Tumgik
#آذریزدی
patogheketabsem · 4 years
Photo
Tumblr media
👧👦 #قصه_های_خوب_برای_بچه_های_خوب 👤#مهدی_آذر_یزدی 📚#نشر_امیرکبیر ‌ _____________________ قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب یه مجموعه ی شیرین، دلنشین و البته آموزنده است که داستان‌های کهن رو به زبان کودکانه، بازنویسی کرده. _____________________ ‌ این مجموعه ۸ جلدیه که 👇 ‌ • جلد ۱ - قصه‌های #کلیله_و_دمنه • جلد ۲ - قصه‌های #مرزبان_نامه • جلد ۳ - قصه‌های #سندبادنامه و #قابوسنامه • جلد ۴ - قصه‌های #مثنوی • جلد ۵ - قصه‌های #قرآن • جلد ۶ - قصه‌های شیخ #عطار • جلد ۷ - قصه‌های #گلستان و #ملستان • جلد ۸ - قصه‌های #چهارده_معصوم ‌ شما کدومش رو خوندین؟؟؟؟ ‌ ‌ 👈به خاطر آثار ارزشمند آقای #آذریزدی در حوزه‌ی کتاب کودک، روز درگذشتشون به نام روز ملی ادبیات کودک و نوجوان نام‌گذاری شده‌. ‌ ‌ _____________________ ‌#روز_ملی_ادبیات_کودک_و_نوجوان #کتاب_کودک_نوجوان #کتاب_کودک #ادبیات_کودک #قصه_های_خوب #پاتوق_کتاب_سمنان #پاتوق_کتاب #فروشگاه_کتاب_اشراق https://www.instagram.com/p/CKOOVKpHUz7/?igshid=s9r4406fokuq
0 notes
amir1428 · 4 years
Photo
Tumblr media
ناخدا دگری/ تورج عاطف با عزم خویش، هیچیک این ره نمیرویم کشتی، مبرهن است که محتاج ناخداست «پروین اعتصامی» ۱۸ تیر سالگرد مرگ مهدی آذر یزدی است مردی که برای خیلی از همسن وسالهای من نامی آشنا بود او برای ما قصه های زیبائی نوشت « قصه های خوب برای بچه های خوب» و بچه ها خوب شدند با قصه های خوب با خواندن کتاب و به همت تلاش مردمانی چو ن اذریزدی و بهرنگی.. آذریزدی ، مردی که پدری قصه گو برای هم نسلان من بود در حالیکه هیچگاه نه ازدواج کرد و نه بچه ای ژنتیکی داشت اما بی شک همه ما فرزندان او بودیم فرزندی که پدری قصه گو داشت و چنین روز را به نام روز ملی ادبیات کودک و نوجوان نام نهاده اند ومن یکی از انها بچه ها بودم و بعدها پای در جای ناخدا مهدی آذریزدی گذاشتم و دو کتاب به نامهای حکایتهای من و آیلی قصه شیری که می خواست جلال باشد درحوزه کودک و نوجوان نوشتم و امید که یزدان پرمهر دوباره فرصت دهد که باز هم برای آیندگان ایران و جهان بنگارم نوجوانان ما این روزها کم می خوانند روزگار ما فرق کرده است کسی حوصله خواندن ندارد و همه خواندنی ها سریع و اینتر نتی است و بی شک این دردی بزرگ است دنیای دیجیتال پر از مخاطبین تنها تنهایی ناشی از سطحی نگری بعنوان پدری نویسنده خود شاهدم که دختران و پسران نوجوان ما شوق زیادی به قصه ها ندارند برایشان تابستان چون قدیمی ها نیست و نباید هم باشد دیگر نشانی از پشت بام ها و حوض های مادر بزرگ و شمعدانی و باغچه و حیاطی که ��ر عصرهای تابستانی آب پاشی می شود را نمی بینیم دیگر دور همی ها پر مهر نیست و گل کوچک ها و هفت سنگها و آن همه شور و شوق و نجابت و حوصله رفته است و ما چقدر تنهاییم روزگار عوض شده است و عجیب نیست که رفاقتها و صمیمیتها وبی شک کتابی چون دوست قدیمی را نداشته باشیم که برایش گفتند من یار مهربانم دانا و خوش زبانم گویم سخن فراوان با آن که بی زبانم پندت دهم فراوان من یار پند دانم من دوستی هنرمند با سود و بی زیانم از من مباش غافل من یار پند دانم درگرمای شامگاهی هیجدهمین شب تابستانی پر از دلتنگی و هجر و ترس یادی کردم از مهدی آذر یزدی و آرزو کردم شاید باز روزگاری شود که کتاب و خواندن فراموش شده مطلق نشود و می دانم آرزوی بزرگی است اما ذهن خیال پرداز نویسنده امروزی و پسرک عاشق کتاب سالهای دور رهایم نمی کند وامروز آرزوهای محالم را برای تو نگاشتم ، برای تو‌نوجوانی پر شوق که شاید کتابهای امروزم را تو هم بخوانی و فردا پرچمدار کتاب و کتابخوانی ایران زمین و شاید هم چون من دگر ناخدایی شوی سپاس از قصه گویانم#کتاب#کتاب_کودک #ادبیات_کودکان https://www.instagram.com/p/CChA2DlnCeW/?igshid=3m3fi476qtx7
