مغلطۀ نابخردان و سوءِاستفادۀ آنها از سخنان من
یک سالی میشود که ویدئویی حدوداً یکدقیقهای از اظهار نظر من دربارۀ سوریه در دنیای مجازی پخش شده و برخی به استنادِ آن مرا پشتیبان سپاه پاسداران و از آن مضحکتر طرفدار قاسم سلیمانی میشمارند. من، در جایگاه تاریخدان، اصولاً به این گونه یاوهگوییهای موجودات متوهم پاسخی نمیدهم، چه همگان میدانند در دنیای مجازی امروز غوغاییان بی هنر دستوپایی میزنند تا کمبودها و ناتوانیهای خود را با کوشش به خدشه دار کردن شخصیت افرادِ متعادل جبران کنند؛ اما از آنجا که در شرایط بحرانی کنونی هر گفته ای معنایی سیاسی پیدا می کند نکته های زیر را برای روشن شدن مطلب به نظر خوانندگان برسانم.
ویدئوی یکدقیقهایِ یاد شده در واقع تکّهای از مصاحبۀ حدوداً یکساعتۀ من دربارۀ روابط بینالمللی شاهنشاهی ساسانی است، نه تحلیل و قضاوتِ سیاسی من از تاریخ معاصر خاورمیانه! سازندگان ویدئو یک دقیقه از کل مصاحبه را بُریده و بیرون کشیدهاند بی آنکه عنوان و موضوع مصاحبه را ذکر کنند و با این شیطنت کوشش کرده اند مطالبی را القا کنند که در مصاحبه من وجود نداشته است. من در آن مصاحبه گفته بودم که سلسله ساسانی در فاصلۀ سالهای 224 تا 651 میلادی بر گستره ایرانشهر فرمان میرانده است. منظور از ایرانشهرْ شاهنشاهی وسیعی است دربرگیرندۀ قسمتی از آسیای میانه (درحقیقت ایران شرقی)، قفقاز و میانرودان که همان عراق امروزی است و «دل ایرانشهر» نامیده میشده است.
من در آغاز مصاحبه از روابط ایرانشهر با هونها و ترکان در شرق ایران و با اعراب در جنوب و با قفقازیان در شمال تصویری ترسیم کردم، آنگاه به مناسبات ساسانیان با امپراتوری روم پرداختم. در این چهار قرن گاه ساسانیان به مقر امپراتوری روم در سوریۀ امروزی هجوم میبردند و گاه رومیان از سوریه به میانرودان در عراق یا همان دل ایرانشهر میتاختند. به همین دلیل عزم ساسانیان جزم شده بود که سوریه را تحت تسلط درآورند. بسیاری باور دارند تسلط بر سوریه در طول تاریخ در حقیقت بهمنزلۀ تسلط بر همۀ خاورمیانه بوده است.[1] اگر ساسانیان جلوی رومیان را نمیگرفتند، به دلیل مسطح بودن پهنۀ سوریه، میانرودان (عراق) بهراحتی فتح میشد و دل ایرانشهر و فلات ایران به دست رومیان میافتاد (چنانکه در دورۀ اشکانی و ساسانی که پایتخت شاهنشاهی، یعنی تیسفون، به تصرف لشکریان رومی درآمد). اعراب مسلمان نیز پس از جنگ قادسیه با ساسانیان و جنگ یرموک با رومیان تمامی محدودۀ میانرودان و سوریه را در خاورمیانه تسخیر کردند.
در آن بحثِ تاریخی مثالی نیز آوردم که به مذاق بعضیها خوش نیامد. گفتم اگر امروز میبینید ایرانیان در سوریه مستقرند از سرِ همین ترس استراتژیکِ تاریخی است و ادامه دادم داعشیها میتوانستند بهراحتی از سوریه به میانرودانِ عراق و حتی به ایران برسند. این گفتۀ من بر اساس اسناد تاریخی منطقه است که از عصر مفرغ (1200 سال قبل از میلاد) با حملۀ افرادی مشهور به «مردمِ از آب آمده»[2] به سوریه و تا بینالنهرین آغاز شده است. پس از آن، در دوران باستان یعنی سده های دوم و اول پیش از میلاد، شش جنگ که نزدیک به دو قرن[3] میان امپراتوری سلوکی و بطلمی مصر ادامه داشت بر سر منطقۀ سوریه بود، و از نظر تاریخی بسیار پراهمیت؛ چراکه سرآخر این رومیان بودند که سررسیدند و همه را شکست دادند و تا مرزهای عراق پیش آمدند و حتی قسمتی از عراق را نیز تصرف کردند. پس از آن و در ادوار تاریخی گوناگون، محدودۀ مورد بحث عرصۀ جدالهای سرنوشتسازی بوده است؛ از جمله جنگهای اشکانیان و رومیان بر سر شهرهای کاروانی در شمال میانرودان و سوریه مانندِ شهر دورا اوروپوس[4] در سده های دوم و اول قبل از میلاد؛ جنگهای ایران و روم در اواخر دورۀ باستان یعنی قرون سوم تا هفتم میلادی و همچنین در دورۀ اسلامی همزمان با حکمرانی بنیامیه بر شام در قرن هفتم و هشتم میلادی؛ و دو قرن جنگهای صلیبی میان مسلمانان با مسیحیان اروپا در این منطقه از قرن یازدهم تا سیزدهم میلادی (بنگرید به قلعههای بازمانده در سوریه مانند قلعۀ الحصن).[5] باوری عمومی و تاریخی در این منطقه وجود داشته است که «آنکه سوریه را در دست دارد خاورمیانه را در دست خواهد داشت.»[6] من نیز باور دارم این گفتۀ چرچیل همچنان درخور تأمل است: «هرچه به گذشته دورتر نگاه میکنید، بیشتر میتوانید به آینده بنگرید.»[7]
سازندگان آن ویدئوی یکدقیقهای در واقع سخنان مرا از بستر اصلیاش درآورده و در بستری جعلی نشاندهاند تا به من تهمت بزنند که از حضور سپاه پاسداران در سوریه حمایت کردهام. من درباره سوریه و بخصوص آنچه به سر شهرهای تدمر و دورا اروپوس در دوره ساسانی آمده است دو مقاله توضیح داده ام. نباید فراموش کنیم شاه تدمر، اودنیاتوس، در سال 263 میلادی از سوریه پایتخت و دل ایرانشهر را نشانه گرفت و به تیسفون هجوم آورد و نزدیک بود آن را تسخیر کند.[8] در مقالۀ دیگری ذکر کردهام شاپور اول نیز با دلایلی مشابه در قرن سوم به سوریه حمله کرد و بر شهر دورا اروپوس چیره شد و به عمر این شهر پایان داد.[9]
