Tumgik
#سینه
esnastar · 2 years
Photo
Tumblr media
ایرانی، نوبت بعدی، کیست؟ پس از سه روز در جدال با #مرگ ، تسلیم شد. رفتن را بر ماندن ترجیح داد. " #مهسا_امینی " را می‌گویم. او که میهمان چند روزه‌ی این شهر بود، مظلومانه و در تنهایی غریبانه‌، رفت تا جان همه‌ی شهروندان را پریشان کند؛ تا این نکته را بر همگان عیان کند که #ایرانی ، در برابر #قدرت ظالمانه ، کاملا بی‌حفاظ است. و کشور در بهتی عظیم، نظاره‌گر چنین مرگی سوزناک شد که تلخی‌اش استخوان‌سوز است و نفس‌ را در #سینه‌ ها حبس کرده‌است. در خیال، خود را لحظه‌ای به جای او بگذاریم و از خود بپرسیم: وقتی در برابر هیولای قدرت و ستم ، تنها بود، بر او چه گذشت؟ چه کسی باور می‌کند آنان که باید #حافظ جان شهروندان باشند، خود، جان می‌ستانند. آنان که باید به مردمان، #آرامش #هدیه کنند، خود، آرامش را می‌‌ستانند. #شهر در غمی بزرگ، سوگی بر انبوه سوگ های چهل ساله می گذارد. ساکنان شهر، در اندوه #ظلم و ستمی غرق شده‌اند که پیشانی عدالت و انسانیت را به سنگ #خشونت شکسته‌است. 🚨حالا هر شهروندی، دردناکانه به این می‌اندیشد که نوبت بعدی کیست؟ نکند دختر، خواهر و یا مادر من و یا حتی خودم باشم. حاکمان قدرت‌نشین، چه‌وقت قرار است از این #واپسگرایی و #جهل مطلق و #طالبانیسم دست بکشند!؟ کی بزرگ می‌شوند تا به مدد #خرد و #حکمت ، #عقل و انصاف ، کار ملک را به سامان کنند؟ سیاست‌های شکست خورده تا چه زمانی باید تکرار شود؟ چرا دست کم از تجربه‌های خودشان، درس #سیاست و #حکمرانی نمی‌گیرند؟  بی‌حفاظی در برابر دست‌اندازی نابهنگام قدرت ظالمانه ، بی‌قراری را در عمیق‌ترین احساس #جامعه کشانده‌است. " #مهسا " نماد بی‌پناهی و بی‌حفاظی شهروندان، در مقابل هجمه #استکبار و قدرت ظالمانه است. مرگ او نشان داد ساکنان این مرز و بوم، چقدر آسیب‌پذیرند و فاصله‌شان تا مرگ یک ساعت است. کدام نهاد از حرمت و آبرو و جان #مردم ، حفاظت خواهد کرد؟ و چه کسی پاسخگوست؟ چنین می‌شود که علاوه بر حزن عمیقی که در رگ ایرانیان جریان دارد، هراسی بر جان‌ها سایه افکنده‌است. از خود می‌پرسند، نوبت بعدی کیست؟ آن هایی که در این هجمه #ظلم و #فساد برای حفظ منافع خویش #سکوت پیشه کردند بدانند که شریک جرم این ظالمان و فاسدان زمانه‌اند. #توماس_جفرسون  معمار کبیر اعلامیه #استقلال #آمریکا و سومین رئیس جمهور آمریکا : « خداوند حق تعیین سرنوشت هر نسلی را به خود آن #نسل واگذار کرده است و  هیچ نسلی نباید برای نسل بعد خود تعیین و تکلیف کند، به همین دلیل  قانون اساسی کشور باید  هر 19 سال  عوض شود!..» https://www.instagram.com/p/CimZ3nALnux/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
fitdmd · 2 years
Photo
Tumblr media
