Tumgik
#اونجا
Note
IM FROM THE NORTH!!! GILAN!!
Tumblr media
10 notes · View notes
expressionless-fr · 2 months
Text
متاسفانه الان بیاد آوردم عقبمونده، یه فحش (یا همون retarded خودمون به فارسی) هم توی فیلد های پزشکی استفاده شده !(سلام، برادرم رو با عقبموندگی در سن زیبای چهار دیاگنوز کردن، درسته برادرم اتیسم داشت ! ) و الان دلم میتواد سر اون پروسوشال رو بزنم که خایمالی فیلد های پزشکی رو میکرد و به احتمال بالا، آنتی-سلف دیاگنوز برای هرکسی بجز خودش بود.
0 notes
hanie1388 · 9 months
Text
اولین لز من
سلام من هانیه ام و ۱۴ سالمه و این خاطره اولین لزم با دوستم هست ماجرا برمیگرده به ۴ ماه پیش من و دوستم نرگس. منو اون ۶ ساله دوستیم و خیلی صمیمی هستیم اون جای خواهرم رو برام داره خلاصه ک من یک روز رفتم خونشون ک باهم بازی کنیم و فیلم ببنیم مامانش و داداشش سرکار میرفتن و ساعت ۸ برمی‌گشتند ولی تازه ساعت ۲ بود ی ذره کتاب خوندیم و چیپس خوردیم بعد نشستیم ب حرف زدن. حرف یهو کشیده شد ب سمت سکس و اینا یهو گفت تو باشگاه بچه ها زیاد درباره سکس و رابطه جنسی حرف میزنن منم گفتم عادیه بچه ها تو این سن کنجکاون درباره این چیزا اونم سر تکون داد و گفت میخوای....حرفشو خورد گفتم چیه؟ گفت هیچی ولش کن گفتم بگو دیگه گفت نه مهم نیست گفتم ترو جون من بگو دیگه گفت میخوای ی امتحانی بکنیم؟ من زبونم بند اومد... نمیدونستم چی بگم خودش فهمید و گفت گفتم ولش کن که منم سریع گفتم باشه ولی اول فیلم بزار ببینیم بعد اونم گفت باشه و فیلمو گذاشت اوایل فیلمه زنه از خواب پا میشد و به دوست پسرش پیام میداد و اینا بعد قرار گذاشتن برن خونه پسره. بعد ک گذشت دیدم دختره ک از در اومد تو پسر سلام کرد و یهو شرو کردن لب گرفتن...و اونجا بود ک فهمیدیم بعلهههه این فیلم سینمایی نیست فیلم سوپره نرگس توی اون لحظه نگام کرد و نیش خند زد و دوباره برگشت به نگا کردن بعد پسره دخترو میبره توی اتاق و میخوابن رو تخت و لب میگیرن بعد این وسط پسره دامن دخترو میده بالا و دستشو میزاره رو کون دختره و شرو میکنه مالیدن دختره هم کیر پسرو از رو لباس میگیره بعد یهو نرگس از پایین مبل پا میشه میاد میشینه کنار من . دیگ بقیه فیلم پسره دختره لخت میشن و... دیگ خودتون حفظید دیگه😅😂 توی اون لحظه ای ک پسره کیرشو میندازه بیرون نرگس دستشو میزاره رو کص من نگاش میکنم و منم ک حسابی حشری شدم دستمو میزارم رو سینش حسابی نرم و گندس کنترل برمیدارم و تلویزیون رو خاموش میکنم . لبمو میزارم روی لب نرگس و درحال کیس گرفتن میریم توی اتاقش وسط اتاق وایمیستیم و لب همو میخوریم نرگس دستشو برمی‌داره و میکنه تو شلوارم و انگشت فاکشو میکنه تو کصم من لبمو برمیدارم و مظلومانه نگاش میکنم و ی آههه بلند میگم و چنگش میزنم منو میندازه رو تختش و از روی شلوار برام می‌ماله من فقط آه و اوه میکنم بعد شلوارمو درمیاره و بعد شرتمو و من اونجا کلییی خجالت میکشم ولی نرگس میگه شیو نمیکنی؟! گفتم چرا ولی نه هر روز گفت وایسا الان میام رفت توی آشپز خونه و ی ژیلت آورد من خودمو کشیدم عقب گفت جدیده مال کسی نیست بعد یکم کرم زد و شرو کرد شیو کردنم من داشتم آب میشدم از خجالت (چن اون جای خواهرم رو برام داره و خیلی بده ک بعد این همه صمیمت و دوستی اینکارو کنه)بعد ک کارش تموم میشه ژیلت رو میزاره رو میز و کصمو باز میکنه و میبینه ک بعله...بنده کثیفم اینجوری 😕 نگام میکنه من خجالت میکشم پا میشه از روی میزش الکل و دستمال میاره منم سریع میگم میسوزونه میگه ولی خیلی کیف می‌ده و هی از اون اسرار و از من انکار بالاخره منو خرم میکنه و به دستمال ۲ تا پیس الکل میزنه و میزاره تو کصم و شرو میکنه تمیز کردن ی سوزش خیلیییی شدیدی شرو میشه منم میگم ایییی اونم سریع تمومش میکنه بعد با آب پاش ی ذره میشوره لباس و سوتینم رو درمیاره حسابییی حشری شده و میگ تو هم مال منو درآر درمیارم و شرو میکنم کصشو خوردن بوسه میزنم گاز میگرم و لیس میزنم زبونمو میکنم داخل کصش شرو میکنه ب آه آه. کردن و من حسابی حشری میشم بعد سینه هاشو میخورم و اونم همین کارو واسه من میکنه در آخر هم باهم میریم حموم و لباس میپوشیم و بعد من بعد دو ساعت میرم خونمون شبش همون فیلم سوپری ک نصفه دیدیدم رو برام واتساپ میکنه این خاطره من بود و حتی یک کلمش هم دروغ نبود ببخشید اگر کوتاه بود سعی کردم خلاصه بنویسم❤️