در این دو دهه که تاریخ تدریس میکنم بارها و بارها تأکید کردهام که مطالعاتِ تاریخ ایران سیاستزده و ایدئولوژیزده بوده است و ما باید پژوهشهای تاریخی را از این دو آفت برهانیم و تا جایی که ممکن است باید از تحمیل موضع و باورهای سیاسی بر مطالعات تاریخی بپرهیزیم. به نظر من اغلب مسائل ما از همین سیاستزدگی و نادانی تاریخی آب میخورَد. بسیارند عشّاقِ سینهچاک ایران که نه برای شناخت و فهم تمدن ژرف و اثرگذار میهنمان، بلکه با مقاصد شخصی به چنین تصفیه حسابهای سیاسی امروزی دست می زنند. تاریخدانِ سالم و بیغرض بر اساس نظریهها و اسناد استدلال میکند و پژوهشِ خود را بدون گردن نهادن به قیدوبندهای سیاسی و ایدئولوژیک انجام میدهد؛ در غیر این صورت نام او را نه مورخ، که باید کنشگر تاریخی و سیاسی گذاشت. به این مورخنماها قول میدهم هیچ دانشگاه معتبری در غرب و شرق آنها را جدی نخواهد گرفت و هیچکدام از دانشگاهیان، اعم از استاد و دانشجو، به سروصدای آنها توجه نخواهد کرد. پژوهشِ تاریخْ بازیِ فوتبال نیست. بی طرفی در بررسی تاریخ رکن اول تحقیق و کار است. در این شغل باید شرافتمندانه بیطرف بود و واقعیات را روایت کرد.
نقشۀ شاهنشاهی ساسانی در قرن ششم و هفتم میلادی
منابع:
T. Daryaee ,” Palmyra and the Sasanians in the Third Century AD,” Palmyra and the East, eds. K. Lapatin & R. Raja, Berpols, 2022, pp. 39-44.
T. Daryaee, “To learn and to remember from others: Persians visiting the Dura-Europos synagogue,” Scripta Judaica Cracoviensia 8, 2020, pp. 29-37.
J.D. Grainger, The Syrian Wars (Mnemosyne Supplements. History and Archaeology of Classical Antiquity), Brill, 2010.
J.M. Millek, “What Actually Happened in Syria at the end of the Late Bronze Age?” The Ancient Near East Today, https://www.asor.org/anetoday/2020/07/syria-bronze-age.
M. Ubaid, “Why Syria is so Important” The Geopolity, https://thegeopolity.com/2015/12/10/why-syria-is-so-important/.
C. Silver, “Dura-Europos: Crossroad of Cultures” Archaeology, 2010, https://archive.archaeology.org/online/features/dura_europos/.
“Stronghold Al-Bab: Whoever Controls Northern Syria Influences the Entire Middle East,” Astute News: The Science of News and Analysis, https://astutenews.com/2016/11/stronghold-al-bab-whoever-controls-northern-syria-influences-the-entire-middle-east/.
“Syria: The Crusades (1095-1291),” 2012, https://fanack.com/syria/history-of-syria/syria-the-crusades-1095-1291/.
[1]. M. Ubaid, “Why Syria is so Important” The Geopolity, https://thegeopolity.com/2015/12/10/why-syria-is-so-important/.
[2]. The Sea People; J.M. Millek, “What Actually Happened in Syria at the end of the Late Bronze Age?” https://www.asor.org/anetoday/2020/07/syria-bronze-age.
[3]. The Six Syrian Wars; J.D. Grainger, The Syrian Wars (Mnemosyne Supplements. History and Archaeology of Classical Antiquity), Brill, 2010.
[4]. C. Silver, “Dura-Europos: Crossroad of Cultures” Archaeology, 2012, https://archive.archaeology.org/online/features/dura_europos/.
[5]. “Syria: The Crusades (1095-1291),” 2010, https://fanack.com/syria/history-of-syria/syria-the-crusades-1095-1291/
[6]. “Stronghold Al-Bab: Whoever Controls Northern Syria Influences the Entire Middle East,” Astute News: The Science of News and Analysis, https://astutenews.com/2016/11/stronghold-al-bab-whoever-controls-northern-syria-influences-the-entire-middle-east/.
[7]. “The further you look behind, the further you could see ahead” ؛ البته این گفتۀ چرچیل به این صورت شاید بوده باشد: «هرچه به گذشته بیشتر بنگرید میتوانید بیشتر به آینده بنگرید.»
[8]. T. Daryaee, “Palmyra and the Sasanians in the Third Century AD,” Palmyra and the East, eds. K. Lapatin & R. Raja, Berpols, 2022, pp. 39-44.
[9]. T. Daryaee, “To learn and to remember from others: Persians visiting the Dura-Europos synagogue,” Scripta Judaica Cracoviensia 8, 2020, pp. 29-37.