🔹 ساخت سینه‌های عضلانی ✅ از کدوم حرکت سینه خوشتون نمیاد؟😅❤️ 📝 چربی اضافه‌ سینه، تنها با پیروی کردن از یک برنامه‌ کاهش چربی کل بدن، از بین می‌رود. شما به یک برنامه‌ی تمرینی نیاز دارید که بر روی از دست دادن چربی کل بدن تاکید داشته باشد و از عضلات ضعیف شما نیز محافظت کند. 🆔 @fit_diamond.ir #سینه #زیر_سینه #بالا_سینه #بدنسازی #حرکات_سینه #ژنیکوماستی #بدنسازی_سینه #تمرین_سینه #برنامه_بدنسازی #برنامه_بدنسازی_رایگان #کاهش_وزن #لاغری #ورزش #فیتنس #حرکات_بدنسازی #فیت_دایمند (at Iran Tehran) https://www.instagram.com/p/CiahtgGsNnK/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
medicinemagazine · 5 months
Text
2 notes · View notes
heliaclinic · 28 days
Video
youtube
آیا کاشت مو BHT نتیجه بخش است؟
0 notes
sakhtemon2 · 9 months
Text
ما در این مقاله سعی داریم شما را با دکتر خوب برای رفع افتادگی سینه آشنا کنیم. افتادگی سینه یک بیماری بسیار شایع در زنان است که با روش های جراحی زیبایی کم خطر قابل اصلاح و درمان است. افتادگی سینه یک عارضه شایع است که امکان دارد به مرور زمان برای هر کسی اتفاق بیفتد و او را درگیر کند. پوست سینه ها مانند پوست تمام قسمت های بدن با افزایش سن خاصیت ارتجاعی و کلاژن سازی خود را از دست می دهد. در ادامه برای آشنا شدن با دکتر خوب برای رفع افتادگی سینه با ما همراه باشید.
افتادگی سینه چیست ؟
خانم‌ها زیر سینه‌ها چین دارند و وقتی این سینه افتادگی دارد، این چین در ناحیه زیر سینه به نام چین پایین سینه ایجاد می‌شود. اما اگر نوک پستان و قسمت قهوه ای هاله پایین تر از این چین باشد، می گوییم سینه افتاده است.
دلیل افتادگی سینه
در ادامه با دلایل افتادگی سینه آشنا می شوید :
سن :
افتادگی سینه بخشی طبیعی از روند پیری است، برخی افراد در اوایل جوانی و برخی دیگر زمانی که به ۴۰ یا ۵۰ سالگی می رسند، افتادگی سینه را تجربه می کنند. اما افتادگی سینه در زنانی که دوران یائسگی را پشت سر گذاشتند رایج است زیرا بسیاری از تغییرات هورمونی می تواند بر ساختار، اندازه، شکل و حجم بافت سینه تأثیر بگذارد.
وزن :
باید می دیدیم که افراد با وزن بیشتر، سینه های بزرگتری نسبت به افراد با وزن کمتر یا ثابت دارند. اضافه وزن نه تنها در زنان، بلکه در مردان منجر به افتادگی سینه ها می شود. با بیشتر شدن وزن، از آنجایی که بافت سینه از چربی تشکیل شده است، وزن سینه افزایش یافته و سنگین‌تر می‌شود. این سنگینی به مرور زمان و کم شدن مقاومت پوست باعث افتادگی سینه ها می شود.
استفاده نکردن از سوتین ورزشی :
گاهی اوقات خانم‌ها بدون استفاده از سوتین مناسب برای حمایت از سینه‌ها ورزش می‌کنند که باعث افتادگی و ناراحتی آن‌ها می‌شود. اگر سینه های شما سنگین است و از سوتین مناسب استفاده نمی کنید، می تواند باعث کشیدگی بافت ها و افتادگی سینه ها شود.
بارداری :
وقتی زنی باردار است و هورمون‌های او شروع به تغییر می‌کنند، به این معنی است که بافت‌ها و غدد سینه شروع به تولید و پر شدن از شیر مادر می‌کنند و تمام آن شیر می‌تواند باعث سنگینی و افتادگی سینه‌ها شود.
سیگار کشیدن :
برخی از محققان سابقه سیگار کشیدن را با افتادگی سینه مرتبط می دانند، در حالی که مطالعات دیگر این یافته را رد می کنند. به دلیل از بین رفتن خاصیت ارتجاعی پوست ناشی از سیگار کشیدن، افراد سیگاری احتمال افتادگی سینه‌هایشان بیشتر است.
