Tumgik
#خوشبخت کیست
mahanseirsam · 5 years
Text
زهرا امیر ابراهیمی در چه فیلم هایی بازی کرده؟
Tumblr media
زهرا امیر ابراهیمی کیست؟
  زهرا امیرابراهیمی بازیگر جوان ایرانی و متولد 1360 فعالیت سینمایی خود را از سال 1379 با فیلم انتظار شروع کرد که خیلی زود و در عنفوان جوانی و شکوفایی در تلویزیون ایران آبروی خود را برد و فیلم مستهجن او پخش شد و بالطبع وی از چرخه بازیگری ایران حذف شد . زهرا در 6 مجموعه و فیلم بازی کرده بود و تا سال 1385 و با بازی در سریال نرگس که اتفاقا پوپک گلدره در آن سریال بازی می کرد و براثر حادثه تصادف رانندگی فوت کرد و نقش او را ستاره اسکندری به عهده گرفت ,درحال تبدیل شدن به یک سوپراستار بود که با انتشار فیلم وحشتناکی از او که خود او و دوست پسرش با رضایت ظاهری آن را فیلمبرداری کرده بودند و بازیگر تئاتر دیگری بنام مجید بهرامی آنرا بی اجازه منتشر کرده بود و پس از شکایت و تشکیل دادگاه از ایران خارج شد و تاکنون در 4 مجموعه نه چندان قوی و مطرح در خارج از ایران بازی کرده است که اسامی آنان در زیر آمده است. وی چند وقت پیش در سال 98 در برنامه مصاحبه با سینا ولی‌الله از شبکهٔ ام‌بی‌سی پرشیا اعتراف کرد که قربانی شده و خودش آن فیلم را ضبط کرده اما فرد دیگری آنرا منتشر کرده است.  
Tumblr media
zzamireb-amirebrahimi همسر زهرا ابراهیمی - khabarme.ir زهرا امیر ابراهیمی در چه فیلم هایی بازی کرده؟؟
فیلم گرافی زهرا امیرابراهیمی در ایران و خارج :
  سال انتشار عنوان نقش توضیح کارگردان ۲۰۱۹ فردا آزادیم نادیا   علی پورسیفی ۲۰۱۷ تابوی تهران سارا   علی سوزنده ۲۰۱۶ مهریه و دموکراسی ویدا     ۲۰۰۸ شیرین یکی از شنوندگان   عباس کیارستمی ۱۳۸۵ نرگس زهره مجموعهٔ تلویزیونی سیروس مقدم ۱۳۸۴ سفر به هیدالو     مجتبی راعی ۱۳۸۳ غریبانه   مجموعهٔ تلویزیونی قاسم جعفری ۱۳۸۳ کمکم کن   مجموعهٔ تلویزیونی قاسم جعفری ۱۳۸۳ ندر   فیلم تلویزیونی مهرداد خوشبخت ۱۳۷۹ انتظار     محمد نوری زاد   فردا آزادیم
Tumblr media
faryad - فردا آزادیم khabarme.ir   تابوی تهران
Tumblr media
فیلم انیمیشن تابوی تهران tdgl بهمئ فثاقشد jivhk khabarme.ir
Tumblr media
فیلم تابوی تهران انیمیشنی khabarme.ir
Tumblr media
تابوی تهران - taboo tehran khabarme.ir خبرمی   مهریه و دموکراسی  
Tumblr media
مهریه و دموکراسی زهرا امیراخراهیمی www.khabarme.ir
Tumblr media
Mehrie-Va-Democracy   شیرین  
Tumblr media
Shirin-khabarme.ir   سریال نرگس  
Tumblr media
narges - zahra ebrahim zade khabarme.ir
Tumblr media
نرگس - زهرا امیرابراهیمی | khabarme.ir   سفر به هیدالو  
Tumblr media
safar be hidaloo سفر به هیدالو khabarme.ir   غریبانه  
Tumblr media
سریال تلویزیونی غریبانه زهرا امیر ابراهیمی khabarme.ir
Tumblr media
زهراامیرابراهیمی - khabarme.ir کمکم کن  
Tumblr media
کمکم کن - zahra amir ebrahimi
Tumblr media Tumblr media
کمک کن - zahra amirebrahimi - khabarme.ir
Tumblr media
کمک - komakam kon khabarme.ir
Tumblr media
Komakam-kon | زهرا امیرابراهیمی خبرمی   انتظار    
Tumblr media
انتظار و شروع زهرا امیرابراهیمی Read the full article
2 notes · View notes
Photo
Tumblr media
youtube
   دلایل خود را برای لبخند بزنید دانشمندان متوجه شده اند که عمل لبخند ممکن است در واقع شما را خوشحال تر کند. درست است: فقط لبخند زدن. آن را امتحان کنید. یکی از دلایل زیر را برای لبخند پیدا کنید و بروید:
یک غریبه گذشت و لبخند زد
 فرد دیگری چیز خوبی برای یک غریبه تصادفی انجام داد.
اتفاق غیر منتظره رخ داده است که شما را به فکر کردن در مورد اینکه جهان عظیم و عجیب است فکر می کند.
http://bit.ly/2L0hhsF
خوشبختی شما چیزی در جهان زیبا دیدید.
خوشبختی به نام شادابی در زندگی پیدا کنید. مرحله 4
غرایز خوشبختی خود را دنبال کنید. افرادی که با غرایز روده خود سر و کار دارند می توانند از افرادی که بر تصمیم هایشان کار می کنند، خوشحال باشند. به همین دلیل است: اگر شما با روده خود روبرو شوید، احتمالا به احتمال زیاد سؤال کنید که گزینه های دیگر ممکن است مانند، مانند چای، و غیره باشد؛ اگر شما بر روی تصمیم گیری کار می کنید، بیشتر به احتمال زیاد تعجب می کنید که آیا اشتباهی در انتخاب یکی از چیزهای دیگر ایجاد کرده اید.
به نام خوشبختی شاد بودن در زندگی را پیدا کنید مرحله 5
سخاوتمندانه و مهربان باش. شما ممکن است فکر کنید که فکر می کنید که پیروزی در یک بلیط قرعه کشی می تواند شما را خوشحال کند اما اشتباه می کنید. پول شادکامی را فقط تا سطح خاصی افزایش می دهد، جایی که نیازهای اصلی شما برآورده می شود. پس از آن، پول شما را از دیگران شادتر نمی کند. با این حال، خوشبختی چیست؟
یک مطالعه متوجه شده است که افرادی که به دیگران نگاه می کنند و به خیریه پول می دهند، ما را به همان اندازه خوشحال می کند که پول خودمان را دریافت می کنند! این بدان معنی است که اگر بتوانید، باید راهی برای دلسوزی پیدا کنید. بازگشت به خیریه، داوطلب شدن در بانک غذای محلی، کمک به یک تیم کلاس دوم با تکالیف خود و غیره
تصویر به نام شادابی خوشبختی در زندگی پیدا کنید.
یاد بگیرید چگونه دیگران را ببخشید دیگران را ببخشید که اجازه می دهد گذشته ها باقی بمانند. اگر می توانید آن را در قلب خود پیدا کنید تا دیگران را ببخشید، حتی کسانی که سزاوار آن نیستند یا مایل نیستند که شما را ببخشند، مطالعات می گویند شما شخص شادتر خواهید بود.