9 notes · View notes
aaaaaaaaaaal · 1 year
Text
کااُناشی (顔無し)
Tumblr media
بی چهره یکی از شخصیت های انیمیشن شهر اشباح ( روح شدن سن و چیهیرو) هست.  اون یکی از محبوب ترین شخصیت های انیمیشنی من هست  . اون چون از خودش کلامی ندارد. حرف نمیزند، در کنار وال ای برای من خیلی جذابیت دارد. بیشتر به این خاطر که اطلاعات کمی از اون بروز داده میشه و ذهن من با هر آنچه  که از اون نمی‌دانم با اطلاعاتی از خودش پر می‌کند ، به عبارتی من خودم رو در اونا بیشتر می‌توانم ببینم. بی چهره چه شخصیتی دارد ؟ اون دیگران رو منعکس میکند . او تبدیل می‌شود به کسی که از ازش خواسته میشه. این حتی اسمش رو هم معنا دارتر میکنه. به این فکر می‌کنم  که آیا با شناخت بی چهره میشه آدم هارو به دو دسته تقسیم کرد؟ آدم های که با او رویارویی دارند و آدم هایی که مثل او بقیه رو منعکس میکنند. با توجه به فیلم و یه مقدار تفسیر استعاری میشه گفت که اون دو دسته  بی چهره ها هستند و چهره داران،  بی چهره یا بی هویت ، کسی که آنی که ازش خواسته شده میشه. ‌چهره دار کسی که به دنبال خواسته خود است در دیگران.
بی چهره بودن یعنی شفاف بودن. یعنی سیال بودن ، همه ما منعکس می‌کنیم . البته این رو برای گواه رنجمون در نظر میگیرم. یعنی ما اونی هستیم که بقیه نیاز دارن که ما اون رو تجلی کنیم . گزاره هایی هستند که ما رو در دسته بندی های بزرگ جهانی تجمیع می‌کنند، مثل “همه پول میخواهند” ، یا اینکه “برای همه خوشمزه تر بهتر است “. از این دست رفتارها، رفتار هایی که براساس جنبه های فردی ما آغاز شدن ولی اینجا من جنبه اجتماعی‌شون مد نظرم هست. اینجا من ، مثل خیلی جاهای دیگر تلاش دارم اقناع کنم که در فردیت آدم تضاد بزرگی وجود دارد با اون انعکاس هایی که در جامعه میبینه. ولی آن هنوز برای خود من هم ثابت شده نیست. و شاید بیشتر اونی هست که تمایل دارم باشه. به همین دلیل من در اجتماع زندگی کردن رو مورد نقد قرار میدم که متصورم گاها تبعیت از این گزاره هاست و قوانین رو به ما دیکته میکنه. مثل بی چهره. او حق انتخاب کمی در مورد جوری که دارد رفتار میکنه دارد. بیان این منجر به شکل گیری ایده جریان آب و شنا کردن در جهت خلاف برای شکل دادن فردیت جدید میشه. ولی عمل بر خلاف یا در جهت یک جریان هنوز اثبات تاثیر اون جریان است. 
یا بی قدرت در مسیر جریان منعکس کردن هستیم یا همه قدرتمون میگذاریم که وارد این جریان نشویم. 
نقطه اشتراک هر دو رویکرد رنجه اوناست . هیچ کدوم آگاهی از جریان رو به بار نمیاره ، دومی ممکنه حتی آگاهانه به نظر هم برسه.  اما در ذاتش فرار از رنج های اون جریان انعکاس وجود دارد .
اما چرا بی چهره آنطور هست ؟ یه چیز واضح تر راجع به اون اینه که اون به دنبال تایید چیهیرو هست 
واین میتونه باشه که این دو حالت که در کنار هم بیان تایید طلبی و منعکس کردن. یعنی وقتی به دنبال تایید دیگری هستیم بیشتر تبدیل می شویم به کسی که اون می‌خواهد که خوب این در نوع خود یک نوع اصالته، خواستن چیهیرو چیزی نیست که به دلیل انعکاس اونجا باشه ، بلکه همه انعکاس ها شاید هستند چون اون به دنبال جلب نظر چیهیرو / سن است. خوب پس او همه چیز رو منعکس نمی کنه ، در لایه ای ظریف تر به دنبال خواسته خودش هست ولی با این حال با دیگران فرق دارد از این جهت که ما او‌را در مسیر باز تعریف خواسته اش میبینیم، یعنی او که به وضوح موفق شدنش را در انعکاس خواسته های دیگران  در سطحی دیده ایم ، آیا می‌توانم که همین را در مورد خواستن سن هم مشاهده کنیم؟ چیهیرو / سن عاشق. اما قبل از آن بهتر است که من از خود بپرسیم که من کدام را تشویق می‌کنم؟ پایان مورد علاقه من چیست ؟ أیا مایل هستم ببینم که دنبال کردن سن هم می‌شود قسمتی از چهره ای که ندارد؟  این سوال را برای خودم رها می‌کنم ، حالا کااُناشی خواسته و فردیت دارد ولی در سطحی پایین تر و کمتر نمایان . من فکر می‌کنم این طراحی برای همان است که او تبدیل شود که یه شخصیت اصیل در فیلم. دنبال کردن چیهیرو هم گواه فردیت کااُناشی‌ست هم گواه وجود فردیتی ظریف تر. و ‌شاید تشویق بینندگان برای عجین شدن با این جریان  ، جریان پیدا کردن فردیتی ظریفتر.