آیا افتادگی سینه با پروتز درست می شود ؟
معمولا در درجات پایین افتادگی سینه اگر درجه ۱ و ۲ باشد همزمان با گذاشتن پروتز می توان افتادگی سینه را از داخل سینه اصلاح کرد و بیمار برشی روی پوست ندارد به استثنای برش ایجاد شده برای اتصال پروتز سینه اما اگر افتادگی درجه ۳ باشد، با پروتز سینه، نه تنها افتادگی سینه بیمار اصلاح نمی شود، بلکه در این موارد امکان دارد بیمار سینه های آبشاری پیدا کند که پروتز در سینه باقی بماند. قسمت بالا و پستان در قسمت پایین آویزان می شود و بیمار سینه بلند و آبشاری پیدا می کند.
بنابراین در این شرایط نه تنها افتادگی به هیچ وجه اصلاح نمی شود، بلکه وزن اضافی پروتز و سنگینی آن همراه با نیروی جاذبه، به افتادگی بیشتر سینه کمک می کند. بنابراین اگر فردی دچار افتادگی سینه درجه ۳ باشد باید تحت عمل جراحی لیفت سینه یا ماستوپکسی قرار گیرد. اگر سینه کوچک باشد و نیاز به گذاشتن پروتز سینه باشد، پروتز گذاشته می شود. فکر نکنید با پروتز سینه مشکل افتادگی حل می شود.
برای مشاوره میتوانید با دکتر متخصص زیبایی دکتر عطا حیدری مشاوره کنید
0 notes
drforoozanghalkhani · 2 years
Text
ماموپلاستی از جمله روش های زیبایی در خانم هاست که با هدف کوچک کردن سینه ها و رفع ....افتادگی انجام می شود و نتایج بسیار
0 notes
mavaratebcompany · 2 years
Text
جراحی لیفت سینه
روش های مختلفی برای اصلاح فرم و ظاهر سینه ها ابداع شده اند. لیفت سینه نیز یکی از تکنیک های نوین و محبوب در زمینه ی اصلاح فرم و رفع عیوب ظاهری سینه ها می باشد.
با استفاده از لیفت سینه یا همان ماستوپکسی می توان غیرقرینگی سینه ها را نیز برطرف نمود. افرادی که دچار افتادگی سینه شده اند کاندید مناسب تری برای انجام این جراحی زیبایی می باشند. به خاطر داشته باشید عواملی مانند؛ افزایش سن، تغییرات دوران بارداری و زایمان، شیردهی، کاهش وزن شدید و… در افتادگی سینه ها و دفورمگی آن، تاثیر می گذارند.
جراحی لیفت سینه اگر به صورت نادرست و غیر اصولی انجام شود نه تنها عیوب ظاهری سینه را برطرف نمی کند، بلکه بر شدت عوارض موجود نیز می افزاید و فرد دچار آسیب های جدی و حتی غیرقابل جبران می شود. بنابراین توصیه ما به شما عزیزان این است تا در انتخاب جراح لیفت سینه نهایت دقت را مد نظر قرار دهید تا شاهد کسب نتایج رضایت بخش و ایده آلی از جراحی خود باشید. برای برقرای ارتباط مستقیم با فوق تخصصان جراحی پلاستیک می توانید از طریق سامانه فوق تخصصی ماوراطب مشاوره آنلاین دریافت کنید:
https://mavarateb.com/search/%D9%BE%D9%84%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C%DA%A9-%D9%88-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DB%8C
Tumblr media
0 notes
ginnysowers1 · 2 years
Text
تزریق چربی به سینه
تزریق چربی به سینه
1 note · View note
meandpantyhose · 3 months
Text
Tumblr media
سینه ها در مدار الاغ داغ
277 notes · View notes
humansofnewyork · 8 months
Photo
Tumblr media
(32/54) “In the end the king turned against his own friends. One day a colleague approached me in the halls of parliament. She was married to a former minister, and the king had just thrown her husband in jail to appease the mobs. She asked me what I thought was going to happen. I answered with a quote from Shahnameh: ‘Tomorrow I will calm your fear.’ Even then I still had hope. I thought we still had time to save the country. But those were the end days. On the Friday after Ramadan there was a huge protest in one of Tehran’s main squares. The army panicked and fired machine guns into the crowd. One hundred people were killed, and that night one hundred fires raged in Tehran. Strikes began to hit the country. Everything shut down: schools, factories, air travel, even the oil industry. The lifeblood of Iran. The country became like a paralyzed man, gasping for its final breaths. In October the king went on television. It would be his final speech to the Iranian people. By then he was suffering-from late-stage cancer. He was a very sick man. He apologized for past mistakes. He said: ‘I am the guardian of a constitutional monarchy, which is a God-given gift. A gift entrusted to the Shah by the people.’ He said that he had finally heard our voice, but it was too late. The people had stopped listening. The king only had one option left.. His generals were still loyal. He still controlled the military, and there were half a million men under arms. He could fight. He could hold onto power, but only if he spilled the blood of Iranians. He had a choice. There’s always a choice to be made. Three months later I was listening to Mohsen Pezeshkpour give a speech from the podium of parliament; he was the founder of the Pan-Iranist party. In the middle of his speech, a messenger handed a note across the podium. He read the note, then over the microphone we heard him ask loudly: ‘Where did he go?’ The crowd let out a gasp. We knew then, the king was gone. The flag had fallen. The day was lost. And there’d be no more role for us to play. That’s the problem with absolute power. It’s like a tent with a single pillar. And when you take out that pillar, everything collapses.” 