1 note
·
View note
مطابقت نام و نشان بهرام ورجاوند با ابوطاهر پسر ابوسعید بهرام جنابی
مطابقت نام و نشان بهرام ورجاوند با ابوطاهر پسر ابوسعید بهرام جنابی
در متون پهلوی پس از اسلام قسمت بر آمدن موعود، شــاه بهرام ورجاوند درباره یورش سپاه اسلام و مژده پایان دادن این فرهنگ توسط بهرام ورجاوند چنین آمده است:
کی باشد که پیکی آید از هندوستان
که بگوید آمده آن بهرام شاه از دوده کیان
که درفش آراسته دارد بر آئین خسروان
مردی آید و بگوید ما چه دیدیم از دشت تازیان
ببستند پادشاهی از خسروان ــ نه با هنر ــ نه به مردی ــ بلکه با افسوس و ریشخند
زن و خواسته های شیرین و باغ و بوستان ــ جزیه بر نهادند بر مردمان
پس از ما بیاید آن شاه بهرام ورجاوند از دوده کیان تا بیاوریم کین از تازیان
مزگت ها (مسجد ها) را فرو نهیم و برنشانیم به جایشان آتشان
بتکده ها را برکنیم و پاک کنیم از جهان
در این متن پهلوی ایرانی پس از اسلام امده است که شـــخصی نجات دهنده برای رهایی سرزمین ایران شهر از دست تازیان به نام شاه بـــــهرام ورجاوند خواهد آمد و بتکده های تازیان را ویران میــــکنند و به جایش آتش کهن ایـــــــران و کردار نیک ــ گفتار نیک ــ پندار نیک ــ را جایگزینش خواهد کرد. (منبع سایت درفش کیانی).
مسلم به نظر می رسد نظر به ویرانی کعبه توسط ابوطاهر جنابی (در معنی پدر پاک برازنده) پیش ایرانیان ملقب به بهرام ورجاوند (برازندۀ کشندۀ دشمن) بوده است و عنوان بهرام و ورجاوند (جناب) را از پدرش ابوسعید بهرام جنابی به ارث برده بوده است. به یقین به صورت اضافه بنوت، عنوان بهرام جنابی (بهرام ورجاوند) کنار نام ابوطاهر می آمده است که آن می توانست با اضافه صفت و موصوف گرفته شدن آن تبدیل به عنوان اصلی وی گردد. قرمطیان، معتقد به قیام مسلحانه و قتل و کشتار و حرق و نهب مخالفان خود بودند. زیارت قبور و بوسیدن حجرالاسود و بسیاری از ارکان حج (بنا بر اعتقادات ریشه دار) معتقد نبودند. از این رو بعضی از نویسندگان جدید این فرقه را بلشویکان اسلام لقب دادهاند.
در مقایسه با بهرام ورجاوند اساطیری متقابلاً در بارۀ حملۀ ابوطاهر جنّابی تاریخی پسر ابوسعید بهرام جنابی رهبر قرامطه (=حروفیه جنوب) به مکه از سمت خوزستان و بحرین می خوانیم:
در سال ۳۱۷ ه.ق حاجیان، بی مزاحمت و آزار قرمطیان به مکه رسیدند. روز هشتم ذی حجه (روز ترویه) ابوطاهر قرمطی با ششصد سوار و نهصد پیاده به مکه ریختند و اموال حاجیان را غارت کرده و در مسجدالحرام و حتی در خانه کعبه کشتار کرده قسمتی از اجساد را در چاه زمزم ریختند. درب کعبه و حجرالاسود را از جا کنده به هجر بردند. پوشش کعبه را قطعه قطعه کرده تقسیم نمودند و خانههای (ثروتمندان) مکه را غارت کردند. بنا به گفته آدام متز: فقرای مکه نیز در غارت شهر مقدس شرکت داشتند و تنها بادیه نشینان بیرون مکه در برابر یورشگران به مقاومت برخاستند.
مسعودی گوید:
“ابوطاهر قرمطی سوی مکه رفت و امیر آنجا محمدبن اسماعیل ملقب به ابن مخلب بود. مردان حکومت و عامه از خارج و غیره به جنگ او آمدند، اما از آن پس که نطیف غلام ابن حاج که جزو شحنه مکه بود کشته شد همه گریختند و او هفتم ذی حجه همین سال(۳۱۷ه) با ششصد سوار و هفتصد پیاده وارد مکه شد و شمشیر در مردم نهاد. دز شمار کشتگان و اسیران از اهل شهر و ولایتهای دیگر اختلاف هست. بعضی سی هزار و بعضی کمتر و بیشتر گفتهاند.در دل کوه و درهها و صحراها از تشنگی و سختی آنقدر مردم هلاک شدند که به شمار نیاید. ابوطاهر درب حرم را که پوشش طلا داشت از جا بکند و تخریبات جد به بنای کعبه وارد آورد. اقامت آنان در مکه هشت روز بود که صبح شنبه از همین ماه از مکه به همراه کاروانی از اموال غارت شده و حجرالاسود و… از مکه خارج شدند به سوی بحرین رفتند.”
قرمطیان سپس سنگ یادشده را به همراه انبوه غنائم بهدست آمده با خود به احساء بردند. حجرالاسود تا ۲۲ سال در اختیار قرمطیان بود تا اینکه سرانجام به مکان اصلی خود بازگرداندهشد.
تهاجم ابوطاهر به مکّه نمادی است از خروج قرمطیان (منسوبین به نویسندۀ خط مقرمط محمد وراق/عبدان کاتب) از جهان اسلام و چنین پنداشته میشود که هدف از این اقدام بیسابقه، تسریع در ظهور مهدی موعود بودهاست؛ فردی که مطابق باورهای قرمطیان قرار بوده تا دوران نهایی تاریخ را آغاز کرده و به عصر اسلام پایان دهد.