اما این همه داستان نیست. بی چهره به دنبال چیهیرو به خانه زنیبا می‌رود . یک کلبه ساده. او در آنجا خلق دیگری دارد، آرام و مودب است. چون اینگونه از اون انتظار می‌رود یا چون انتخاب دیگری داشته؟ 
اتفاق جالب دیگر آن است که در پایان به هنگام خداحافظی بی چهره در خانه زنیبا می ماند و به آسانی از چیهیرو جدا می‌شود.  
آیا آن دنبال کردن و این جدا شدن انعکاسند؟ 
آیا کا اوناشی دیگر عوض شده حالا دیگر چیزی نمیخواهد. به دنبال جلب رضایت کسی نیست؟
خوب اگر این است . پس او دیگر شاید کسی را منعکس نکند و یه موجود مستقل شده است. یک بی چهره تنها.
من می‌توانم با اندکی یقین در مورد حسم در دقایق پایانی فیلم بگویم ، آرامش. 
شاید جدا شدن بی چهره از چیهیرو هم نقدی در این دارد. جدال و ناآرامی های او در منعکس کردن خواسته های دیگران و دنبال کردن سن حالا تبدیل شده است به آرامش و سکنی گزیدن در کلبه زنیبا.
9 notes · View notes
avengersnewb · 10 months
Text
دکتر پاتس و کاپیتان استیونز
تونی استیو رو فشار داد سمت کمد. 
چیکار— استیو با اندکی مقاومت رفت تو تا ته تا اونجا که جعبه های شوینده رو روی هم چیده بودن.
تونی دنبالش رفت و در رو پشت خودش بست. یه ضربه به عینکش زد که زودتر با فضای تاریک هماهنگ بشه. ”دنبالمونن!“ 
فضا تنگ بود. تونی سعی کرد بره عقبتر ولی هیچ عقبتری وجود نداشت برای همین سرجاش وایساد و سعی کرد نفسشو تو بده به امید اینکه شکمش به پهلوی استیو برخورد نکنه. 
استیو سرجاش جابجا شد. معلوم بود که اونم داره سعی می کنه یه کم فضا بینشون بذاره اما موفق نمی شه. آروم پرسید ”ازکجا فهمیدی؟“ 
تونی زمزمه کرد ”فرایدی. همه حرکات رو بررسی می کنه و ناهمگونی ها رو تشخیص می ده.“ 
استیو چشماشو نازک کرد. ”آفرین دکتر پاتس! فرایدی این کارارو قبلا که با هم ماموریت می رفتیم بلد نبود.“ 
یه حس گرم تو دل تونی پیچید. استیو با یه اسم و یه جمله هوشیارانه دل تونی رو لرزونده بود و ناگهان تونی پرت شده بود به سالها قبل وقتی که هر گفتگو پر از چیزای ناگفته بود پر از حرفای شیرین شیطنت آمیز پر از امید. 
تونی نفسشو بیرون داد. ”کاپیتان استیونز خیلی چیزا از آخرین باری که ما با هم ماموریت رفتیم عوض شده.“ 
”اوه!“  با اینکه فضایی بینشون نبود استیو اومد  یه کم نزدیکتر. گونه هاش تو نوری که فرایدی به فضای تاریک توی کمد می تابون از چند لحظه پیش سرختر شده بودن. گردنش سینه اش تمام پوستی که از لای یقه ی کت ارتشی اش بیرون بود سرخ شده بود.”مثلا چه چیزایی؟“ 
قلب تونی تند تر می تپید. بدن استیو به بدنش فشرده بود و تونی می تونست صدای آروم نفساشو بشنوه. می تونست گرمایی که از بدن استیو صاطع می شه رو حس کنه. 
تونی یه لحظه ایستاد و فکر کرد.
اونا توی یه دنیای دیگه بودن. آدمای دیگه با اسمای دیگه و شغلای دیگه و شاید فقط شاید دکتر پاتس و کاپیتان استیونز هم تمام وقتشونو صرف آهسته از کنار هم گذشتن کرده بودن. شاید دکتر پاتس سالها به کاپیتان استیونز خیره شده بود که جوون بود و زیبا و زود به زود سرخ می شد  شاید کاپیتان استیونز این دنیا از دکتر پاتس خیلی خوشش می یومد ولی جرات نداشت حرفشو بلند بزنه و شاید دکتر پاتس شک نداشت شاید خوب می دونست تو سر کاپیتان چی می گذره.
تونی در حالیکه لباش به گردن استیو می خورد زمزمه کرد ”مثلا این.“ و سرشو بلند کرد تا لبهاشو به لبهای استیو بچسبونه. 
برای یه لحظه ی طولانی بدن استیو منقبض شد. تونی داشت با سرعت تو مغزش حساب می کرد که چهطور می تونه یه کم بره عقبتر که استیو دستشو دو صورت تونه گرفت لبهاشو از هم باز کرد تا تونی راه بده تو و به آرومی  زمزمه ی لذت بخشی کرد در حالیکه دست آزادش به یقه ی کت تونی گره خورد. تونی پشت گردن استیو رو گرفت تا اونو خودش نزدیکتر کنه که کاری کنه که به هم بچسبن در حالیکه دهن استیو رو مزه می کرد. بوسه مثل آتیش بود گرم و روون توی رگهاش جاری می شد. 
