خانه؛ دو نفر برمی‌گشتند دانشگاه. حسابمان پنج نفره بود و من بلیط پنج نفر را برای ساعت 6:15 صبح به مقصد شیراز گرفتم. دو نفر از هم اتاقی‌ها _ که آنها هم برمی‌گشتند دانشگاه_  در ثانیه‌های آخر شب قبلش به سفرمان اضافه شدند و حالا هفت نفر بودیم.
از بیداری ساعت 4:30 صبح و صبحانه خوردن ساعت 8:30 در کافه‌ی تورنتو شیراز
ساعت چهار و نیم از خواب ییدار شدم، بچه‌ها را صدا کردم تا بلند شوند نماز صبح بخوانند و بعد هم حاضر شوند برای رفتن. شب قبلش گفتند صبح که صدایمان می‌زنی فیلم بگیر تا از همان اول فیلم داشته‌باشیم! خب... از آنجا که خودم شخصا دوست ندارم کسی از قیافه خواب‌آلودم فیلمی داشته‌باشد آنچه برای خود می‌پسندم برای آن‌ها هم پسندیدم و بدون تشریفات مثل هر روز صبح صدایشان کردم.
نماز خواندیم، لباس پوشیدیم و کیف‌هایمان را برداشتیم تا بریم ترمینال، حدود ساعت 5:45 اسنپ گرفتیم، رسیدیم ترمینال و بلیط‌مان را تحویل گرفتیم؛  بلیط برای ساعت 6:15 بود که البته اتوبوس با تاخیر فراوان حرکت کرد.
حدود ساعت 8:30 رسیدیم شیراز، از آنجا اسنپ گرفتیم برای مجموعه آبی و وقتی رسیدیم هنوز باز نشده بود و تصمیم‌گرفتیم کمی خیابان را بالا و پایین کنیم تا ساعت 9:00. یکی از بچه‌ها اصرار داشت که وقتی رفتیم شیراز همانجا صبحانه بخوریم اما ما که به فکر نبودیم همان ساعت پنج نان و پنیرهایمان را خورده بودیم و او را هم منصرف کردیم. اما در همین حین خیابان گردی از جلوی کافه‌ای رد شدیم و با هر تصمیمی که بود همانجا نشستیم تا چیزی بخوریم. من چیز کیک لوتوس سفارش دادم که واقعا خوشمزه بود.
ماجراهای مجموعه‌ی فرهنگی آبی تا مترو
حدود ساعت 9:15 دوباره حرکت کردیم تا برویم مجموعه آبی. نه تنها باز بود بلکه در همین چند دقیقه کلی هم شلوغ شده بود و چند زوج هم آمده‌بودند در کافه‌اش صبحانه بخورند.
هرچه از زیبایی‌اش بگویم کم است. رنگ آبی‌اش تو را یاد طرح و نقش‌های سنتی ایرانی می‌اندازد، کوچک بودن و زیبایی در عین سادگی‌اش مینیمال است و به دیوار‌هایش نقاشی‌های غربی آویزان بودو زیر شیشه‌ی میز‌ها کتاب‌هایی با نقاشی‌های ون‌گوک باز بود. 
یکی از بچه‌ها گفت فکر کنم ما را آورده‌ای دنیای خودت. شاید راست می‌گفت. دنیای من جایی‌ست شبیه به آنجا، ساده و در نوسان میان شرق و غرب، کتاب و هنر.
آبی را گشتیم، کلی عکس گرفتیم و آخر سر با ناامیدی ترکش کردیم، کتابهایش بی‌نهایت گران بودند که البته نمی‌توان بر آن‌ها خرده گرفت. کتاب گران است و خود آدم باید بفهمد که نباید از هرجایی کتاب خرید. فقط یکی از هم اتاقی‌ها جلد اول مانگای هایکیو را برای برادرش خرید.
بعد باید می‌رفتیم قصرودشت که مترو سوار شویم. بین راه یک گل‌فروشی خیلی قشنگ را دیدیم که نمی‌گنجد اینجا تعریف کنم که اتفاقی افتاد و همین بس که بدانید دیوانه‌تر از آنیم که فکرش را بکنیدxD.
دو چیز را اعتراف می‌کنم: اول. مترو دورتر از چیزی بود که حسابش را کرده بودم، دوم. بچه‌ها هم تنبل‌تر از چیزی که انتظار داشتم.
اگر به خودم بود پیاده می‌رفتم، خیابان قشنگ بود و پیاده‌روی را هم دوست دارم اما بچه‌ها مجبورمان کردند اسنپ بگیریم تا مقصد.
رسیدیم، بلیط گرفتیم و منتظر ماندیم تا مترو برسد و در همین حین از روی نقشه برای بچه‌ها توضیح دادم که کجا و چطور باید پیاده بشویم و حالا که تقریبا ظهر است باید دور یکی از مکان‌های تاریخی‌مان را خط بکشیم. یا می‌رویم مسجد نصیرالملک یا عمارت شاپوری. تصمیم بر نصیرالملک شد. رفتیم تا ایستگاه وکیل‌الرعایا پیاده شویم.
مسجد نصیر‌الملک و نورهای از دست رفته
خب... دور از انتظار نبود که بعد مجبورمان کردند که فاصله‌ی ده دقیقه‌ای از ایستگاه تا مسجد را باز هم اسنپ بگیریم؟ من که زورم بهشان نمی‌رسید و هر دری زدم که راه نزدیک‌ است و لازم نیست اینقدر لیلی به لالای خودتان بگذارید حرف به گوششان نرفت.‌
وقتی رسیدیم خانم مسئول گفت در این موقع سال باید ساعت هشت و نه صبح بیاید تا نور از شیشه‌ها به داخل تابیده باشد برای عکس گرفتن. هیجانمان فروکش کرد. از آن سر شهر کوبیده‌بودیم تا این سر برای نور و شیشه‌ها که حالا از دستمان رفته‌بودند. بالاخره مهم نبود... بلیط را گرفتیم و چادر گل‌گل برداشتیم و وارد شبستان شدیم. عکس گرفتیم و بعد هم در امام‌زاده‌ی مسجد نماز خواندیم.