برکشیدن مهدی موعود: از دیگر اقدامات ابوطاهر، ادّعای او مبنی بریافتن مهدی موعود بود. این مهدی موعود فردی بود همچون خود ابوطاهر ایرانیتبار به نام «ابوفضل اصفهانی» که مدّعی بود تبارش به پادشاهان ایران میرسد. به سال ۹۳۱ م، ابوطاهر این جوان گمنام را به مقام ریاست دولت قرمطی برکشید و به مدّت ۸۰ روز قدرت را تمام و کمال بدو سپرد. ابوفضل در دوران کوتاه فرمانرواییاش دستور داد تا کتب و نوشتههای دینی را همه بسوزانند و به جای اللّه، آتش را بپرستند. وی همچنین امر به کشتن خانوادههای نجبا و اشراف بحرین کرده و حتّی در واپسین روزهای حکومتش قصد کشتار خاندان خود ابوطاهر را داشت که به همین دلیل، ابوطاهر از جان خود بیمناک شده و ترتیبی داد تا این مهدی خیالی را بکشند و سپس اعلان کرد که اشتباه کرده و ابوفضل اصفهانی، مهدی موعود نبودهاست.
پس از این رویداد، ابوطاهر دوباره رهبری دولت قرمطی را بهدست گرفته و به تهاجمها و غارتهایش بر ضد کاروانهای حج در عربستان ادامه داد. ابوطاهر که به تندی مخالف شریعت اسلام بود، همواره به تمسخر و استهزاء باورها و آیینهای اسلامی دست مییازید. از او نقل است که:
در این جهان ۳ تن انسانیّت را به فساد کشاندهاند: یک شبان (موسی)، یک طبیب (عیسی) و یک شترسوار (محمّد) و این شترسوار دزدترین و تردستترین این ۳ تن بودهاست… (ویکیپدیا)
در بارۀ شرح مبسوط حمله ابوطاهر جنابی و جنبش وی از یعقوب جعفری می خوانیم: پس از کشته شدن ابوسعید، فرزند او ابوطاهر سلیمان جنابی ـ جنجالی ترین چهره در میان حکام قرمطی ـ قدرت را به دست گرفت و برنامه ها و تندرویهای پدر را دنبال نمود. او به تمام نواحی و اطراف دست اندازی کرد و همو بود که بارها به کاروانهای حجّاج حمله کرد و آنها را کشت و بالأخره به مکه نیز حمله کرد و کشتارهای بیرحمانه ای به راه انداخت و حجرالأسود را از کعبه ربود که شرح مفصّل آن به زودی خواهد آمد.
ابوطاهر آدم بی رحم و متهوّری بود. او در سال ۳۱۱ به بصره که حصاری دور آن کشیده بودند، حمله کرد و نیروهای او با نردبانهای مخصوص از بالای حصار به داخل شهر نفوذ کردند. به گفته ابن کثیر: در این حمله هزار و هفتصد سواره تحت فرمان او بود و پس از عبور از حصار شهر هفده روز در آنجا ماندند و بسیاری از مردم را کشتند…۳۱
ابوطاهر شهر هجر را پایتخت خود قرار داده بود که به گفته یاقوت مرکز بحرین بود و گاهی هم به همه بلاد بحرین هجر اطلاق می شد.۳۲ او سربازان از جان گذشته و پیشمرگان بسیاری داشت که همین امر رمز پیروزیهای نظامی پی درپی او بود. نوشته اند که ابن ابی الساج هنگام حرکت دادن سپاه سی هزار نفری خود به عزم جنگ با قرمطیان، پیکی برای اتمام حجت نزد پیشوای آنان ابوطاهر جنابی فرستاد. چون پیک پیش ابوطاهر آمد ابوطاهر از او پرسید: ابن ابی الساج چه تعداد سپاهی با خود آورده است؟ پیک جواب داد: سی هزار نفر. ابوطاهر او را مسخره کرد و گفت: در حقیقت سه نفر هم ندارد. آنگاه روی به یکی از جنگجویان خود نمود و به او فرمان داد که در دم، خنجر برکشیده و شکم خود را بدرید. ابوطاهر به پیک گفت: با چنین جانبازی که از جنگجویان من دیدی، ابن ابی الساج چه کار تواند کرد؟۳۳
بهرحال ابوطاهر موجود عجیبی بود و به بسیاری از شهرهای اطراف مانند شهرهای کوفه و بصره و رقه و قادسیه و رأس العین و نصیبین و کفرتوثا و موصل و چند شهر دیگر حمله کرد و تمامی این حمله ها با کشتارهای وسیعی همراه بود او حتی قصد دمشق و فلسطین کرد ولی موفق نشد و همچنین او تا یک فرسخی بغداد رسید ولی از آنجا بازگشت.۳۴
ابوطاهر از شعرهم بهره ای داشت و در قطعه شعری که به او منسوب است از بلند پروازی های خود و همینطور از اینکه او داعی بر مهدی است خبر داده است. البته منظور او از مهدی، مهدی فاطمی است که در آفریقا خروج کرده بود. آن شعرها این است:
أغرّکُمُ منّی رجوعی الی هَجَر / فعمّا قلیل سوف یأتیکم الخبر
اذ اطلع المرّیخ من ارض بابل / و قارنه کیوان فالحذر الحذر
فَمَنْ مُبلغٌ اهل العراق رساله / بانّی انا المرهوب فی البدو والحضر
فیاویلهم من وقعه بعد وقعه / یساقون سوق الشاه للذبح و البقر
سأصرف خیلی نحو مصر و برقه / الی قیروان الترک و الروم والخزر
تا آنجا که می گوید:
انا الداع للمهدی لاشک غیره/ انا الصارم الضرغام و الفارس الذکر
أعمّر حتی یأتی عیسی بن مریم / فیحمد آثاری وارضی بما أمر۳۵
البته ما اینجا درصدد ذکر جزئیات دست اندازیهای ابوطاهر به شهرها نیستیم، از آنچه که به اختصار گفتیم، معلوم شد که ابوطاهر دولت مقتدری در بحرین و جنوب خلیج فارس تشکیل داده بود و مقابله با آن کار آسانی نبود و مسلمانان را در جریان ربوده شدن
حجرالاسود به وسیله قرامطه که شرح آن را به زودی خواهیم آورد، نباید چندان توبیخ کرد.
