«عذرا» لطفا برگرد!؛ مصاحبه با یکی از بهترینهای توئیترhttps://khoonevadeh.ir/?p=43794
روزنامه شهروند - بهناز مقدسی: شاید توییتبازهایی که نقد سیاسی مینویسند، فالوورهایشان سر به میلیون بزند، اما در همین فضای آشفته و پر از منتقدهای ریزودرشت سیاسی، پیدا شدن پیجی که نقد و ادبیاتش محوریت اجتماعی دارد، خیلی باارزش است.
اکانت @santiaaagoooo توییتر، با ٧٢هزار فالوور که به خاطر دیالوگهایش خطاب به شخصیتی به نام «عذرا» مشهور شده و جوکهایش در تلگرام و شبکههای مجازی میچرخد، یکی از همین پیجهای نقد اجتماعی با زبان طنز است. صاحب اصلی این اکانت که نامش در این مصاحبه محفوظ میماند، یکی از فعالترین کاربران شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک و توییتر است و اساسا آدمی است خلاق.
او همانقدر که در این مصاحبه به شایعاتی که برای فضای مجازی ساخته، اعتراف میکند، به همان اندازه هم برای کارهایش خط قرمز دارد، بنابراین اگر تا به حال با مضامینی مثل « عذرا برگرد» یا «عکس پپسی روی ماه» برخورد داشتهاید، این مصاحبه را بخوانید تا با خالق آنها بیشتر آشنا شوید.
قبل از اینکه گفتوگو را شروع کنیم، بگو چرا اینقدر از مصاحبه میترسی؟ در توییترت هم نوشتی: «یک روزنامه برای مصاحبه دعوتم کرده، اما اگر برنگشتم بدونید برام تله گذاشته بودن. البته برای اطمینان از همین الان اعتصاب غذامو شروع کردم!»
حس عجیبی دارم مثل وقتی که آدم میرود آمپول بزند! چون معمولا کسی تحویلم نمیگیرد! (میخندد)
درست است که توییتر فیلتر است، اما توییتربازها که مجرم نیستند! فکر کردی دعوتت کردیم که دستگیرت کنیم؟
شما که نه، ولی آنها ممکن است بیایند از شما تحویلم بگیرند! البته من که کاری نکردم!
ادبیات نوشتنت در توییتر خیلی خوب است و کلا ذهن آماده و حاضرجوابی داری. چقدر درس خواندی؟
اتفاقا من سال اول دبیرستان ترک تحصیل کردم و رفتم در کارخانهای کار کردم. بعد از دو سال دوباره رفتم مدرسه و دبیرستان کامپیوتر خواندم. بعد دیپلم هم در دانشگاه پیامنور مترجمی زبان خواندم، ولی چون همزمان سرکار میرفتم، نمیتوانستم به درس خواندن ادامه دهم و فکر کردم بروم دنبال پول. البته سرآخر نه به پول رسیدم، نه درس و تحصیل!
مطالعهات چقدر است؟
در اینترنت زیاد میچرخم و درباره مسائل مختلف مطالعه میکنم. اهل خواندن کتابهای رمان و تاریخی هم هستم. بعضی وقتها در مورد تاریخ مغولستان در ٣٠٠سال پیش میخوانم و گاهی هم رمانهای خارجی، چون احساس میکنم اگر ندانم چیزی هم نمیتوانم تولید کنم.
گفتی از دوران دبیرستان کار میکردی و چون به دنبال پول رفتی، درست را ادامه ندادی. چه شغلهایی را امتحان کردی؟
از کار کردن در یک شرکت تبلیغاتی تا بازاریابی و راننده آژانس و اسنپ ، نصب دستگاههای اینترنت و شبکه واینکه خلاصه زیاد شغل عوض کردم و حتی تجربه دستفروشی لوازم دکوری را هم دارم.
در توییترت از زبان یک راننده اسنپ دیالوگ مینویسی. شغل الانت چیست؟
هنوز هم اگر سفارش طراحی سایت یا مجله و کارت ویزیت داشته باشم، انجام میدهم و گاهی هم با خودرویم کار میکنم و راننده اسنپ هستم.