0 notes
sirafkhabar · 5 years
Text
زندگینامه صادق چوبک
Tumblr media
تولد و تحصیلات
صادق چوبک فرزند آقا اسماعیل بازرگان سال ۱۲۹۵ ش در بوشهر متولد شد. وی تحصیلات خود را تا کلاس سوم ابتدایی در مدرسه ی سعادت بوشهر گذراند و در سال ۱۳۰۳ به شیراز نقل مکان کرد و در مدارس شفاعیه، باقریه، سلطانیه و حیات ادامه تحصیل داد. سپس به تهران رفت و در کالج آمریکایی تحصیلات خود را پی گرفت.در این گزارش از سیراف خبر به مطالعه ادامه مطلب دعوت می شوید.
آثار و تالیفات
صادق چوبک از نویسندگان نسل اول و یکی از پیشگامان در عرصه ی داستان نویسی ایران است. او به همراه بزرگ علوی و صادق هدایت توانستند مسیر داستان نویسی ایران را همگام با تحولات ادبی جهان همسو سازند. چوبک با شناخت و درکی که از داستان و انواع روایت داستانی داشت به دنبال نوآوری و کنار گذاردن روایت کلاسیک در داستان های ایرانی بود، بر همین اساس در داستان های او با انواع روایت ها رو به رو می شویم. او خود را محدود به هیچ کدام از فرم های شناخته شده ی سنتی رایج در داستان نویسی نمی کرد، بلکه بر اساس نیاز روایت، راوی نیز انتخاب می شد. نمونه ی بارز پیش گامی چوبک در نوع روایت را می توان در رمان سنگ صبور دید که یک رویداد از سوی روایت گرهای مختلف بیان می شود. به طور حتم این نوع روایت در زمان خود بسیار آوانگارد شمرده می شد که محمدعلی جمال زاده را وادار کرد سال ۱۳۶۹ در نامه ای به چوبک متذکر شود: «... شاید در تمام این نیم قرن اخیر بیش تر از پنجاه الى صد رمان نوشته نشده باشد، در این صورت باید قدری حوصله به خرج داد و سنگ صبور را در بغل گذاشت تا مردم خواننده قدری با طرز معمولی رمان آشنا بشوند، آن وقت باز یک قدم تازه برداشت.............. صادق چوبک در سال ۱۳۷۷ در شهر «برکلی» آمریکا بدرود حیات گفت. آثار: مجموعه داستان خیمه شب بازی /۱۳۲۶ - مجموعه داستان «انتری که لوطی اش مرده بود» / ۱۳۲۸  - رمان «تنگسیر»/ ۱۳۶۲ - مجموعه داستان «روز اول قبر»/۱۳۹۶ - مجموعه داستان چراغ آخر / ۱۳۹۶ - رمان «سنگ صبور»/۱۳۹۵
Tumblr media
باران ریز و تندی از ابرهای خاکستری پاییز می بارید. صدای مرموز و یکنواخت چکه های ریز باران که روی برگ های خشک چنار و انبوه سوزن های سرسبز کاج می خورد هراس مالیخولیایی شگرفی درون او پدید آورده بود. صدای تپ تپ بال و غارغار خفه ی کلاغ ها که باران آنها را از جایگاه شان گریزانده بود به گوش اش می رسید، اما او نه به سردی قطره های بارانی که به سر و روی اش می خورد نه به صدای نامانوس کلاغ ها، به هیچ کدام توجه نداشت. حواس اش فقط متوجه یک جا بود؛ تنها به یک جا و یک چیز. فقط به در باغ که رو به روی اش زیر برگهای خفه ی پاپیتال پنهان شده بود و به صدای زوزه ی سگهای پشت آن. صدای تپش قلبش با صدای ریزش باران و پرپر زدن غار و غار کلاغ ها و صدای شب و زوزه ی سگ ها در خاطرش آهنگ ناهنجاری برپا داشته بود. در این میان دید که راسو هم پهلوی اش نبود.  