پس از مرگ ابوطاهر در سال ۳۳۲ چند تن دیگر از سلسله جنابیان قرمطی در بحرین حکومت کردند ولی دیگر آن قدرت و شوکت را نداشتند.
حمله قرامطه به مکه و داستان حجرالاسود (از یعقوب جعفری منبع کتابخانه تخصصی حج و زیارت)
هجوم بی امان قرامطه بحرین (از فرقه های اسماعیلیه) به شهرها و آبادی های دور و نزدیک و کشتارهای بی رحمانه مردم، رعب و وحشت زاید الوصفی در مسلمین به وجود آورده بود و در این میان کاروانهای حجاج بیش از همه در معرض خطر بودند. کاروانهای حجاج بخصوص حاجیانی که از طرف عراق به مکه می رفتند و مجبور بودند از حوزه نفوذ قرامطه عبور کنند، همواره مورد حمله آنها بودند این حملات در سالهای ۳۱۳ و ۳۱۴ آنچنان شدید بود که در این سالها هیچیک از کسانی که از راه عراق به مکه عازم بودند، موفق به انجام مناسک حج نشدند.۳۶
تا اینکه در سال ۳۱۷ خشونت به اوج خود رسید و فاجعه عظیم رخ داد. در این سال، قرامطه طبق یک نقشه و توطئه حساب شده، به کاروانهایی که از طریق عراق رهسپار مکه بودند، حمله نکردند و کاروانهای حجاج از جمله کاروان عراق به سرپرستی منصور دیلمی سالم و بدون مزاحمت به مکه رسیدند۳۷ اما چون روز ترویه رسید قرامطه به فرماندهی ابوطاهر جنابی حجاج را غافلگیر کردند و با یک یورش وحشیانه، هم به آنها و هم به ساکنین شهر مکه حمله کردند و دست به کشتار عجیبی زدند و اهانت بی سابقه در مورد مسجدالحرام اتفاق افتاد.
گفته شده است که در این واقعه ابوطاهر با یک سپاه نهصد نفری وارد مسجدالحرام شد و این در حالی بود که او مست بود و بر روی اسبی قرار داشت و ششمیر عریانی در دستش بود حتی اسب او نزد��ک بیت ادرار کرد.۳۸
طبق نقل مورخان، قرامطه هر چه توانستند از حجاج و اهل مکه کشتند و از مقدسات اسلامی هتک حرمت کردند. آنها هزار و هفتصد نفر را در حالی که از استار کعبه گرفته بودند، کشتند.۳۹ شمشیرهای قرامطه طواف کنندگان، نمازگزاران و کسانی را که به دره ها و کوهها فرار کرده بودند، درو می کرد و مردم فریاد می زدند که آیا همسایگان خدا را می کشی و آنها می گفتند: کسی که با اوامر الهی مخالفت کند همسایه خدا نیست. تعداد کشته شدگان مجموعاً به حدود سی هزار نفر رسید که بسیاری از آنها را در چاه زمزم ریختند و بعضی ها را بدون غسل و کفن و نماز در جاهای دیگر دفن کردند.۴۰
در همان حال که قرامطه مردم را از دم تیغ می گذرانیدند و از کشته ها پشته می ساختند، ابوطاهر کنار در کعبه این شعر را ترنّم می کرد:
أنا بالله و بالله أنا / یخلق الخلق وافنیهم انا۴۱
قرامطه علاوه بر کشتارهای بی رحمانه و غارت اموال حجاج و اهل مکه، زیورها و از جمله پرده کعبه را غارت کردند و در آن را کندند و خواستند ناودان بیت را از جای خود بکنند ولی متصدی این کار سقوط کرد و مرد و مهمتر از همه، حجرالأسود را از جای خود برداشتند و با خود به بحرین بردند. موضوع ربودن حجرالأسود در همه کتابهای تاریخی که جریان حمله قرامطه به مکه را نقل کرده اند، آمده است و در بعضی از کتب این مطلب هم اضافه شده که ابوطاهر با گرز به حجرالأسود زد و حجر شکست و در همین حال خطاب به مردم می گفت: ای نادان ها! شما می گفتید هرکس وارد این خانه شود در امنیت قرار می گیرد در حالی که دیدید آنچه را که من کردم. یک نفر از مردم که خود را برای کشته شدن آماده کرده بود لجام اسب او را گرفته و گفت: معنای این سخن (که مضمون آیه ای از قرآن است) آن نیست که تو می گویی بلکه معنای آیه این است که هرکس وارد این خانه شد او را در امان قرار دهید. در این حال، قرمطی اسب خود را حرکت داد و رفت و به او توجهی نکرد.۴۲
به گفته ابن کثیر، ابوطاهر قبه ای را که روی چاه زمزم بود خراب کرد و دستور داد باب کعبه را از جای خود کندند و پوشش کعبه را برداشته و میان اصحاب خود قطعه قطعه کرد و به مردی دستور داد که بالای کعبه رفته و میزاب را از جای خود بکند ولی او از بالا افتاد و مرد، در اینحال ابوطاهر از کندن میزاب منصرف شد سپس دستور داد که حجرالاسود را قلع کنند پس مردی آمد و با گرزی بر آن کوبید و گفت: طیراً ابابیل کجاست؟ حجاره من سجیل کجاست؟ سپس حجرالاسود را کندند و به بلاد خود حمل کردند.۴۳
در تکمله ای که برای تاریخ طبری نوشته اند، آمده است که: قرامطه آثار خلفا را، که با آنها کعبه را زینت داده بودند، غارت کردند. آنها دره الیتیم را که چهارده مثقال طلا بود و نیز گوشواره های ماریه و شاخ قوچ ابراهیم و عصای موسی که هر دو با طلا قابل شده بودند و طبق و قرقره ای از طلا و هفده قندیل از نقره و سه محراب نقره ای که از قامت انسان کوتاهتر بود و به صدر بیت نصب شده بود، همه را غارت کردند.۴۴
در جریان کشتار حجاج به وسیله قرامطه چندین نفر از علما و محدثین نیز در حال طواف کشته شدند که نام تعدادی از آنان، از جمله: حافظ ابوالفضل محمد بن حسین جارودی