برای بچه‌ها از معماری و چیز‌هایی که درمورد مسجد می‌دانستم گفتم. حالا که ناخواسته تور لیدر شده‌بودم بهترین وقت بود که چند جفت گوش مفت و مجانی را با اطلاعاتی که نمی‌دانستم باید به چه کسی بگویم پر کنم.
درد‌سرهای عظیم: نبودن اسنپ تا نهار
ظهر شده‌بود و وقت نهار، در همان کوچه‌ی مسجد رستوران سنتی‌ای را دیدیم و تصمیم‌گرفتیم همانجا غذا بخوریم اما بعد از اینکه عکس گرفتنمان تمام شد -چون واقعا جای قشنگی بود- و منو را با دقت نگاه کردیم دیدم نه تنها قیمت در آنجا مساوی خون پدرشان است بلکه شخصا هیچ‌کدام از غذاها را دوست هم نداشتم پس تا وقتی خانم پیشخدمت را دک کرده بودیم برود زود وسایلمان را جمع کردیم و با هر چه سرعت داشتیم از آنجا بیرون رفتیم.
نشستیم روی صندلی‌های پلاستیکی چند مغازه آن‌طرف‌تر و به این که نهار را کجا بخوریم و کجا برویم فکر می‌کردیم. تصمیم بر آن شد برویم همان پاساژ که از اول برنامه‌اش را داشتیم. حالا یا مثل بقیه‌ی پاساژ‌های متمدن رستوران و کافه‌ای داشت یا همانجا بالاخره فکری به حال خود و شکممان می‌کردیم.
تعدادمان زیاد بود، چندتا از بچه‌ها با اسنپ رفتند و من دوتای دیگر ماندیم و راننده‌هایی که درخواست قبول نمی‌کردند و یک‌ آقای تاکسی که هر دو دقیقه یک بار می‌آمد در گوشمان داد می‌زد می‌بردمان تخت‌جمشید و پاسارگاد.
ما که نتوانستیم کاری کنیم، یکی از بچه‌ها از همانجا یک ماشین دیگر برای ما هم گرفت و بالاخره رسیدیم به آخرین مقصد.
پاساژ متروکه و کنگر خوردن و لنگر انداختن در رستوران
تک و توک مغازه‌ها باز بودند. طبقه بالا یک رستوران بود که البته در آن زمان باز بودنش به تنهایی به همه‌ی دیگر مغازه‌ها می‌ارزید. 
نمی‌خواهم بگویم که اشتباهی چه چیزی سفارش دادم و قرار نیست تا آخر عمر یادم برود. فقط نکته اخلاقی این است که دوستان، وقتی گرسنه هستید هم منو را با دقت بخوانید.
من که چیزی برای خرید لازم نداشتم، یکی از بچه‌ها در اینستاگرام دیده بود یک تولیدی مانتو که در همین پاساژ است جشنواره تخفیف راه‌انداخته و اصلا دلیل اینکه آنجا بودیم هم همان بود.
تولیدی که بسته بود، ما هم چند گروه شدیم، وسایل را گذاشتیم توی رستوران، یک گروه مراقب وسایل یکی هم می‌رفت اطراف را بگردد. در یکی از طبقه‌ها خانمی را دیدم که کتاب‌هایش را با پنجاه درصد تخفیف می‌فروخت و یک کتاب ازش خریدم. تلافی اینکه نتوانستم در آبی چیزی به عنوان سوغات این سفر بخرم
سوال: چه حسی داری الان؟
به جز همه‌ی فیلم‌های چندثانیه‌ای و ویدیو‌های مسخره‌بازی‌هامان یک ویدیوی حدودا پنج دقیقه‌ی در دقایق آخر ضبط کردم و از بچه‌ها همین سوال را پرسیدم. بعضی‌ها یک کلمه‌ای جواب دادند و بعضی هم دوربین را ول نمی‌کردند.
کسی از خودم نپرسید چه حسی دارم، در تمام این مدت مثل کارگردان بودم که حالا دارد پشت‌صحنه‌ی فیلمش را ضبط می‌کند.
حالا جواب سوالم را خودم می‌دهم: خوشحالم. قفل مرحله‌ی بعدی مستقل شدن را شکسته‌ام و فکر می‌کنم یک بند انگشت بزرگ‌تر شده‌ام. خوشحالم که بقیه را خوشحال کرده‌ام و باعث و بانی تجربه‌ی جدیدی برایشان بوده‌ام.
و تازه فهمیدم که چرا معلم و مدیر‌ها از زیر اینکه دانش‌آموزان را به اردو ببرند در می‌روند. درست که همراهان من هم‌اتاقی‌هایم بودند و هر کدام هم بزر��‌تر نه، هم‌سن خودم هستند اما همین که فکر کنی چند نفر دنبال تو راه افتاده‌اند، ناخواسته حس مسئولیت یقه‌ات را می‌گیرد و می‌خواهد خفه‌ات کند. شاید البته ارزش زحمتش را داشته باشد. وقتی بدانی در آخر چقدر خوشحال شده‌اند.