نویسنده کتاب «جزء از کل» یکی از کسانی بود که قبل از نوشتن مشاغل زیادی داشته و عدهای معتقدند تجربیاتی که او از انجام کارهای مختلف و با آدمهای متفاوت به دست آورد باعث شد یکی از بهترین رمانهای فلسفی معاصر را بنویسد. فکر میکنی تجربه کاری تو، به ذهن و نگاهت برای تحلیل دنیای اطراف کمک کرده؟
من آدم درونگرایی هستم و خیلی هم اهل معاشرت نیستم، اما برعکس، شغلهایی که تا به حال داشتم، همگی در ارتباط مستقیم با مردم بوده است. مثلا وقتی کار اینترنت انجام میدادم، باید به خانه مردم میرفتم و همین موضوع باعث شد جو زندگیهای متفاوت با هم را از نزدیک ببینم. یا حتی در کارهای تبلیغاتی زنگ میزدم به سالنهای زیبایی و آرایشگاهها و باید سر در میآوردم که اکستینشن مو چیست! بههرحال اینها هم برای خودشان تجربه است
خطقرمزهای یک توییتباز
تا این قسمت از گفتوگو با خودت آشنا شدیم. از این بحث خارج شویم؛ وسط این همه دلمشغولیهای کاری و مشاغل مختلف، چطور برای فضای مجازی و توییتر وقت پیدا کردی؟
آشنایی من با فضای مجازی از فیسبوک شروع شد. آن موقع با دختری آشنا بودم که از من اجازه گرفت تا برود و عضو فیسبوک شود! گفتم اشکالی ندارد، ولی به نظرم فیسبوک برای آدم بیکارهاست. اما بعد از یک مدت من هم عضو شدم و وقتی به خودم آمدم، دیدم که من هم جزو همانهایی شدم که فکر میکردم بیکار هستند! بعد از یک مدت با پیجی آشنا شدم که جملات قشنگی میگذاشت. جملههایش را در گوگل سرچ کردم و رسیدم به یک اکانت توییتر که درواقع متنها از روی توییتهای او کپی میشد. این موضوع من را به نوشتن علاقهمند کرد و حدودا سال ٩١ که دوران فیسبوک هم درحال تمامشدن بود، عضو توییتر شدم.
و حسابی هم فالوور جذب کردی و پرکار شدی. از چه زمانی در توییتر دیده شدی؟
اوایل خیلی فعالیتم زیاد نبود، ولی یک بار یک توییتی نوشتم که یکی از اکانتهای معروف توییتر آن را «ری توییت» (منتشرکردن یک توییت در صفحه دیگری) کرد. تقریبا از همان موقع بود که عدهای هم مرا فالو کردند و آهستهآهسته تعدادشان بالا رفت.
برای توییت نوشتن خط قرمزی هم داری؟ مثلا یکسری ملاحظات را رعایت کنی.
من بیشتر حرفهایم را به شکل خندهدار توییت میکنم، چون معتقدم آنهایی که خیلی جدی مینویسند، خودبهخود دل مخاطبشان را میزنند و کمکم حذف میشوند، بنابراین من تقریبا با همه مسائل شوخی میکنم، اما دو تا خط قرمز دارم، یکی اینکه هیچوقت با چهره و قیافه و هیکل یک آدم شوخی نمیکنم. اعتقادات همه مردم جهان برای من خیلی مهم است و هرگز وارد حریم بحث یا نوشتن از آنها نمیشوم.
چقدر فالوور داری؟
حدود ٧٢ هزار تا.
الان در اینستاگرام فالوورهای زیر ١٠٠ هزار تا( ١٠٠k)شوخی است و اصطلاحا شاخهای اینستاگرام بالای ٥٠٠هزار تا چندمیلیون فالوور دارند، ولی فکر میکنم ٧٢هزار فالوور برای شبکه اجتماعی مثل توییتر خیلی هم خوب باشد.
بله به هر حال!