دکتر پاتس و کاپیتان استیونز لیاقت این رو داشتن که همدیگه رو در آغوش بگیرن و با بوسه نفس نفس بزنن و فراموش کنن که کجان درست مثل استیو و تونی. مثل همزادهاشون در ۱۹۷۰ اونا هم به اندازه ی کافی صبر کرده بودن.
5 notes · View notes
ahvazservic · 2 years
Text
علت پرز گرفتن لباس در ماشین لباسشویی چیست؟
چند روز پیش وقتی از اداره به منزل برگشتم یکی از دوستان قدیمی با من تماس گرفت و برای شام دعوتم کرد من که آمادگی قبلی برای این دعوت نداشتم سر کمد لباس ها رفتم لباس مورد علاقه ام رو انتخاب کردم تا برای شب بپوشم ولی متوجه شدم لباس احتیاج به شستشو دارد خلاصه لباسشویی رو روشن کردم و پس از طی شدن زمان شستشو بعد از خارج کردن لباس از ماشین دیدم که ای دل غافل تمام سطح لباس پر از پرز و کرک های سفید شده تازه اونجا بود که متوجه شدم جیب های لباس رو خالی نکرده بودم و یادداشت باقی مانده در جیب لباس همچین بلایی سر لباس نازنینم آورده بود. آیا می دانید علت پرز گرفتن لباس در ماشین لباسشویی چیست؟
Tumblr media
تاکنون برای شما هم پیش آمده که یکی از لباس های مورد علاقه خود را برای شستشو درون لباس شویی گذاشته و پس از اتمام شستشو متوجه پرزهایی که روی لباس را پر کرده شده باشید یا سطح لباس مشکی زیبایتان بعد از شستشو پر از پرز شده باشد حتماً این سئوال ذهن شما را به خود مشغول میکند علت پرز گرفتن لباس در ماشین لباسشویی چیست؟ یکی از مشکلات متداول در زمان شستشوی لباس در لباسشویی کرکی شدن و پرز گرفتن لباس ها می باشد. ولی این مشکل مختص شما نیست و برای بسیاری از افراد باعث دردسر میشود حوله ها و لباسهای بافتنی کرکی و پشمی میتوانند باعث این مشکل شده و به لباسهای دیگر منظره ناخوشایندی بدهند. ولی گاهی بدون اینکه این لباس ها با دیگر لباس ها ترکیب شود باز هم شاهد این پرزهای ناخوشایند روی لباسهایمان هستیم. پس علت پرز گرفتن لباس در ماشین لباسشویی چیست؟
2 notes · View notes
realmoghaddam · 2 years
Photo
Tumblr media
🍉🥳🍉 خوب امسالم هر طوری بود به هر شکلی یلدا بالاخره اومد😉 . امسالم قوی تر از قبل یکی از برنامه هام که استعدادیابی بود بعد از چند سال به کمک دوستان خوبم به شکل کوچکش در شهر مادریم برگزار و دیگه داره تمام میشه... تا قسمتهای دیگه اش 🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟 . اما مهم ترین بخش هدف کارسازی و #پویاسازی_بچه_های_ایران که امسال با یک همراه خوب و عالی شروع اش کردیم... @golriz_honar 🥳🤩🌟🌈🌹✌️ . پیج زیر را دنبال کنید از این پس اونجا بیشتر توضیحات خواهیم داد البته در استوری هام هم گاهی با خبرتون میکنم😉: @ilmakcarpet @ilmakcarpet @ilmakcarpet @ilmakcarpet @ilmakcarpet @ilmakcarpet . . . همیشه در کنار عزیزانتون پر از شادی و سلامتی باشید... 🥳❤️😍🤩🌈🌹😘🌟🍉✌️ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . #فرش_ایلمک #ایلمک_فرش #فرش #فرش_را_حمایت_کنیم #ایران #تهران #درگز #مشهد #پویاسازی_بچه_های_ایران #گلیم #کارسازی #صنایع_دستی #یلدا #یلدامبارک #کاریابی #کارآفرینی #معصومه_باسره_گلریز #حسین_مقدم #حسین_حسین_زاده_مقدم_طوسی #carpet #ilmakcarpet #carpetilmak #iran #tehran #dargaz #kilim #mashhad #handicrafts #yalda #entrepreneurship (at Iran) https://www.instagram.com/p/CJCQ98ABTsW/?igshid=NGJjMDIxMWI=
2 notes · View notes
30ahchaleh · 6 days
Text
Tumblr media Tumblr media
Panasonic Logo
.
بعد از هبوط۵۷ یعنی در سال1979 همه چیز تا مدت ها در ایران فریز شد و بعد از آن یواش یواش رو به زوال رفتند
قشر متوسط جامعه هم از آن روند مستثنی نبود
آنها که توانسته بودند در دوران قبل از هبوط ، قوام و پایه و اساس زندگی خود را بنا کنند کمتر و کندتر گفتار این مصیبت بودند
.
