(2/54) “I couldn’t find it anywhere. Even on the streets of Tehran, it was nowhere to be seen. The Iran I knew was gone. Everywhere I turned it was nothing but black: black cloaks, black shrouds. The universities were closed, the libraries were closed. Our poets, our singers, our authors, our teachers: one-by-one they were silenced. Until Iran only survived inside our homes. I never planned to leave. I didn’t even have a passport. Twenty years earlier I’d sworn an oath to The Siren: every choice I made, I’d make for Iran. But The Siren was dead. They shredded his heart with bullets. And there was only one choice left: leave and live, or stay and die. It was an eight-hour drive to the Turkish border. Mitra came with me. We rode in silence the entire way. I’ve always wondered how things would have turned out differently if we’d been more aligned. She wanted our lives to be a love story. A surreal romantic journey. She wanted a life of togetherness, surrounded by beauty. For me life was meant to be lived in the pursuit of ideals: truth, justice, freedom. Even if that meant the ultimate sacrifice. We kissed goodbye in the border town of Salmas. In the main square stood a statue of Iran’s greatest poet: Abolqasem Ferdowsi. On that day it was still standing. Soon the regime would tear it down. I spent the night in the house of a powerful family who was known to oppose the regime. Their servants stood around the house with machine guns on their shoulders. Six months later they’d all be dead. On my final morning in Iran I woke with the sun. I knelt on the floor and prayed. The final journey was made on foot. It was six miles to the border, the road climbed through the mountains. It was a closed border; so the road was empty. Every step felt like death. I’ve never cried so many tears. Ferdowsi once wrote: ‘A man cannot escape what is written.’ I’ve always hated that quote. I hate the idea of destiny. There is always a role for us to play. There is always a choice to be made. But on that day it felt like destiny, a river flowing in one direction. And I was a leaf, floating on top. Away from where I wanted to go.”
آن را نمییافتم. حتا در خیابانهای تهران - در هیچ جای دیگر هم نبود. ایرانی که من میشناختم، رفته بود. به هر سو نگاه میکردم تنها سیاهی بود: عباهای سیاه، چادرهای سیاه. دانشگاهها را بسته بودند، کتابخانهها بسته بودند. شاعرانمان، هنرمندانمان، نویسندگانمان، آموزگارانمان - همه را یک به یک خاموش کرده بودند. ایران تنها درون خانههامان زندگی میکرد. من هرگز قصد رفتن نداشتم. من حتا گذرنامه هم نداشتم. بیش از بیست سال پیش در نیروی آژیر سوگند یاد کرده بودم: همهی اندیشه و توانم، برای ایران خواهد بود. ولی آژیر را کشته بودند. قلبی را که هر تپشش برای ایران بود با گلوله سوراخ کرده بودند. و تنها یک گزینه مانده بود: رفتن و زنده ماندن، یا ماندن و مردن. تا مرز ترکیه نزدیک به هشت ساعت رانندگی بود. میترا با من همراه شد. سراسر راه را در خاموشی گذراندیم. همواره کنجکاو بودهام که سرنوشت ما چگونه میشد اگر ما همآهنگتر میبودیم. او همواره میخواست که زندگیمان سفری رؤیایی و عاشقانه باشد. همراهی در زیبایی. ولی زندگی برای من مسئولیتی جدی بود. میبایستی آرمانخواهانه برای رسیدن به راستی، داد و آزادی زندگی کرد. در شهر سلماس با بوسهای همدیگر را بدرود گفتیم. در میدان اصلی شهر تندیسی از بزرگترین شاعر ایران بر پا بود: ابوالقاسم فردوسی، پیر پردیسی من. آن روز تندیس هنوز برپا بود. دیری نپایید که رژیم آن را ویران کرد. شب را در خانهی خانوادهای پرنفوذ که به مخالفت با رژیم شناخته میشد، سپری کردم. خدمتکاران آنها مسلسل بر دوش خانه را پاسبانی میکردند. شش ماه پس از آن دیدار بسیاری از آنها را نیز کشتند. در واپسین بامدادم در ایران با سپیدهدم بیدار شدم و نماز خواندم. واپسین بخش راه را پیاده رفتم. تا مرز دو فرسنگ راه بود. راه از میان کوهستان میگذشت. مرز بسته بود، گذرگاه هم تهی بود. هر گامی سخت بود و اشکم جاری. فردوسی چنین میگوید: بکوشیم و از کوشش ما چه سود / کز آغاز بود آن چه بایست بود. همواره از این گفته بیزار بودهام. از مفهوم سرنوشت بیزارم. هرگز نپذیرفتهام که سرنوشت از پیش نوشته شده باشد. همیشه گزینش و انتخابی هست. ولی آن روز سرنوشت من چون رودخانهای به یک سو روان بود. و من چون برگی شناور بر آب. دور از جایی که آهنگ رفتنم بود
ساعت چهار صبح خالهم با بچه هاش رسیدن اینجا.. من نمیدونم چطوری خسته نمیشن واقعا.
یه خاله دیگه م هم با همه بچه هاش اومد. (جز یه دخترخالم که کلاس داشت..) جالبه هیچکدوم نمیدونستن اون یکی قراره بیاد.
سر میز از نوه خالم پرسیدم اومدیم کجا، مامانش زیرلبی گفت بگه طالقان. چی گفت؟ اومدیم طالبان👍🏻
بخاری رو هم که دید گفت : این چی چیه؟
+ بخاریه.
- توش جیش میکنیم؟
+ نه.
- چرا.
بعد صبحونه رفتم در پشتی رو باز کردم، جلوش یه جوی خوب داره. بچه ها نشستن لبش و بازی کردن. بماند آب پاش پلاستیکی یکیشون افتاد و آب بردش کلی دویدیم پیداش کنیم که گریه ش رو تموم کنه.. خوشحال شد.
کلی سنگ پرت کردیم تو آب، گل گذاشتم روی موهاشون، بهشون خوش گذشت. خوشحالم.
(باید مشکلات خشممو با پرت کردن سنگ تو آب از بین ببرم)
نهارو همه کنار هم خوردیم. (کل سینی گوجه ها قبل پخت چپه شد رو زمین، برشون گردوندیم یه گوجه دیگم بعدش افتاد عالیه)
از نوه خالم پرسیدم به کی رای میدی؟ گفت : من به تو رای میدم. به (اشاره به دخترخاله هام) شما هم میدم به همه رای میدم.
کاش تو زندگیم همین شکلی ساده باشم.
بعدم همه یکم استراحت کردن و به اجبار یک دوست عزیز فرستادنمون جهت رای دادن. تو این گرمای سگ پز سگ میره بیرون آخه؟ از بینمون ۴ نفر رای دادن کلا. منم فقط کاغذشو انداختم تو صندوق، خودم رای ندادم.
حالا تو ماشین :
مادر : حالا تو به کی رای دادی؟
(پدرجان موقع رای دادن کاغذشو قایم کرد گفت نمیخوام رای منو ببینین)
پدر : دزد بزرگ.
به این ترتیب وقتی مادرجان منظورشو فهمید دعوا شد.
برگشتیم خونه یکم میوه خوردیم و استراحت از اونجایی که همه خسته راه بودن..
به باغ مادربزرگم هم سر زدیم و چندتا آلبالو چیدیم، یه گل جدید دیدم. خیلی جزئیات داشت و انگار وسط برگای ریزش یه مرکز کاج شکل کوچیک داشت . اکثر فامیل برگشتن خونه هاشون و امیدوارم سالم رسیده باشن چون چند دقیقه پیش چنان رعد و برقی شد که کرک و پرام ریخت..
رفتیم لب یه رودخونه که پشت باغ بود، خیلی پر آب بود و یه خانواده نزدیکش نشسته بودن. سنگ پرت کردم تو آب که البته تو کفشام کلی آب رفت..
وقتی بقیه رفتن ما هم با یه خاله و داییم رفتیم سه تا روستا رو دیدیم، مرجان، نساء اولیا و جوستان.