تبلیغات هم میگیری؟
هرازگاهی پیشنهاد میشود.
نرخ تبلیغات توییتری چقدر است؟
معمولا آگهیدهندهها نسبت به بازخورد مطالب یک اکانت مبلغی را پیشنهاد میدهند. از٤٠هزار تومان تا ٤٠٠ هزار تومان. البته زیاد پیش نمیآید، شاید در سال نهایت ٥، ٦ بار که رقم زیادی نمیشود.
این رقم در مقایسه با نرخ تبلیغات اینستاگرام خیلی ناچیز است! خیلی از شاخهای اینستاگرام رقمهای میلیونی برای تبلیغات روی صفحه یا استوریهایشان میگیرند.
بله، چون فضای توییتر و مخاطبانش با اینستاگرام فرق میکند. البته من راجع به پیشنهاداتی که به اکانت خودم شده، صحبت میکنم، شاید اکانتهای دیگر توییتر رقمهای بالاتر یا پایینتری بگیرند.
در اینستاگرام فعال هستی؟
نه، فقط یک پیج شخصی دارم.
اینستاگرام شبکه پرطرفداری است. چرا در آن فعالیت نمیکنی؟
به نظر من اینستاگرام خیلی محیط افتضاحی دارد! یکسری توییت هم در موردش نوشتم که «ما معمولا در توییتر خودمان را به دیوانگی میزنیم، اما در اینستاگرام درسته آدمهای خوب هم هستند، اما یک عده زیادی مثل شاخهای اینستاگرام واقعا دیوانه هستند!»
چرا این برداشت را داری؟
چون اینستاگرام تصویرمحور است و خیلیها برای دیدهشدن دست به هر کاری میزنند! وقتی ویدیوی بعضی از شاخهای اینستاگرام را میبینم، تعجب میکنم که چه اتفاقی افتاده که یک عده رفتارهایشان شبیه دیوانهها شده است! مثلا چند روز پیش یک کلیپ دیدم که طرف برگ را گاز میزد و خیلی جدی بع بع میکرد! یا یک عده فقط میرقصیدند!
ماهیت توییتر متنمحور است و طبیعتا با اینستاگرام فرق میکند؛ اما به هر حال در توییتر هم یک عده با طنزهای سخیف یا خط قرمزدار سعی میکنند جو راه بیندازند و دیده شوند. این هم یکجور دیوانگی است؛ نیست؟
اکثریت کسانی که در توییتر طنز مینویسند یا به قولی مسخرهبازی درمیآورند، ادایشان است اما در واقعیت دیوانه نیستند؛ مثلا یک نفر عکس پروفایل توییترم را دیده بود و وقتی خودم را دید، گفت تو چرا قیافهات خندهدار نیست! گفتم طرز فکرت مثل این است که انتظار داشته باشی کارگردانهای فیلم ترسناک قیافهشان ترسناک باشد! به هر حال این نظر من است که در توییتر اغلب یک عده نقاب زدهاند و دارند نقش دیوانهها را بازی میکنند اما در اینستاگرام واقعا یک عده دیوانهاند!
به قول خودت معمولا شخصیت واقعی یا چهره خیلی از پیجهای توییتر مشخص نیست. بچهمعروفهای توییتر را میشناسی یا ارتباطی با آنها داری؟
نه؛ ارتباط خاصی با کسی ندارم. یک عده هستند که باند تشکیل دادند و حامی یا منتقد سرسخت یکدیگرند و حتی با هم یکسری مراوده دارند؛ ولی من نه! ارتباط مستقیمی با بچهمعروفهای توییتر ندارم.
زبان نوشتههایت اکثرا طنز است و این نوع متنها الان بیشتر از نوشتههای جدی طرفدار دارند. تا به حال پیشنهاد همکاری یا نوشتن آیتمهای طنز را برای جایی نداشتی؟
نه آنچنان؛ فقط یکبار به واسطه یکی از دوستانم به من پیشنهاد شد که برای برنامه دورهمی یک آیتم طنز بنویسم که البته اجرا نشد؛ ولی تجربه خوبی بود.