خلاصه
بعد چندین و چند سال وقفه در بروز بودن با تکنولوژی در دست مردم جهان
دوربین جدید آقا کیومرث وارد شدـ😅ـ
Tumblr media
این هم آخرین دوربین آقا کیومرث که کلی همه باهاش خاطره دارن از خانواده خودمون تا دیگران ، حتی آنها که ایشون را ندیدن مثل آقا دانیال
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
VHS-C
Tumblr media
یک فیلم 10ثانیه از کودکی آقا دانیال که با اون دوربین گرفته شد
این آقا دانیال کوچولو که میبینید بعدها مثل پدر بزرگ علاقه‌مند به این چیزا میشه تا اونجا که اکنون در این حرفه مشغوله
.
.
Panasonic video camera
Model No. NV-S500EN
.
.
.
1 note · View note
notdoni · 2 months
Text
نت پیانو REMEMBER WHEN از ALAN JACKSON
نت پیانو REMEMBER WHEN از ALAN JACKSON
نت دونی , نت پیانو , نت متوسط پیانو , نت پیانو الن یوجین جکسون , notdoni , نت های پیانو الن یوجین جکسون , نت های پیانو , پیانو , الن یوجین جکسون , نت الن یوجین جکسون , نت های الن یوجین جکسون , نت های بهزاد بشارتی , نت های متوسط پیانو , نت پیانو متوسط
پیش نمایش نت پیانو REMEMBER WHEN از ALAN JACKSON
Tumblr media
نت پیانو REMEMBER WHEN از ALAN JACKSON
دانلود نت پیانو REMEMBER WHEN از ALAN JACKSON
خرید نت پیانو REMEMBER WHEN از ALAN JACKSON
جهت خرید نت پیانو REMEMBER WHEN از ALAN JACKSON روی لینک زیر کلیک کنید
نت پیانو REMEMBER WHEN از ALAN JACKSON
نت پیانوی REMEMBER WHEN از ALAN JACKSON
سبک موسیقی: کانتری
آهنگساز: alan jackson
گام: G Major
ریتم : 4/4
تمپو: 120
متن آهنگ  REMEMBER WHEN از ALAN JACKSON
Remember when, I was young and so were you and time stood still, and love was all we knew You were the first, so was I We made love and then you cried Remember when…
به خاطر بیار وقتی را که،من جوان بودم و تو بودی و زمان هنوز ایستاده بود ، و عشق همه چیزی بود که ما میشناختیم تو اولین نفر بودی و منم بودم ما عاشق شدیم و بعد تو گریه کردی به خاطر بیار وقتی راکه…
Remember when, we vowed the vows and walked the walk Gave our hearts, made the start, it was hard We lived and learned, life threw curves There was joy, there was hurt  notdoni Remember when…
به خاطر بیار وقتی را که ، ما عهد ها را عهد بستیم و در پیاده رو ها گام بر میداشتیم اونجا لذت و صدمه بود برامون به خاطر بیار وقتی را که…
Remember when, old ones died and new were born And life was changed, disassembled, rearranged We came together, fell apart And broke each other's hearts Remember when…
به خاطر بیار وقتی را که ، کهنه ها مردن و جدید ها به دنیا آمدن و زندگی عوض شده بود ، بهم ریخته و دوباره آراسته شده بود ما باهم آمدیم و جدا شدیم و قلب های همدیگه را شکستیم به خاطر بیار بیار وقتی را که…
Remember when, the sound of little feet was the music We danced to week to week Brought back the love, we found trust Vowed we'd never give it up Remember when…
به خاطر بیار وقتی را که ، صدای پای کوچک موسیقی ما بود هفته به هفته ما میرقصیدیم ما عشق را برگرداندیم،و ما اعتماد را پیدا کردیم عهد بستیم که ما هرگز به پایان نرسانیمش به خاطر بیار وقتی را که…
Remember when, thirty seemed so old Now lookn' back, it's just a steppin' stone To where we are, Where we've been Said we'd do it all again Remember when…
به خاطر داری وقتی را که ، سی سالگی پیر به نظر میومد الان به گذشته نگاه میکنیم ، این فقط یک جای پا ایست به جایی که ما هستیم و جایی که بودیم و گفتیم ما همه ی اینکار هارا دوباره تکرار میکنیم به خاطر داری وقتی را که…
Remember when, we said when we turned gray When the children grow up and move away We won't be sad, we'll be glad For all the life we've had And we'll remember when
Remember when
به خاطر بیار وقتی را که ، ما ناامید شدیم وقتی که بچه ها بزرگ و ترکمون کردن ما ناراحت نخواهیم شد ، بلکه خوشنود خواهیم شد برای تمام زندگی که ما داشتیم و ما همه اینها را به خاطر خواهیم آورد
کلمات کلیدی : نت دونی , نت پیانو , نت متوسط پیانو , نت پیانو الن یوجین جکسون , notdoni , نت های پیانو الن یوجین جکسون , نت های پیانو , پیانو , الن یوجین جکسون , نت الن یوجین جکسون , نت های الن یوجین جکسون , نت های بهزاد بشارتی , نت های متوسط پیانو , نت پیانو متوسط
0 notes
bornlady · 3 months
Text