11 Khordad 03
2 notes · View notes
30ahchaleh · 3 months
Text
Tumblr media Tumblr media
میتونید این ترانه را در📀بالا گوش کنید
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
به قول فیلم "اتاق دنج" تحلیل این ترانه یک پرونده
دورقمی‌سـ😅💪ـت
Tumblr media
تا یادم نرفته بگم این ترانه در صحنه پایانی فیلم
Corner office
خونده میشه که میتونید تحلیل این فیلم را در پست قبلی بخونید
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
قبل از تحلیل شعر اول باید بریم سراغ ترجمه و فهم شعر
A heart that's full up like a landfill
قلبی که مثل زباله دان پر است
ـ[فضای قلب مخصوص عشق و اینجور چیزهاست که اگر پر شد با نفرت و اینجور چیزها میشود زباله‌دان]ـ
A job that slowly kills you
شغلی که به آرومی میکشتت
ـ[هرشغلی که مجبور به انجامش هستیم آروم آروم میکشه]ـ
Bruises that won't heal
کبودی هایی که خوب نمیشن
ـ[کبودی=هر چیزی که در گذشته ، به روان و جسم آسیب زده و اثرش تا حال "ادامه دار" مانده]ـ
You look so tired, unhappy
به نظر خیلی خسته و ناراحتی
ـ[نتیجه سه خط بالا چنین آدمی درست میکنه]ـ
Bring down the government
حکومت رو سر نگون کن
ـ[حکومت = هر مفهوم اقتداری که تصمیم گیریهاش بروی زندگی شما تاثیر مستقیم دارد (که اگر منفی‌ست باید سرنگون شه)]ـ
They don't, they don't speak for us
اونا نمیکنن ، اونا به جای ما حرف نمیزنن
ـ[کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من(پس خودمون باید یه کاری برای خودمون بکنیم اون اقتدار منفی به فکر ما نیست)]ـ
I'll take a quiet life
من یک زندگی آرام خواهم داشت
ـ[انتخاب یک زندگی آرام ، اما چه مدلی هست را باید در کل ترانه متوجه شویم]ـ
A handshake of carbon monoxide
دست دادن با منوکسیدکربن
ـ[قبول یک مدل خودکشی که]ـ
And no alarms and no surprises
No alarms and no surprises
No alarms and no surprises
بدون آلارم و بدون غافلگیری[ ـه]
Silent, silent
ـ[ این تیکه مفهوم جالب و ظربفی داره یعنی نه یکدفعه رخ میده و نه از قبل خبر میده بلکه آروم آروم عمل میکنه (البته میشه اینطوری هر چیز ناخوشایندی را هم تحمیل کرد مثل هوا و زندگی آلوده)]ـ
ساکت ، ساکت
ـ[با توجه به بیت پیشین یه نوع واکنش برای ایجاد فضای آرام برای خواب]ـ
.
This is my final fit
این آخرین تناسب منه
ـ[نهایت ژست مناسبی که میتونه با این وضعیت بد بگیره]ـ
My final bellyache with
آخرین شکایت منه با
ـ[تناسب ژستی که در بالا میگفت ، شکایتی هست که با …]ـ
No alarms and no surprises
No alarms and no surprises
No alarms and no surprises, "please"
بدون آلارم و بدون غافلگیری
"لطفا"
ـ[اینجا "لطفا" اضافه شده]ـ
ـ[این پلیزش دیگه آخر خنده‌است یعنی حالا که قرار فرو کنی ، آروم آروم باشه "لطفا" تا پاره نشمـ😂ــ]ـ
.
Such a pretty house
چه خونه‌ی قشنگی
And such a pretty garden
و چه باغچه‌ی قشنگی
ـ[اینا و هر سودایی که نمیزارد از این وضعیت ناجور خلاص شیم که حتی بعد داشتنشون هم خلاصی رخ نمیده]ـ
No alarms and no surprises
(Let me out of here)
No alarms and no surprises
(Let me out of here)
No alarms and no surprises, please
(Let me out of here)
بدون آلارم و بدون غافلگیری
لطفا
اجازه دهید من از اینجا خارج شوم
ـ[این هم "ناله التماس ِ" آخرش که میخواد از "کل" این نکبت
دانــ🗑ـــی دنیا خارج شـ😢ـه]ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Tumblr media
حال تحلیل
ـ1️⃣ـ
Music Box
چندتا ترانه میشناسید که آهنگ آن فرای زیبایی ، معنا دار و مرتبط با شعر باشد
مطمعنن انگشت شمار
موزیک این ترانه آن آهنگ های عروسک های گردان مخصوص خواب کودکان را تداعی میکند که آنها را آرام آرام خمار(هیپنوتیزم) و خواب میکند
کل شعر بر همین پاشنه میچرخد
.
مقدمه شعر اینگونه است که
برایند زندگی‌تان به اینجا رسیده است که قلبتان پر از آشغال شده است ، شغلتان دارد دمار از روزگارتان در میآورد زخم های گذشته‌تان دست بردار نیست در نتیجه خسته و درمانده شده‌اید
ـ2️⃣ـ
واژه حکومت را همه تحلیلگران به معنای خاص "سیاسی" آن برداشت کردن که در عین درستی بسیار ناقص هست
حکومت که "بستر" این وضع ناگوار است میتواند هر اقتداری باشد
به قول غیرمستقیم کافکا از پدر گرفته تا رئیس و سرنوشت و خدای مذهبی و تا هرآنچه که نمیدانیم چیست اما زورش زیاد است
.
حکومت چه به معنای خاص آن و چه عام آن وقتی طرف ما نیست قاعدتا باید سرنگون شود
حال "ذهن او به خودش‌و دیگران" یا از "طرف دیگران به خودش‌و ما" این راه براندازی ، برای خلاصی ، پیشنهاد میشود
اما چون ذهنی و عملی تجربه شده که گیرم پدرسالاری سرنگون شد با انواع رئیس های سرمایه داری ، مذهبی ، کمونیستی و غیر چه کند گیرم آنها نیز سرنگون شدن با کبودی های گذشته مثل فرهنگ و تربیت و [دی‌ان‌ای] و غیر چه کند و الی‌آخر
پس نتیجتن چنین آدم های به بن بست رسیده به یک زندگی "آرام" کنایه داری رو میکنند که توضیحش را در بیت های بعدی میدهد
ـ3️⃣ـ
در این بیت ترکیب جالبی از استفاده واژه ها رخ میدهد
"دست دادن" ، بجز خوش آمدگویی عملی هست که پس از قبول شرایط بین دو نفر رخ میدهد
شگفتا که
راوی ما با قاتل خودش دست میدهد
.