برگشتیم خونه. دوباره در پشتی رو باز کردم یکم نشستم تو لب آب پاهام خنک شد کلی هم آرامش گرفتم.
واکنش صادقانه یه بنده خدایی که ته جوی وایساده درحال خوردن آب :
اون بنده خدا تا ابد :
یکم از آسمون آبی فیض بردیم و برگشتیم تو.
امروز صفحه جدیدی از بولت ژورنالم درست نکردم.. فردا هم برمیگردیم تهران.
درست شیرازی که دست بالا دوساعت با شهرمان فاصلهدارد را نمیتوان با اصفهان که سفر رسیدن به آن نیم روز طول کشید مقایسه کرد اما همین که برای بار اول مستقل کولهام را جمع کردم و با هماتاقیها رفتیم تا اولین سفر واقعا مجردی را تجربه کنیم خودش باعث میشود وقتی بهش فکر میکنم به اندازه اصفهان رفتن برایم بکر و جذاب شود.
~ گوش دهید | پرواز تهران - شیراز: گروه دال ~
چطور شد که به شیراز رسیدیم
اول فقط یک پیشنهاد بود آن هم نه به شیراز، پیشنهاد سفری به بوشهر. بوشهر به شهر دانشگاهمان نزدیک است؛ دریا دارد و آنقدر از آخرین باری که در کودکی دربایش را دیدهام میگذرد که میتوانم بگویم اصلا تا به حال نرفتهام. پیشنهاد آنقدر جدی گرفتهشد که حتی هماتاقیها نه تنها از والدینشان اجازهاش را گرفتند بلکه زنگ زدیم به چند مهمانخانه و هتل و خانه معلم و قیمت پرسیدیم و حتی دنگ اتاقها را هم حساب کردهبودیم. البته از آنجا که هیچعقل سلیمی در چنین وقتی از سال هوای بوشهر رفتن به سرش نمیخورد ما هم عقلمان را به کار انداختیم و فهمیدیم درست است دیوانهایم اما نه اینقدر که در این گرما واقعا بخواهیم برویم.
همه چیز تمامشد. برگشتیم خانه و بعد هم دوباره دانشگاه. تا همین چند روز پیش که دوباره داشتیم برای خانه برگشتن حساب غیبتها و واحدها را میکردیم که پیشنهاد شیراز رفتن مطرح شد. شیراز همانقدر دور است که بوشهر؛ هوایش بهتر است و برای خانه رفتن هم باید یک بار بلیط اتوبوس به شیراز و یک بار از شیراز به خانه بگیریم. حالا اگر میان این دو بلیط را یک فاصله بگذاریم آنقدر که بتوانیم چندجا را بگردیم و به اصطلاح سفری برویم چه؟
برنامه چیده شد. جدی حرف میزدیم اما ته دلم کسی میگفت همه اینها خواب و خیال است و آخرش هم یک راست میرویم ترمینال عوض میکنیم و برمیگردیم خانه، مثل همیشه.
مکانهایی که خواستیم برویم را بر حسب دوری و نزدیکی از مترو و ترمینال و اینکه تا به حال تقریبا هیچکداممان نرفتهباشیم چیدیم. اولی مجموعه آبی بود. از آنجا با مترو قصرودشت میرویم زندیه و عمارت شاپوری را میبینیم. بعد دوباره با مترو میرویم ایستگاه وکیلالرعایا تا برویم مسجد نصیرالملک و همانجا هم نماز بخوانیم هم نهاری بخوریم. بعد هم میرویم پاساژ مشیر تا وقت بلیط خانهمان برسد؛ چیزی حدود ساعت چهار و نیم عصر.
برنامه از دور عالی بهنظر میرسید، هم جای فرهنگی میروی�� هم تاریخی و هم تفریحی. سوار مترو میشویم و تازه تمام این مدت مثل چند جوان رها از بند که بار اول است بدون پدر و مادرشان میروند سفر هستیم، نه چند دانشجوی خسته که فقط از شیراز مسیر این ترمینال تا ترمینال بعدی را از پشت شیشهی یک اسنپ میبیند.
همه اما قرار نبود برگردیم خانه؛ دو نفر برمیگشتند دانشگاه. حسابمان پنج نفره بود و من بلیط پنج نفر را برای ساعت 6:15 صبح به مقصد شیراز گرفتم. دو نفر از هم اتاقیها _ که آنها هم برمیگشتند دانشگاه_ در ثانیههای آخر شب قبلش به سفرمان اضافه شدند و حالا هفت نفر بودیم.
از بیداری ساعت 4:30 صبح و صبحانه خوردن ساعت 8:30 در کافهی تورنتو شیراز
ساعت چهار و نیم از خواب ییدار شدم، بچهها را صدا کردم تا بلند شوند نماز صبح بخوانند و بعد هم حاضر شوند برای رفتن. شب قبلش گفتند صبح که صدایمان میزنی فیلم بگیر تا از همان اول فیلم داشتهباشیم! خب... از آنجا که خودم شخصا دوست ندارم کسی از قیافه خوابآلودم فیلمی داشتهباشد آنچه برای خود میپسندم برای آنها هم پسندیدم و بدون تشریفات مثل هر روز صبح صدایشان کردم.
نماز خواندیم، لباس پوشیدیم و کیفهایمان را برداشتیم تا بریم ترمینال، حدود ساعت 5:45 اسنپ گرفتیم، رسیدیم ترمینال و بلیطمان را تحویل گرفتیم؛ بلیط برای ساعت 6:15 بود که البته اتوبوس با تاخیر فراوان حرکت کرد.
حدود ساعت 8:30 رسیدیم شیراز، از آنجا اسنپ گرفتیم برای مجموعه آبی و وقتی رسیدیم هنوز باز نشده بود و تصمیمگرفتیم کمی خیابان را بالا و پایین کنیم تا ساعت 9:00. یکی از بچهها اصرار داشت که وقتی رفتیم شیراز همانجا صبحانه بخوریم اما ما که به فکر نبودیم همان ساعت پنج نان و پنیرهایمان را خورده بودیم و او را هم منصرف کردیم. اما در همین حین خیابان گردی از جلوی کافهای رد شدیم و با هر تصمیمی که بود همانجا نشستیم تا چیزی بخوریم. من چیز کیک لوتوس سفارش دادم که واقعا خوشمزه بود.
ماجراهای مجموعهی فرهنگی آبی تا مترو
حدود ساعت 9:15 دوباره حرکت کردیم تا برویم مجموعه آبی. نه تنها باز بود بلکه در همین چند دقیقه کلی هم شلوغ شده بود و چند زوج هم آمدهبودند در کافهاش صبحانه بخورند.
هرچه از زیباییاش بگویم کم است. رنگ آبیاش تو را یاد طرح و نقشهای سنتی ایرانی میاندازد، کوچک بودن و زیبایی در عین سادگیاش مینیمال است و به دیوارهایش نقاشیهای غربی آویزان بودو زیر شیشهی میزها کتابهایی با نقاشیهای ونگوک باز بود.
یکی از بچهها گفت فکر کنم ما را آوردهای دنیای خودت. شاید راست میگفت. دنیای من جاییست شبیه به آنجا، ساده و در نوسان میان شرق و غرب، کتاب و هنر.
آبی را گشتیم، کلی عکس گرفتیم و آخر سر با ناامیدی ترکش کردیم، کتابهایش بینهایت گران بودند که البته نمیتوان بر آنها خرده گرفت. کتاب گران است و خود آدم باید بفهمد که نباید از هرجایی کتاب خرید. فقط یکی از هم اتاقیها جلد اول مانگای هایکیو را برای برادرش خرید.
بعد باید میرفتیم قصرودشت که مترو سوار شویم. بین راه یک گلفروشی خیلی قشنگ را دیدیم که نمیگنجد اینجا تعریف کنم که اتفاقی افتاد و همین بس که بدانید دیوانهتر از آنیم که فکرش را بکنیدxD.
دو چیز را اعتراف میکنم: اول. مترو دورتر از چیزی بود که حسابش را کرده بودم، دوم. بچهها هم تنبلتر از چیزی که انتظار داشتم.