بهترین آرایشگاه زنانه زعفرانیه : به عنوان یک هدیه برای شما، و به گفته تارن، من هرگز نمی توانستم کاری با او انجام دهم. "من نمی دانستم که او می رود. چطور شد؟" "اوه، او یک روز صبح سه هفته پیش آمد و از من پرسید که آیا جای او را می خرم یا نه. من آمدم و رفتم سر همه چیز و گفتم چه می‌دهم، و او هرگز چانه‌زنی نکرد. روز بعد ده درصدم را پرداخت کردم و قبل از ظهر در وکیل در هلمستون تکمیل کردم. رنگ مو : تارن اونجا بود؟ "او بود. علاوه بر این، ما یک بطری شراب شامپاین در آرمادا با هزینه او داشتیم، و او مرا با ماشینش به برگرداند." ماشین؟ او گفت: "فقط دو ماه فرصت داشت. بزرگتر از شما است، قربان، و من انتظار دارم که او بابت آن ضرر کند. بهترین آرایشگاه زنانه زعفرانیه بهترین آرایشگاه زنانه زعفرانیه : زیرا او به من گفت که نباید آن را با خودش به فرانسه ببرد، و آنها هم هستند." چیزهای بد برای فروش[صفحه 33] بله، آن روز بعدازظهر احساس می‌کردم که یکی از آدم‌های مهربان هستم – در حال نوشیدن شراب شامپاین و نشستن در ماشین موتوری. او باید مردی گرمتر از همیشه باشد که من فکر می کردم." "چطور بود؟" "خب، او ساکت بود. لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه و با این حال، کمی هیجان زده بود، اگر منظورم را می دانید. او لباس های نو پوشیده بود - اوه، کاملاً. من معتقدم که او به طور غیرمنتظره ای به پول رسیده است، و او و دو سیاه‌پوست - زن و بچه - با هم به گردش می‌روند.» من اعتقاد پررو را نداشتم، اما چیزی نگفتم. پرو گفت: "در فرانسه آنها خیلی خاص نیستند. بهترین آرایشگاه زنانه زعفرانیه : بنابراین به من گفته می شود." «به جرات می‌گویم سیاه‌پوستان بهتر از اینجا پایین می‌روند.» وقتی اینجا بودی زن و بچه اش را دیدی؟ "نه، آنها را نشان ندادند، و من آنها را نخواستم. فکر نمی کنم وقتی من آمدم آنها در خانه بودند، زیرا به هر اتاق رفتم. اما آنها باید قبل از من از راه دیگری وارد شوند. رفت، چون صدای آنها را در اتاق کناری ما شنیدم. "او برای چی گریه می کرد؟" پرو خندید. "چرا، زنان برای هر چیزی گریه می کنند. شاید دندان درد. شاید او کمی پانسمان می کرد." من با نتیجه گیری پروت موافق نبودم، اما باز هم نظری ندادم. پروت مجبور شد سوار شود[صفحه 34] اسب او و سوار شدن به او به من اعتماد کرد که قبلاً برای مستاجر گرفته است. خانم لین قرار بود با دختر متاهل و دامادش در آنجا زندگی کند. بهترین آرایشگاه زنانه زعفرانیه : خانم لین عمه بداخلاق و سوء هاضمه پروت بود و تا به حال در خانه پرو در ساندنه زندگی می کرد. پرو گفت: "اما من دیگر برای او جا ندارم." "پس او اگزاتوس خود را می گیرد ." من اگزاتوس را به فیلولوژیست توصیه می کنم. پروت سوار شده بود، و من در نیمه راه از تپه به سمت ماشینم رفته بودم. که این فکر به ذهنم خطور کرد که باید نگاهی به ساختمانی بیندازم که برای تشریفات عجیبی که بال توصیف کرده بود استفاده شده بود و برگشتم. از نو. مکان را پیدا کردم؛ جدا از خانه ایستاده بود و در داخل آن سوار شده بود. آن بوی عجیب دود تلخ هنوز در آن آویزان بود. در یک انتها می‌توانستم ببینم که نوعی اتصالات برداشته شده است. بهترین آرایشگاه زنانه زعفرانیه : و پاشیده شدن موم شمع روی زمین وجود داشت. با بیرون آمدن دوباره زیر نور خورشید، متوجه شدم که تارن کمی تسطیح و جاده سازی انجام داده است تا بتواند ماشین خود را از سمت پایین حفره به برساند. اگر او به سمت هلمستون رانندگی می کرد، این به او مسافت بیشتری می داد، اما مسیر کوتاه تری که من در پیش گرفته بودم. برای یک ماشین کاملاً غیرممکن بود. و بعد، کاملاً تصادفی، در میان درختان رشد نکرده باغ متوجه چیزی سفید رنگ شدم که[صفحه 35] در فاصله کمی بی شباهت به یک نقطه عطف بزرگ به نظر می رسید. وقتی وارد باغ شدم، سگ ناله کرد و دراز کشید. حدس زدم که خسته است و او را همانجا رها کردم. بهترین آرایشگاه زنانه زعفرانیه : نمای نزدیک‌تر ستونی را به من نشان داد که تقریباً سه فوت مربع و حدود چهار فوت ارتفاع داشت، که به زیبایی از توده‌های گچ خشن ساخته شده بود. بالای ستون تلی از خاکستر و چوب زغال شده بود. در آن زمان بود که شباهت آن به یک محراب قربانی، مانند تصویری که در یک کتاب مقدس مصور قدیمی دیده بودم. برای اولین بار به من توجه کرد. در میان خاکستر چیزی می درخشید و می درخشید. من آن را با کمی چوب ماهیگیری کردم. این یک دایره کوچک از طلای نرم بود که ظاهراً کار اروپایی نبود و ممکن بود به عنوان النگوی کودکانه باشد. و آشفتگی من از خاکستر چیزهای دیگری به من نشان داده بود. بهترین آرایشگاه زنانه زعفرانیه : در یکی از سوله‌ها یک جعبه شراب قدیمی پیدا کردم و تمام آنچه را که پیدا کرده بودم در بالای محراب گذاشتم. قسمت پایین خاکستر و بالای محراب هنوز کاملاً از آتش گرم بود. با تلاش و عجله، کیف را تا ماشینم بردم.