از روی پله ها بلند شد و با شتاب به سوی در باغ به راه افتاد. همچنان روی دو چوب خود بلند می شد و چند ثانیه در هوا چرخ می خورد و جلو می رفت. قدش بلند و خمیده  بود. هیکلی تاریک تر از شب فضای تیره را می شکافت و پیش می رفت. یکنواخت و معذب راه می رفت و صدای خشک ریگهای کف باغ زیر چوب های اش خش خش می کرد. آستین های پوستین اش که سردست آنها ریشه ریشه ای و مثل گردن بریده یی بود که خون ازش می چکید، این طرف و آن طرف در فضا تکان می خورد. پیش خودش خیال کرد «آیا واقعا آدم ناقص الخلقه بیش تر به مرده ها نزدیک تر نیست تا به زنده ها؟  من نیمه راه مرگ را رفته ام و نیمه ی دیگر باقی مانده» راسو رو زمین گل آلود باغ خوابیده  بود و پوزه اش را به درز در بزرگ باغ چسبانده بود و بو می کشید. صدای خورخور و نالهی جویده جویده ی چند سگ دیگر از پشت در بلند بود. سید حسن خان که برای باز کردن کلون به در نزدیک شد، راسو بلند شد و جستی زد و عقب ایستاد. کوچک ترین اعتنایی به او نشد و نوازشی ندید، اما او هم تمام حواس اش پیش سگ های پشت در بود. مثل گربه ای که منتظر باز شدن در تله موش باشد با گوش های تیز و قیافه ی متعجب به در باغ خیره شده بود و پشت سرهم دم اش را تکان می داد. منتظر بود در باغ باز شود و آن چه را که تا آن وقت نمی دانست چیست ببیند. اما در، دیر تر از آن چه راسو منتظر بود باز شد، چون که انگشتان لاغر و بی توان سید حسن خان به باز کردن آن آخته نبود. زوزه ی سگ ها در این موقع به دندان غروچه های خشمناک و خورخورهای ترسناک مبدل شده بود. آن ها در هم افتاده بودند و روی زمین می غلتیدند و هم دیگر را گاز می گرفتند. ناگهان فشار سختی که تحمل آن برای سید حسن خان دشوار بود به در وارد آمد. چند سگ به در بسته حمله ور شده بودند. صدای زوزه ی دردناک یکی از آن ها که از پا درآمده بود و صدایش رفته رفته دور می شد به گوش می رسید، سید حسن خان تمام سنگینی بدن اش را روی در انداخته بود و به آن زور می آورد. بدن اش می لرزید و نفس اش به تنگی افتاده بود.
برشی از داستان مردی در قفس | انتری که لوطی اش مرده بود
Tumblr media
من اولین بار اسم صادق چوبک را در کلاس دوم دبیرستان از دبیر شیمی مان شنیدم، که مرد باسوادی بود و گاهی برای ما درباره ی ادبیات و این جور چیزها هم حرف می زد. چند روز بعد «خیمه شب بازی» را خواندم. عجب! ادبیات یعنی این؟ در اولین سفرم به تهران یک راست به خیابان ناصر خسرو رفتم و در کتاب فروشی جعفری سراغ باقی آثار چوبک را گرفتم. فروشنده مرد سیه چردهی لاغری بود با دندانهای قهوه ای (که بعدا فهمیدم اسم اش مهدی آذریزدی است). این مرد به من گفت که صادق چوبک یک کتاب بیش تر ننوشته، «اون ام نایابه». خیلی بور شدم. گفتم «ولی تو صفحه ی آخر همون کتابش نوشته «شب نشینی باشکوه» به زودی منتشر می شود. گفت «بله ولی اگرم نوشته منتشر نکرده.»  گفتم «چرا؟» فروشنده فهمید که مشتری، جوان شهرستانی خیلی پرتی است. لحظه ای لب های اش را از روی دندان های قهوه ای کنار زد و توضیح داد که نویسندگان گاهی رأی شان را  عوض می کنند، گاهی هم کتابی را که هنوز ننوشته اند نوشته شده فرض می کنند. ولی اضافه کرد که صادق چوبک نویسنده ی خیلی با استعدادی ست. تنها کسی است که یک قدم از صادق هدایت جلوتر آمده. ولی میگن خیلی وسواسیه. برای اینه که کم منتشر می کنه. بعد گفت «هیچی نداریم. هدایت کتاباش و دویست سیصد نسخه بیش تر چاپ نمی کنه، نایاب میشه ولی بعدا اضافه کرد« من خودم یه نسخه از «ولنگاری» دارم که اونام صحافی نشده ، ولی قیمتش مناسبه. گفتم باشه، می خوام. گفت «فردا بیا بگیر.»