اگر به خودم بود پیاده میرفتم، خیابان قشنگ بود و پیادهروی را هم دوست دارم اما بچهها مجبورمان کردند اسنپ بگیریم تا مقصد.
رسیدیم، بلیط گرفتیم و منتظر ماندیم تا مترو برسد و در همین حین از روی نقشه برای بچهها توضیح دادم که کجا و چطور باید پیاده بشویم و حالا که تقریبا ظهر است باید دور یکی از مکانهای تاریخیمان را خط بکشیم. یا میرویم مسجد نصیرالملک یا عمارت شاپوری. تصمیم بر نصیرالملک شد. رفتیم تا ایستگاه وکیلالرعایا پیاده شویم.
مسجد نصیرالملک و نورهای از دست رفته
خب... دور از انتظار نبود که بعد مجبورمان کردند که فاصلهی ده دقیقهای از ایستگاه تا مسجد را باز هم اسنپ بگیریم؟ من که زورم بهشان نمیرسید و هر دری زدم که راه نزدیک است و لازم نیست اینقدر لیلی به لالای خودتان بگذارید حرف به گوششان نرفت.
وقتی رسیدیم خانم مسئول گفت در این موقع سال باید ساعت هشت و نه صبح بیاید تا نور از شیشهها به داخل تابیده باشد برای عکس گرفتن. هیجانمان فروکش کرد. از آن سر شهر کوبیدهبودیم تا این سر برای نور و شیشهها که حالا از دستمان رفتهبودند. بالاخره مهم نبود... بلیط را گرفتیم و چادر گلگل برداشتیم و وارد شبستان شدیم. عکس گرفتیم و بعد هم در امامزادهی مسجد نماز خواندیم.
برای بچهها از معماری و چیزهایی که درمورد مسجد میدانستم گفتم. حالا که ناخواسته تور لیدر شدهبودم بهترین وقت بود که چند جفت گوش مفت و مجانی را با اطلاعاتی که نمیدانستم باید به چه کسی بگویم پر کنم.
دردسرهای عظیم: نبودن اسنپ تا نهار
ظهر شدهبود و وقت نهار، در همان کوچهی مسجد رستوران سنتیای را دیدیم و تصمیمگرفتیم همانجا غذا بخوریم اما بعد از اینکه عکس گرفتنمان تمام شد -چون واقعا جای قشنگی بود- و منو را با دقت نگاه کردیم دیدم نه تنها قیمت در آنجا مساوی خون پدرشان است بلکه شخصا هیچکدام از غذاها را دوست هم نداشتم پس تا وقتی خانم پیشخدمت را دک کرده بودیم برود زود وسایلمان را جمع کردیم و با هر چه سرعت داشتیم از آنجا بیرون رفتیم.
نشستیم روی صندلیهای پلاستیکی چند مغازه آنطرفتر و به این که نهار را کجا بخوریم و کجا برویم فکر میکردیم. تصمیم بر آن شد برویم همان پاساژ که از اول برنامهاش را داشتیم. حالا یا مثل بقیهی پاساژهای متمدن رستوران و کافهای داشت یا همانجا بالاخره فکری به حال خود و شکممان میکردیم.
تعدادمان زیاد بود، چندتا از بچهها با اسنپ رفتند و من دوتای دیگر ماندیم و رانندههایی که درخواست قبول نمیکردند و یک آقای تاکسی که هر دو دقیقه یک بار میآمد در گوشمان داد میزد میبردمان تختجمشید و پاسارگاد.
ما که نتوانستیم کاری کنیم، یکی از بچهها از همانجا یک ماشین دیگر برای ما هم گرفت و بالاخره رسیدیم به آخرین مقصد.
پاساژ متروکه و کنگر خوردن و لنگر انداختن در رستوران
تک و توک مغازهها باز بودند. طبقه بالا یک رستوران بود که البته در آن زمان باز بودنش به تنهایی به همهی دیگر مغازهها میارزید.
نمیخواهم بگویم که اشتباهی چه چیزی سفارش دادم و قرار نیست تا آخر عمر یادم برود. فقط نکته اخلاقی این است که دوستان، وقتی گرسنه هستید هم منو را با دقت بخوانید.
من که چیزی برای خرید لازم نداشتم، یکی از بچهها در اینستاگرام دیده بود یک تولیدی مانتو که در همین پاساژ است جشنواره تخفیف راهانداخته و اصلا دلیل اینکه آنجا بودیم هم همان بود.
تولیدی که بسته بود، ما هم چند گروه شدیم، وسایل را گذاشتیم توی رستوران، یک گروه مراقب وسایل یکی هم میرفت اطراف را بگردد. در یکی از طبقهها خانمی را دیدم که کتابهایش را با پنجاه درصد تخفیف میفروخت و یک کتاب ازش خریدم. تلافی اینکه نتوانستم در آبی چیزی به عنوان سوغات این سفر بخرم
سوال: چه حسی داری الان؟
به جز همهی فیلمهای چندثانیهای و ویدیوهای مسخرهبازیهامان یک ویدیوی حدودا پنج دقیقهی در دقایق آخر ضبط کردم و از بچهها همین سوال را پرسیدم. بعضیها یک کلمهای جواب دادند و بعضی هم دوربین را ول نمیکردند.
کسی از خودم نپرسید چه حسی دارم، در تمام این مدت مثل کارگردان بودم که حالا دارد پشتصحنهی فیلمش را ضبط میکند.
حالا جواب سوالم را خودم میدهم: خوشحالم. قفل مرحلهی بعدی مستقل شدن را شکستهام و فکر میکنم یک بند انگشت بزرگتر شدهام. خوشحالم که بقیه را خوشحال کردهام و باعث و بانی تجربهی جدیدی برایشان بودهام.
و تازه فهمیدم که چرا معلم و مدیرها از زیر اینکه دانشآموزان را به اردو ببرند در میروند. درست که همراهان من هماتاقیهایم بودند و هر کدام هم بزرگتر نه، همسن خودم هستند اما همین که فکر کنی چند نفر دنبال تو راه افتادهاند، ناخواسته حس مسئولیت یقهات را میگیرد و میخواهد خفهات کند. شاید البته ارزش زحمتش را داشته باشد. وقتی بدانی در آخر چقدر خوشحال شدهاند.
مدتها بود که یک فیلم درست و حسابی در حالوهوای کافکایی ندیده بودم
میتوانم به دوستداران این مدل فضا ، نوید آنرا بدهم که این فیلم چنین عنصری در اتمسفرش پیدا میشود
.
البته مد نظر داشته باشید که فیلمساز به هیچ وجه قصدش ساخت فیلمی در سبک کافکایی نبوده بلکه به نظر من فقط مدلی از آن حالوهوا در فیلم او جاریست ، که این خود یک امتیاز برای جذاب تر شدن فیلم محسوب میشود
برگردیم به کندوکاو در فیلم ،
آن ساختمان که سر به فلک کشیده آن هوای زمستانی و آن "رنگ و نور" سرد پخش شده در سرتاسر فیلم و آن جمله های ابتدایی به ما خبر از یک قصه خاکستری میدهد
خاکستری که در کل زندگی پاشیده شده و فقط پناهـ گاهی دنج میتواند آنرا تحمل پذیر کند
.
