ـ میخوام شما را با یک نوع " بُـهـت " اگر آشنا نیستین آشنا کنم اما اول طبق معمول مقدمه سازی 🤪 ـ
پست رضاموتوری و اون دیالوگش که گذاشتم یادتونه
ـ " تو نمیدونی وقتی آدم تنها میشه به چه چیزهایی دل میبنده " ـ
و حالا فیلم
Cast Away
ـ " دور افتاده " و شخصیت
Wilson
.
⚠️ Alert Spoil ⚠️
⚠️ خطر لو رفتن فیلم ⚠️
.
.
.
.
.
Cast Away (2000)
آدم های تنها خوب میدونن این چه حسیست و این مدل وابستگی چیست ، حتی تعجب هم نخواهی کرد اگه غرق این حس بشی حاضر باشی جان خودت رو به خطر بندازی تا پدیده ویلسون "این منجیت" در تنهایی ، گم یا ناپدید نشه
که اگر شد ، همچون ژپتوی پیر توی دل "نهنگ وحشت" گیر میافتی و فقط با بازگشت پینوکیوت هست که میتونی از آن حبسگاه رها بشی
The Terrible Dogfish
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
این مقدمه رو حالا میخوام بّست بدم به اینکه آیا بشر واقعا موجودی اجتماعیست ؟
میدونیم یک سری کارها و خلق ها از سوی بشر به این واسطه پدید آمده که او در انزوا بسر برده که در غیر این صورت وقوع آنها غیر ممکن بوده
و صدالبته که یک سری کارها و خلق ها هم به خاطر وجه اجتماعی بودن بشر رخ داده که در غیر این صورت وقوع آنها نیز غیر ممکن بوده
اما نادیده گرفتن بستر انزوا به گونه ای که بشر را موجودی صرفا اجتماعی بدانیم با آنچه تجربه کردیم و میبینم در تناقض است
.
از نگاه من بشر موجودی دو وجهیست هم اجتماعی هم منزوی
شاید این برداشت اشتباه اجتماعی بودن بشر ازآنجا نشات گرفته که بشر در "انزوا محض" آنهم در مدت زمان طولانی احتمال به خطر افتادن حیاتش بیشتر از بشر در اجتماع محض بدون داشتن انزوا و خلوت است و این یعنی مبنا سنجش کمیت حیات در کوتاه مدت است نه کیفیت حیات در بلند مدت !!!
در صورتی که این معیار سنجش ، درخور و شایسته بشر پیچیده نیست
پس چه بگوییم
بشر موجودی منزویست که در کنار اجتماع بودن برایش امری حیاتیست
یا که بگوییم
بشر موجودی اجتماعیست که در انزوا و خلوت ریست "بازنشانی ، بازآرایی" میشود مثل خواب که اگر نشود قاط میزند
و چه و چه
فرقی ندارد بشر به هر دوی این بستر ها احتیاج "مبرم" دارد
هدف من از نوشتن این متن تعریف درست با جمله بندی صحیح برای این دو وجه بودن بشر نیست این مهم با دیگران ، هدف من تلنگر آن بـُهت است که در ابتدا به آن اشاره کردم
.
از درونگرا ترین افراد تا برونگرا ترین ها ، از اجتماعی ترین افراد تا منزوی ترین آنها همه و همه در این دنیا احساس تنهایی میکنن آنهم بدجوری !
حال آیا خدایان مذهبها و انواع ایدئولوژی های معبود محور ( کاری به آن کل ندارم که در پایان به آن اشاره خواهم کرد ) بلکه دقیقا منظورم خدایی است که آن مرامها برای ما شرح میدهند، آیا آن خدا ها ! یک ویلسون نیستن که در این برهوت تنهایی به نجات آمده تا جاییکه بعضی به اصطلاح نجات یافتگان حاضرن برایش جان بدهند و از آن بد تر جان بگیرند ؟
.
آیا در "این وادی که گفتم" صَنم و خدا ، یگانه نیست که شاید ، شاید روزی به لطف آن مو فیروزه ای جان بگیرد
.