این بیت ، بیت قبلی و بعدی را قابل فهم‌تر و توجیح‌پذیر تر میکند
ـ4️⃣ـ
سراینده اینجا از یک ترکیب متصل بهم بهره میبرد که اکثر تحلیلگرها دقت نمیکنند
و "نه آلارم و نه سوپرایز" باهم آمده که اگر جدا میبود چنین مفهومی که خواهم گفت را القا نمیکرد
نه هشداری‌و خبر از قبلی
و نه یکدفعه‌و درجایی
ــ⬅️ بلکه آرام آرام‌و تدریجی ➡️ــ
.
وقتی انسان تن به چنین شرایطی داد در اصل تسلیم آرام مردن است نه آرام زندگی کردن
ـ5️⃣ـ
این خودکشی تدریجی و آرام آرام نمیتواند با گلوله یا طناب باشد
بلکه سرایند در "ذهن" به خودکشی با دود اگزوز در پارکینگ که به وسیله شیلنگ به داخل ماشین هدایت شده فکر میکند که مرگی آرام آرام خواهد بود و ساکت ساکت گویان به پیشواز آن خواب عمیق میرود
Silent, silent
اما در "عمل" هم فرقی ندارد میتواند به وسیله انواع آرام آرام کشتن ها مثل شغل و . . . یا انواع آلودگی ها مثل منواکسیدکربن و . . .
که آدم را بالاخره تدریجن خواهد کشت بی‌انجامد که به عبارت درست تر همان روش زندگی که بشر در پیش گرفته و نتیجه‌اش شده آن سه بیت اول
ـ6️⃣ـ
در این دو بیت اوج ذوق و هنر و تبحر شاعر در استفاده از واژه نشان داده میشود
بیت اول fit
چون موضوع شعر مشخص هست این مناسب بودن ، تناسب ظاهری نیست بلکه عملکردی و اعتقادی میباشد
بیت دوم bellyache
شاعر از یک اصطلاح عامیانه که به قار و قور شکم هم ربط میدهند که همگام با دل درد هم هست استفاده کرده که به اصطلاح ، این سروصدا را "شکایت" شکم میگویند
آن دست دادن با قاتل(تدریجی) به اینجا میرسد که مقتول(تدریجی ما) آخرین کاری که میتواند بکند همین غـُر زدن و نهایت شکایتش ، پلیز ی هست که مرا یاد داستان آن پادشاه و مدل اعتراض مردم به صف طولانی انداخت
ـ7️⃣ـ
اینجا
( please اول )
شکل میگیرد
یک کمدی کافکایی بی‌نظیر
.
تحلیل در اینجا باید ظریف باشه
همانطور که واژه حکومت و منوکسیدکربن ، هم به صورت خاص استعاره ای هم به صورت معنای عام واژه‌ای در شعر آمده‌اند این تیکه هم در همان راستا ، دو راه موازی ایجاد میکند
پلیز اول
یعنی راهی برای خلاصی آرام آرام بدون درد ـ[منواکسیدکربن در گاراژ خانه]ـ و
پلیز دوم
التماسی برای خلاصی از کل این وضعیت تحمیل شده که آرام آرام میکـُشد ـ[منواکسیدکربن ها در گاراژ دنیا]ـ
ـ8️⃣ـ
در نهایت
خانه و ماشین یا هرآنچه که برایش "سگ دو" میزنیم چه بیاید و چه نیاید بدست
تا وقتیکه
قلب مان زباله دانی است
شغل مان طاقت فرسا است
روح و روان و جسمان کبود است
این
زندگی نیست که در جریان است
مرگ آرام آرامی ست
که هر افتاده در آنی ، عـ🥺ـاجزانه
( please دوم )
خواهان بیرون رفتن از آن است
END
پ.ن
عنصر آگاهی ، رنج تولید میکند
مثل گاوی که "آگاه" شود این آخور و غذا برای ذبح است
خوشا آنان که آگاه نیستن به استقرار چنین حکومتی در گاراژ دنیا
.
.
.
2 notes · View notes
rozhanagency · 1 year
Text
عکاسی حرفه ای از زیورآلات
عکاسان ما برای داشتن بهترین نورپردازی به منظور عکاسی از زیورآلات و سایر اجسام تزیینی و ظریف، ابتدا منبع  نور مناسب و جهت درست آن را تعیین می کنند و در چیدمان صحنه قبل از هر چیز به  تامین نور و تنظیم شدت و زاویه آن دقت میکنند.
با اینکه بهترین گزینه برای این کار، استفاده از نور طبیعی است اما در بسیاری از موارد نورهای موضعی و دیمر دار و همچنین زوایای مختلف باعث خلق تصاویر هنری خارق العاده می شود. نورپردازی به معنی روشن شدن سوژه و اطراف آن نیست. اتفاقا در بسیار از موارد بهترین نورپردازی ها با تغییر در میزان نور وزودی و همچنین جهت دهی درست به آم میسر می شود.
دقت کنید که شدت نور باید متناسب با نوع عکس هایی باشد که در خروجی کار می خواهید داشته باشید. ما برای جلوگیری از نورپردازی اضافی، با استفاده از پرده‌ها و فیلترهای مخصوص، شدت نور را کنترل کرده و به این ترتیب، بهترین نورپردازی برای عکاسی از زیورآلات را طراحی می کنیم. این کار در هر پروژه متفاوت است و باید دقیقا متناسب با شرایط محیطی و نوع محصولات تنظیم شود.
Tumblr media
 از چه دوربین و لنز هایی برای عکاسی از زیورآلات می شود؟
ما برای اینکه بهترین خروجی را در عکاسی از زیورآلات داشته باشیم از به روزترین تجهیزات استفاده می کنیم. مثلا دوربین های DSLR یا Mirrorless با لنز های ماکرو و لنزهای مکمل بهره می بریم. همچنین، دوربین هایی با سنسور بزرگ و با کیفیت تصویر بالا نیز برای عکاسی از زیورآلات خروجی متفاوت و جذابی را به ما می دهند که در این نوع عکاسی ها استفاده می کنیم. لنز های ماکرو، قابلیت فوکوس کردن در فاصله نزدیک را دارند و به صورت خاص برای عکاسی از جزئیات کوچک و نزدیک به کار می روند. معمولا  لنز های 60 میلیمتر و 100 میلیمتر ماکرو برای اینکار بسیار مناسب هستند و عکاسان حرفه ای ما هم از همین ابزارها استفاده می کنند.