دوست داری یک روز نویسنده برنامههای طنز شوی؟
بله؛ ولی متاسفانه مشکلات مالی همیشه من را از زندگی و علاقههایم عقب انداخته است اما خودتان میدانید که در جمع بچههای توییتر خیلیها خوب مینویسند و ادبیات خوبی دارند؛ ای کاش صداوسیما اتاق فکری برای این بچهها بگذارد و در زمینه نوشتن آموزششان بدهد تا بتواند از پتانسیلهایی که دیده نمیشوند در برنامههایش استفاده کند.
شایعه تبلیغ پپسی روی ماه کار من بود
شامگاه ١٦ خرداد ماه سال ٩١ خبری عجیب مردم را به پشت بام خانههایشان کشاند. خبر آمده بود که شرکت پپسی میخواهد عکس پپسیکولا را روی ماه بیندازد. این خبر را نخستینبار خبرگزاری ایسنا منتشر کرد تا آنجا که حتی پیش از فرا رسیدن این لحظه تاریخی با چند کارشناس تبلیغات هم درباره این پدیده تبلیغاتی مصاحبه کرد؛ اما واقعیت این بود که آن شب میلیونها ایرانی با یک شایعهای که مشخص نبود منبع اصلی آن کجاست حسابی سر کار رفتند. حالا اما بعد از ٦ سال در مصاحبهای که با این توییترباز معروف داشتم، اعتراف کرد که این شایعه از اساس کار خودش بوده است!
چند وقت پیش در اکانت توییترت خیلی کوتاه اعتراف کردی که شایعه تبلیغ پپسی روی ماه کار تو بود.
آن زمان در یک شرکت تبلیغاتی کار میکردم و مدام ایدههای مختلف برای تبلیغات در ذهنم میچرخید. یک روز به یک مطلبی برخوردم که گویا سالها پیش شرکت پپسی قرار بوده که این کار را انجام دهد ولی ظاهرا یکی از موسسات وابسته به محیط زیست اجازه این کار را به آنها نداده بود. من این خبر را عید سال ٩١ خواندم و به ذهنم رسید که این را به عنوان یک شایعه برای دروغ سیزده بگویم! و یک زمان هم برایش مشخص کردم که مثلا فلان روز قرار است عکس پپسی روی ماه بیفتد. یکسری از پیجها هم این مطلب من را کپی کرده بودند تا جایی که این شایعه جدی شد!
آن تاریخ که میلیونها ایرانی به خاطر حرف تو رفتند روی پشت بامهایشان و به ماه خیره شدند، خودت کجا بودی و چه حسی داشتی؟
اتفاقا آن شب چون قرار بود فردا صبح زود از خانه بیرون بروم، زودتر خوابیدم ولی فردا صبح متوجه شدم که خیلی از مردم روی پشت بام رفته بودند و پارکها که ماه را نگاه کنند! بعد هم مردم رفته بودند در پیج پپسی و فحش میدادند یا شوخی میکردند بعد خودم یک حس عجیب خندهداری داشتم!
برای این حرفت و اینکه اساس این شایعه برای تو است، سندی داری؟
بله؛ پست فیسبوک من با تاریخش روی صفحهام است که برای قبل از این ماجرا و آن شب است. یک تصویری هم که مخصوص این تبلیغات ساخته بودم به دیگران اثبات کرد که این شایعه ساخته دست من بوده است.
چرا همان موقع که همه دنبال این بودند که بفهمند این شایعه را چه کسی ساخته است، حرفی نزدی؟
راستش آن زمان جو و شرایط جوری بود که فکر میکردم خیلی فحش میخورم و بعد هم ترسیدم که فکر کنند شاید قصد خاصی داشتم از این کار! ولی الان فکر میکنم این شایعه بدی نبود و اصلا اولش شوخی بود. خیلیها الان در فضای مجازی شایعه مرگ دیگران یا حادثههایی مثل زلزله را میسازند که باعث آسیب رسیدن به مردم میشود ولی این شایعهای که من ساختم، بیشتر جنبه طنز و شوخی داشت.