(۳۲) در پایان شاه به دوستانش پشت کرد. روزی در تالار مجلس همکاری نزد من آمد. دلواپس و هراسان بود. همسرش از وزیران پیشین بود. شاه به تازگی برای دلجویی از شورشیان او را زندانی کرده بود. پرسید: چه خواهد شد؟ با شاهنامه پاسخش را دادم: «من امروز ترسِ تو را بشکنم». حتا در آن زمان هنوز امیدوار بودم‌. می‌پنداشتم هنوز زمان برای نجات کشور باقی‌ست. ولی آن روزها، روزهای واپسین بودند. در آدینه‌ی پس از ماه رمضان، تظاهرات بزرگی در یکی از میدان‌های تهران برگزار شد. حکومت نظامی شده بود. برای پخش کردن مردم تیراندازی شد، نزدیک به سد تن کشته شدند. آن شب، سد آتش‌سوزی در تهران به پا شد. اعتصاب‌ها در کشور آغاز شده بودند. مدرسه‌ها، کارخانه‌ها و حتا صنعت نفت که شاهرگ کشور بود بسته شدند. کشور زمین‌گیر شده بود. در ماه اکتبر شاه آخرین سخنرانی تلویزیونی‌‌اش را داشت. پیمانی با مردم برای انتخابات آزاد و سپردن کار مردم به نمایندگان‌شان. از اشتباهات گذشته پوزش خواست. گفت: من حافظ سلطنت مشروطه هستم که موهبتی‌ست الهی که از طرف ملت به پادشاه تفویض شده است. او گفت که صدای مردم را شنیده است. دیر شده بود. مردم گوش نمی‌دادند. جادوگر جادویشان کرده بود! شاه تنها یک گزینه داشت. هنوز فرماندهی ارتش در دست او بود. ژنرال‌های ارتش هنوز به او وفادار بودند. نیم میلیون نظامی زیر فرمانش بودند. می‌توانست قدرت را در دست خود نگه دارد، با ریختن خون ایرانیان. همیشه گزینشی هست. سه ماه پس از آن در مجلس در حال گوش دادن به سخنرانی محسن پزشکپور بودم. او پایه‌گذار حزب پان ایرانیست بود. در میانه‌ی سخنرانی‌اش، پیام‌رسان یادداشتی را پشت تریبون مجلس به دست او داد. آنرا خواند، سپس با صدای بلند پرسید: «به کجا می‌روند؟» آنگاه بسوی مجلس برگشت، و گفت: «شاه از کشور خارج شده است.» حاضران ناباورانه آهی از سینه کشیدند. آنزمان دانستم که دیگر نقشی برای ما نمانده است. شاه رفته بود. پرچم بر خاک افتاده بود. نبرد از دست شده بود. مشکل خودکامگی این است: چادری‌ست که بر یک ستون ایستاده است، ستون را که برداری - همه چیز فرو می‌ریزد.