دیدار با صادق چوبک
چند سال بعد یک روز صبح تو کافه فردوس خیابان استامبول با دوست ام «مرتضا کیوان» سر یک میز نشسته ام. مرتضا مرد متشخصی را نشان می دهد و می گوید «این کج کلاه خان که می بینی صادق چوبکه.» عجبا خود صادق چوبک! «انتری که لوطی اش مرده بود» تازه منتشر شده است و من داستان اول این کتاب «چرا دریا توفانی شده بود؟» را دیوانه وار توی محافل دوستان ام می خوانم و همه جا می گویم که این یکی از بهترین داستان هایی است که به زبان فارسی نوشته شده. حالا نویسنده ی این داستان دو میز آن طرف تر روبه روی من نشسته است. صورت چاق تراشیده، پوست روشن شاداب، موهای جوگندمی کلاه بره ی سیاه پهنی خیلی کج روی موهای اش کار گذاشته شده. مرد نگاهاش خیلی بی اعتناست: من هم از آن، آدم هایی نیستم که بروم جلو و بگویم «سلام، سلام آقای چوبک، من از علاقه مندان خیلی مشتاق کارهای شما هستم. همشهری شما هم هستم. خیلی دل ام می خواهد با شما آشنا بشوم.  فقط او را از دور تماشا می کنم: کلاه  کج، نگاه بی اعتنا.
Tumblr media
حالا چهل سالی از آن روز می گذرد. من با چوبک آشنا شده ام، ولی هرگز معاشرت زیادی با هم پیدا نکرده ایم. بعد هم چوبک به آمریکا مهاجرت کرده است و سالها است هیچ خبری از او نیست. در آمریکا چوبک نزدیک برکلی کالیفرنیا زندگی می کند و من حالا در برکلی هستم. شب پیش برای جمعی از ایرانیان درباره ی زبان فارسی صحبت کردم و در ضمن صحبت گفته ام که به نظر من خیمه شب بازی صادق چوبک یکی از شاهکارهای ادبیات نوین فارسی است و پس از نزدیک به نیم قرن که از انتشارش می گذرد هنوز مثل یک دسته گل تازه و باطراوت است، اگر چه زیاد خوش بو نباشد. حالا یک جوان ایرانی که اسم اش خسرو است يقه ی مرا گرفته که بیا تو را به دیدن صادق چوبک ببرم. می گویم «نه، لازم نیست.» می گوید «آه، شما این همه راه را اومدین، نمی خواین آقای چوبک رو ببینین؟» گویم «بابا، چوبک میونه ش با من خوب نیست، نمی خواد منو ببینه. اصلا می خواد سر به تن من نباشه . می گوید اشتباه می کنین، چوبک آدم خیلی خوبیست. می گویم « من شکی ندارم چوبک آدم خوبی ست. می گم با من خوب نیست.» می گوید «الان تلفن می زنم ازش می پرسم. می گویم «مبادا این کار رو بکنی! بد و بیراه می شنوی. ولی تا من غافل می شوم، خسرو می رود به چوبک تلفن می زند و با یک خنده ی گوش تا گوش بر می گردد: گفت خیلی مشتاق دیدار، برای شام تشریف بیارین.» چوبک پهلوی من نشسته است. ناگهان می گوید «شنیده م گفته ای من با تو قهرم؟» می گویم «والا، ب، دلایلی وجود داشت که فکر کنم با من قهري. می گوید «نه، هیچ دلیلی وجود نداره. هیچ از این فکرها نکن. به مردم مملکت ام خدمت کرده ای، همشهری ام هم هستی. خیلی هم دوستت دارم. چوبک بریده و بدون حشو حرف می زند. لهجه ی بوشهری خیلی قشنگی دارد که حالا دیگر در خود بوشهر شنیده می شود. ابدا اهل چرب زبانی و خوش و بش بیهوده نیست، یقین دارم همین طور فکر می کند که می گوید. می گویم «خدا را شکر. خیال ام خیلی راحت شد.» من جدی گفته ام، ولی هیأت می زند زیر خنده. با چوبک که گرم صحبت می شوم حس می کنم زیر تأثیر او لهجه ام دارد عوض می شود. خانم چوبک می گوید: شما هم بوشهری هستین؟ «بله، ولی آبادانی هم هستم.» شما انگار بیش تر از صادق لهجه دارید؟ لهجه ی من همین الان ظاهر شد. چوبک می گوید «نه، لهجه ی این به کار نمی خوره، لهجه ی من درسته.» راست هم می گوید. چوبک از ناف بوشهر در آمده، پدر و مادر من دشتی بودن. لهجه ی آن ها غیر از لهجه ی مردم بوشهر بود، هیچ عیبی هم نداشت، ولی از تعصبی که چوبک به لهجه اش نشان می دهد خوشم می آید. می گویم: صادق راست می گه. لهجه ی این درسته. لهجه ی من بوشهری اصل نیست. Read the full article
0 notes
باشگاه کتاب افق کارش را آغاز کرد
باشگاه کتاب افق کارش را آغاز کرد
نخستین دورهمی باشگاه کتاب افق با شعار «من و کتابم جهان را بزرگ‌تر می‌کنیم» با حضور پدیدآورندگان کتاب‌ و کودکان و نوجوانان برگزار شد.
به گزارش ایسنا بر اساس خبر رسیده از این نشر�� این جشن گرامی‌داشتِ روز ملی ادبیات کودک و نوجوان بود که با هدف ترویج فرهنگ کتاب‌خوانی، یادِ مهدی آذریزدی، دیدار بچه‌ها و خانواده‌ها با نویسنده‌ها و مترجم‌ها و معرفی باشگاه کتاب افق با حضور اسدالله شعبانی، اسدالله امرایی،…
View On WordPress
0 notes
khabar2day-blog · 7 years
Text
بازآفرینی ادبی؛ پیشنهاد نویسندگان برای رونق ادبیات کودک و نوجوان
۱۸ تیرماه، سالگرد درگذشت مهدی آذریزدی و روز ملی ادبیات کودک و نوجوان است؛ نویسنده که برای نخستین بار به بازنویسی برای بچه‌ها پرداخت. متن کامل خبر
0 notes
mostafada-blog · 7 years
Photo
Tumblr media
«به مناسبت روز ملی ادبیات کودک و نوجوان» 📝۱۸ تیر به مناسب درگذشت مهدی آذریزدی ، نویسنده ادبیات کودک و نوجوان گرامی داشته می شود. مشهورترین اثر او «قصه های خوب برای بچه های خوب» است. این کتاب داستان های کهن ایرانی توسط آذریزدی برای سنین کودک و نوجوان بازنویسی شده است. 🎮 با ظهور تکنولوژیهای نوین دیگر انس و الفت کودکان و حتی بزرگترها با کتاب کمتر شده است. از سوی با رفاه و تن آسایی دیگر کودکان کمتر علاقه به تفکر و تخیل دارد چون بیشتر وقت خود را صرف بازی از طریق کنسول های کامپیوتری می کنند. کوشیدن از طریق تخیل و رشد تفکر با جان بخشی به داستان مکتوب دیگر جای خود را به واقعیت مجازی داده است. نسل جدید خیال پردازی را شاید از یاد ببرد. تلاش افرادی همانند آذریزدی و نویسندگان دیگر برای نهادینه کردن ارزش مطالعه بخصوص از سنین پایین کم کم به تقابلی نا برابر با بازی های مجازی و تلویزیون بدل شده است. آیا نسل بدون مطالعه و کتاب می تواند آینده ای روشن رقم بزند؟
0 notes
khabar2day-blog · 7 years
Text
نویسنده‌ای که ب��‌تنهایی یک خلأ فرهنگی کشور را پُر کرد
امروز، روز ادبیات کودکان و نوجوانان و یادآور تلاش‌ها و خدمات مرحوم استاد مهدی آذریزدی است؛ شخصیتی که کتاب‌هایش و بویژه «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» ماندگار است. متن کامل خبر
0 notes