و شیخ حنفی ها در بغداد ابوسعید احمد بن حسین بردعی و ابوبکر بن عبداللّه رهاوی و علی بن بابوبه صوفی و ابوجعفر محمد بن خالد بردعی (که ساکن مکه بود) در کتب تاریخی آمده است.۴۵
نقل شده است که یک نفر از محدثین در آن زمان، در حال طواف بود، وقتی طواف او تمام شد، شمشیرها احاطه اش کردند و چون خود را در آن حال دید این شعر را خواند:
تری المحبین صرعی فی دیارهم / کفتیه الکهف لایدرون کم لبثوا۴۶
قرامطه یازده روز و به نقلی شش روز و به نقلی هفت روز در مکه ماندند، آنگاه به سرزمین خودشان ـ هجر ـ بازگشتند و حجرالأسود را با خود بردند، گفته شده که زیر حجرالأسود، چهل شتر هلاک شدند و جای حجرالاسود در گوشه کعبه خالی ماند و مردم دست خود را به جای آن می کشیدند و تبرک می جستند۴۷ قرامطه، حجرالاسود را به شهر احساء بردند و این که در بعضی از منابع محل نگهداری حجرالأسود، بحرین یا هجر ذکر شده بدان جهت است که در آن زمان به منطقه وسیعی از شمال عربستان فعلی، بحرین و یا هجر گفته می شد که شهر احساء داخل همین منطقه قرار داشت.
وقتی قرامطه همراه باحجرالأسود و اموال غارت شده مردم، از مکه خارج و رهسپار هجر شدند، ابن محلب که در آن زمان امیر مکه از طرف عبّاسیان بود، با جمعیتی قرامطه را دنبال کردند و از آنها خواستند که حجرالأسود را به جای خود برگردانند و به جای آن تمام اموال اینها را تملّک کنند. قرامطه نپذیرفتند در این هنگام امیر مکه با قرامطه جنگید ولی به دست آنها کشته شد.۴۸
همانگونه که گفتیم قرامطه خود را از اسماعیلیه می دانستند و لذا مطابق بعضی از نقل ها قرامطه در مکه به نام عبیداللّه مهدی که همان ابو عبیداللّه المهدی الفاطمی العلوی است که در آفریقا بود خطبه خواندند و حوادث را طی نامه ای به او نوشتند. وقتی عبیدالله مهدی از جریان آگاه شد طی نامه شدیداللحنی به ابوطاهر قرمطی نوشت: تعجّب کردم از نامه ای که بر من نوشتی و در آن بر من منت گذاشتی که به نام ما جرائمی را درباره حرم خدا و همسایگان او مرتکب شدی، آنهم در اماکنی که از عهد جاهلیت تاکنون خونریزی در آنجا و اهانت به اهل آنجا حرام بوده است، آنگاه از این هم تجاوز کردی و حجرالأسود را که دست راست خدا در زمین است کندی و به شهر خود حمل نمودی و انتظار داشتی که از تو تشکر کنیم. خداوند تو را لعنت کند…۴۹
این نامه را ثابت بن سنان به صورت دیگری آورده مطابق نوشته او بعد از جریان قرامطه، ابو عبیداللّه المهدی نامه ای به ابوطاهر نوشت و عمل او را تقبیح کرد و او را لعن نمود و از جمله نوشت: برای ما در تاریخ نقطه سیاهی به وجود آوردی که گذشت روزگار آن را از بین نمی برد… تو با این کارهای شنیع بر دولت ما و پیروان ما و دعاه ما نام کفر و زندقه را محقّق کردی… او در این نامه ادامه داد که اگر اموال مردم مکه و حجاج را به خودشان برنگردانی و حجرالاسود را به جای خود عودت ندهی و پرده کعبه را بازپس ندهی، به زودی با لشکری که طاقت مقابله با آن را نداری به سوی تو خواهم آمد و من از تو برئ هستم همانگونه که از شیطان رجیم برئ هستم.۵۰
حجرالأسود مدت ۲۲ سال در بحرین ماند و در طول این مدت اقدامات دو قطب سیاسی در جهان اسلام; یعنی عباسی ها در بغداد و فاطمی ها در آفریقا برای وادار کردن قرامطه به باز پس دادن حجرالأسود بی نتیجه ماند، خلفا تا پنجاه هزار دینار به قرامطه پیشنهاد کردند که در مقابل آن حجرالأسود را بازپس بدهند، ولی آنها قبول نکردند۵۱ به گفته ابن سنان که خود معاصر با وقوع این قضایا بود، برای قرامطه پولهای زیادی جهت ردّ حجرالأسود وعده کردند اما مورد قبول آنها واقع نشد و این تهدید مهدی علوی فاطمی بود که آنها را مجبور به این کار نمود.۵۲
بهرحال حجرالأسود در سال ۳۳۹ به مکه برگردانیده شد و آن را یک نفر از قرامطه به نام سنبر (که احتمالاً پدر زن ابوسعید قرمطی باشد) به مکه حمل نمود. گفته شده است که حجرالأسود را پیش از حمل به مکه، به شهر کوفه بردند و در ستون هفتم از جامع کوفه نصب کردند تا مردم آن را ببینند و برادر ابوطاهر نامه ای نوشته بود که در آن آمده بود: ما حجرالأسود را به امر کسی اخذ کردیم و به امر همان شخص بازگردانیدیم.۵۳ و در بعضی از کتب جمله اخیر به این صورت آمده است: اخذناه بقدره اللّه ورددناه، بمشیئه اللّه ما آن را با قدرت خدا اخذ کردیم و با مشیّت او برگرداندیم.۵۴
وقتی حجرالأسود به مکه رسید، امیر مکه و همچنین جمعیتی از مردم مکه حاضر شدند و سنبر با دست خود حجرالاسود را به جای خود قرار داد و گفته شده که حجر را شخصی به نام حسن بن مزوق بنّا به دیوار کعبه نصب کرد و با گچ آن را محکم نمود.۵۵ و از افراد دیگری نیز نام برده شده است.