110 notes · View notes
otlona · 8 months
Text
Tumblr media
نمی دانم چگونه و چرا،اما تو لبخندی از من گرفتی، سپس خنده ای تند و سپس قهقهه ای که از قفسه سینه غبار آلود من شکوفا می شود،مثل گلی که قرار است مدت هاست مرده باشد،به اولین شکوفه اش می آید. در نهایت چاره ای ندارد. چه کف دستم را دراز کنم و کف دستانت را چنان محکم بگیرم که هرگز نتوانم آن را رها کنم
19 notes · View notes
arizuxu · 2 months
Text
من دوست دختر نمی خوام، من زن می خوام
زنا مهربونن زنا نرمن، دستاشون گرمه شکمشون گرمه قفسه سینشون گرمه، کلا زن هاته
دوست دارم یه زن بیاد بغلم کنه بعد منم سرمو بذارم رو سینه هاش، بعد با دستای ناز نازیش موهامو ناز کنه و بهم بگه همه چیز درست میشه
چی میشه مثلا پاییز بود بعد هوا طوفانی بود، بعد این خانومی تو هوای ابری با من زیر یه پتو می خوابید :( برای هم دیگه خاطره و کسشر تعریف می کردیم بعد منم دستای سردمو میزدم رو شکمش بعد اینم فحش میداد؛ خوراکی هم می‌خوردیم .. لواشک بستنی چیپسس مغیمینفیفنطنقق
مهم نیست دوست دخترم باشه یا نه، فقط می خوام
زنا بهم حس امنیت میدن
5 notes · View notes
hanie1388 · 8 months
Text
اولین لز من
سلام من هانیه ام و ۱۴ سالمه و این خاطره اولین لزم با دوستم هست ماجرا برمیگرده به ۴ ماه پیش من و دوستم نرگس. منو اون ۶ ساله دوستیم و خیلی صمیمی هستیم اون جای خواهرم رو برام داره خلاصه ک من یک روز رفتم خونشون ک باهم بازی کنیم و فیلم ببنیم مامانش و داداشش سرکار میرفتن و ساعت ۸ برمی‌گشتند ولی تازه ساعت ۲ بود ی ذره کتاب خوندیم و چیپس خوردیم بعد نشستیم ب حرف زدن. حرف یهو کشیده شد ب سمت سکس و اینا یهو گفت تو باشگاه بچه ها زیاد درباره سکس و رابطه جنسی حرف میزنن منم گفتم عادیه بچه ها تو این سن کنجکاون درباره این چیزا اونم سر تکون داد و گفت میخوای....حرفشو خورد گفتم چیه؟ گفت هیچی ولش کن گفتم بگو دیگه گفت نه مهم نیست گفتم ترو جون من بگو دیگه گفت میخوای ی امتحانی بکنیم؟ من زبونم بند اومد... نمیدونستم چی بگم خودش فهمید و گفت گفتم ولش کن که منم سریع گفتم باشه ولی اول فیلم بزار ببینیم بعد اونم گفت باشه و فیلمو گذاشت اوایل فیلمه زنه از خواب پا میشد و به دوست پسرش پیام میداد و اینا بعد قرار گذاشتن برن خونه پسره. بعد ک گذشت دیدم دختره ک از در اومد تو پسر سلام کرد و یهو شرو کردن لب گرفتن...و اونجا بود ک فهمیدیم بعلهههه این فیلم سینمایی نیست فیلم سوپره نرگس توی اون لحظه نگام کرد و نیش خند زد و دوباره برگشت به نگا کردن بعد پسره دخترو میبره توی اتاق و میخوابن رو تخت و لب میگیرن بعد این وسط پسره دامن دخترو میده بالا و دستشو میزاره رو کون دختره و شرو میکنه مالیدن دختره هم کیر پسرو از رو لباس میگیره بعد یهو نرگس از پایین مبل پا میشه میاد میشینه کنار من . دیگ بقیه فیلم پسره دختره لخت میشن و... دیگ خودتون حفظید دیگه😅😂 توی اون لحظه ای ک پسره کیرشو میندازه بیرون نرگس دستشو میزاره رو کص من نگاش میکنم و منم ک حسابی حشری شدم دستمو میزارم رو سینش حسابی نرم و گندس کنترل برمیدارم و تلویزیون رو خاموش میکنم . لبمو میزارم روی لب نرگس و درحال کیس گرفتن ��یریم توی اتاقش وسط اتاق وایمیستیم و لب همو میخوریم نرگس دستشو برمی‌داره