«عذرا» شخصیت ناشناس و پرطرفدار توییتر چه کسی است؟
در بخش آخر گفتوگو میرسیم به رونمایی از عذرا؛ عذرا کیست؟ یک شخصیت حقیقی است یا یک زمانی در زندگیات بوده است؟
اوایل که وارد توییتر شدم، دوست داشتم خلاقیت متفاوتی در متنهایم داشته باشم تا اکانتم دیده شود. برای همین تصمیم گرفتم توییتهایم به شکل دیالوگ باشد. نخستین شخصیتی هم که در این فضا ساختم، داشت و دیدم که چند نفر متن را خواندهاند و خندهشان گرفته است. همین موضوع باعث شد دیالوگهایم را با همان اسم ادامه دهم تا اینکه یک روز آقایی به من مسیج داد و گفت لطفا این اسم را عوض کن! برای همین نام را به عذرا تغییر دارم.
دلیلش چه بود که خواست اسم اکانتت را عوض کنی؟
گفت اسم خواهرش است و وقتی در کانالهای تلگرام توییتها منتشر میشود، دوستان خواهرش میخوانند و او از این موضوع ناراحت است. برای همین از من خواست اسمش را عوض کنم.
خب کسی که اسمش عذرا باشد هم ممکن است با متن طنزهایت ناراحت شود؟
الان خیلی دوست ندارم پروفایلم این اسم را داشته باشد؛ حتی خجالت میکشم به کسانی که مرا میشناسند، بگویم این اکانت من است! دوست دارم اسم اکانتم باکلاس باشد که اگر خواستم جایی بگویم، خجالت نکشم. برای همین چندبار سعی کردم حذفش کنم اما دیدم برای فالوورهایم جا افتاده و اعتراض میکنند که چرا عذرا را حذف کردی.؟! اما شاید عذرا را هم عوض کنم.
حالا چرا عذرا؟
قدیمها یک همسایه داشتیم که اسمش عذرا بود و یک شوهر معتاد داشت که همیشه سر عذرا خانم داد میزد. مدام صدایش در خانه ما میپیچید که فریاد میزد: «عذرا کجایی ذلیل مرده؟» همان موقع هم که بچه بودیم با بچهمحلها این موضوع را سوژه میکردیم و میخندیدیم و بعد از اینکه تصمیم گرفتم اسم قبلی را حذف کنم، نام عذرا به ذهنم رسید و استفادهاش کردم.
خودت عذراخانم واقعی در زندگیات داری؟
نه! ولی اگر این مصاحبه را میخواند و جایی هست، لطفا برگردد! (میخندد)
منبع : برترینها
0 notes
کتاب بیگانه اثر آلبر کامو
کتاب بیگانه (به فرانسوی: L’Étranger) اثر آلبر کامو است که در سال ۱۹۴۲ در انتشارات معروف گالیمار منتشر شد و متن آن از اصلیترین آثار فلسفه�� ابسوردیسمبهشمار میآید.
اولین نسخه از رمان بیگانه در تیراژ 4400 نسخه منتشر شد؛ اما تبدیل به یک کتاب پرفروش نشد. این رمان بعدها بسیار موردتوجه بزرگان و متفکران قرار گرفت که بخشی از این موفقیت را مدیون مقالهای است که ژان پل سارتر برایش نوشت. سارتر در مقدمهای که برای این کتاب نوشت، آن را در میان آثار ادبی عصرشان بیگانه دانست. بهاینجهت که رمان بیگانه زوایای پنهانی دارد که همگان هنوز به درک درستی از آن نرسیدهاند.
این رمان در کنار کتاب اسطوره سیزیف و کتاب کالیگولا سهگانه پوچی را شکل میدهند. درواقع در کتابهای بیگانه و کالیگولا، ما تنها شاهد «تجربه احساس پوچی» بهواسطه شخصیتهای داستان هستیم. ولی در کتاب اسطوره سیزیف کامو نه به تجربه پوچی، بلکه به «مفهوم پوچی» میپردازد و به شکل یک پژوهش، موضوع پوچی را برای مخاطب روشن میکند.