بنام خداوند جان و خِرد
.
.
.
: پ . ن :
در سال 2022 جناب تام هنکس در فیلم پینوکیو ساخت کمپانی دیزنی ظاهر شد گویا ایشون هم مثل من بسیار علاقهمند به این مفهوم هستن 😄
سلوا، باهام کاری کرد که دیگه تا آخر عمرم، این کار رو نکنم!... چه کاری؟؟؟؟
رشوه جنسی از دانشجو های دختر، در ازای نمره!
فکر میکردم مثل دفعات قبل یه کص کلوچهای جوون میکنم. سلوا دختر لوند و نازی بود. اتفاقاً همیشه طنازی و دلبری میکرد از من و باعث شده بود که پیش خودم خیال کنم که اون خودش میخواد بهم بده. یه دختر قد بلند، حدودا ۱۸۰ با پوست روشن و موهای روشن. ولی آتشین مزاج! آخه سلوا لر بود. بچه خرم آباد! بعدا فهمیدم که بین چهار تا داداش تک دختر هستش. تو کلاس خیلی بی پروا و شجاع بود. عاشق کل انداختن و جر و بحث با پسرا و خیلی مغرور. توی خواب هم نمیدیدم که سلوا یه آلفای عضلانی باشه.
نمره اش ۸/۵ شده بود. کلی التماس کرد و چند روز همش توی تلگرام پیام و التماس و جلز ولز کرد. منم که بدجوری توی طول ترم تو کفش بودم حوالی ساعت ۱۲ شبی که فرداش آخرین مهلت ثبت نمرات بود باهاش وعده گذاشتم. کجا؟... خونه مجردی خودم! البته همون شب که باهاش وعده گذاشتم یکی دیگه از دخترا رفت زیر کیرم. اما چیزی که عجیب بود این بود که سلوا هیچ مقاومتی نکرد و سریع قبول کرد. به هر حال براش لوک فرستادم. قرار شد ساعت ۱۰ صبح بیاد و تا ساعت ۶ عصر بهم سرویس بده تا بعدش نمره رو براش رد کنم.
وارد خونه که شد توی پوست خودم نمیگنجیدم. آخه خیلی خوشگل و ناز شده بود. لبشو بوسیدم و با مهربونی دعوتش کردم تو سالن اونم با لبخند نازی چشم گفت و رفت تو سالن. در رو قفل کردم و کلیدش رو گذاشتم تو جیبم. ازش پرسیدم چای میخوری یا قهوه و طبق خواستش قهوه گذاشتم. اما اون مشغول تعویض لباسهاش شد. مثل دخترای دیگه نبود که هاج و واج باشن. انگار تجربه داشت!... با خودم گفتم انگار همکارای دیگه هم ازش کام گرفتن. تو همین فکرا بودم که سینی به دست رفتم تو سالن و با دیدنش خشکم زد. سلوا با یه بیکینی صورتی نشسته بود روی مبل راحتی و عجب بد��ی 😨😰😱🤯 بدنش ورزیده و عضلانی بود!... رنگم پرید! با لبخند پرسید:« چی شد استاد؟...» من به تته پته افتاده بودم... سلوا لبخند کنایه آمیزی زد و با اشاره به کنارش گفت:« بیا بشین استاد... بیا بشین اینجا... نترس!... کاریت ندارم...» من با ترس گفتم:« متوجه نمیشم... واااای چه بدنی داری تو دختر؟ 