خوشبختی گمراه کردن افراد دیگر ممکن است شما را با کاهش فشار خون، کاهش سطوح کلی استرس و کاهش سرعت ضربان قلب به شما نشان دهد.
خوشبختی شادابی در زندگی گام 7
 هر آنچه که انجام می دهید، و هر کسی که هستید، تمرین کنید. تحقیقات ارتباط بسیار خوبی بین ورزش و شادی عمومی ایجاد کرده است. ورزش می تواند اندورفین ها را در بدن شما افزایش دهد، سطح استرس شما را پایین می آورد و به شما احساس خستگی می دهد.
0 notes
muzicnews · 5 years
Text
دانلود کتاب دنیای سوفی
نام کتاب
  دنیای سوفی (دانلود+)
نویسنده
یوستین گردر + به اهتمام حسن کامشاد
موضوعات
رمز ( پسورد )
www.tarikhema.org
تهیه توسط
انی کاظمی
۰۰۰۰۰ حجم دانلود کتاب
4.94 مگا بایت (MB)
قالب کتاب
PDF – پی دی اف
منبع الکترونیکی
تاریخ ما
  کتاب دنیای سوفی pdf رایگان
رمان دنیای سوفی ، (به نروژی: Sofies verden) نوشته‌ی یوستین گردر است که توسط حسن کامشاد به فارسی برگردانده شده است. نویسنده این رمان اهل نروژ بوده و چاپ اول این کتاب در سال 1991 صورت گرفت. انگیزه چاپ این کتاب از آنجایی شروع شد که یوستین گردر به دنبال یک کتاب فلسفی ساده برای شاگردان جوانش بود و چون نتوانست چنین متنی را بیابد لذا خود دست به کار شده و این کتاب را نوشت.
کتاب با استقبال غیرمنتظره‌ای روبه‌رو شده و در همان چند سال اول انتشار، به بیش از سی زبان ترجمه شد و تاکنون میلیون‌ها نسخه از آن در جهان فروش رفته است. گردر استاد ساده‌نویسی و ایجاز است. سه هزار سال اندیشه را در 600 صفحه می‌گنجاند و زیرکانه از قول گوته می‌گوید (کسی که از سه‌هزار سال بهره نگیرد، تنگدست به سر می‌برد) و چه راحت مباحث پیچیده‌ی فلسفه‌ی غرب را، بی‌آنکه مبتذل شود، به زبان ساده و شیوا و همه‌فهم بیان می‌کند: از جمله بهره‌جویی مسیحیت را از نظریه‌های افلاطون و ارسطو، ریشه‌گرفتن فرهنگ اروپایی را از فرهنگ سامی و هند – اروپایی، هگل را و بحث آنچه عقلی است ماندنی است و دوران خود ما را و انسان محکوم به آزادی را و غیره و غیره. توجه داشته باشید که دنیای سوفی رمان است، رمانی خودآموز با طرح و بسطی گیرا و دل‌نشین درباره‌ی هستی و علت محبوبیت عجیب و پیگیر آن در سراسر جهان همین است.
  « هم اکنون می‌توانید کتاب دنیای سوفی را از کتابخانه تاریخ ما دانلود کنید. »
  دانلود رایگان دنیای سوفی
  جملاتی از کتاب دنیای سوفی
عجیب نبود که نمی دانست کیست؟ و بی انصافی نیست که انسان در قیافه خود دستی ندارد؟ این قیافه را به او قالب کرده بودند. آدم می تواند دوستانش را خود انتخاب کند، اما انتخاب خودش درست خودش نیست. حتی بشر بودنش هم دست خودش نیست. (کتاب دنیای سوفی – صفحه ۱۴)
هراکلیتوس تاکید کرد که اضداد ویژگی جهان است. اگر هیچ‌گاه بیمار نشویم، نمی‌دانیم تندرستی چیست. اگر هیچ‌گاه گرسنه نشویم، از سیر شدن لذت نمی‌بریم. اگر هیچ‌گاه جنگی روی نمی‌داد، قدر صلح را نمی‌شناختیم. و اگر زمستان نباشد، بهار هم نمی‌آید. (کتاب دنیای سوفی – صفحه ۴۸)
ارسطو، همان‌طور که قبلا گفتم، در اندیشه تغییرهای طبیعت بود. «جوهر» همواره توان آن دارد که «صورت» خاصی را تحقق بخشد. می‌شود گفت «جوهر» پیوسته در تکاپوست چیزی را از قوه به فعل درآورد. هر تغییر در طبیعت، به نظر ارسطو، دگرگونی یک جوهر است از «قوه» به «فعل». (کتاب دنیای سوفی – صفحه ۱۳۲)
ارسطو می‌پرسد: چگونه باید زیست؟ خوب زیستن مستلزم چیست؟ و پاسخ می‌دهد: انسان فقط در صورتی می‌تواند خوشبخت شود که همه توانایی و شایستگی خود را به کار اندازد. (کتاب دنیای سوفی – صفحه ۱۳۸)
رنسانس، بیش از هر چیز دیگر، دید تازه‌ای از انسان به ارمغان آورد. انسان‌مداری رنسانس، برخلاف تاکید تعصب‌آمیز قرون وسطا بر طبیعتِ گناهکار بشر، منجر به باوری تازه به انسان و ارزش انسان شد. انسان اینک بی‌اندازه والا و ارجمند به شمار می‌رفت. یکی از چهره‌های اصلی رنسانس مارسیلیو فیچینو بود که گفت: «خود را بشناس، ای موجود الهی در جلد آدمی!» (کتاب دنیای سوفی – صفحه ۲۳۲)
اسپینوزا تاکید می‌ورزد که تنها یک وجود، کاملا و مطلقا «علت قائم به‌ذات» است و می‌تواند با آزادی تام عمل کند. تنها خدا یا طبیعت مبین فرایندی این‌چنین آزاد و این‌چنین «غیرتصادفی» است. انسان می‌تواند برای کسب آزادی و رهایی از قیود برونی بکوشد، ولی هیچگاه به اختیار و «اراده آزاد» دست نمی‌یابد. ما بر آنچه بر بدنمان می‌گذرد – که وجهی از حالت مادی است – اختیار نداریم. همچنین اندیشیدن خود را بر نمی‌گزینیم. پس انسان «روح آزاد» ندارد؛ و کمابیش در پیکری مکانیکی محبوس است. (کتاب دنیای سوفی – صفحه ۲۹۵)
هرچه می‌بینی بخشی از جهان پیرامون توست، اما نحوه دیدنت بستگی دارد به عینکی که به چشم می‌زنی. (کتاب دنیای سوفی – صفحه ۳۷۷)
به گفته هگل، مطالعه تاریخ نشان می‌دهد که بشریت به سوی تعقل و آزادی بزرگتری در حرکت است. رشد تاریخی، با همه جست‌وخیز و توقفهای آن، به سمت جلو بوده است. به همین جهت گفته می‌شود که تاریخ هدفمند است. (کتاب دنیای سوفی – صفحه ۴۲۴)
فرافکنی، نسبت دادن خصایلی است به سایرین که می‌کوشیم در خود سرکوب سازیم. آدمی که، مثلا، خیلی خسیس است، همه مردم را پول‌دوست می‌خواند. و کسی که مدام در فکر مسائل جنسی است بیش از همه از شهوترانی دیگران به خشم می‌آید. (کتاب دنیای سوفی – صفحه ۵۱۱)