Tumblr media Tumblr media
2 notes · View notes
blueberryweni · 2 years
Text
مطالعه به کمک اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی
چرا شما می خواهید زبان انگلیسی یاد بگیرید؟
Tumblr media
قبل از شروع یا شروع مجدد یادگیری زبان انگلیسی، یک سوال از خود بپرسید. چرا می خواهم انگلیسی یاد بگیرم؟ آیا به این دلیل است که شما آن را می خواهید یا به این دلیل که شخص دیگری آن را از شما می خواهد؟ مانند هر تصمیمی در زندگی، یادگیری زبان به کمک اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی باید کاری باشد که می خواهید انجام دهید.
اهداف تعیین کنید
تعیین اهداف زمانی آسان است که بدانید چرا می خواهید مطالعه کنید. برای مثال، ممکن است بخواهید به یک کشور انگلیسی زبان سفر کنید. هدف شما ممکن است یادگیری "انگلیسی زنده ماندن" باشد. شاید قبلاً عبارات مفید زیادی را بلد باشید، اما می خواهید درک شنیداری و تلفظ خود را بهبود ببخشید. هر هدفی که دارید، آنها را یادداشت کنید تا بتوانید استفاده راحت تری از اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی داشته باشید.
یک دستور کار ایجاد کنید
چه مدت باید مطالعه کنید تا به اهداف خود برسید؟ این پاسخ برای هر دانش آموز متفاوت است. این مهم است که واقع بین باشید. اگر 60 ساعت در هفته کار می کنید، برنامه ای برای صرف 40 ساعت دیگر در هفته برای مطالعه زبان انگلیسی نداشته باشید. آهسته شروع کنید، اما به طور منظم یاد بگیرید. از مواد چالش برانگیز اما نه خیلی سخت استفاده کنید. ببینید چه چیزی برای شما کار می کند. پس از چند هفته مطالعه به کمک اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی، برنامه مطالعه خود را بر اساس آن تنظیم کنید. آیا شب ها بهتر مطالعه می کنید یا در اتوبوس در مسیر کار؟ آیا دوست دارید به تنهایی در یک مکان آرام مطالعه کنید یا با دوستان و موسیقی پس زمینه؟
ملزم شدن، متعهد شدن
یادگیری زبان انگلیسی با استفاده از اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی به انگیزه زیادی نیاز دارد. وقتی در کلاس نیستید هیچکس حضور شما را قبول نمی کند. وقتی مطمئن شدید که آماده شروع تحصیل هستید، پذیرش بگیرید.
از یادگیری زبان انگلیسی لذت ببرید!
کارهایی که در زندگی به بهترین شکل انجام می دهیم، کارهایی هستند که از انجام آنها لذت می بریم. اگر از یادگیری زبان انگلیسی لذت نمی برید، به درستی یاد نمی گیرید! شما می توانید یک دانش آموز جدی باشید و در عین حال سرگرم شوید. برنامه پاداش خود را ایجاد کنید تا انگیزه خود را برای ادامه دادن ایجاد کنید.
تعادل بین چهار مهارت کلیدی - گوش دادن، صحبت کردن، خواندن، نوشتن را مطالعه کنید
اکثر دانش آموزان دوست دارند توانایی خود را در برقراری ارتباط به زبان انگلیسی بهبود بخشند. اگر این یکی از اهداف شماست، پیدا کردن تعادل بین چهار مهارت اصلی مهم است. گوش دادن، صحبت کردن، خواندن و نوشتن مهمترین مهارت های (کلان) هستند که شما برای برقراری ارتباط به هر زبانی نیاز دارید. اینکه فقط در یکی از این مهارت ها خیلی خوب باشید، به شما در برقراری ارتباط کمک نمی کند. برای مثال، قبل از اینکه بتوانید خوب بنویسید، باید بتوانید خوب بخوانید. قبل از اینکه بتوانید صحبت کنید باید بتوانید گوش کنید. فکر کردن به این مهارت های ارتباطی در دو گروه کمک می کند.
بخش ورودی
گوش دادن (از طریق گوش)
خواندن (از طریق چشمان شما)
بخش خروجی
صحبت کردن (از دهان)
نوشتن (با دست)
آسان است. اینجوری درباره اش فکر کنید. ابتدا ورودی دارید. بعد شما خروجی را دارید. ابتدا، وقتی کسی از شما سوالی می پرسد، گوش می دهید. دوم اینکه شما صحبت کنید و پاسخ خود را به آنها بدهید. ابتدا نامه ای از یک نفر را می خوانید. سپس به آنها پیامک می دهید. اینها نمونه هایی از ارتباطات هستند که می توانید در اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی به آن ها برسید.
Tumblr media
ورودی و خروجی لزوماً به ترتیب خاصی نیستند. گاهی اول حرف میزنی بعد گوش میدهی. گاهی در مورد چیزی می نویسید که می شنوید. در طول ارتباط، فردی که با او ارتباط برقرار می کنید، یکی از مهارت های مخالف را به کار می گیرد. بنابراین برای درک یکدیگر، همه باید با هر چهار حوزه آشنا باشند.
برخی از دانش آموزان می خواهند بدانند که کدام مهارت مهم ترین است. از آنجایی که همه مهارت ها به یکدیگر وابسته هستند، همه آنها مهم هستند. با این حال، برای برقراری ارتباط، از برخی مهارت ها بیشتر از سایر مهارت ها استفاده می کنیم. به عنوان مثال، حدود 40 درصد از زمانی که صرف برقراری ارتباط می کنیم، فقط گوش می دهیم. ما حدود 35 درصد مواقع صحبت می کنیم. حدود 16 درصد از ارتباطات با خواندن و حدود 9 درصد با نوشتن انجام می شود. این آمار برای یک ارتباط دهنده متوسط ​​به زبان انگلیسی است. بسته به شغل یا موقعیت یک فرد، این اعداد ممکن است متفاوت باشد.