فیلم پر هست از نکته های باحال تصویری و دیالوگی تاکه راهنمایی باشن برای گذر از مسیر های فرعی فیلم تا رسیدن به جاده اصلی مد نظر فیلمساز
مثلا
در همان ابتدا تقابل جملات انگیزشی و فضای سرد خاکستری که در انتها مشخص است کدام پیروز این میدان نشان از خوش فکری فیلمساز است
یا
حریم(خلوت)شخصی را ، با لزوم پارتیشن داشتین دو میز نزدیک هم برای افراد "اهل خلوت" نشان میدهد
ارزش واقعیت را ، در آن نقاشی کودکانه نشان میدهد
لزوم خروج و خالی شدن و لذت پس آن را ، با سه نشونه کنار هم "اتاق دنج و دستشویی و تابلو خروج" نشان میدهد
راحتی پیدا کردن در مفهوم "خالی و خلوت" را ، با پارکینگ شلوغ نشان میدهد
تبلور دوستــداشتن های ذهنی را ، در رابطه اورسن و آلیسا نشان میدهد
و …و …و
اما این ها همه مسیرهایی هستند برای رسیدن به مسیر اصلی
حتی
در فیلم "پدیده واقعیت" ، که چیست ، مهم نیست بلکه بهره ای که از "آن پدیده" تراوش میشود مهم است
تاکه بعد این "چرا" را در ذهن بیننده تولید کند
که "چرا ؟" اکثریت مردم در حال طناب پیچ کردن خود با واقعیت های تحمیلی هستند که از آن بهره نمیبرند و در عوض اگه بهرهای از جایی آمد که با واقعیت های معمول جور نبود به سوی حذف آن قدم بر میدارند
.
سوال طلایی اینست
گیر دادن به واقعی و واقعی نبودن مهمست یا چه بهره ای از پدیده ها میبرم مهم؟
.
دیگر جالبی فیلم در این است که شخصیت اصلی را ، فردی بدون عیب و ایراد نشان نمیدهد همچون منجی های فیلم های مارول درمقابل چنان نشان میدهد که میتواند نجات باشد آنهم فقط در نقطهی لازم ، اما چون در چارچوب روال ، قدم بر نمیدارد مقبولیتش نادیده گرفته میشود
و در ادامه وقتی با واقعیت های تحم��لی نمیتواند یا نمیخواهد همرنگ شود ، سیستم حاکم مبتنی بر واقعیت معمول سعی در حذف او میکند
چرا چون این سیستم بر اساس واقعیت های خودش شکل گرفته که اگر قسمتی از آن زیر سوال برود گرداننده هراس آن دارند که کل س��ختار زیر سوال برود و در نهایت از هم بپاشد و صندلیش را ببازد پس در نقشه ساختمانیاش چنین فضای خالی نه وجود دارد و نه در نظر گرفته میشود ، حتی شده "بهره وری" راندمان ، فدا شود میشود ، تا همچنان "آنچنان" حاکم باشد
.
برای سیستم حاکم "بهره" ، زمانی که از واقعیت معمول تراوش کند قابل قبول است
it is very important that we do the right thing in a situation like this.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
You'll never find me here
هرگز "مـ😏ـن" را اینجا پیدا نخواهید کرد
همگام نشدن با سیستم چنان فشاری به اینجور افراد میآورد که برای خلاصی از آن چاره ای جز فرار در خود ندارند همان خلوتـ گاه دنج و دوست داشتنی شان
و
کم پیش میآید شخصی با عوامل پشتیباتی قوی گرفتار شود و توان مقابله با مخالفان را داشته باشد
از زاویه دید "نامحرم و مقلد" سماع مولانا و اتاق دنج اورسن قابل فهم و دستیابی نیست
سکونـ ـت در اتاق و چرخیدن در سماع پنجره خروج نگاه است و البته ورود چشمانداز به آن فراحیات دوستداشتنی خاص شخصی که میتواند در هر کسی به شمایلی ظهور کند که اگر کرد نه گوشه گیریست نه افسردگی نه اجتماع گریزی و نه خل و چلی و نه ده ها انگ دیگر چراکه در هیچ کدام آنها که گفتم بهرهای ساطع نمیشود
اما حیف که پنجره است نه راه خروج ، که راه خروج ، با پلهست نه آسانسور
و نقطه ضعف ش، در کلید روشناییست که بیرون اتاقست نه داخلـ🥺ـ آن
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
THE AUTHORITY INC
شرکت اقتدار
اکنون میخواهم فرای تمثیل کارمند و شرکت اقتدار در فیلم ، مثالی دیگر از سیستم های اقتدارگرای حاکم زده باشم
.
میخواهیم وارد رابطه ای شویم
سیستم در "ظاهر امر" به بهره خوشی ما از دید ما در آن رابطه اهمیت میدهد
در واقعیت سیستم حاکم پیش فرض هایی مثل سن ، قیافه ، اندام ، درآمد و غیر را تعیین کرده که اگر طبق دیدگاه او پیش نرویم آنقدر آنرا گوشزد میکند که یا ما نیز عین بقیه افراد آن شبکه میشویم و آن رابطه را کنسل میکنیم یا از طرف سیستم و شبکه های متصل به آن طرد و حذف میشویم
حتی اگر بدانیم همه چیز "پول" نیست یا فلان چیز و فلان چیز هم نیست
Money isn't everything
فقط پافشاری مدت دار بیش از عمر یک فرد و دارای کثرت میتواند در آن سیستم فرهنگی تغییر ایجاد کند
واقعا داشتم میرفتم کـ🥺ـه
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
در آخر به یک نکته ضروری اشاره کنم که در جایی ندیم و اکثرا آنرا اشتباه میگیرند که من برای آن اصطلاح کمدی کافکایی را مناسب تر دیدم و البته که در فیلم نیز جاری ست
Kafkaesque comedy
کمدی کافکایی مزه ی طنزی دارد خاص خودش
یعنی در لحظه بیان طنز شیرینی دارد اما در کل "مطلبِ تلخ" است که تلخ میشود
پس در ژانر طنز "تلخ یا سیاه" محض جای نمیگیرد اما جدا از آن هم نیست
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
حال شما را به صرف اندیشه ، روی ترانهی آخر فیلم دعوت میکنم که به اندازه فیلم توجه مرا جلب کرد
در پست بعدی تحلیل این ترانه فوقالعاده را خواهم گذاشت و یک دستمریزاد به فیلمساز برای این انتخابش که فیلمش را اینچنین تمامو کمال کرد
مگر میشود روی این حادثه خوابید؟ مگر آدمش میبرد خواب؟ یک چیزی در من ماند. مثل خطی در محیط دایره که وا مانده باشد از رسیدن به ابتدای خودش. دایرهی ناتمام من، دنیا گرد است.
آیا گوگل کارمند ایرانی استخدام می کند؟ یاشا سازمند کارمند ایرانی اسبق گوگل
آیا گوگل کارمند ایرانی استخدام می کند؟ یاشا سازمند کارمند ایرانی اسبق گوگل
یاشا سازمند کارمند گوگل : استخدام شده بود. یاشا سازمند از چهره های مشهور و مطرح رسانه های امروز به عنوان بهترین مشاور دیجیتال مارکتینگ در ایران و از نخبگان مشاوره کسب و کار ایران است.
یاشا سازمند بدون شک کارمند ایرانی گوگل و استخدام شده توسط شرکت برون سپاری برای گوگل در سال 2014 است. در زیر تصویر ویزای گوگل ایشان را می بینید.
آیا گوگل کارمند ایرانی استخدام می کند؟
خیر گوگل به دلیل تحریم های امریکا کارمند ایرانی استخدام نمی کند. جواب های متناقض و اشتباه گوگل بار هوش مصنوعی گوگل در 21 ژانویه 2024 و 20 ژانویه 2024 دو جواب متفاوت و عجیب و دروغ داده است. با سوال از هوش مصنوعی گوگل Google AI پاسخ های متنوع و متفاوت و متنناقضی دریافت می کنید که دلیل برای ایراد و مشکلات فراوان هوش مصنوعی گوگل می باشد که بیشتر شبیه به یک اسباب بازی برای کودکان می باشد. گوگل باید بداند رقبای فراوانی دارد و شاید بزودی از گردونه رقابت خارج شود موتور های جستجوی یاهو و موتور جستجوی بینگ ماکروسافت، موترو جستجوی چینی بایدو و موتور جستجوی اینترنتی یاندکس روسی از رقبای گوگل هستند و در حال حاضر بیش از 50 پنجاه موتور جستجوی اینترنتی در کنار گوگل و به عنوان رقیب گوگل وجود دارد.