واژه کلیدی در فلسفه سارتر، مانند فلسفه کرکه گور، «وجود» است. ولی وجود اینجا به معنی زنده بودن نیست. گیاهان و جانوران نیز زنده‌اند، وجود دارند، اما مجبور نیستند به زنده بودن خود بیندیشند. انسان تنها موجود زنده‌ای است که از وجود خود آگاه است. سارتر می‌گفت چیزهای مادی فقط «در نفس خود» – فی‌نفسه – وجود دارند، حال آن که انسان «برای نفس خود» – لنفسه – وجود دارد. بدین قرار وجود انسان و وجود اشیاء همسان نیست. (کتاب دنیای سوفی – صفحه ۵۳۴)
    دانلود رایگان دنیای سوفی
    « هم اکنون می‌توانید کتاب دنیای سوفی را از کتابخانه تاریخ ما دانلود کنید. »
« برای دانلود از باکس بالای صفحه استفاده کنید. » 
source https://pdf.tarikhema.org/PDF/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d9%86%db%8c%d8%a7%db%8c-%d8%b3%d9%88%d9%81%db%8c/
0 notes
khabar2day-blog · 7 years
Text
روایتی مکتوب از یک دغدغه فلسفی بالاخره خوشبخت کیست؟
کتاب «در جستجوی خوشبختی» نوشته سیسِلا بوک با ترجمه افشین خاکباز توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شد. متن کامل خبر
0 notes
Photo
Tumblr media
خیالبافی و رویاپردازی در انتخاب همسر؛ ممنوع ازدواج را می‌توان یکی از مهمترین تصمیم‌های زندگی یک فرد دانست، انتخابی که شاید تا آخر عمر یک زندگی خوب یا بد را برای هر فردی بسازد، پس بادقت و اصولی انتخاب کردن یک نوع امر مهم و لازم در این زمینه به حساب می‌آید. یکی از مسائل بسیار مهم و اساسی قبل از ازدواج در نظر گرفتن معیار‌هایی برای انتخاب همسر است و به جرات می‌توان گفت بیشترین مشکلاتی که در زندگی مشترک به وجود می‌آید به خاطر این است که دختر و پسر، همسر مناسب خود را انتخاب نکرده اند و پس از چند سال زندگی متوجه می‌شوند که مناسب یکدیگر نبوده اند، پس لازم است برای این انتخاب وقت بگذاریم و مطالعه کنیم. مرجان محمدیان دکترای روانشناسی عمومی در خصوص معیار‌های انتخاب همسر بیان کرد: با گذشت دهه‌ها و بر اساس نیاز‌های محیط معیار‌ها تغییر می‌کند؛ مثلا در یک برهه زمانی معیار‌ها سن تقویمی، تحصیلات و وضعیت مالی بود، اما اکنون اولین ��عیاری که تعریف می‌شود «فرهنگ» یعنی زبان و ایدئولوژی‌های مشترک است. وی با اشاره به این که وقتی دو نفر از نظر فرهنگ متفاوت باشند مانند آن است که دو نفر از دو کشور متفاوت که زبان هم را نمی‌دانند در کنار هم قرار بگیرند؛ گفت: فرهنگ بسیار مهم است، چون زبان مشترک آدمهاست و بعد از آن سن هیجانی فرد باید ملاک قرار گیرد. سن تقویمی معیار انتخاب همسر نیست انتخاب افراد در هر بعدی از هیجان متفاوت است و دختر و پسری که به بلوغ می‌رسند از هر شخصی که خوششان بیاید، دوست دارند با وی زندگی کنند بدون آنکه به سایر مسائل بنگرند، اما وقتی ۱۰ سال بگذرد برخی معیار‌ها را می‌سنجند و منطق افراد تغییر پیدا می‌کند. وی با تاکید بر اینکه فرهنگ و سن هیجانی افراد بسیار مهم است، تصریح کرد: اکنون سن تقویمی همسو با سن هیجانی نیست؛ به عنوان مثال کودک ۱۰ ساله امروزی با کودکی در همین سن در سال‌های گذشته تفاوت‌های بسیاری دارد بنابراین می‌توان گفت که سن تقویمی معیاری برای انتخاب همسر نیست و پس از فرهنگ و سن هیجانی باید معیار‌هایی مانند میزان تحصیلات و سطح مالی خانواده‌ها را در نظر گرفت. خودشناسی را فراموش نکنید این دکترای روان شناسی عمومی با بیان اینکه هر چه سن ازدواج بالاتر می رود افراد با منطق بیشتری تصمیم می گیرند،گفت: رمز موفقیت در یک انتخاب صحیح این است که ابتدا خود را بشناسیم؛ عمده مشکل در انتخاب همسر آینده این است که فرد  ویژگی‌های خودش  را نمی بیند و به دنبال  آرمان‌های دست نیافته‌اش در طرف مقابل است، به عنوان مثال شخصی نتوانسته تحصیلات دانشگاهی داشته باشد اما انتظار دارد با یک فرد تحصیلکرده ازدواج کند یا در خانواده چیزی نداشته و انتظار دارد کسی با شرایط مد نظرش به سراغش بیاید. محمدیان با تاکید بر این که اولین قدم برای یک انتخاب درست خود شناسی است ، اظهار کرد : فرد باید خودش را بشناسد، بداند کیست ، معیارهای فانتزی برای خود نچیند، واقع بین باشد و بداند باید چه توقعی  از طرف مقابل خود به عنوان همسر داشته باشد . به گفته وی کسانی در انتخاب همسر موفق هستند که منِ واقعی خود را شناخته، می دانند چه کسی هستند، چه خانواده ای دارند، چه توقعی باید از طرف مقابل داشته باشند و خود فرد چقدر تلاش کرده که دنبال یک فرد تلاشگر در زندگی مشترک است . انعطاف پذیر باشید انعطاف‌پذیری ضرورتا خود مشکل را برطرف نمی‌کند اما به فرد این توانایی را می‌دهد تا مشکلات را پشت‌سر بگذارد، لذتی را در زندگی (حتی در شرایط سخت) پیدا کند و عوامل تنش‌زای بعدی را بهتر تحت کنترل درآورد. محمدیان با اشاره به این که افراد باید به این نگرش برسند که قرار نیست کسی «من » را خوشبخت کند، عنوان کرد : یکی از مشکلات ازدواج ها این است که فرد بر اساس این که به خیلی چیزها در زندگی نرسیده و باور داشته با آنها به خوشبختی می رسیده، همواره منتظر کسی است که  آن خصوصیات و ویژگی را داشته باشد تا بتواند او را خوشبخت کند. این دکترای روانشناسی عمومی ادامه داد : افراد هیچ گاه به این نکته توجه ندارند که طرف مقابل آنها نیز به این فکر می کند تا کسی را انتخاب کند که خوشبختش کند ، پس در اصل باید به این نگرش برسیم که قرار نیست کسی من را خوشبخت کند همانطور که ما نمی توانیم کسی را کاملا خوشبخت کنیم. وی با تاکید بر اینکه افراد قرار است با ازدواج کردن در کنار هم به آرامش برسند ، اظهار کرد : لازمه این که در کنار طرف مقابلمان با وجود فرهنگ، خانواده