قاب را داخل تونیو گذاشتم و روی آن را با فرش پوشاندم و بعد با سگی که کنارم بود با سرعتی که می توانستم رانندگی کنم به خانه رفتم. شریک زندگی من از دور خود برگشته بود و در بررسی آنچه در پرونده بود به من پیوست. سوزاندن ناقص بود و ما هیچ شکی نداشتیم. بهترین آرایشگاه زنانه زعفرانیه : می توانم با اطمینان بگویم که در یک محراب در باغی در جسد کودک خردسال در طی سی و شش ساعت از زمان کشف من که دقیقاً دوازده و بیست دقیقه صبح روز 29 مارس بود، سوخته بود. بلافاصله به سمت ماشینم برگشتم و به سمت کلانتری رفتم و در آنجا اطلاعاتم را دادم. شماره و قیافه ماشین تارن معلوم بود. یک مرد سفیدپوست که با نگرس سفر می کند نمی تواند بدون توجه به جایی در انگلیس برود. او و زن قبلاً در پاریس بودند و مرد به پرو اعتراف کرده بود، تحت شرایطی که ممکن بود بر سکوت معمول او غلبه کند، که به فرانسه می‌رود. بازرسی که من را دید مطمئن بود که تارن پیدا خواهد شد و کل راز در مدت زمان کوتاهی روشن شد.
0 notes
calllmeai · 3 months
Text
من همه چیو ایگنور میکنم
من به چیزهای سخت توجه نمیکنم
من خوشحالیم رو از موفقیت میگیرم ن از چیز دیگه ای
من در به در لحظه به لحظه دنبال تایید بقیه ام
من همه کارهامو دارم عقب ميندازم
من اگه سرمرنتای ۵۰ نخورم اصلا خوشحال نیستم
من نمیخوام دیگه سرمنتا بخورم
من یادم نمیاد چه جوری نقاشی میکردم.
من یادم نمیاد چه جوری از کتاب میخوندم
من یادمه وقتی که از نقاشی اینقدر راضی نبودم که گریه کردم
من یادمه وقتی تصمیم گرفتم دوست پیدا نکنم و با تارا باشم
من یادمه وقتی شیر موز داشتم
من یادمه وقتی دستامو باز میکردم و میچرخیدم، الکی، و درجواب اینکه چیکار میکنی؟ دعا میکنی؟ گفتم آره.
من یادمه وقتی پلاک پراید رو حفظ کردم
من یادمه وقتی مرغ با فلفل دلمه ای خوردم
من یادمه سوپ دوست داشتم
من یادمه آش لبو خوردم و دوست نداشتم
من یادمه وقتی از پست اف اف سرم داد زدن
من یادمه شب قبل اینکه تارا به دنیا بیاد رک
من یادمه که با گوشی بابا پوکی( نمیدونم دقیقا چی بود) بازی میکردم
من یادمه وقتی بابا برای مامان گوشی خرید. و به نامش کرده بود. ( یا قرار بود بکنه؟)
من صدای جارو کشیدن رفتگر آخر شب ها رو یادمه
من خوردن گردو و پنیر رو تو آشپزخونه یادمه
من لباس پوشیدن جلوی بخاری رو یادمه
من خوردن های بای اون دختره رو یادمه. من گشنم نبود. فقط دلم میخواست بخورمش. و لذت می‌بردم از اینکه کسی قرار نیست بدونه من بودم. و اون ناراحت میشد. بدون اینکه بتونه ثابت کنه یا مقصری پیدا کنه ( با اینکه تهش اینجوری نشد)
من جشن تکلیف ام رو یادمه
من اینکه تو گروه سرود نرفتم رو یادمه
من مسابقه گروه سرودنون تو راهنمایی رو یادمه
من تمریناشو یادمه
من یادمه میخواستم بمیرم
من یادمه یه کانال دپ زده بودم با عسل
من عسل رو یادمه
من هستی رو یادمه
من یادمه قرار بود زنگ تفریح ها نرم تو حیاط و چه احساسی داشت
من یادمه موقعی که کلیپس گل دار بزرگ مد بود و نمیذاشتن تو مدرسه بزنیم
من یادمه روز اول دانشگاه حضوری رو
من روز اول کلاس داشنگاه غیر حضوری هم یادمه یادمه که تشکیل نشد
من یادمه که موهامو بافته بودم و ورزش کرده بودم قبل اینکه رتبه های کنکور بیاد
من یادمه که تخم مرغ تست غلات نون و پنیر و کاهو میخوردم
من یادمه هفته ای که قرار بود ۴۰۰ تا کالری بخورم
و نتونستم یک هفته اش کنم
من یادمه سرچ کردن کالری غذا هارو
من یادمه اونموقع ذهنم آرومتر بود
من یادمه وقتی دستامو زخم میکردم حالم بهتر میشد
من یادمه وقتی قرص تو آب حل کردم و خوردم
من یادمه وقتی یه عالمه قرص خوردم و رفتم بیمارستان
من یادمه اون احمقایی که اومده بودن بالاسرم اونجا
من یادمه وقتی از گرامری استفاده میکردم
من یادمه وقتی داشتم پایتون یاد میگرفتم
من اولین باری که ویدئو ساتسی رو دیدم رو یادمه
من یادمه وقتی تارا کوچیک بود و با دست ماکارانی میخورد
من یادمه وقتی با تارا کارتون می‌دیدیم
من یادمه وقتی با تارا تو ماشین چهارشنبه برگشتنی از مدرسه آهنگ های عمو پورنگ رو میخوندیم
من یادمه وقتی پینترست رو پیدا کردم
من یادمه وقتی کفش سنگم رو خریدم
من یادمه وقتی نانی خوردم و دندونم افتاد
من یادمه وقتی نون بربری با پنیر خوردم و کیف داد ولی نباید میخوردم
من یادمه شیشه در ساختمون مون اینه ای بود
من یادمه وقتی مامان از خونه بیرونم کرد
من یادمه وقتی کتاب علوم ترسناک گیاهان رو میخوندم و از روش با کاغذ پوستی شکل هاشو میکشیدم
من یادمه وقتی ویدئو گیاه گوشت خوار ر دیدم
من یادمه وقتی به آهنگ های حامد زمانی گوس میدادم
من یادمه وقتی اون پوستر خامنه ای رو گرفتم
من یادمه وقتی کسی جدیم نمی‌گرفت
من یادمه وقتی خونه مامان بزرگه میرفتیم
من یادمه روزی که مرد
من یادمه روزی که فهمیدیم مامانیی سرطان داره
و من آزمایشش خوندم
من یادمه وقتی اون کتابه رو خریدیم که راجع به این بود که آدمای مختلف چه جوری دعا به خدا میکنن بچه های آلمانی به زبان آلمانی...