هر کدام از این توانایی های اصلی، توانایی های خرد را در خود دارند. به عنوان مثال، تلفظ نوعی مهارت گفتاری است که برای بهبود ارتباطات باید تمرین شود. املا مهارتی است که درک کلمه نوشته شده را آسان تر می کند. گرامر و واژگان از دیگر مهارت های خرد هستند. میکرو به این معنی نیست که آنها بی اهمیت هستند. مهارت های کلان در اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی مانند گوش دادن بسیار عمومی هستند، در حالی که مهارت های خرد خاص تر هستند
برای بهترین نتایج توسط اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی، برنامه ای ایجاد کنید که هر چهار زمینه مطالعه را ترکیب کند. اجازه دهید یک نوع یادگیری در نوع دیگر جریان یابد. به عنوان مثال، داستانی را بخوانید و سپس با یک دوست در مورد آن صحبت کنید. یک فیلم ببینید و سپس در مورد آن بنویسید. این چیزی است که معلمان در کلاس انگلیسی از شما می خواهند، درست است؟
اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی دروسی را در مورد هر 4 مهارت کلیدی (و همه مهارت های جزئی) و همچنین بسیاری از پیوندهای خارجی ارائه می دهد تا به شما در ادامه یادگیری کمک کند.
1 note · View note
lilicatt · 7 days
Text
حالا بریم سراغ درس زیبای آناتومی
0 notes
sayron · 1 year
Text
Tumblr media
محصل عضلانی (۱)
چند وقتی بود که تو کفش بودم تا بالاخره بهم پا داد. با بچه ها میرفتیم جلو مدرسه شون تا اونا با دوس دختراشون برن. یه چش چرونی اساسی هم میکردیم و... منم نمیتونستم از نگار چشم بردارم. اون از همون اول متوجه من شده بود و خیلی لوندی میکرد واسم و منو دیوونه تر میکرد. اوایل تا نزدیکای خونشون باهم قدم میزدیم و حرف میزدیم. بهم گفته بود که ورزش میکنه و عصرا میره باشگاه. منم فک کردم مثل بقیه دخترا که فقط برای تناسب اندام میرن باشگاه، نگار هم در همین حده باشگاه رفتنش. ولی خب تعجب میکردم که هی میگفت دیرم شده و باید برم خونه بعدش باشگاه. آخه بچه ها با دوس دختراشون بعد از مدرسه پارکم میرفتن و وقت بیشتری میگذروندن ولی نگار همش میگفت باشگاه‌. اوایل فکر مبکردم داره واسم چس میکنه ولی بعد که بخاطر اصرار من راضی شد بعضی روزا بعد باشگاه بریم بیرون فهمیدم واقعا باشگاه براش مهمه. با وجودی موهای فر طلاییش رو از مقنعه اش میریخت بیرون و اصلا امل نبود، ولی مانتوی مدرسه اش گشاد بود و من خیال میکردم که چون خیلی چاقه و اعتماد بنفس نداره، مانتوی گشاد میپوشه و الزام و تاکیدش به باشگاه رفتن هم بخاطر اضافه وزنشه اما عوضش وقتی دستاشو میگرفتم تعجب میکردم که انقدر رگ داره دستاش و رگاش همیشه برجسته ست. کف دستشم پینه زیاد داشت و من بهش غر میزدم که دستکش دستش کنه تا دستش خراب نشه ولی نگار همیشه لبخند میزد و چیزی در این مورد نمیگفت. خلاصه اینکه نگار آدرس باشگاهش که خیلی به خونشون نزدیک نبود رو بهم داده بود و من هر روز سر ساعت ۵ جلوی باشگاه منتظرش میشدم تا بیاد و بریم یه چرخی بزنیم توی پارک یا کافه. لباس و مانتوهای باشگاه رفتنش خب هم کوتاه تر بود و هم تنگتر. منتها هنوزم گشاد بحساب میومد. نگار معمولا با همون لگی که توی باشگاه ورزش میکرد میومد از باشگاه. روز اول تا نگاهم به پاهای خوش فرم و عضلانیش افتاد ماتم برد. خیلی پاهاش قشنگ بود و اون متوجه بهت و حیرت من شد ولی یکی از اون لبخندای ناز و شیرینش رو زد و اومد سمت من. من از علت باشگاه رفتنش و اینکه چه ورزش هایی میکنه زیاد میپرسیدم ازش ولی اون انگار تمایلی به پاسخ دادن نداشت زیاد. کلا نگار درونگرا بود و با وجود این در مورد خودش و زندگیش و روحیاتش خیلی برام میگفت ولی در مورد باشگاه و ورزش همیشه ساکت بود و منم بعد از یه مدت دیگه خیلی از باشگاه سوال نمیکردم. مامان نگار وقتی اون پنج سالش بوده فوت کرده و باباش هم راننده بیابونه. یعنی ده یازده سال تنهایی کامل. بخاطر همین که همیشه توی خونه تنهاست یکم درونگرا و منزوی شده. ما دیگه رسما رل زده بودیم و من اوقات زیادی رو با نگار بودم. اون عمدتا بعد از باشگاه له و لورده بود و خیلی خسته ولی با این وجود خیلی با متانت و مهربونی با من میومد بیرون. من متوجه خستگیش میشدم و گله میکردم که چرا یه روزایی استراحت نمیکنه ولی نگار قد بازی در میاورد سر باشگاه رفتنش و این باعث دعوا میشد. هرچند دعوامون بیشتر از یک روز ادامه پیدا نمیکرد ولی من دیگه حرفی نمیزدم. بعد از یک ماه نگار دوشنبه ها رو به خودش استراحت داد تا بقول خودش حق منو ادا کنه و دوشنبه ها برام رویایی میشد با وجود نگار. بعضی جمعه ها هم که باباش خونه نبود باهام میومد بیرون و خیلی خوش میگذشت. چیزی که توجه منو جلب میکرد در مورد نگار این بود که اون هر روز شاد و شادتر میشد. تا اینکه یه شب یکشنبه بدون مقدمه بهم گفت: بابام امروز صبح رفت یه بتر ببره مجارستان! -خب؟... یعنی چی؟ +هیچی دیگه خنگول خان امشب خونه ما خالیه، بریم خونه ی ما! منو برق گرفت!!! ما هنوز با هم یه معاشقه ی دل سیر نکردیم چطور نگار خودش چنین پیشنهادی بهم داد؟ خلاصه منم از خدا خواسته قبول کردم. زنگ زدم خونه به بهونه درس خوندن با پویا اجازه گرفتم و خلاصه رفتیم خونه نگار اینا. نگار اونشب تمام سوالات منو در مورد باشگاه رفتنش جواب داد ولی بدون حتی کلامی! میپرسید چطور؟ وقتی یکی یکی لباسها شو جلوم درآورد و عضلات ورزیده و قدرتمندش شروع به خودنمایی کرد من همه چیزو فهمیدم. نگار ۱۶۵ تایی من به قدری عضله داشت که من کمتر پسر همسن خودم رو با اون حجم از عضله دیده بودم. بازوهاش از رون های منی که لاغر بودم قطور تر بود. رونهاشم که قبلا عضلانی بودنشون رو دیده بودم و توی خیال خامم فکر میکردم مثل اغلب دخترا اونم بیشتر پا میزنه هم، منو متوجه کرد که نگار همه بدنش رو به سختی ورزش میده و کل عضلات بدنش مالامال از قدرته!