و با یک جنسیت و هورمونهای متفاوت رشد کرده و زندگی کنیم این است که سازگار و انعطاف پذیر باشیم . وی افزود : هر فردی در ازدواج و انتخاب همسر باید توانایی پذیرش آن چیزهایی را که باب میلش نیست ، داشته باشد و با آن کنار بیاید و بطور منطقی و مطلوب با مسائل برخورد کند. خیالبافی و رویا پردازی ممنوع یکی از اشتباهات رایج برخی افراد بویژه زنان در انتخاب همسر آینده خود این است که انتظار دارند فرد مورد نظر، ایده آل و عاری از هر گونه عیب باشد در صورتی که چنین توقعی کاملأ غیر منطقی است. محمدیان معنای خوشبختی را آرامش داشتن در زندگی مشترک دانست و گفت : آرامش یعنی تهی بودن از استرس ، اضطراب ، آشفتگی ، بهم ریختگی و بی نظمی و اگر منِ نوعی به دنبال خوشبختی هستم باید بدانم که خودم تا چه اندازه سازگارم و در زندگی مشترک با دیدن اولین چیزی که باب میل من نیست ، تنش ایجاد نکنم . این دکترای روانشناسی عمومی با تاکید بر این که افراد در انتخاب همسر آینده خود باید از هر نوع خیالبافی دوری کنند ، تصریح کرد : زندگی یک واقعیت بوده و غیرقابل پیش بینی است و افراد باید به این نکته توجه داشته باشند که در رویا زندگی کردن واقعی نیست . وی افزود : همه ما از کودکی یک دنیای شیرین برای خود تصور کردیم اما دنیا اینگونه نیست و باید قبول داشته باشیم که مریضی ، مشکلات مالی و کاری و بسیاری از موارد دیگر در زندگی وجود دارند که نباید با خیالبافی آنها را نادیده بگیریم . محمدیان بیان کرد : باید خیالات را کنار گذاشته و بپذیریم که سختی و خوبی در کنار هم هستند و هیچ چیز دوام ندارد و افراد این واقع بینی و پرهیز از خیالبافی را باید از خودشان آغاز کنند. وی گفت : فردی که از دنیای رویایی شما بیاید یا مشکل دارد یا قصد سوء استفاده کردن را داشته وبه همین دلیل  باید با واقع بینی انتخاب کرد. وی با بیان این که در ازدواج کسانی موفق هستند که ننشیند تا ببیند کسی که میخواهد سراغشان بیاید کیست، عنوان کرد : افراد باید خود را بشناسند و بدانند که چه شخصیتی دارند و بر اساس منِ وجودی خویش طرف مقابلشان را پیدا کنند . این دکترای روانشناسی عمومی اظهار کرد : مثلا من فردی هستم که در زندگی خیلی سختی و تنش کشیدم پس باید با کسی ازدواج کنم که هیجاناتش مانند من افت کرده و خیلی ساکت و آرام است و مانند من فکر می کند و سن هیجانی او به من می خورد . محمدیان یاد آور شد : اگر شما فردی هستید که گذشته سخت و پرتنشی داشته و خسته شده اید با فردی همراه شوید که سرشار از انرژی است ، مجبور هستید خود را شبیه او کنید که سرانجام خسته شده و فاصله و طلاق عاطفی بین شما بوجود می آید و این موضوع منجر به روابط موازی می‌شود. به گزارش اقتصاد آنلاین، بهتر است برای داشتن یک زندگی آرام و سرشار از موفقیت و خوشبختی با خودشناسی و منطق پیش رفته و سعی در انتخاب فردی بر اساس واقع بینی و دلایل عقلانی داشته باشیم. Let's block ads! (Why?)
0 notes
mywebiran · 8 years
Text
آیا زندگی مشترک رییس می خواهد؟
آیا زندگی مشترک رییس می خواهد؟
مردی که توان خوشبخت کردن شما را دارد، کیست؟ مردی است که به همه خواسته هایتان چشم می گوید؟ یا فرد مقتدری است که همه تصمیم ها را یک تنه می گیرد و با آمدنش، خیالتان را برای همیشه راحت می کند؟ قطعا همه شمایی که این مطلب را می خوانید، مرد رویایی تان را به یک شکل تصویر نمی کنید.
بخش خانواده ایرانی تبیان
    شاهزاده سوار بر اسب سفیدتان را چطور تصور می کنید؟ مردی که توان خوشبخت کردن شما را دارد،…
View On WordPress
0 notes
scftbravery-blog · 6 years
Photo
Tumblr media
خانواده خوشبخت به نام شادابی در زندگی را پیدا کنید
   اسرار دیگران را نگه دارید اگر کسی به اندازه کافی به شما اعتماد می کند تا به شما در راز خود برساند، به اندازه کافی خوب باشید تا آن را حفظ کنید. این بدان معناست خوشبختی که هیچ شایعاتی نیست، به طور تصادفی اجازه ندهید آن را لغو کنید، و هیچ بازی در مقابل یکدیگر نباشید. تصور کنید چه اتفاقی می افتد اگر به کسی راز خود را گفتید و به طور تصادفی به یک گروه دیگر افراد اجازه دادید؟ شما صدمه دیده و احساس خیانت می کنید شخص دیگری را احساس نکنید. پیدا کردن شادی در مورد نگه داشتن دوستان خود نزدیک است و به آنها دلیل خوبی برای اعتماد به شما است.
خوشبختی شادابی در زندگی را پیدا کنید
   وعده های خود را حفظ کنید در کنار همان پیام: اگر میگویید قصد دارید چیزی را انجام دهید، از طریق آن پیروی کنید. واژه ها تنها کلمات هستند تا زمانی که توسط اقدامات درست انجام شوند. درک کنید که دوستانتان به شما وابسته هستند حفظ وعده های شما کمک خواهد کرد تا آنها را مطمئن کنید که شما یک مرد یا زن از کلمه شما هستید.
خوشبختی با وعده هایت چیه؟ به دنبال تعهدات خود، همه چیز درباره آموزش اعتماد است. شما دوستان خود را به اطمینان تان آموزش می دهید. اگر شما به طور مدام چیزهایی را که نمیتوانید تحقق بخشید، وعده دهید، دوستانتان به شما اعتماد نخواهند کرد. اگر دوستانتان اعتماد شما را متوقف کنند، متوجه خواهید شد که دوستان شما به اندازه نزدیک نیستند.
تصویر با عنوان «یافتن شادی در زندگی»
   در زمان نیاز به دوستان خود بنشینید. هنگامی که شما پایین می آیید و به کسی احتیاج دارید که از شما تشویق کند، با یک دوست یا دو نفر تماس بگیرید. پیدا کردن یک راه سازنده و سرگرم کننده برای حفظ ذهن خود را از آنچه شما را آزار می دهد.