🤯» سلوا جوری بهم نگاه کرد و خندید که تنم لرزید 😈 و گفت:« مگه نمیخواستی یه شب باهام باشی؟... خب منم در اختیارتم دیگه... بیا بشین!» من آب دهنمو به سختی قورت دادم. سلوا چشمکی بهم زد و روی مبل لم داد و با لحن لوس گفت:« چرا معطلی استااااااد؟... بیا تو بغلم استاد خوشگلم... میخوام بخورمت 😜» من داشتم تمام راههای ممکن رو بررسی میکرد. یدفه یه فکری به ذهنم رسید و سریع عملیش کردم. سریع دویدم به سمت در واحد... صدای خنده های تحقیرآمیز سلوا میومد که گفت:« عه... پس چی شد استاااااد؟» بدنم از استرس میلرزید. سریع کلید رو از تو جیبم در آوردم و قفل در رو باز کردم. دستگیره رو فشار دادم و در رو کشیدم. لای در ۱۰-۲۰ سانتی باز شد که یهو محکم به هم کوبیده شد و از صداش جا خوردم. دست رگدار سلوا روی در بود. هرچی زور زدم در رو باز کنم نشد. نفس نفس میزدم. سلوا که پشت سرم بود اون یکی دستشو گذاشت اونطرفم و از پشت بدنشو چسبوند بهم و هلم داد و منو چسبوند به در! بدنش عین سنگ بود. شروع کردم به التماس:« سلوا... سلوا... ولم کن... تو رو خدا... اصلا نظرم عوض شد...» سلوا صورتشو آورد دم گوشم و گفت:« ششششششیییییییی... تو که نمیخوای همسایه هات بفهمن چه گهی میخوردی توی این خونه!... میخوای؟» من تا اینو گفت ساکت شدم. سلوا که بازدم نفس کشیدنش به لاله گوشم میخورد، گفت:« آفرین مموش قشنگم!... استاد عاقلم... بیا که امشب کارت دارم...» گردنمو گرفت و چنان فشار داد که کل ستون فقراتم تیر کشید. تا اومدم بگم آخ با دست دیگه اش دهنمو سفت گرفت. منو چرخوند و با یه لگد از پشت، پرتم کرد وسط نشیمن. پشت سرم خورد به زمین و دنیا دور سرم میچرخید. نمیتونستم از روی زمین بلند شم. فقط متوجه شدم که سلوا در رو قفل کرد. اومد به سمتم در حالی که قلنج انگشتاش رو میشکست. من با همون حالت سر گیجه کشون کشون میرفتم عقب تا رسیدم به دیوار. بدنم میلرزید و گریه و التماس میکردم. سلوا به یه قدمیم رسید. خم شد. دستشو آورد جلو و من پریدم بالا. نیشخندی زد و در حالی که نصف کلید که توی قفل شکسته بود رو بهم نشون داد و چشمکی زد و گفت:« درم قفل کردم که امشب تا صبح در اختیارم... نه! در اختیارت باشم جوجو... 😈 دهنتو باز کن ببینم...» من فقط میلرزیدم. یدفه جوری داد زد که یهو از ترس ادرارم ول شد و خودمو خیس کردم:« میگم دهنتو باز کن کونی!... » دهنمو باز کردم و سلوا کلید رو گذاشت دهنمو وادارم کرد که قورتش بدم. یدفه متوجه خیس شدن شلوار و زمین شد و جوری بهم نگاه کرد که آب شدم از خجالت. با تحقیر گفت:« استااااااد... خودتو خیس کردی؟؟؟... 😏 الهی... » چندتا چک به صورتم زد و همزمان گفت:« استااااااد شاشوی کی بودی تو... کوووووونی!!!... تو که خایه نداری گوه میخوری هوس کص کردن بکنی... حرومزاده...» یه دفعه گردنمو گرفت و چنان فشاری داد که نفسم برید. ساعدهای قطور و عضلانیش رو گرفتم ولی شانسم از صفر هم کمتر بود. منو از زمین کند و گفت:« کاری باهات میکنم استاد شاشو... که دیگه هوس کص کردن نکنی... امشب میشی کونی من... کونی کردنیِ سلوا...»
سلوا اون روز تا صبح فرداش منو به اشکال مختلف و بی رحمانه گایید! لهم کرد. اون هر کاری دلش خواست باهام کرد! مثل اسباب بازی بودم توی مشتش... نه! مثل خمیر بودم...