درباره این که چه کسی حجرالأسود را در جایگاه اصلی خود قرار داد، از یکی از علمای بزرگ ما مطلبی نقل شده که همراه با جریان کوتاهی است که ما آن را به اختصار نقل می کنیم:
از شیخ بزرگوار جعفر بن محمد قولویه که یکی از علما و محدّثین صاحب نام شیعه و استاد شیخ مفید بود نقل شده در آن سال که حجرالأسود را قرامطه به مکه برگرداندند، رهسپار مکه شد; چون طبق عقیده علمای شیعه، حجرالأسود را کسی جز ولیّ خدا و معصوم در جای خود نمی گذارد و ابن قولویه برای دیدن امام عصر ـ عجّ ـ که حجرالأسود را به جای خود خواهد نهاد تدارک این سفر را دید. متأسفانه او در بین راه مریض شد و در بغداد ماند و نتوانست به مسافرت خود ادامه بدهد. یکی از دوستان مورد اعتماد خود را که معروف به ابن هشام بود، نایب گرفته و نامه ای را به او داد و سفارش کرد که این نامه را به کسی بده که حجرالأسود را در دیوار کعبه نصب کند. ابن هشام به مکه رفت و هنگام نصب حجرالأسود در آن مراسم حاضر بود. ابن هشام می گوید: می دیدم هرکس حجرالاسود را در جای خود می گذارد می افتد تا اینکه جوان خوش صورت و گندم گونی پیدا شد و حجر را از دست آنها گرفت و در محل خود نصب کرد و حجر در آنجا ماند و مردم خوشحال شدند آن آقا از مسجد خارج شد و من او را دنبال کردم تا بالأخره نامه ابن قولویه را به او دادم و او بدون آنکه نامه را بخواند فرمود: به او بگو خوفی بر تو نیست و سی سال دیگر زنده خواهی ماند. این را گفت و در حالی که من بهت زده شده بودم از نظرم ناپدید شد.۵۶
بهرحال، حجرالأسود پس از ۲۲ سال به جای خود عودت داده شد و نگرانی عمیق مسلمانان بلاد پایان یافت و این لکه ننگ بر دامن قرامطه تا ابد باقی ماند. ما تصور می کنیم که سران قرامطه افرادی سودجو، جاه طلب و ریاست خواه بودند که از عقاید ریشه دار مردم دائر بر ظهور مهدی و نجات دهنده، سوءاستفاده کردند و نارضایی شدید مردم از حکومت عباسیان زمینه مناسبی شد که آنها خود را نمایندگان و داعیان مهدی معرفی سازند و افراد ناآگاه را که از وضع موجود در رنج و زحمت بودند، دور خود جمع کنند. آنها که افرادی فقیر و گاهی متوسط بودند با امیدهای واهی، دور قرامطه را که خود را داعیان بر مهدی قلمداد کرده بودند، گرفتند و در عمل به خاطر رسیدن به مال و ثروت بادآورده، دست به خشونت های بی حدّی که سرانشان آنها را مجاز کرده بودند، زدند.
اینکه قرامطه بحرین گاهی خود را به فاطمیان مغرب می چسبانیدند; یکی برای استفاده از داعیه مهدویگری آنان بخصوص ابوعبیدالله المهدی العلوی بود و دیگری به علت رقابت و خصومتی بود که میان فاطمیان و عبّاسیان وجود داشت۵۷ و اینها که در قلمرو عباسیان بودند و نارضایی مردم را از حکومت آنان می دیدند، از امیدهای مردم بر دور دست ها سوء استفاده می کردند و آنها را به اطاعت از فاطمیان می خواندند، و شاید فتنه ای را که در سال ۳۱۷ در
مکه به وجود آوردند و مراسم حج را به�� زدند و حجرالأسود را ربودند به این جهت بوده که زمینه را برای تسلط فاطمیان بر مکه فراهم سازند، چون شایع بود که کسی می تواند لقب امیرالمؤمنین بگیرد که بر حرمین شریفین تسلط داشته باشد و امیر حاج را او معین کند. اما با وجود این دیدیم که خلیفه فاطمی چگونه اعمال قرامطه را تقبیح کرد و طی نامه شدید اللحنی که قسمتهایی از آن را پیش از این آوردیم از آنها بیزاری جست و عمل آنها را مایه شرمندگی و رسوایی دانست.
بطوری که اشاره کردیم، سران قرامطه از موضوع مهدویّت بسیار سوء استفاده کردند. یکبار در سال ۳۱۶ قرامطه در نزدیکی کوفه از سپاه عباسیان شکست خوردند و پرچم های آنان به دست نیروهای خلیفه افتاد. در آن پرچم ها این آیه نوشته شده بود: و نرید أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین ۵۸ بطوری که می دانیم این آیه که مربوط به نجات قوم موسی از دست فرعون است، به ظهور حضرت مهدی و نجات جامعه بشری از فرعونیان و طاغوتیان نیز تفسیر شده است. سران قرمطی با عوام فریبی خاصی اعتقاد مردم را درباره مهدویت، بازیچه دست خود کرده بودند.