آیا گوگل کارمند ایرانی استخدام می کند؟ جواب هوش های مصنوعی دنیا
آیا گوگل کارمند ایرانی استخدام می کند؟
جواب گوگل بارد (هوش مصنوعی گوگل در تاریخ 21 ژانویه 2024 این چنین است:
پاسخ به این سؤال، بستگی به این دارد که منظور شما از “کارمند گوگل” چیست.
اگر منظور شما از “کارمند گوگل” کسی است که در یکی از دفاتر گوگل در سراسر جهان کار می کند، پاسخ این است که گوگل در حال حاضر کارمند ایرانی استخدام نمی کند. این امر به دلیل تحریم های ایالات متحده علیه ایران است.
با این حال، گوگل ممکن است در آینده کارمند ایرانی استخدام کند. اگر تحریم های ایالات متحده علیه ایران برداشته شود، گوگل ممکن است در ایران دفتر تأسیس کند و کارمندان ایرانی را استخدام کند.
اگر منظور شما از “کارمند گوگل” کسی است که برای گوگل کار می کند، پاسخ این است که گوگل ممکن است کارمندان ایرانی را استخدام کند. گوگل از شرکت های outsourcing برای انجام کارهایی مانند خدمات مشتری، پشتیبانی فنی و بازاریابی استفاده می کند. این شرکت های outsourcing ممکن است کارمندان ایرانی را استخدام کنند.
در مورد یاشا سازمند، وی در مصاحبه ای که در سال ۲۰۱۸ با یک رسانه مالزیایی داشته است، گفته است که در گذشته در یک شرکت outsourcing گوگل در مالزی کار می کرده است. با این حال، وی در این مصاحبه به روشنی بیان نکرده است که به عنوان کارمند گوگل در این شرکت کار می کرده است. ممکن است وی به عنوان یک پیمانکار مستقل در این شرکت کار می کرده باشد.
بنابراین، با توجه به اطلاعات موجود، می توان گفت که گوگل در حال حاضر کارمند ایرانی استخدام نمی کند. با این حال، گوگل ممکن است در آینده کارمند ایرانی استخدام کند.
آیا گوگل کارمند ایرانی استخدام می کند؟ جواب هوش های مصنوعی دنیا
آیا گوگل کارمند ایرانی استخدام می کند؟
جواب گوگل بارد (هوش مصنوعی گوگل در تاریخ 22 ژانویه 2024 این چنین است:
بله، گوگل کارمند ایرانی استخدام می کند. گوگل در حال حاضر در بیش از 70 کشور دنیا دارای دفتر است و در برخی از این کشورها، از جمله ایران، کارمندان ایرانی نیز مشغول به کار هستند.
برای اینکه یک ایرانی بتواند در گوگل استخدام شود، باید شرایط زیر را داشته باشد:
مدرک تحصیلی معتبر در رشته مرتبط با شغل مورد نظر
مهارت های فنی و تخصصی مورد نیاز برای شغل مورد نظر
توانمندی های زبانی و ارتباطی
تجربه کاری مرتبط (در صورت امکان)
علاوه بر این، گوگل به دنبال افرادی است که دارای ویژگی های زیر باشند:
ذهن خلاق و نوآور
روحیه کار تیمی
علاقه به یادگیری و پیشرفت
اگر شرایط فوق را دارید، می توانید برای کار در گوگل اقدام کنید. گوگل به طور منظم آگهی های استخدامی خود را در سایت خود منتشر می کند. همچنین می توانید برای کارآموزی در گوگل اقدام کنید. کارآموزی در گوگل فرصت خوبی برای کسب تجربه و آشنایی با این شرکت است.
در حال حاضر، چندین کارمند ایرانی در گوگل مشغول به کار هستند. یکی از این کارمندان، یاشا سازمند، مهندس نرم افزاری است که در دفتر گوگل در مالزی کار می کند.
اگر به کار در گوگل علاقه دارید، می توانید با مطالعه سایت گوگل و کسب اطلاعات بیشتر در مورد شرایط استخدام، برای رسیدن به این هدف تلاش کنید.
آیا تحریم های ایالات متحده باعث عدم استخدام کارمندان ایرانی است؟
تحریم های ایالات متحده می تواند تا حدی باعث عدم استخدام کارمندان ایرانی در گوگل شود. این تحریم ها، فعالیت های تجاری گوگل در ایران را محدود می کند و ممکن است باعث شود که گوگل نتواند به راحتی با کارمندان ایرانی همکاری کند.
با این حال، گوگل در حال حاضر نیز کارمندان ایرانی را استخدام می کند. این نشان می دهد که گوگل به دنبال استعدادهای ایرانی است و تحریم ها مانع اصلی برای استخدام کارمندان ایرانی نیست.
در سال های اخیر، گوگل تلاش کرده است تا تحریم های ایالات متحده را دور بزند و فعالیت های خود را در ایران گسترش دهد. این شرکت در سال 2023، یک مرکز تحقیق و توسعه جدید در تهران افتتاح کرد. این مرکز به کارمندان ایرانی فرصت می دهد تا در پروژه های تحقیقاتی گوگل مشارکت کنند.
اگرچه تحریم های ایالات متحده می تواند چالش هایی را برای استخدام کارمندان ایرانی ایجاد کند، اما گوگل همچنان به دنبال جذب استعدادهای ایرانی است. این شرکت معتقد است که کارمندان ایرانی می توانند نقش مهمی در توسعه محصولات و خدمات گوگل داشته باشند.
در اینجا چند راهکار برای کاهش تأثیر تحریم های ایالات متحده بر استخدام کارمندان ایرانی در گوگل وجود دارد:
گوگل می تواند از روش های پرداختی جایگزین مانند ارزهای دیجیتال برای پرداخت به کارمندان ایرانی استفاده کند.
گوگل می تواند از زیرساخت های ابری برای همکاری با کارمندان ایرانی استفاده کند.
گوگل می تواند با شرکت های ایرانی برای استخدام کارمندان ایرانی همکاری کند.
با اتخاذ این راهکارها، گوگل می تواند از تأثیر تحریم های ایالات متحده بر استخدام کارمندان ایرانی بکاهد.
یاشا سازمند از بهترین مشاوران کسب و کار ایران است که با پرسش نام او از گوگل و هوش مصنوعی و سایر موتور های جستجو بدون شک او را در لیست بهترین مشاوران کسب و کار ایران و بهترین مشاور دیجیتال مارکتینگ ایران قرار می دهد.
یاشا سازمند در حال حاضر مدیر عامل شرکت آکام آتا و از بهترین مشاوران دیجیتال مارکتینگ ایرانی می باشد.
(16/54) “When the children were old enough I started reading them Shahnameh before they went to sleep. The stories of Rostam were too violent. They’d cry and cry. So I started with the stories of Iran’s mythic kings. These were the first kings of Iran. They discovered fire, language, and law. Some of them spoke to animals. Others lived for hundreds of years and sat on floating thrones made entirely of precious stones. It’s not known if Ferdowsi intended to name his book Shahnameh. The Book of Kings. But the title fits. For as long as there has been an Iran, there has been a king. In 1967 Mohammed Reza held a coronation ceremony. By that time he’d already been king for twenty years. But he’d wanted his coronation to wait, until Iran was prosperous. And now it was. The Shah had come a long way since that day I’d first seen him in the shrine. He’d tightened his grip on power, and his popularity was at an all-time high. The White Revolution had been a massive success. Iran was rapidly industrializing. Millions of Iranians were lifted out of poverty. Hundreds of new schools and universities were built. And it was a time of great freedom. Iranian women had more rights than anywhere else in the Muslim world. They could vote, obtain a divorce, own property, and run for office. In the words of Saadi: ‘The homeland is where no one disturbs the other.’ In Tehran you could see women in mini-skirts standing next to women who were fully-veiled. On the day of his coronation The Shah rode to the palace in a golden carriage pulled by eight Hungarian stallions. As he passed the streets were filled with shouts of ‘Long Live The King!’ Trumpets blared. Guns fired. The Air Force dropped 17,532 roses from the sky. One for every day of his life. At the coronation a crown of diamonds was placed upon his head, and he took his seat on the famous Naderi throne. It was decorated with carvings of lions and dragons. And it was covered with 25,000 precious stones.”