سبک این رمان و همچنین درونمایههای اصلی آن، کتاب را به یکی از بهترین مثالهای فلسفهی مورد علاقهی کامو، یعنی وجودگرایی (Existentialism) و همچنین ابزورد (Absurdism) تبدیل کرده است.
بسیاری از منتقدان کتاب بیگانه را جزء بهترین آثار کلاسیک قرن بیستم میدانند و نشریه لوموند فرانسه در سال ۱۹۹۹ آن را جزء صد کتاب برتر قرن قرار داده است.
این کتاب تابهحال چهار بار توسط مترجمین مختلف به انگلیسی برگردانده شده و صد البته به زبانهای دیگر دنیا نیز ترجمه شده است. در ایران اولینبار توسط علیاصغر خبرهزاده با ویراستاری و تصحیح جلال آلاحمد به فارسی برگردانده شد. پس از آنها مترجمان متعدد دیگری این کتاب را دوباره به فارسی برگرداندهاند.
آلبر کامو کیست؟
آلبر کامو نویسندهی مشهور الجزایریفرانسوی در ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در دهکدهای واقع در الجزایر متولد شد. در طول زندگی نسبتا کوتاهش که در ۴ ژانویه ۱۹۶۰ بر اثر تصادف پایان گرفت، به خلق آثار ادبی زیبایی پرداخت. او یکی از نویسندگان بزرگ قرن بیستم، فیلسوف و روزنامهنگار فرانسوی بود و همچنین خالق کتاب مشهور بیگانه و مقاله جریانساز افسانهٔ سیزیف است.
کامو سال ۱۹۵۷ در سن ۴۴سالگی به خاطر آثار مهم ادبی که بهروشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر میپردازد، برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد. آلبر کامو پس از رودیارد کیپلینگ (با ۴۳سال سن) جوانترین برندهی جایزهٔ نوبل و همچنین نخستین نویسندهی زادهٔ قارهٔ آفریقا است که این عنوان را کسب کرده است. همچنین کامو در بین برندگان نوبل ادبیات، کمترین طول عمر را دارد؛ زیرا دو سال پس از بردن جایزهٔ نوبل درگذشت.
باوجود اینکه کامو یکی از متفکران مکتب اگزیستانسیالیسم شناخته میشود او همواره این برچسب خاص را رد میکرد. در مصاحبهای در سال ۱۹۴۵ کامو هرگونه همراهی با مکاتب ایدئولوژیک را تکذیب میکند و میگوید: «نه، من اگزیستانسیالیست نیستم. هم سارتر و هم من همیشه متعجب بودهایم که چرا نام ما را پهلوی هم میگذارند».
داستان کتاب بیگانه چیست؟
آلبر کامو در کتاب بيگانه، یعنی معروفترين اثر خود، سياهی موجود در پوچی را روشن میکند.
او سعی بر استدلال ندارد و نمیخواهد که عقيدهی خود را به کسی اجبار کند، تنها شرح میدهد و مخاطب را با معظل مورسو و يا شايد خودش آشنا میکند. منطق و واقعگرايی زياد ترسناک است و میتواند انسان را در قعر چاهی از بیتفاوتی و پوچی بفرستد. بهطوریکه حتی مرگ، ازدواج و هرگونه اهداف ديگر را بیاهميت جلوه دهد. مسلما شخصی با اين حجم از بیتفاوتی، برای اطرافيانش همچون علامت سوالی است و حتی دوستانش از درک او عاجز هستند.
کامو با قلم حرفهای و فضاسازیهای جذاب، استفاده از جملات کوتاه ولي سرشار از مفهوم اين مشکل را برای خواننده برطرف کرده است.
وقتی مورسو داستانش را برایمان روايت میکند هرچه جلوتر میرود، با شخصيتش بيگانهتر میشويم. شخصی که در کارش فردی وظيفهشناس، در ميان آشنايان انسانی درست و منطقی است ما را با ديدگاههای عجيبش شگفتزده میکند.