و میکنه تو شلوارم و انگشت فاکشو میکنه تو کصم من لبمو برمیدارم و مظلومانه نگاش میکنم و ی آههه بلند میگم و چنگش میزنم منو میندازه رو تختش و از روی شلوار برام می‌ماله من فقط آه و اوه میکنم بعد شلوارمو درمیاره و بعد شرتمو و من اونجا کلییی خجالت میکشم ولی نرگس میگه شیو نمیکنی؟! گفتم چرا ولی نه هر روز گفت وایسا الان میام رفت توی آشپز خونه و ی ژیلت آورد من خودمو کشیدم عقب گفت جدیده مال کسی نیست بعد یکم کرم زد و شرو کرد شیو کردنم من داشتم آب میشدم از خجالت (چن اون جای خواهرم رو برام داره و خیلی بده ک بعد این همه صمیمت و دوستی اینکارو کنه)بعد ک کارش تموم میشه ژیلت رو میزاره رو میز و کصمو باز میکنه و میبینه ک بعله...بنده کثیفم اینجوری 😕 نگام میکنه من خجالت میکشم پا میشه از روی میزش الکل و دستمال میاره منم سریع میگم میسوزونه میگه ولی خیلی کیف می‌ده و هی از اون اسرار و از من انکار بالاخره منو خرم میکنه و به دستمال ۲ تا پیس الکل میزنه و میزاره تو کصم و شرو میکنه تمیز کردن ی سوزش خیلیییی شدیدی شرو میشه منم میگم ایییی اونم سریع تمومش میکنه بعد با آب پاش ی ذره میشوره لباس و سوتینم رو درمیاره حسابییی حشری شده و میگ تو هم مال منو درآر درمیارم و شرو میکنم کصشو خوردن بوسه میزنم گاز میگرم و لیس میزنم زبونمو میکنم داخل کصش شرو میکنه ب آه آه. کردن و من حسابی حشری میشم بعد سینه هاشو میخورم و اونم همین کارو واسه من میکنه در آخر هم باهم میریم حموم و لباس میپوشیم و بعد من بعد دو ساعت میرم خونمون شبش همون فیلم سوپری ک نصفه دیدیدم رو برام واتساپ میکنه این خاطره من بود و حتی یک کلمش هم دروغ نبود ببخشید اگر کوتاه بود سعی کردم خلاصه بنویسم❤️
9 notes · View notes
aftaabmagazine · 14 days
Text
Three Decades 
Tumblr media
سه دهه
Three Decades  
شکریه عرفانی
Shukrea Erfani
Translated from the Farsi by Farhad Azad
With edits by Parween Pazhwak
At the age of ten
به پسر سیاه‎چرده‌ی همسایه 
the neighbor’s dark-skinned son
که برایم از دکان سر کوچه
who from the alley’s corner store 
خوراکی‌های خوشمزه می‌دزدید
thieved delicious treats for me 
قول ازدواج دادم
I promised him I would marry him
در بیست سالگی از خانه‌ی پدرم
At the age of twenty in my father’s home 
که مردی محترم بود 
who was a respectable man 
نمازهای طولانی می‌خواند
who prayed for long stretches 
و شب‌ها از کنار زنش به بستر من می‌خزید
and at night, veered from his wife’s side to jump into my bed 
گریختم
I fled
در سی سالگی آنقدر از خواندن شعرهای فروغ 
at the age of thirty from reading so much of Frough’s poetry 
و تحمل زمستان‌های لجوج مسکو خسته بودم
and the enduring the brutal cold Moscow winters 
که به سیم آخر زدم
that I reached my limits  
و خودم را به دست قاچاقچی‌های انسان سپردم
and I surrendered myself to human smugglers 
تا به جایی ببرندم 
to take me somewhere 
که آسمانش همیشه آفتابی باشد
with perpetual sunshine 
ده شبانه روز تمام کشتی مان در طوفان جان می‌کند و نمی‌رسیدیم
for ten days and nights our ship wrestled for its life in a storm 
می‌بینی؟
Do you see? 