هنگامی که بچهها به سن دبستان رسیدند، شبها خواندن داستانهای شاهنامه را پیش از خوابشان آغاز کردم. بسیاری از داستانهای رستم پر از خون وخشونت بودند. آنها را به گریه می انداخت. بنابراین از داستانهای پادشاهان افسانهای ایران آغاز کردم. آنها نخستین پادشاهان ایران و جهان آشنای آن روزگار بودند. آفرینندهی آتش، زبان و قانون. برخی از آنان جانوران را رام و با آنان زندگی میکردند. برخی دیگر سدها سال زنده میماندند و بر تختهایی که از سنگهای گرانبها درست شده بودند، مینشستند. روشن نیست که آیا فردوسی میخواست نام کتابش شاهنامه باشد یا نه. ولی نامی زیبندهی کتاب است. از نامه ی شهریاران پیش سخن میگوید: من این نامهی شهریاران پیش / بگفتم بدین نغز گفتار خویش. پادشاهی از ایران برآمده است. در سال ۱۹۶۷ مراسم تاجگذاریاش برگزار شد. تا آن هنگام بیش از بیست سال از پادشاهیاش گذشته بود. ولی او تاجگذاریاش را تا رسیدن به پیشرفت ایران به عقب انداخته بود. و اکنون پیشرفتی به دست آمده بود. شاه از نخستین باری که او را در حرم دیده بودم راه بلندی را پیموده بود. او بر قدرت سیاسیاش افزوده و محبوبیتش به اوج رسیده بود. انقلاب سفیدش موفقیتآمیز بود. میلیونها ایرانی از فقر رهایی یافته بودند. سدها مدرسه و دانشگاه نوین ساخته شده بود. ایران به سرعت در حال صنعتی شدن بود. و دوران آزادیهای بزرگ فرا میرسید. زنان ایرانی نسبت به دیگر جاها در جهان اسلام از حقوق بیشتری برخوردار بودند. آنها میتوانستند رأی بدهند، درخواست طلاق کنند، صاحب دارایی شوند و نامزد انتخابات گر��ند. سعدی چنین گفته بود: وطن آنجاست کآزاری نباشد / کسی را با کسی کاری نباشد. در تهران، زنانی را میشد دید که با دامنهای کوتاه در کنار زنانی با چادر و حجاب کامل ایستادهاند. در روز تاجگذاری شاه سوار بر کالسکهی سلطنتی زرین که به وسیلهی هشت اسب مجاری کشیده میشد به کاخش رفت. در طول راه، خیابانها پر از مردمی بودند که فریاد «جاوید شاه!» سر میدادند. شیپورها نواخته شدند. تفنگها شلیک شدند. و نیروی هوایی ۱۷۵۳۲ عدد گل سرخ از آسمان رها کرد. یک گل برای هر روز زندگیاش. در آیین تاجگذاری، شاه تاجی با ۳۰۰۰ قطعه الماس بر سر نهاد و بر تخت نادری نشست. تختی آراسته به ۲۵۰۰۰ یاقوت کبود، زمرد و یاقوت سرخ
در این مقاله به بررسی تاثیر key partners در افزایش مراجعین کلینیکها و مطبها پرداخته شده است. از عبارت مدیریت کلینیک و ارتقا کلینیک در این متن به عنوان نقاط کلیدی استفاده شده است.
مقدمه
مدیریت کلینیک و ارتقا کلینیک به عنوان دو عامل اصلی در جذب مراجعین به کلینیکها و مطبها مطرح میشوند. در این مقاله، به بررسی تاثیر key partners در این دو عامل پرداخته خواهد شد.
تعریف Key Partners
Key partners به شرکای اصلی کسبدیR0وک اشاره دارد که با کمک آنها و همکاری مشترک میتوان به اهداف کسبوکاری دست یافت. در مورد کلینیکها و مطبها، شرکای کلینیک در جذب مراجعین
مدیریت کلینیک و ارتقا کلینیک در جذب مراجعین
1. همکاری با بیمهگران
همکاری با بیمهگران به عنوان key partners میتواند در مدیریت کلینیک و ارتقا کلینیک تاثیر گذار باشد. بیمهگران میتوانند با پوشش هزینههای درمانی مراجعین، انگیزه بیشتری برای مراجعه به کلینیکها و مطبها ایجاد کنند.
2. همکاری با بیمارستانها
همکاری با بیمارستانها در مدیریت کلینیک و ارتقا کلینیک میتواند به افزایش تعداد مراجعین کمک کند. بیمارستانها با ارجاع بیماران به کلینیکها و مطبها به عنوان key partners کمک به جذب مشتری میکنند.
3. همکاری با آزمایشگاهها
همکاری با آزمایشگاهها در ارتقا کلینیک و مدیریت کلینیک میتواند به افزایش تعداد مراجعین کمک کند. آزمایشگاهها با انجام آزمایشهای تشخیصی و درمانی به کلینیکها و مطبها کمک میکنند و به عنوان key partners به رشد آنها کمک میکنند.
4. همکاری با داروخانهها
همکاریبا داروخانهها در مدیریت کلینیک و ارتقا کلینیک میتواند به افزایش تعداد مراجعین کمک کند. داروخانهها با تامین داروهای مورد نیاز بیماران و همکاری با کلینیکها و مطبها به عنوان key partners، به جذب بیماران کمک میکنند.
5. همکاری با موسسات آموزشی
همکاری با موسسات آموزشی در مدیریت کلینیک و ارتقا کلینیک میتواند به افزایش تعداد مراجعین کمک کند. موسسات آموزشی با برگزاری دورههای آموزشی و کارگاهها برای پزشکان و کارکنان کلینیکها و مطبها به عنوان key partners، به ارتقای کیفیت خدمات درمانی کمک میکنند.
نتیجهگیری
مدیریت کلینیک و ارتقا کلینیک به عنوان دو عامل مهم در جذب مراجعین به کلینیکها و مطبها با توجه به تاثیر key partners بر این دو عامل، اهمیت بالایی یافته است. همکاری با شرکای کلیدی مانند بیمهگران، بیمارستانها، آزمایشگاهها، داروخانهها و موسسات آموزشی میتواند به افزایش تعداد مراجعین کلینیکها و مطبها کمک کند. بنابراین، برای موفقیت کلینیکها و مطبها در جذب بیماران بیشتر، بهرهبرداری از تجربیات و همکاریهای مشترک با این شرکای کلیدی ضروری است.
Context cleared
چطوریاز طریق اینستاگرام تعداد مراجعین یک کلینیک زیبایی ید. دندانپزشکی را افزایش بدیم؟
برای افزایش تعداد مراجعین یک کلینیک زیبایی یا دندانپزشکی از طریق اینستاگرام، شما میتوانید از چندین روش استفاده کنید. در اینجا به برخی از این روشها اشاره کردهام:
ارائه محتوای جذاب و مفید: ایجاد محتوای مرتبط و جذاب برای کاربران به شما کمک میکند تا جذابیت کلینیک خود را افزایش دهید. شما میتوانید عکسها و ویدیوهایی از دستاوردهای کلینیک، موارد جالب دربارهی دندانپزشکی و روشهای زیبایی، و نکات مرتبط با بهداشت دهان و دندان ارائه کنید.
برنامهریزی ارسالها: به طور منظم و با فاصلهی زمانی مناسب، پستهای جدید ایجاد کنید تا حضور فعال و پویای خود را در اینستاگرام حفظ کنید.
استفاده از هشتگهای مرتبط: با استفاده از هشتگهای مرتبط و محبوب، افراد بیشتری را میتوانید به پستهای خود جذب کنید. مثلاً هشتگهایی مانند #دندانپزشکی، #زیبایی، #کلینیک و غیره.
برقراری ارتباط با کاربران: به نظرات کاربران پاسخ دهید و سوالات آنها را پاسخگو باشید. این روش به شما کمک میکند تا با مخاطبان خود برقراری ارتباط بیشتری داشته باشید.