3 notes · View notes
notdoni · 20 days
Text
نت ویولن آهنگ جاده چالوس از رضا یزدانی
نت ویولن آهنگ جاده چالوس از رضا یزدانی
نت دونی , نت ویولن , نت متوسط ویولن , نت ویولن رضا یزدانی , notdoni , نت های ویولن رضا یزدانی , نت های ویولن , ویولن , رضا یزدانی , نت رضا یزدانی , نت های رضا یزدانی , نت های رضا سامیر , نت های متوسط ویولن , نت ویولن متوسط
پیش نمایش نت ویولن آهنگ جاده چالوس از رضا یزدانی
Tumblr media
نت ویولن آهنگ جاده چالوس از رضا یزدانی
دانلود نت ویولن آهنگ جاده چالوس از رضا یزدانی
خرید نت ویولن آهنگ جاده چالوس از رضا یزدانی
جهت خرید نت ویولن آهنگ جاده چالوس از رضا یزدانی روی لینک زیر کلیک کنید
نت ویولن آهنگ جاده چالوس از رضا یزدانی
نت ویولن آهنگ جاده چالوس از رضا یزدانی
تنظیم نت ویولن » رضا سامیر
آهنگساز » رضا یزدانی
این نت جهت اجرا با ویولن توسط رضا سامیر نت نویسی و تنظیم شده است جهت مشاهده نسخه های دیگر نت آهنگ جاده چالوس از رضا یزدانی می توانید از طریق لینک های زیر اقدام نمایید.
♫   نت پیانو جاده چالوس
♫  نت کیبورد جاده چالوس
♫  نت گیتار جاده چالوس
♫  نت ویولن جاده چالوس
♫  نت فلوت جاده چالوس
متن آهنگ جاده چالوس از رضا یزدانی
بیا بازم تو رویاها با همدیگه بریم شمال
دلم خوشه یه بار دیگه به این خیالای زلال
منو ببر تا آخره جاده ی چالوس ببرم
تا شیشه ی بارونیه خیس ِ اتوبوس ببرم
منو ببر تا گم شدن تو اون چشای بی قرار
تا ساختن قصر شنی رو ساحل دریا کنار
نت ویولن جاده چالوس از رضا یزدانی
بیا بازم بریم شمال به ساحلی که بلدیم
مثل همون روزایی که تو جنگلاش قدم زدیم
شاید یه حس ِ گمشده اونجا به یادمون بیاد
خسته ام از خسته شدن دلم از این روزا میخواد
بیا بازم آتیش بشیم رو تن ِ ساحل خزر
دلم از این دنیا پره منو ببر ، منو ببر..
یه عمره جاده ی شمال منتظره عبور ماست
با من بخون که لحظه ی نو شدن خاطره هاست
نت آهنگ جاده چالوس از رضا یزدانی
کلمات کلیدی : نت دونی , نت ویولن , نت متوسط ویولن , نت ویولن رضا یزدانی , notdoni , نت های ویولن رضا یزدانی , نت های ویولن , ویولن , رضا یزدانی , نت رضا یزدانی , نت های رضا یزدانی , نت های رضا سامیر , نت های متوسط ویولن , نت ویولن متوسط
0 notes
yekiazjoonaam · 2 months
Text
خب قرار شده از این به بعد سعی کنم افکارمو یادداشت یا تایپ کنم این وبلاگ هم به همین منظور ساختم بذار پیش بریم ببینیم چی میشه.
0 notes
abisazeh · 1 year
Text
استخر، جکوزی و یا هر دو؟ بهترین انتخاب کدام است؟(راهنمای کامل 1401)
ما هر کدام به روش های مختلفی از استراحت کردن لذت می بریم. برخی از ما ممکن است یک جکوزی با آب داغ را ترجیح دهند در صورتی که عده ایی دیگر شنا کردن در یک استخر را دوست داشته باشند. ممکن است هر دو این ها را نیز دوست داشته باشید. هر کدام از این موارد را دوست داشته باشید، می توانید به راحتی به آن ها دسترسی داشته باشید.