یک استارت
0 notes
mahanseirsam · 5 years
Text
گیله مرد اثر کیست؟
گیله مرد اثر کیست؟
  بزرگ علوی  والسلام!   بزرگ علوی متولد 1283 شمسی در تهران است و در سال 1375 در برلین درگذشت. او را پدر داستان نویسی ایران می دانند.   گیله مرد مجموعه داستان کوتاه است، شامل 8 داستان بنام های «گیله مرد»، «اجاره خونه»، «دزاشوب»، «یه‌ره‌نچکا»، «یک زن خوشبخت»، «رسوایی»، «خائن» و «پنج دقیقه پس از دوازده». نخست در سال ۱۳۷۶ شمسی یا ۱۹۹۸ میلادی توسط انتشارات نگاه در تهران چاپ شد. داستان اصلی آن بنام گیله‌مرد، شامل داستانیست که در آن در روستایی در گیلان مبارزی در جنبش دهقانی می‌پیوندد و پس از هجوم مأموران و کشته شدن زنش به جنگل پناه می‌برد و دستگیر می گردد. داستان بر مبنای شرح ماجرای سه مرد است، گیله مرد و دو محافظ او که وی را به فومن می‌برند و داستان در همین رفت و آمد و اقامت گیله مرد در قهوه‌خانه نزدیک مقصد به تدریج باز می‌شود. دو مأمور تفنگ به دست در میان غرش باد و باران، گیله مرد را به فومن می‌برند تا تحویل پاسگاه دهند. «گلیه مرد» را از نخستین داستان‌های نویسندگان ایرانی می‌دانند که در آن پویایی و حرکت به جای توصیف نشسته‌است. این داستان را با داش آکل از صادق هدایت و تنگسیر از صادق چوبک مقایسه می‌کنند. گیله‌مرد از موفق‌ترین داستان‌های کوتاه فارسی است، که از ویژگی‌های فنی و غنی نیرومندی برخوردار است؛ داستانی دولایه، هم واقع‌گرا و هم نمادین. نویسنده تعهد و رسالت انسانی خود را در قبال آن‌ها ادا کرده‌است. یعنی انتخاب درون‌مایه و مضمون عصیان کردن علیه ظلم و بی‌عدالتی. بزرگ علوی www.khabarme.ir تکه ای از این کتاب فاخر :  
داستان کوتاه: گیله مرد اثر بزرگ علوی
شرشر آب یكنواخت تكرار می‌شد. این آهنگ كشنده، جان گیله‌مرد را به لب آورده بود. آب از ‏ناودان سرازیر بود. این زمزمه نغمه‌ی كوچكی در میان این غلیان و خروش بود. ولی بیش از هر چیز دل ‏و جگر گیله‌مرد را می‌خورد. دستهایش را به دیوار تكیه داده بود. گاه باد یكی از بسته های سیر را به ‏حركت درمی‌آورد و سر انگشتان او را قلقلك می‌داد. پیراهن كرباس تر، به پشت او می‌چسبید. تپانچه ‏در جیبش سنگینی می‌كرد. گاهی تا یك دقیقه نفسش را نگاه می‌داشت تا بهتر بتواند صدایی را كه ‏می‌خواهد بشنود. او منتظر صدای پای محمد ولی بود كه به پله‌های چوبی بخورد. گاهی زوزه‌ی باد ‏خفیف‌تر می‌شد، زمانی در ریزش یك نواخت باران وقفه‌ای حاصل می‌گردید و بالنتیجه در آهنگ ‏شرشر ناودان نیز تاثیر داشت،‌ ولی صدای پا نمی‌آمد. وقتی امنیه بلوچ داد زد: «آهای محمد ولی؟ آهای ‏محمدولی!» نفس راحتی كشید. این یك تغییری بود.«آهای محمد ولی..». گیله‌مردگوشش را تیز كرده ‏بود. به محض اینكه صدای پا روی پله های چوبی به گوش برسد،‌ باید خوب مراقب باشد و در آن ‏لحظه‌ای كه امنیه‌ی بلوچ جای خود را به محمدولی می‌دهد، برگردد و از چند ثانیه‌ای كه آنها با هم ‏حرف می‌زنند و خش خش حركات او را نمی‌شنوند، استفاده كند، هفت تیر را از جیبش در آورد و ‏آماده باشد. مثل اینكه از پایین صدایی به آواز بلوچ جواب گفت.‏ای‌كاش باران برای چند دقیقه هم شده،‌ بند می‌آمد، كاش نفیر باد خاموش می‌شد. كاش غرش سیل ‏آسا برای یك دقیقه هم شده است، ‌قطع می‌شد. زندگی او، همه چیز او بسته به این چند ثانیه است، چند ‏ثانیه یا كمتر. اگر در این چند ثانیه شرشر یك نواخت آب ناودان بند می‌آمد، با گوش تیزی كه دارد، ‏خواهد توانست كوچكترین حركت را درك كند. آنوقت به تمام این زجرها خاتمه داده می‌شد. ‏می‌رود پیش بچه‌اش، بچه را از مارجان می‌گیرد، با همین تفنگ وكیل باشی میزند به جنگل و آنجا ‏می‌داند چه كند.‏از پایین صدایی جز هوهوی باد و شرشر آب و خشاخش شاخه‌های درختان نمی‌شنید. گویی زنی در ‏جنگل جیغ می‌كشید، ولی بلوچ داشت صحبت می‌كرد. تمام اعصاب و عضلات، تمام حواس، تمام ‏قوای بدنی او متوجه صدایی بود كه از پایین می‌رسید، ولی نفیر باد و ریزش باران از نفوذ صدای ‏دیگری جلوگیری می‌كرد.‏ ‏«تكون نخور،‌ دستت را بذار به دیوار!»‏ گیله مرد تكان خورده بود، بی اختیار حركت كرده بود كه بهتر بشنود. ‏گیله مرد آهسته گفت: «گوش بدن بیدین چی گم.» ‏بلوچ نشنید. خیال می‌كرد،‌ اگر به زبان گیلك بگوید، محرمانه تر خواهد بود. «آهای برار،‌ من ته را كی ‏كار نارم. وهل و گردم كی وقتی آیه اونا بیدینم.»‏باز هم بلوچ نشنید. صدای پوتین‌هایی كه روی پله‌های چوبی می‌خورد، او را ترسانده و در عین حال به ‏او امید داد.‏‏«عجب بارونی، دست بردار نیست!»‏ این صدای محمدولی بود، این صدا را می‌شناخت. در یك چشم بهم زدن، گیله مرد تصمیم گرفت. ‏برگشت. دست در جیبش برد. دسته‌ی هفت تیر را در دست گرفت. فقط لازم بود ك�� گلنگدن كشیده ‏شود و تپانچه آماده برای تیراندازی شود، اما حالا موقع تیراندازی نبود، برای آنكه در این صورت ‏مامور بلوچ برای حفظ جان خودش هم شده، مجبور بود تیراندازی كند و از عهده‌ی هر دو آنها ‏نمی‌توانست برآید. ای كاش می‌توانست گلنگدن را بكشد تا دیگردرهر زمانی كه بخواهد آماده برای ‏حمله باشد. هفت تیر را كه خوب می‌شناخت از جیب درآورد. آن را وزن كرد، مثل اینكه بدین وسیله ‏اطمینان بیشتری پیدا می‌كرد. در همین لحظه صدای كبریت نقشه‌ی او را برهم زد. خوشبختانه كبریت ‏اول نگرفت.