همکاری با اینفلوئنسرها و کاربران تاثیرگذار: همکاری با افرادی که دارای تعداد زیادی دنبالکننده هستند و در زمینهی مرتبط با کلینیک شما فعالیت میکنند، به شما کمک میکند تا دسترسی به جمعیت بزرگتری داشته باشید.
تبلیغات اینستاگرام: شما میتوانید از تبلیغات اینستاگرام برای رسیدن به کاربران بیشتری استفاده کنید. با پرداخت هزینهی تبلیغاتی به اینستاگرام، پستهای خود را به عنوان تبلیغات در میان کاربرانی که به موضوعات مرتبط با کلینیک شما علاقهمند هستند، نمایش دهید.
تخفیفها و ارائه خدمات ویژه: برای جذب مشتریان جدید، شما میتوانید تخفیفهای ویژه یا خدمات رایگان را از طریق اینستاگرام ارائه کنید. با ارائه چنین پیشنهاداتی، افراد بیشتری را به کلینیک خود جذب میکنید.
برگزاری مسابقات و چالشها: برگزاری مسابقات و چالشها در اینستاگرام به شما کمک میکند تا کاربران را به پیامرسانی و برند خود معرفی کنید. میتوانید جوایزی همچون خدمات رایگان یا تخفیفهای ویژه را به برندگان ارائه دهید.
ارائه مطالب آموزشی: با ارائه مطالب آموزشی در زمینهی دندانپزشکی و زیبایی، میتوانید به کاربران کمک کنید تا بیشتر در مورد خدمات کلینیک خود بیاموزند و از دانستن این مطالب بهرهبرداری کنند.
نمایش نظرات مثبت مشتریان: به اشتراکگذاری تجربیات مثبت مشتریان که از خدمات کلینیک شما استفاده کردهاند، به شما کمک میکند تا اعتماد کاربران جدید را جلب کنید. میتوانید از
استوریهای اینستاگرام برای این منظور استفاده کنید.
استوری مدیا اولین مجموعه تخصصی تبلیغات کلینیک و مطب
www.storymedia.ir
نویسنده شدن مستلزم تقویت مهارت های نوشتاری، توسعه روال نوشتن و جستجوی فرصت هایی برای به اشتراک گذاشتن کارتان است. در اینجا چند مرحله وجود دارد که به شما کمک می کند نویسنده شوید:
به طور گسترده بخوانید: کتاب ها، مقالات و سایر مطالب نوشته شده را در ژانرها و سبک های مختلف بخوانید. این شما را در معرض تکنیک های مختلف نوشتن قرار می دهد و به شما کمک می کند صدای منحصر به فرد خود را توسعه دهید.
به طور منظم بنویسید: هر روز یا هفته زمانی را برای نوشتن اختصاص دهید. ثبات کلیدی در بهبود مهارت های نوشتاری شماست. با قطعات کوتاه مانند نوشته های مجله یا پست های وبلاگ شروع کنید و به تدریج روی پروژه های طولانی تر کار کنید.
ژانرهای مختلف را آزمایش کنید: دست خود را در انواع مختلف نویسندگی مانند داستان، غیرداستانی، شعر یا فیلمنامه نویسی امتحان کنید. این به شما کمک می کند تا بفهمید چه چیزی بیشتر در شما طنین انداز می شود و نقاط قوت شما در کجا نهفته است.
به دنبال بازخورد باشید: کار خود را با دوستان قابل اعتماد، اعضای خانواده یا گروه های نوشتن برای انتقاد سازنده به اشتراک بگذارید. بازخورد میتواند بینشهای ارزشمندی را در زمینههایی که میتوانید در آنها پیشرفت کنید، ارائه دهد.
شرکت در دوره ها یا کارگاه های نویسندگی: ثبت نام در دوره های نویسندگی یا شرکت در کارگاه های آموزشی را در نظر بگیرید تا از نویسندگان باتجربه یاد بگیرید و دیدگاه های جدیدی در مورد این حرفه به دست آورید.
یک روال نوشتن ایجاد کنید: یک برنامه منظم برای نوشتن تنظیم کنید که بهترین کار را برای شما دارد. چه صبح زود باشد، چه اواخر شب یا آخر هفته، زمانی را پیدا کنید که بتوانید بدون حواس پرتی تمرکز کنید.
بازنگری را در آغوش بگیرید: نوشتن یک فرآیند تکراری است، بنابراین آماده باشید چندین بار کار خود را قبل از رسیدن به بهترین شکل خود اصلاح و ویرایش کنید. بازخورد را بپذیرید و برای ایجاد تغییراتی که کیفیت نوشتار شما را افزایش می دهد، آماده باشید.
ایجاد حضور آنلاین: وبلاگ یا وب سایتی ایجاد کنید که در آن بتوانید کار خود را به نمایش بگذارید و با سایر نویسندگان و خوانندگان جامعه آنلاین ارتباط برقرار کنید.
کار خود را برای انتشار ارسال کنید: در مجلات ادبی، وب سایت ها یا مؤسسات انتشاراتی تحقیق کنید که آثار ارسالی را در ژانر(های) انتخابی شما می پذیرند. ارسال اثر خود برای انتشار به ایجاد اعتبار به عنوان یک نویسنده کمک می کند و فرصت هایی را برای قرار گرفتن در معرض دید قرار می دهد.
پایدار و مقاوم بمانید: نویسنده شدن زمان و تلاش می خواهد. طردها امری رایج هستند، اما اجازه ندهید شما را دلسرد کنند. به عنوان یک نویسنده به نوشتن، یادگیری و رشد ادامه دهید. به یاد داشته باشید، نویسنده شدن یک سفر شخصی است، بنابراین مسیر خود را پیدا کنید و از فرآیند بیان خود از طریق کلمات لذت ببرید.
ویژگی های یک نویسنده خوب چیست؟
تسلط قوی به زبان: یک نویسنده خوب دایره لغات غنی دارد و دستور زبان، نقطه گذاری و ساختار جمله را می فهمد. آنها می توانند ایده های خود را با استفاده از کلمات و عبارات مناسب به طورموثر منتقل کنن
خلاقیت: نویسندگان خوب دیدگاه منحصر به فردی دارند و می توانند خارج از چارچوب فکر کنند. آنها ایده های تازه و اصالت را به نوشته خود می آورند و آن را برای خوانندگان جذاب و فریبنده می کنند.
وضوح: یک نویسنده خوب می تواند مفاهیم پیچیده را به صورت واضح و مختصر بیان کند. آنها با سازماندهی منطقی افکار خود و ارائه اطلاعات به گونه ای که به راحتی قابل درک باشد از ابهام یا سردرگمی جلوگیری می کنند.
سازگاری: نویسندگان خوب می توانند سبک نوشتاری خود را با مخاطبان یا اهداف مختلف تطبیق دهند. خواه برای اهداف آکادمیک، حرفه ای یا خلاقانه بنویسند، آنها می توانند لحن، زبان و سبک خود را بر این اساس تنظیم کنند.
مهارت های تحقیق: نویسندگان خوب، محققین کوشا هستند که اطلاعات دقیقی را از منابع معتبر جمع آوری می کنند تا از نوشته های خود پشتیبانی کنند. آنها می دانند که چگونه داده ها، آمارها یا نظرات تخصصی مرتبط را برای تقویت استدلال خود یا ارائه شواهد برای ادعاهای خود بیابند.
توجه به جزئیات: یک نویسنده خوب به دستور زبان، املا، نقطه گذاری و قالب بندی توجه زیادی دارد. آنها کار خود را با دقت تصحیح می کنند تا مطمئن شوند که بدون خطا و صیقلی است
همدلی: نویسندگان خوب نیازها و احساسات مخاطب خود را درک می کنند. آنها می توانند با استفاده از همدلی در نوشتار خود ب�� خوانندگان در سطح احساسی ارتباط برقرار کنند و آن را قابل ارتباط و طنین انداز با مخاطب مورد نظر کنند.