ما در آبی سازه تلاش می کنیم تا بهترین انتخاب را داشته باشید. به راحتی می توانید استخر فایبرگلاس، جکوزی فایبرگلاس و یا هر دو را با هم در زمان بسیار کوتاه در حیاط خانه یا هر مکانی که دوست دارید، داشته باشید. در این مطلب ما در مورد اینکه کدام یک از آنها برای شما مناسب است می پردازیم، به طرح ها و مدل های مختلف استخر و جکوزی اشاره می کنیم و اگر مایل هستید که هر دو را داشته باشید چه انتخاب هایی برای شما بهتر است.
Tumblr media
2 notes · View notes
ghorobeshahr87 · 2 months
Text
وب سایت خبری غروب شهر
همچنین سرعت اطلاع رسانی اخبار بسیار کند بود و حتی با وجود رادیو و تلویزیون نیز، گاهی خلع سرعت احساس می‌شد، اما با ظهور اینترنت و شکل گیری وب سایت‌ها بسیاری از سرویس‌های خبری با برپایی وب سایت خبری تحولی شگرف در دنیای اخبار و اطلاعات به وجود آوردند.
شاید اولین و مهم‌ترین این تحولات افزایش سرعت در جمع آوری و انتشار اخبار باشد. وب سایت‌های خبری به صورت 24 ساعت شبانه روز اخبار ریز و درشت را از همه جای ایران و جهان جمع می‌کنند و در معرض نمایش عموم قرار می‌دهند. اتفاق مثبت دیگری که در این بین ایجاد شده این است که هرجا به اینترنت دسترسی داشته باشید و به سرعت می‌توانید اخبار مورد علاقه خود را بخوانید.
در این مقاله می خواهیم 10 وب سایت برتر خبری در ایران را به شما معرفی کنیم.
نقد و بررسی فروشگاه ها توسط تیم تحقیقاتی آکادمی مشاغل انجام شده است.
خب بریم به ادامه مقاله !!!
ملاک های انتخاب بهترین وب سایت خبری
محتوای با کیفیت بالا
 ساده و خوانا
انتشار اخبار صحیح همراه با منبع
به روز رسانی اخبار
.بی طرف بودن در مسائل مختلف 
سایت های خبری شما دسته بدی های زیر باشد:
1_اخبار سلامتی
2_اخبار تکنولوژی
3_اخیار فرهنگ و هنر
4_اخبار کسب و کار 
5_اخبار اقتصادی
6_اخبار ورزشی
و........
در ادامه قصد داریم وب سایت را معرفی کینیم که دارای همه ی این ویژگی هاست
وب سات خبری غروب شهر
وب سایت خبری غروب شهر برترین و بروز ترین اخبار ایران و جهان را در ضمینه های مختلف منتشر می کند.این اخبار جمع اوری ده از برترین وب سایت های خبری در گشور مانند تنسیم ,خبرگزاری انلاین و.... می باشد.
0 notes
technologyyy · 2 months
Text
فلاسک مسافرتی
فلاسک مسافرتی | فروش انواع تراول ماگ | فروشگاه نقلی
ما در این نوشتار تمام تلاش خود را به کار می بریم که شما را با این تجهیزات آشنا کنیم که با توجهبه نیاز خود بهترین محصول را خریداری کنید، همان طور که در جریان هستید فلاسک به ظرفی گفتهمی شود که از آن بری نگهداری مایعات سرد و گرم استفاده می کنند و با توجه به کاربرد و ساختارویژه ای که دارد مدل های متنوعی از این محصول تولید و به بازار عرضه شده است و ظرفیت هایمختلفی از آن وجود دارد به همین دلیل بهتر است قبل از هرگونه خریدی اطلاعات خود را در ارتباط بااین تجهیزات افزایش دهید و به نکاتی که در ادامه به آن ها اشاره می کنیم توجه داشته باشید تابتوانید خریدی بهینه را تجربه کنید. با ما همراه باشید.
0 notes
nima-shahsavarri · 5 months
Text
youtube
"به نام جان"
پادکست به نام جان
قسمت پنجاه و هفتم : حق اعتراض
پادکست به نام جان به صورت ویژه‌ برنامه با موضوعات مختلف و همچنین به صورت قسمت‌های پادکست به نام جان پیرامون مرام آرمانی منتشر می‌شود
حق اعتراض
حکومت‌های جهان در پی قدرت و استثمار آدمیان هیچ‌گاه حق اعتراض مردمان را نپذیرفته و این وظیفه‌ای به دوش ما است تا با فریاد و در میدان ماندن این حق خویش را باز ستانیم و جهان را هماره در راه تغییر و پویایی به پیش بریم
برنامه‌ی به نام جان قصد دارد تا درباب مباحث مهم باورها و دغدغه‌های دنیایمان به زبان ساده و بداهه سخن بگوید
این برنامه به صورت هفتگی منتشر خواهد شد
برای دریافت و گوش دادن به کامل اثر و دیگر آثار نیما شهسواری می‌توانید از صفحات رسمی نیما شهسواری در شبکه‌های اجتماعی استفاده کنید
دسترسی به آثار نیما شهسواری اعم از کتب و اشعار آثار صوتی و تصویری در
وب‌سایت جهان آرمانی، یوتیوب، تلگرام، فیس‌بوک و در برنامه‌های پادکست‌گیر اعم از
گوگل‌پادکست، آمازون موزیک، اپل پادکست، رادیو پابلیک، ناملیک، کست‌باکس و ...
وب‌سایت جهان آرمانی
https://idealistic-world.com
صفحات رسمی نیما شهسواری در شبکه‌های اجتماعی
https://zil.ink/nima_shahsavari
پادکست جهان آرمانی در فضای مجازی
https://zil.ink/Nimashahsavari
پرتال دسترسی به آثار
https://zil.ink/nima.shahsavari
صفحه رسمی اینستاگرام نیما شهسواری
@nima_shahsavarri
#نیماشهسواری
#پادکست
#کتاب
#کتابخوانی
#کتاب_صوتی
#کتاب_گویا
#پادکست_فارسی
#به_نام_جان
#هنرمند
#پادکست_اجتماعی
#پادکست_فلسفی
#پادکست_سیاسی
#آزادی
#برابری
#مالکیت
0 notes