من یادمه روزی که مامانی عمل کرد
من یادمه وقتی تو یازدهم حالم خوب نبود
من یادمه شبای کنکور چه روتین داشتم
و صبح هاش
من یادمه وقتی تو آزمون رانندگی قبول شدم
من یادمه وقتی سرم داد زد
من یادمه وقتی تارا داشت لبو می‌خورد
من یادمه وقتی خرگوشه مرد
من یادمه وقتی بابا ظرف شیکوتد
من یادمه وقتی مامان داشت تهدید می‌کرد این چاقو رو میکنم تو شیکمم
من یادمه وقتی مامان حالش بد سده بود
من یادمه وقتی اول بار پروپرانول رو خورد کردم
من یادمه وقتی اولین آهنگ تیلور رو گوش دادم
من یادمه وقتی اولین آهنگ هالزی رو گوش دادم
من یادمه وقتی گوشی سفیده رو خریدیم
وقتی گوشی سفیده رو از دیجی کالا خریدیم
وقتی این گوشیو خریدیم
وقتی ایربادهامو خریدم
من یادمه وقتی پلان هامونو رو زمین محوطه داشنگاه با گچ کشیدیم
من یادمه وفتی اولین ویدئو ساتسی رو دیدم
من یادمه وقتی پسوورد تامبلر ساتسی رو گیر اوردم و بازش کردم
0 notes
expressionless-fr · 3 months
Text
Tumblr media
یسری وقتا که به هاست قبلی فکر میکنم دلم میگیره. سر هرچیز کوچیکی خوشحال میشد و اهمیت میداد - برعکس من که هرروز دارم بیشتر به هیچی بودن نزدیک میشم. پسربچه، الان تو هیچی چیکار میکنی؟ چیزی اونجا هست سرش ذوق کنی؟ کل چیزی که باهات یکی دارم اسممه. "کیان".
0 notes
innatus-simulacrum · 4 months
Text
از سندروم های بی قراری
پا شد، اشک ریزان بدو بدو در اتاقم را باز کرد
گفتم: چی شده مامی، خواب بد دیدی؟بغلش کردم، پشتش را ماساژ دادم تا کمی ارام شد
گفت: نه خوابم نبرده، فکر دارم، فیلم دیدم توی مدرسه
گفتم: فیلم چی دیدی، ترسناک بوده؟
گفت : نه، هپی فیت دیدم، اونجا که جوجه پنگوئن مامانش رو بغل میکرد من توی مدرسه گریه کردم، چونکه قشنگ بود
میشه پیشت بخوابم؟ …
سرش را روی شانه ام گذاشت و‌بهم چسبید…
Tumblr media Tumblr media
0 notes
savaahmad · 4 months
Text
بله ساواخانم دوست داشتنی با معرف آل الله و باشخصیت.
شما بدر اونجا نمی خوری باید بیای تهران استاد دانشگاه بشی.
0 notes
akk0304 · 4 months
Text
Tumblr media
مارادونا مدتی به خاطر افسردگی پس از ترک اعتیاد در بیمارستان بستری بود، وقتی مرخص شد حرف قشنگی زد:
اونجا دیوانه های زیادی بودند، یكی می‌گفت من چگوارا هستم، همه باور می‌كردن!
یكی می‌گفت من گاندی ام، همه قبول می‌كردن!
ولی وقتی من گفتم مارادونا هستم، همه خندیدن و گفتن هیچ كس مارادونا نمی‌شه! اونجا بود كه من خجالت كشیدم كه چه بر سر خودم آوردم!
در این دنیا غرور دمار از روزگار آدم در میاره و دقیقا گرفتار چیزی میشی كه فكر می‌كنی هرگز در دامش نخواهی افتاد.
0 notes
holychibisuke · 5 months
Text
البته خوشحالم که نمردیم و تجربه کردم و فهمیدم چقدر کصشر بود😑😂
دوود
دارم فک میکنم اگه اونجا تموم میشد و من توی اون احساسات به اووون ادم میموندم چیی
ایی
واقعا حیف میشد
0 notes