درست هر ده سال یکبار
Exactly every ten years 
اشتباه بزرگی 
a grave mistake 
مسیر زندگی‌ام را به بیراهه‌ی دیگری کشانده است
has astrayed my life’s path another route  
در این میان البته
in between, perhaps 
کارهای احمقانه‌ی دیگری هم کرده ام
I’ve done frivolous things as well 
عاشق شدم مثلا
For one, I fell in love 
ادبیات خواندم 
I studied literature
به پوچی انقلاب‌ها دل بستم گاهی
At times I entangled myself in hopelessness revolutions 
آلوده کردم خودم را به سرگیجه‌ی شراب و سیگار
I soiled myself in drinking and smoking cigarettes 
و بی‌وقفه 
and without a break 
بدون آن‌که
without even 
هیچ وقت به روی خودم بیاورم دردش را
acknowledging the pain to myself  
سینه به سینه‌ی زندگی ایستادم
I stood directly facing life 
جنگیدم و هر بار به سختی شکست خوردم.
I fought and every time I lost. 
حالا اما 
Yet now 
در آستانه‌ی چهل سالگی 
on the threshold of my forty birthday 
در لحظه‌ی آن اشتباه بزرگ دیگر
in the moment of making another grim mistake  
هنوز
still 
این خون شوم بی‌تاب را دوست دارم
I love this restless, fated blood 
هنوز دلم می‌خواهد 
my heart still wants it 
بتازد در من 
to flow through me 
و هر روز زخمی‌تر از روز پیشم کند!
and make me more wounded than the day before! 
- - -
Shukria Erfani's poem charts a soul's restless course. Each decade seeps into the next, and every choice is a lingering ghost. Love, rebellion, the stinging memory of escape—still, that relentless pulse throbs on, a wound demanding its due.
With the cold clarity of approaching forty, a painful truth emerges. There is beauty in this ceaseless struggle, a discordant symphony in the fight she never sought yet continues to wage. —Farhad Azad April 16, 2024 - - -
Shukrea Erfani, born in 1978 in Qaharbagh District, Ghazni province, grew up as a refugee in Iran and graduated university with a degree in literature.
Erfani has published two volumes of work با زبان تنهایی The Language of Solitude, and اندوه ما جهان را تهدید نمی‌کند Our Sorrow Doesn’t Threaten the World.
She currently resides in Australia.
2 notes · View notes
elihandro · 1 year
Text
سینه گنجشکی را نشانه گرفتم و عاشق تو شدم.
Min sînga çivîk kire armanc û ketim evîndarê te.
Bir serçenin göğsünü nişan almıştım ki sana aşık oldum.
Mohammad Ebrahim Jafari
22 notes · View notes
sayron · 9 months
Text
محصل عضلانی (۲)
نگار در حالی که با چشمای خوشگلش جوری نگاهم میکرد که مشخص بود امشب منو مورد تجاوز کامل قرار میده و لباشم میلیسید و گاز میگرفت فقط چیز بهم گفت که پشمام همه ریخت. اون گفت: میدونی چند ساله بدنسازی میکنم مموشی؟ من با حرکت سر گفتم نه و اون ادامه داد: از ۶ سالگی گوگولی کوچولوی من! نوک سفت سینه هاش از شدت حشرش از زیر سوتین نخی قابل رویت بود و چوچولش که باد کرده بود هم از زیر شورت اسپورت چنان برجسته بود که کیرمو بلند کرد. هنوز از قدرت نگار در حیرتم که چطوری لباسهای منو پاره کرد؟ حالا تی شرتم هیچی، چطور شلوار جینم رو مثل دستمال کلینکس جر داد و منو لخت کرد. در چند ثانیه بدنم رو لخت کرد. دست راستش رو زد زیر تخمام و منو با یه دست از زمبن بلند کرد و پرتم کرد روی تخت و پرید روم و من اولین معاشقه واقعی زندگیم رو تجربه کردم. اونم در حالی که در اختیار نگار بودم. نگار پرده نداشت و منو چند بار از کصش گایید. تا صبح بارها آبم اومد و نگار یا ابمو میخورد یا می‌ریخت روی تنش. من حسابی داشتم توی مشت نگار کیف میکردم اما حوالی ساعت ۴ صبح اون از کشوی پاتختی چیزی در اورد که من با دیدنش فقط التماس میکردم و خواستم فرار کنم از دستش. یه دیلدوی کلفت ۲۰ سانتی با کمربند!!!! با اون بدن لخت سریع فرار کردم از اتاق و رفتم سمت در ورودی. این فرار کاملا بی اختیار بود چون فهمیده بودم نگار چقدر قدرتمنده و خر زوره و قطعا به راحتی منو با دیلدو جر میده، بدون اینکه بتونم مقاومتی بکنم. اما به در بسته خوردم. در خونه قفل بود و من وحشت کردم. وحشتم وقتی چند برابر شد که صدای خنده های مستانه ی نگار با صدای تق تق کفش پاشنه بلندش به گوشم رسید. با وحشت چسبیده بودم به در و التماس میکردم. عرق سرد به بدنم نشسته بود. نگار در حالی که موهای فر طلاییش رو افشون کرده بود و یه طرف سرش ریخته بود و لخت لخت فقط دیلدو سیاهش رو به کمر بسته بود با کفش پاشنه بلندش بهم نزدیک میشد. سینه هاش که سیخ و برافراشته بود نوک تیز و در حال انفجار با هر قدم میلرزیدن. سیکس پک محکم و تفکیک شده اش از دیشب منقبض تر بود و خیس عرق بود. لای کتاش باز باز بود و رگهای روی دستاش خودنمایی میکرد. نگار با قدمهای اروم و کوتاه و قدم زدن تام کت بهم نزدبک میشد. من فقط التماس میکردم و اون فقط میخندید. نزدیکم که شد در حالی که سایه ی هیبت عضلانیش روی من افتاده بود و من از ترس خزیده بودم به کنج دیوار، لبش رو گاز گرفت و گفت: کجا میخوااای فرار کنی... تازه اولشه نفله... حالا حالا ها باهات کار دارم سوراااااااخ من! اینو گفت و گردنمو گرفت و از زمین بلندم کرد. صورتم برد نزدیک صورت خودش و یه لب پر تف ازم گرفت و در حالی که قدم برمیداشت به سمت اتاق منو مثل یه بزغاله از گردن گرفت و بین زمین و اسمون با خودش برد. جوری کونمو جر داد نگار، که از شدت درد دو بار بیهوش شدم و اون با چک و کتک بیدارم میکرد. کونمو حس نمیکردم. خون ازم جاری شد چون نگار رحمی بهم نکرد و یهو کل دیلدو رو توی کونم جا داد. بعد از اینکه تو کونم ارضا شد منو تو آغوشش گرفت و خوابید و من تا مدتها از زور درد و اشک خوابم نبرد ولی نمیتونستم از بغل عضلانی نگار خارج بشم. هوا روشن شده بود که خوابم برد. حوالی ظهر بود که دوباره با سوزش کونم از خواب بیدار شدم و نگار یه بار دیگه منو کرد. بعدش کلی ازم دلجویی کرد و یه ناهار توپ خوردیم با هم. تا شب نگار منو یه بار دیگه از کون و چندبارم از کص گایید. من فهمیدم که اون وقتی حشری میشه حالیش نیست چیکار می‌کنه و وقتی که ارضا میشه تازه عذاب وجدان میگیره و با بوس و بغل سعی میکنه از دلم در بیاره. به هر حال من تایک هفته به سختی راه میرفتم و مبنشستم ولی دیگه تبدیل شده بودم به یه کونی. کونیِ نگار عضلانی. الان که اینا رو براتون تعریف کردم دوساله که با نگارم. ما ماهی دو تا سه بار شبها با هم هستیم و کون دادنم به نگار برام کاملا عادی شده. اون امسال کنکور داد و من پارسال کنکور دادم. من مهندسی صنایع همین تهران قبول شدم و نگارم میخواد پزشکی ورزشی یا تربیت بدنی بخونه. من با وجودی که توسط نگار کونی شدم از دوستی باهاش خیلی راضی ام. اون یه دختر با احساس، منطقی و پر شر و شور و حرارت شده و خیلی باهام مهربونه و من دیوانه وار عاشقشم. منتها خب هر کسی توی رابطه جنسی یه فانتزی هایی داره و نکته جالبش اینه که من فهمیدم که چقدر از اینجور رابطه با دختری که الان عضلانی تر از روز اوله لذت میبرم و حتی حین کون دادن به نگار ارضا میشم!
8 notes · View notes