‏‏«مگر باران می‌ذاره؟ كبریت ته جیب آدم هم خیس شده.»‏كبریت دوم هم نگرفت، ولی در همین چند ثانیه گیله مرد راه دفاع را پیدا كرده بود، هفت تیر را به ‏جیب گذاشت. پتو را مثل شنلش روی دوشش انداخت و در گوشه‌ی اتاق كز كرد.‏‏«آهای، چراغو بیار ببینم، كبریت خیس شده.»‏بلوچ پرسید: «چراغ می‌خواهی چیكار كنی؟»‏   ‏- هست؟ نرفته باشد؟‏‏- كجا می‌تونه بره؟ بیداره،‌ صداش بكن، جواب می‌ده.‏محمدولی پرسید: « آی گیله مرد؟... خوابی یا بیدار...»‏در همین لحظه كبریت آتش گرفت و نور زردرنگ آن قیافه‌ی دهاتی را روشن كرد. از تمام صورت او ‏پیشانی بلند و كلاه قیفی بلندش دیده می‌شد،‌ با همان كبریت سیگاری آتش زد: «مثل اینكه سفر قندهار ‏می‌خواد بره. پتو هم همراه خودش آورده. كته‌ات را هم كه خوردی؟ ای برار كله ماهی‌خور. حالا باید ‏چند وقتی تهران بری تا آش گل گیوه خوب حالت بیاره. چرا خوابت نمی‌بره.»‏محمدولی تریاكش را كشیده، شنگول بود. «چطوری؟ احوال لاور چطوره؟ تو هم لاور بودی یا ‏نبودی؟ حتما تو لاور دهقانان تولم بودی؟ ها؟ جواب نمیدی؟ ها- ها- ها- ها.»‏گیله مرد دلش می‌خواست این قهقهه كمی‌بلندتر می‌شد تا به او فرصت می‌داد كه گلنگدن را بكشد و ‏همان آتش سیگار را هدف قرار دهد و تیراندازی كند.‏‏«بگو ببینم، آن روزی كه با سرگرد آمدیم تولم كه پاسگاه درست كنیم،‌ همین تو نبودی كه علمدار هم ‏شده بودی و گفتی: ما اینجا خودمان داروغه داریم و كسی را نمی‌خواهیم؟ بی شرف‌ها، ‌ما چند نفر را ‏كردند توی خانه و داشتند خانه را آتش می‌زدند. حیف كه سرگرد آنجا بود و نگذاشت، والا با همان ‏مسلسل همتون را درو می‌كردم. آن لاور كلفتتون را خودم به درك فرستادم، بگو ببینم، تو هم آنجا ‏بودی؟ راستی آن لاورها كه یك زبون داشتند به اندازه‌ی كف دست، حالا كجاند؟ چرا به دادت ‏نمی‌رسند؟ بعد چندین فحش آبدار داد. «تهرون نسلشونو برداشتند. دیگه كسی جرات نداره جیك بزنه، ‏بلشویك می‌خواستید بكنید؟ آنوقت زناشون! چه زنهایی ؟ واه،‌ واه، محض خاطر همون‌ها بود ‏كه سرگرد نمی‌ذاشت تیراندازی كنیم. چطور شد كه حالا موش شدند و تو سوراخ رفته‌اند. آخ، اگر ‏دست من بود. نمی‌دونم چكارت می‌كردم؟ چرا گفتند كه تو را صحیح و سالم تحویل بدم؟ حتما تو ‏یكی از آن كلفتاشون هستی. والا همین امروز صبح وقتی دیدمت، كلكت را می‌كندم. جلو چشمت ‏زنتو... اوهوه،‌ چیكار داری می‌كنی؟ تكون بخوری می‌زنمت.»‏ صدای گلنگدن تفنگ، گیله مرد را كه داشت بی‌احتیاطی می‌كرد، سرجای خود نشاند.‏ گیله مرد بی اختیار دستش به دسته هفت تیر رفت. همان زنی كه چند ماه پیش در واقعه تولم تیر خورد ‏و بعد مرد،‌ زن او بود، صغرا بود، بچه‌ی شش ماهه داشت و حالا این بچه هم در كومه‌ی او بود و معلوم ‏نیست كه چه بر سرش خواهد آمد. مارجان، آدمی نیست كه بچه نگهدارد. اصلا از مارجان این كار ‏ساخته نیست. دیگر كی به فكر بچه‌ی اوست. گیله مرد گاهی به حرفهای وكیل باشی گوش نمی‌داد. او ‏در فكر دیگری بود. نكند كه تپانچه اصلا خالی باشد. نكند كه بلوچ و وكیل باشی با او شوخی كرده و ‏هفت تیر خالی به او داده باشند. اما فایده‌ی این شوخی چیست؟ چنین چیزی غیرممكن است. محض ‏خاطر این بچه اش مجبور است گاهی به تولم برگردد. هفت تیر را وزن كرد. دستش را در جیبش ‏نگاهداشت، مثل اینكه از وزن آن می‌توانست تشخیص بدهد كه شانه با فشنگ در مخزن هست یا نه. ‏همین حركت بود كه محمدولی را متوجه كرد و لوله تفنگ را بطرف او آورد.‏نوك سرنیزه بیش از یك ذرع از او فاصله داشت، والا با یك فشار لوله را به زمین می‌كوفت و تفنگ ‏را از دستش در می‌آورد: «آهای، برار، خوابی یا بیدار؟ بگو ببینم. شاید ترا به فومن می‌برند كه با آگل ‏لولمانی رابطه داری؟» چند فحش نثارش كرد. «یك هفته خواب ما را گرفت. روز روشن وسط جاده ‏یك اتومبیل را لخت كرد. سبیل اونو هم دود می‌دند. نوبت اون هم می‌رسه. بگو بینم، درسته اون زنی ‏كه آن روز در تولم تیر خورد، دختر اونه؟...»‏   گاهی طوفان به اندازه‌ای شدید می‌شد كه شنیدن صدای برنده و با طنین و بی‌گره محمدولی نیز برای ‏گیله‌مرد با تمام توجهی كه به او معطوف می‌كردغیر ممكن بود، در صورتی كه درست همین مطالب ‏بود كه او می‌خواست بداند واز گفته های وكیل‌باشی می‌شد حدس زد كه چرا او را به فومن می‌برند. ‏مامورین (و یا اقلا كسی كه دستور توقیف اورا داده بود) می‌دانستند كه او داماد آگل بوده وهنوز هم ‏مابین آنها رابطه‌ای هست. گیله مرد این را می‌دانست كه داروغه او را لو داده است. اغلب به پدر زنش ‏گفته بود كه نباید به اواعتماد كرد و شاید اگر محض خاطر او نبود،‌ ‏امروز آن حادثه‌ی تولم كه محمدولی خوب از آن باخبر است، اتفاق نمی‌افتاد و شاید صغرا زنده بود و ‏دیگر آگل هم نمی‌زد به جنگل و تمام این حوادث بعدی اتفاق نمی‌افتاد و امروز جان او در خطر نبود.