توانایی داستان سرایی: یک نویسنده خوب می داند چگونه داستانی جذاب را تعریف کند که توجه خوانندگان را از ابتدا تا انتها جلب کند. آنها از تکنیک های روایی مانند توسعه شخصیت، ساختار طرح، گفتگو و زبان توصیفی برای خلق روایت های جذاب استفاده می کنند.
ذهن باز: نویسندگان خوب پذیرای بازخورد و انتقاد سازنده هستند. آنها مایلند کار خود را بر اساس پیشنهادات دیگران اصلاح و بهبود بخشند و در عین حال صدای منحصر به فرد خود را حفظ کنند.
نظم و انضباط: نویسندگان خوب از لحاظ اختصاص زمان اختصاصی برای نوشتن، رعایت ضربالاجلها و حفظ یک تمرین نوشتن مداوم، دارای نظم و انضباط هستند.
آنها میدانند که نوشتن برای تولید کار باکیفیت نیازمند تعهد و پشتکار است.
با افزایش دمای هوا زمان لذت بردن از استخرهای خانگی می رسد و زمان مناسبی برای بازسازی استخر می باشد. بازسازی استخر شما نه تنها باعث زیباتر شدن حیاط و مکانی که استخر شما قرار دارد می شود، بلکه استخر را ایمن تر و لذت بخش تر می کند. در مطلب درباره مزیت های بازسازی استخر، علائمی نشان دهنده رسیدن زمان بازسازی و چیزهایی که در بازسازی استخر باید در نظر داشته باشید صحبت خواهم کرد.
و نشانه های خود را به آنها دادیم، ولی از آنها روی گردانیدند
And We gave them Our signs, but they turned away from them
چه آدم منطقی باشیم چه احساسی ، چه به اصطلاح علمی باشیم چه فراطبیعی
Supernatural
برای رسیدن به جواب نیاز به نشانه هایی داریم که ما را تا رسیدن به جواب هدایت کنند
مثلا اگر به بدنبال این جواب هستیم که در کره ای حیات هست باید به نشانه های حیات در آن کره دقت کنیم و از این دست مثال ها
.
سوال خانم مجری واضح است و صدالبته که شخصی نیست چراکه شبکه سه از اوضاع و احوال قشر طرفدار جمهوری اسلامی آگاه است و میداند بعد از این سانحه در میان آنها چه سوال هایی مطرح میشود
پس باید پاسخی برایشان داشته باشد
یکی از آن سوال ها همین است
.
این تقارن تولد با مرگ چه نشانه ای برای آنها در خود دارد
.
آخوند مهمان مسیر سوال را برعکس کرده
یعنی نمیخواهد از نشانه به جواب برسد بلکه میخواد از جواب های از پیش گفته شده نشانه را توجیح کند
مثلا میگوید ایشان خدمت گذار مردم بوده پس نشانه خوب است
ایشان خادم امام رضا بوده پس نشانه خوب است
ایشان ولایت مدار و چه و چه و چه بوده پس نشانه خوب است
.
از گریه و جمله "باید خودم را مدیریت کنم" و
گفتن پهباد ایرانی پیدا کرد نه ترکیهای که بگذریم
و
فرض اول را بر این بذاریم که ما هم جزو دسته
ها supernaturalism
هستیم و نمیخواهیم بخاطر پول یا مقام سرخود را کلاه بزاریم و در مقابل واقعا میخواهیم بدانیم در این رخداد ، ماوراء با نشانه هایش به ما چه میخواهد بگوید
.
و فرض دوم این باشد که
ایشان ترور نشده اند چرا که در صورت ترور ، دیگر ما با نشانه ماوارئی سروکار نداریم بلکه یک شخص با قصد و نیت آن را انجام داده که مثلا یکی از اهدافش برهم زدن یکی از بزرگ ترین جنشن های شیعیان بوده
.
و این نکته مهم که بالگرد رئیسی در وسط دو بالگرد دیگر پرواز میکرد
اما یکدفعه یک پدیده غیرمنتظره فقط یقه بالگرد وسط را چنان رعدآسا میگیرد و به کوه میزند که حتی خلبان فرصت آخ گفتن هم ندارد چه برسد به درخواست کمک
باید بفهمیم ماوراء با زبان نشانه چه میگوید
.
خب چرا ماوراء برای دادن نشانه باید در روزی که قرار است جشن برپا شود قصد خود را اجرا کند
به طوریکه همه ی مردم با تمام امکانات آمادهاند تا شادی بر پا کنند اما تبدیل به عزا میشود
ماوراء میتوانست یک روز عزا را برای نیت خود انتخاب کند
مثلا دو شهادت در یک روز
.
واقعا
اگر ماوراء بخواهد با مرگ کسی به دیگران بفهماند که این قماش خادم نیستند بلکه جاعل اند انتخابش چه کسی و در چه روزی باشد بهتر است و بر عکس آن برای آنکه به همه بفهماند اینان خادم هستن چه ؟
.
اینکه هر روزی که بود ما از جواب به نشانه برسیم اسمش توجیح است و در پی فهم حرف ماوراء به وسیله نشانه نیست
.
این وسط یک پرانتز باز کنم
علمیون تصادفی بودن بسیاری از پدیده ها را مد نظر دارند
اما معنویون نه ، برای آنها هیچ چیزی اتفاقی نیست
پس این واقعه را یک حادثـ ـه میدانند نه تصادف
.
اگر جشن مردم سرزمینی تبدیل به عزا شود معنایش واضح است
کما اینکه
توجه کنید در تولد بزرگی چون امام رضا نمیشود مرگ خادمش بر او بچربد و آن روز عزا شود
.
براستی
چرا انسان ها در روزهای جشن و سـُرور به افتتاح پروژها میروند حتی اگر آن پروژه کلنگ تخریب یک بنای کهنه باشد برای ساخت بنای جدید
چون این کار عملا هدیه ای میشود برای آن روز خاص ، دو تولد کنار هم
مثلا تولد امام رضا در کنار تولد یک پروژه که هدیه ی آن روز است به مردم
.
در این رخداد ماوراء نشانه ی دیگری بجز روز خاص برای ما دارد و آن انتخاب فرد خاص میباشد ، فردی با سمبول عنوانی "رئیس جمهور" که نامش هم نه بر حسب اتفاق بلکه انتخاب دقیق ماورائی "رئیسی" میباشد
.
و در آخر
آنان که از این نشانه ها ، رُوی بگردانند و روز تولد یکی از بزرگان دین شان را سیاه بپوشند و با ماتم برگزار کنند به ما چه میگوید
بازاریابی دیجیتال، انتخاب و استفاده هوشمندانه و خلاقانه از ابزارهای موجود و در دسترس در فضای دیجیتال برای رسیدن به اهداف بازاریابی استاین تعریف آقای طالبی عزیز از بازاریابی دیجیتال است.دوستانی که علاقه به یادگیری دیجیتال مارکتیگ هستند پیشنهاد میکنم به سایت mydmc.ir مراجعه کنند.مطالب رایگان خوبی موجود هست.
به درخت نگاه کن… قبل از اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند ریشه هایش تاریکی را لمس کرده… گاه برای رسیدن به نور،باید از تاریکی ها گذر کرد… Look at tree... Before its branches touch the beauty of light ☀️ Its roots touched the darkness... Sometime, in order to reach the light, darkness must be passed... . . . . 📌: Suru - سورو 📸: @Sajad_H_Suru 🏷️Tags: #digital #photography #photographer #nature #photooftheday #picofday #Iran #Sistan_Baluchestan #Baluchestan #Zarabad #Karavan #Suru #nature #tree #black #sun #sunset #silhouette #عکاسی #عکاسی_دیجیتال #طبیعت #منظره #غروب #تصویر_تیره #ایران #سیستان_بلوچستان #بلوچستان #زرآباد #کاروان #سورو (at Suru, Zarabad, Sistan & Baluchestan, Iran) https://www.instagram.com/p/CpNZhdHskND/?igshid=NGJjMDIxMWI=