کتاب با جملهی «مادرم امروز مرد. شايد هم ديروز، نمیدانم» شروع میشود!
از همان ابتدا بیتفاوتی وحشتناک او ما را شوکه میکند. در ادامه متوجه میشويم که به مسائل ديگری همچون ازدواج با رفيقهاش، آيندهیشغلی، مرگ يا زندگی خودش نيز اهميت نمیدهد؛ حتی درجايی میگويد که هميشه در زندگی شعارش «هر چه پيش آيد خوش آيد» است. بیحسبودن او به مسائل مختلف بهگونهای است که دائم نشان میدهد که هيچ چيز برای او فرقی ندارد و اين بيانگر پوچگرایی شديد او است؛ در همینباب کامو در بخشی از کتاب بیگانه میگوید:
از من پرسيد آيا حاضرم با او ازدواج کنم! جواب دادم برايم فرقی نمیکند و اگر او بخواهد ما میتوانيم اين کار را بکنيم. آنوقت خواست بداند که آيا دوستش دارم؟ همانطور که يک بار ديگر به او جواب داده بودم، جوابش را دادم که اين حرف هيچ معنايی ندارد ولی بیشک دوستش ندارم.
در پايان بخش اول مورسو به علت گرمای بيشازحد هوا و خستگی مردی را میکشد!
و همين امر باعث میشود که تمام اتفاقات بهظاهر عادی که از ابتدای کتاب رخ داده در بخش دوم بررسی شود و بر عليه او در دادگاه استفاده شود که خود اين امر به جذابيت داستان اضافه میکند؛ تا اينکه به مرحلهای میرسد که مورسو برای اولينبار در طول کتاب احساساتش برانگيخته میشود و میخواهد گريه کند. زمانیکه شدت تنفر مردم را احساس میکند، در آن زمان خود را کاملا تنها و بيگانه میبيند. دراین قسمت کتاب، میخوانیم:
«بعد از سالها برای اولینبار میل عجیبی به گریهکردن در من برانگیخته شد. زیرا حسکردم که چه اندازه مورد نفرت همهی این مردم هستم»
هرچه میگذرد اين احساس بيگانگی و تنهايی مورسو بيشتر میشود تا جايیکه به این مسئله نیز عادت میکند و با کمال بیتفاوتی و در آرزوی «تماشاگران بیشتر در روز اعدام» به استقبال مرگ میرود و با خود میگوید:
«مثل اینکه خشم بیاندازه مرا از درد تهی و از امید خالی ساخته بود. برای اولینبار خود را به دست بیقیدی و بیمهری جذاب دنیا سپردم و از اینکه درک کردم دنیا اینقدر به من شبیه است و بالاخره اینقدر برادرانه است، حس کردم که خوشبخت بودهام و باز هم خواهم بود»
كامو میگوید برای مقابله با پوچی اولین راهحل، خودكشی است و معمولا كسانی كه باور به پوچی دارند، برای نجات خود خودكشی میكنند و به زندگی معنا میبخشند. او راهحل بهتر را ادامهی زندگی با وجود اعتقاد به پوچی و بیمعنیبودن آن میداند و حتی قهرمانشدن در زمینهی خلاقیت در پوچی را پیشنهاد میکند.
آلبر کامو دربارهی کتاب بیگانه چه میگوید؟
هنگامیکه در سال ۱۹۵۵ از کامو در مورد معنی کتاب بیگانه پرسیدند، وی در جواب گفت: «من خلاصهی بیگانه را خیلیوقت پیش اعلام کردم ولی از آنجا که جملات من به شدت پرتناقض بود، معنای اصلی آن به درستی درک نشد. خلاصهی بیگانه از نظر من اینگونه است: «در جامعهای که در آن شخصی در مراسم تشییع جنازهی مادرش گریه نمیکند، باید ریسک محکومشدن به مرگ را بپذیرد». منظور من از این جمله این بود که قهرمان کتاب من محکوم میشود زیرا حاضر نیست همرنگ جماعت شود و درنتیجه برخلاف جریان شنا میکند؛ به این معنی او با جامعهای که در آن میزید، بیگانه است.