پس از افول قدرت قرامطه حکومتها آنها را هرکجا یافتند کشتند بخصوص سلطان محمود غزنوی که بسیار ضد قرامطه بود. شاعر دربار او فرخی سیستانی گفته:
ملک ری از قرمطیان بستدی / میل تو اکنون به منا و صفاست
و پس از مرگ او گفت:
آه و دردا که کنون قرمطیان شاد شوند / ایمنی یابند از سنگ پراکند و دار
پـاورقی ها:
۳۱ ـ ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج ۱۱، ص ۱۵۸.
۳۲ ـ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۵، ص ۳۹۳.
۳۳ ـ انصاف پور، روند نهضتها، ص ۴۷۰، به نقل از حبیب السیر.
۳۴ ـ کامل ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۸۷. همچنین رجوع شود به: مقریزی، الخطط، ج ۱، ص ۲۵۰ به بعد.
۳۵ ـ ابن تغری، النجوم الزاهره، ج ۳، ص ۲۲۶.
۳۶ ـ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۱۶۵ ـ ۱۶۳.
۳۷ ـ همان، ص ۱۷۱; و تقی الدین الفاسی، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج ۲، ص ۲۱۸.
۳۸ ـ نجم عمر بن فهد، اتحاف الوری باخبار ام القری، ص ۳۷۴، در شفاءالغرام تعداد سپاه قرامطه هفتصد نفر ذکر شده.
۳۹ ـ شفاء الغرام، ج ۲، ص ۲۱۸.
۴۰ ـ احمد السباعی، تاریخ مکه، ج ۱، ص ۱۷۱.
۴۱ ـ تاریخ اخبار القرامطه، ص ۵۴. این شعر به صورتهای مختلف نقل شده آنچه در بالا آوردیم، علاوه بر اخبار القرامطه، در کتابهای: النجوم الظاهره، ج ۳، ص ۲۲۴ و شذرات الذهب، ج ۲، ص ۲۷۴ و اتحاف الوری، ج ۲، ص ۳۷۵ و تاریخ مکه، ج ۱، ص ۱۷۱ و چندین کتاب دیگر به همین صورت آمده ولی در بعضی کتب دیگر مصراع دوم شعر به این صورت نقل شده: اخلق الخلق و افنیهم انا. البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۱۷۱ که نوعی ادعای الوهیت است و لذا بنظر می رسد که صورت دوم درست نباشد.
۴۲ ـ ابن جوزی، المنتظم، ج ۶، ص ۲۲۳.
۴۳ ـ البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۱۷۲.
۴۴ ـ عریب القرطبی، صله تاریخ الطبری، ص ۱۳۴ (ذیل حوادث سال ۳۱۶) گفتنی است که تاریخ طبری با حوادث سال ۳۰۲ پایان می یابد. ضمناً همانگونه که می دانیم فتنه قرامطه در مکه در سال ۳۱۷ اتفاق افتاده ولی قرطبی آن را در ذیل حوادث سال ۳۱۶ آورده که اشتباه است.
۴۵ ـ اتحاف الوری، ج ۲، ص ۳۷۶.
۴۶ ـ البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۱۷۲.
۴۷ ـ اتحاف الوری، ج ۲، ص ۱۷۸.
۴۸ ـ کامل ابن اثیر، ج ۶، ص ۲۰۴ و البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۱۷۲. ابن کثیر نام امیر مکه را ذکر نکرده ولی ابن اثیر او را ابن محلب می داند و بعضی از مورخان از جمله ذهبی نام او را ابن محارب ذکر کرده اند. العبر فی خبر من غبر، ج ۲، ص ۱۶۷. و به همین صورت است در: النجوم الزاهره، ج ۲، ص ۲۲۴.
۴۹ ـ اتحاف الوری، ج ۲، ص ۳۷۸.
۵۰ ـ تاریخ اخبار القرامطه، ص ۵۴.
۵۱ ـ البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۲۳۷.
۵۲ ـ تاریخ اخبار القرامطه، ص ۵۷.
۵۳ ـ البدایه و النهایه; ج ۱۱، ص ۲۳۷. و تاریخ اخبار القرامطه، ص ۵۷ و کامل ابن اثیر، ج ۶، ص ۳۳۵.
۵۴ ـ النجوم الزاهره، ج ۳، ص ۳۰۲.
۵۵ ـ اتحاف الوری، ج ۲، ص ۳۹۵.
۵۶ ـ قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۷۶. و کشف الغمه، ج ۲، ص ۵۰۲ و بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۵۸.
۵۷ ـ کار این رقابت بعدها به جایی رسید که خلیفه عباسی در قدح نست فاطمیان مصر که خود را از بنی هاشم می دانستند، در سال ۴۰۲ شهادتنامه ای درست کرد و از علما و بزرگان مخصوص علویون از جمله سید مرتضی و سید رضی امض�� گرفت و این در حالی بود که سید رضی در مدح فاطمیان شعر گفته بود. رجوع شود به: سیوطی، حسن المحاضره، ج ۲، ص ۱۵۱. و کامل ابن اثیر، ج ۷، ص ۲۶۳.
۵۸ ـ کامل ابن اثیر، ج ۶، ص ۱۹۴.
source https://myth.tarikhema.org/article-2620/%d9%85%d8%b7%d8%a7%d8%a8%d9%82%d8%aa-%d9%86%d8%a7%d9%85-%d9%88-%d9%86%d8%b4%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d9%87%d8%b1%d8%a7%d9%85-%d9%88%d8%b1%d8%ac%d8%a7%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a8%d8%a7-%d8%a7%d8%a8%d9%88%d8%b7
0 notes