‏یك تكان شدید باد، كومه را لرزاند. شاید هم درخت كهنی به زمین افتاد و از نهیب آن كومه تكان ‏خورد. اما محمدولی یكریزحرف می‌زد، هاهاها می‌خندید و تهدید می‌كرد واززخم زبان لذت ‏می‌برد.‏ چه خوب منظره‌ی داروغه‌ در نظراو هست. سال‌ها مردم را غارت كرد و دم پیری باج ‏می‌گرفت. برای اینكه از شرش راحت شوند، او را داروغه كردند. چون كه در آن سال‌های قبل از ‏جنگ، ارباب در تهران همه كاره بود و پای امنیه‌ها را از ملك خود بریده بود و آن‌ها جرات نمی‌كردند ‏در آن صفحات كیابیایی كنند. همین آگل پدرزن او واسطه شد كه ویشكا سوقه‌ای را داروغه كردند و ‏واقعا هم دیگر جز اموال رقیب های خود، مال كس دیگری را نمی‌چاپید.‏محمدولی بار دیگر سیگاری آتش زد. این دفعه كبریت را لحظه‌ای جلو آورد و صورت گیله مرد را ‏روشن كرد. دود بنفش رنگ بینی گیله مرد را سوزاند.‏‏«... ببین چی می‌گم. چرا جواب نمیدی؟‌ تو همان آدمی هستی كه وقتی ما آمدیم در تولم پست دایر ‏كنیم،‌ به سرگرد گفتی كه ما بهره‌ی خودمونو دادیم و نطق می‌كردی. چرا حالا دیگر لال شدی؟...»‏ خوب به خاطر داشت. راست می‌گفت: وقتی دهاتی ها گفتند كه ما داروغه داریم، گفت: بروید ‏نمایندگانتان را معین كنید. با آنها صحبت دارم. او هم یكی از نمایندگان بود. سرگرد از آن‌ها پرسید ‏كه بهره‌ی امسال‌تان را دادید یا نه؟ همه گفتند دادیم. بعد پرسید قبل اینكه لاور داشتید دادید، یا بعد هم ‏دادید. دهاتی ها گفتند: «هم آن وقت داده بودیم و هم حالا داده‌ایم.» بعد سرگرد رو كرد به گیله مرد و ‏پرسید: «مثلا تو چه دادی؟» گفت: « من ابریشم دادم، برنج دادم، تخم مرغ دادم، سیر،‌ غوره، انارترش، ‏پیاز، جاروب، چوكول ، كلوش، آرد برنج، همه چی دادم.» بعد پرسید مال امسالت را هم ‏دادی؟ گیله مرد گفت: «امسال ابریشم دادم، برنج هم می‌دهم.» بعد یك مرتبه گفت:‌« برو قبوضت را ‏بردار و بیاور.» بیچاره لطفعلی پیرمرد گفت: «شما كه نماینده‌ی مالك نیستید!» تا آمد حرف بزند، ‏سرگرد خواباند بیخ گوش لطفعلی. آن وقت دهاتی‌ها از اتاق آمدند بیرون و معلوم نشد كی شیپور ‏كشید كه قریب چندین هزارنفر دهقان آمدند دور خانه. بعد تیراندازی شد و یك تیر به پهلوی صغرا ‏خورد و لطفعلی هم جابه‌جا مرد.‏دهاتی‌ها شب جمع شدند و همین داروغه‌  پیشنهاد كرد كه خانه را آتش بزنند و اگر ‏شب یك جوخه‌ی دیگرسربازنرسیده بود، اثری از آن‌ها باقی نمی‌ماند...‏ محمدولی سیگار می‌كشید. گیله مرد فكر كرد، همین الان بهترین فرصت است كه او را خلع سلاح ‏كنم. تمام بدنش می‌لرزید. تصور مرگ دلخراش صغرا اختیار را از كف او ربوده بود. خودش هم ‏نمیدانست كه از سرما می‌لرزد یا از پریشانی... اما محمدولی دست بردار نبود: «تو خیلی اوستایی. از آن ‏كهنه‌كارها هستی. یك كلمه حرف نمی‌زنی، می‌ترسی كه خودت را لو بدهی. بگو ببینم، كدام یك از ‏آنهایی كه توی اتاق با سرگرد صحبت می‌كردند، آگل بود؟ من از هیچ كس باكی ندارم. آگل ‏لامذهبه، خودم می‌خواهم كلكش را بكنم. دلم می‌خواهد گیر خود من بیفته، كدام یكیشون بودند. حتما آنكه بالا دست ‏تو وایساده بود، ها، چرا جواب نمی‌دی، خوابی یا بیدار؟...»‏نفیر باد نعره‌های عجیبی از قعر جنگل بسوی كومه همراه داشت: جیغ زن، غرش گاو، ناله و فریاد ‏اعتراض. هرچه گیله مرد دقیق‌تر گوش می‌داد، بیشتر می‌شنید، مثل اینكه ناله های دلخراش صغرا ‏موقعی كه تیر به پهلوی او اصابت كرد، نیز در این هیاهو بود. اما شرشر كشنده‌ی آب ناودان بیش از هر ‏چیزی دل گیله مرد را می‌خراشاند، گویی كسی با نوك ناخن زخمی را ریش ریش می‌كند. ‏دندان‌هایش به ضرب آهنگ یك نواخت ریزش آب به هم می‌خورد وداشت بی‌تاب می‌شد. ‏آرامشی كه در اتاق حكمفرما بود، ظاهرا محمدولی وكیل باشی را مشكوك كرده بود. او می‌خواست ‏بداند كه آیا گیله‌مرد خوابیده است یا نه.‏ ‏- چرا جواب نمیدی؟ شما دشمن خدا و پیغمبرید. قتل همه‌تون واجبه. شنیدم آگل گفته كه اگر قاتل ‏دخترش را بكشند، حاضره تسلیم بشه. آره، جون تو، من اصلا اهمیت نمیدم به اینكه آن زنی كه آن ‏روز با تیر من به زمین افتاد، دخترش بوده یا نبوده. به من چه؟ من تكلیف مذهبی ام را انجام دادم. ‏می‌گم كه آگل دشمن خداست و قتلش واجبه، شنیدی؟ من از هیچ كس باكی ندارم. من كشتم، هر ‏كاری از دستش برمی‌آید بكند...‏‏- تفنگ را بذار زمین. تكون بخوری مردی...‏ این را گیله‌مرد گفت. صدای خفه و گرفته‌ای بود،‌ وكیل‌باشی كبریتی آتش زد و همین برای گیله‌مرد ‏به منزله‌ی آژیر بود. در یك چشم بهم زدن تپانچه را از جیبش در آورد و در همان آنی كه نور زرد و ‏دود بنفش كمرنگ گوگرد اتاق را روشن كرد، گیله مرد توانست گلنگدن را بكشد و او را هدف قرار ‏دهد. محمدولی برای روشن كردن كبریت پاشنه تفنگ را روی زمین تكیه داده، لوله را وسط دو بازو ‏نگهداشته بود. هنگامی كه دستش را با كبریت دراز كرد، سرنیزه زیر بازوی چپ او قرار داشت.