در حاشیه، در کنارهی زندگی خصوصی، منزوی، و لذتجویانه پرسه میزند. اگر آدم از خودش بپرسد که مورسو از برای چه در بازی همگانی شرکت نمیکند، پاسخش ساده است: «مورسو از دروغگفتن دوری میکند. دروغگفتن نه تنها آن است که چیزی را که حقیقت ندارد بگوئیم؛ بلکه اگر راستتر از آنچه هست بگوئیم و در مورد دل انسان، بیشتر از آنچه احساس میکنیم، بگوئیم نیز دروغ گفتهایم.
این کاری است که همهمان هر روز میکنیم تا زندگی را ساده گردانیم. او، به خلاف آنچه مینماید، نمیخواهد زندگی را ساده گرداند. مورسو میگوید که او چیست، از بزرگجلوهدادن احساسهایش سرباز میزند و از این بابت جامعه بیدرنگ احساس خطر میکند.
پس، به دیدۀ من مورسو آدمی وازَدِه نیست، بلکه انسانی است بیچاره، عریان و دلباختۀ خورشیدی که سایه بهجا نمیگذارد. مورسو نه همان بیبهره از حساسیت نیست بلکه اشتیاقی ژرف (ژرف از آنرو که خاموش است) به او جان میبخشد.
اشتیاق به مطلق و راستی. این راستی هنوز منفی است، راستیِ بودن و راستیِ احساسکردن، ولی بدون آن هیچ فتحی بر خود و بر جهان هرگز شدنی نیست.
بنابراین، آدمی چندان برخطا نیست که در بیگانه سرگذشت انسانی را بخواند که بدون هیچگونه نگرش قهرمانانه میپذیرد که جانش را بر سرِ راستی بگذارد».
خوب است بدانیم
کتاب بیگانه زمانی به نگارش درآمد که الجزایر هنوز مستعمره فرانسه در شمال آفریقا بود. کامو از پدری فرانسوی که در الجزایر بزرگ شده بود و مادری خدمتکار در محیطی فقیرانه در الجزایر به دنیا آمد. شرایط جغراقیایی و فرهنگی خاصی در زمان رشد و بلوغ کامو در الجزایر حاکم بود. شرایط فرهنگی که ملغمهای از فرهنگ اروپایی و عربی الجزایر بود.
وجود اندیشه های گوناگون فلسفی و اخلاقی به همراه جنبشهای آزادیخواه و استقلالطلب و حتی آبوهوای خشک و کویری الجزایر تاثیرات خاصی در خلق اثر کتاب بیگانه داشتهاند. مورسو شخصیت اصلی داستان بیگانه در اصل کسی نیست جز قسمتی از وجود خود کامو،وجودی که در آن، شرایط ویژهی الجزایر به دلیل چندگانگی فرهنگی دچار نوعی ابتذال و پوچگرایی شده است.
فقر اقتصادی یکی دیگر از مهمترین عوامل تاثیرگذار بر احساسات و رفتار مورسو است؛ برای نمونه میتوان به هنگامی اشاره کرد که مورسو مادرش را بهخاطر ناتوانی مالی به نوانخانه میسپارد. باور به پوچگرایی در مورسو زمانی ظاهر میشود که نهتنها او به مادرش در نوانخانه سر نمیزند، بلکه زمانی که مادرش فوت میکند هم احساس سوگواری یا ناراحتی از خویش نشان نمیدهد.
این یکی از نخستین قدم های او برای شکستن هنجارهای اجتماعی است که جلوتر در داستان حتی برای دادگاه از ارتکاب به قتل نابخشودنیتر است چراکه از هر دیدگاهی مادر وجود مقدسی است و رفتار با زندگی یا مرگ او قابل تعمق و درخور احترام و احساسات بسیار است.
فیلمی با همین عنوان (Lo Straniero) بر اساس کتاب بیگانه و به کارگردانی لوچینو ویسکونتی پوینزو در سال ۱۹۶۷ ساخته شده است.
منبع: مجله بوکامو
Read the full article
0 notes