‏   در نور شعله‌ی كبریت،‌ لوله‌ی هفت تیر و یك چشم باز و سفید گیله‌مرد دیده میشد. وكیل باشی گیج ‏شد. آتش كبریت دستش را سوزاند و بازویش مثل اینكه بی‌جان شده باشد افتاد و خورد به رانش.‏‏- تفنگ را بذار رو زمین! تكون بخوری مردی!‏لوله‌ی هفت تیر شقیقه‌ی وكیل باشی را لمس كرد. گیله‌مرد دست انداخت بیخ خرش را گرفت و او را ‏كشید توی اتاق.‏‏- صبر كن، الان مزدت را می‌ذارم كف دستت. رجز بخوان. منو میشناسی؟ چرا نگاه نمی‌كنی؟...‏باران می‌بارید، اما افق داشت روشن می‌شد. ابرهای تیره كم كم باز می‌شدند.‏ ‏- می‌گفتی از هیچكس باكی نداری! نترس، هنوز نمی‌كشمت، با دست خفه‌ات می‌كنم. صغرا زن من ‏بود. نامرد، زنمو كشتی. تو قاتل صغرا هستی، تو بچه‌ی منو بی‌مادر كردی. نسلتو ور می‌دارم. بیچارتون ‏می‌كنم. آگل منم. ازش نترس. هان، چرا تكون نمی‌خوری؟...‏   تفنگ را از دستش گرفت. وكیل باشی مثل جرز خیس خورده وارفت. گیله مرد تفنگ را به دیوار تكیه ‏داد. «تو كه گفتی از آگل نمی‌ترسی. آگل منم. بیچاره، آگل لولمانی از غصه‌ی دخترش دق مرگ ‏شد. من گفتم كه اگر قاتل صغرا را به من بدهند،‌ تسلیم می‌شه. آره آگل نیست كه تسلیم بشه. اتوبوس ‏توی جاده را من زدم. تمام آنهایی كه با من هستند،‌ همشون از آنهاییند كه دیگر بی‌خانمان شده‌اند، ‏همشون ازآنهایی هستند كه از سرآب و ملك بیرونشون كرده‌اند. اینها را بهت می‌گم كه وقتی ‏می‌میری، دونسته مرده باشی. هفت تیرم را گذاشتم تو جیبم. می‌خواهم با دست بكشمت، می‌خواهم ‏گلویت را گاز بگیرم. آگل منم. دلم داره خنك می‌شه...»‏از فرط درندگی له‌له می‌زد. نمی‌دانست چطور دشمن را از بین ببرد، دستپاچه شده بود. در نور سحر، ‏هیكل كوفته‌ی وكیل‌باشی تدریجا دیده می‌شد.‏ ‏- آره، من خودم لاور بودم. سواد هم دارم. این پنج ساله یاد گرفتم. خیلی چیزها یاد گرفته‌ام. می‌گی ‏مملكت هرج و مرج نیست؟ هرج و مرج مگه چیه؟ ما را می‌چاپید،‌ از خونه و زندگی آواره‌مون ‏كردید. دیگر از ما چیزی نمونده، رعیتی دیگه نمونده. چقدر همین خودتو، منو تلكه كردی؟ عمرت ‏دراز بود، اگر می‌دونستم كه قاتل صغرا تویی،‌ حالا هفت تا كفن هم پوسونده بودی؟ كی لامذهبه؟ ‏شماها كه هزار مرتبه قرآن را مهر كردید و زیر قولتان زدید؟ نیامدید قسم نخوردید كه دیگر همه امان ‏دارند؟ چرا مردمو بیخودی می‌گیرید؟ چرا بیخودی می‌كشید؟ كی دزدی می‌كنه؟ جد اندر جد من در ‏این ملك زندگی كرده‌اند، كدام یك از ارباب‌ها پنجاه سال پیش در گیلون بوده‌اند؟زبانش تتق می‌زد، به‌حدی تند می‌گفت كه بعضی كلمات مفهوم نمی‌شد. وكیل باشی دو زانو پیشانیش ‏را به كف چوبی اتاق چسبانده و با دو دست پشت گردنش را حفظ می‌كرد. كلاهش از سرش افتاده ‏بود روی كف اتاق: «نترس، این جوری نمی‌كشمت. بلند شو، می‌خواهم خونتو بخورم. حیف یك ‏گلوله. آخر بدبخت، تو چه قابل هستی كه من یك فشنگ خودمو محض خاطر تو دور بیندازم. بلند ‏شو!»‏   اما وكیل‌باشی تكان نمی‌خورد. حتی با لگدی هم كه گیله‌مرد به پای راست او زد، فقط صورتش به ‏زمین چسبید، عضلات و استخوان‌های اودیگر قدرت فرمانبری نداشتند. گیله‌مرد دست انداخت و یقه‌ی ‏پالتوی بارانی او را گرفت و نگاهی به صورتش انداخت. در روشنایی خفه‌ی صبح باران خورده، قیافه‌ی ‏وحشتزده‌ی محمدولی آشكار شد. عرق از صورتش می‌ریخت. چشمهایش سفیدی می‌زد. بی‌حالت ‏شده بود. از دهنش كف زرد می‌آمد، خرخر می‌كرد.‏همین كه چشمش به چشم براق و برافروخته‌ی گیله‌مرد افتاد به تته پته افتاد. زبانش باز شد: «نكش،‌ امان ‏بده! پنج تا بچه دارم. به بچه‌های من رحم كن. هر كاری بگی می‌كنم. منو به جوونی خودت ببخش. ‏دروغ گفتم. من نكشتم. صغرا را من نكشتم. خودش تیراندازی می‌كرد. مسلسل دست من نبود...»‏ گریه می‌كرد. التماس و عجز و لابه‌ی مامور، مانند آبی كه روی آتش بریزند،‌ التهاب گیله مرد را ‏خاموش كرد. یادش آمد كه پنج بچه دارد. اگر راست بگوید! به یاد بچه‌ی خودش كه در گوشه‌ی ‏كومه بازی می‌كرد، افتاد. باران بند آمد و در سكوت و صفای صبح ضعف و بی‌غیرتی محمدولی تنفر ‏او را برانگیخت. روشنایی روز او را به تعجیل واداشت.‏ گیله‌مرد تف كرد و در عرض چند دقیقه پالتو بارانی را از تن وكیل باشی كند و قطار فشنگ را از ‏كمرش باز كرد و پتوی خود را به سر و گردن او بست. كلاه او را بر سر و بارانیش را بر تن كرد و از ‏اتاق بیرون آمد.‏در جنگل هنوز شیون زنی كه زجرش می‌دادند به گوش می‌رسید. در همین آن، صدای تیری شنیده شد ‏و گلوله ای به بازوی راست گیله‌مرد اصابت كرد. هنوز برنگشته، گلوله‌ی دیگری به سینه‌ی او خورد و ‏او را از بالای ایوان سرنگون ساخت.‏ مامور بلوچ كار خود را كرد.‏  
Tumblr media
Gile-Mard-FINAL-www.khabarme.ir Read the full article
0 notes