کلافه شدم. به خودم گفتم یک کار رو که شروع کردی تموم میکنی و بعد میری سراغ چیز دیگه. آخه داشتم غذا میپختم. همزمان ظرف هم میشستم. کابینت رو هم مرتب میکردم. موزیک گوش میدادم و با دو نفر چت میکردم. و راستش رو بخواین من خیلی آدم مولتیفانکشنالی نیستم. نمیدونم چرا این بلا رو سر خودم میآرم. مثل این میمونه که با پراید بری آفرود. از پسش برنمیآد. منم از پسش بر نمیآم یه جاهایی. حالا اون خیلی مهمها رو همیشه انجام میدم و تموم میشه. ولی یه چیزهایی هیچوقت حتی به نقطه شروع هم نمیرسه. مثل یه فولدره روی دسکتاپ کامپیوتر که اگه دوتا کلیک لازم بوده که بازش کنه، الان فقط یکی و نصفیش شده و هرگز دو.
خلاصه، خودمو دعوا کردم. میدونم که اگه برم دکتر میتونه خیلی چیزها برام تشخیص بده. اما انداختم تقصیر خودم. چون خودم هم به خودم شانس نمیدم. و هزارتا کار میریزم سرم. البته زندگی هم در چند سال گذشته همینطوری بوده باهام. که مجبور بودم به هزار تا چیز همزمان بپردازم و همزمان با استرس و اضطراب و دوری و کساد عاطفی و سرما و قحطی گرما و امثالهم هم دست و پنجه نرم کنم. به بدی عادت کردم و بد-عادت هم شدم. ما نازپرورده مادرانمونیم، درسته. اما بیجربزه هم نیستیم. بلدیم گلیممون رو از آب بیرون بکشیم. یادمون دادهن. اما با کمردرد بعدش و عضلات کشیده شده هم باید گرفتار بود. این هم جزوی از قرارداده. دنیا بر مراد مادرانمون نگشت و با ما هم سر لج داره.
بهرحال، یه لیست نوشتم از کارهایی که باید انجام بدم، با اولیتبندی. بعضیهاشون به ساعت مجبور بودن. سعی کردم به لیستم بچسبم. البته به خودم هم خیلی سخت نگرفتم و زیادی خودم رو تنبیه نکردم. شد.
اما الان که نشستم اینها رو بنویسم، باز توی این چندکارگی ناقصم گیر افتادم. میخواستم بشاشم. میخواستم بالشهای اضافه که برای مهمون درآورده بودم رو بذارم کمد. همینطور لحاف و ملافهها رو. میخواستم هدفون جدیدم رو امتحان کنم. میخواستم چای درست کنم. میخواستم یک صفحه از یک کتاب رو با صدای بلند بخونم. و میخواستم یه نقاشیای چیزی بکشم. اینها همهش توی یه لحظه بود. و به همهشون یه نوک زده بودم. دوباره کلافه شدم. تصمیم گرفتم همهچیز رو ول کنم. این رو بنویسم که بدونم در ۲۹ دسامبر ۲۰۲۳ این حال رو داشتهم. در آخرین روزهای این سال میلادی احتمالن من تنها کسی نیستم که همچین گرهای به ذهنش افتاده. و لازم داره گاهی اونها رو باز کنه. بعد رشتههای فکرهاش رو مرتب بچینه کنار هم. همرنگها رو با هم دستهبندی کنه و یه کش بندازه دورشون. بیخودها رو بریزه دور. مهمها رو علامت بزنه. بعد همهشون برگردونه توی چمدون ذهنش و حاضر شه برای یه طوفان دیگه. طوفان ۳۶۵ روزه. معروفترین طوفان. زندگی.
برند تجاری”سارونه” با هدف کارآفرینی در حوزه فروش و ارائه خدمات و محصولات با بهترین کیفیت آغاز کرد. هم اکنون سارونه توانسته است با همراهی متشکل از صد ها کارشناس و متخصصان ازموده در شهر ها و استانهای مختلف ایران نقش پر رنگی در رونق فروش و اشتغالزایی و کارآفرینی نوین داشته باشد.
مدیریت شرکت سلامت اندیشان پیشرو پارس جناب آقای حیدر آزرده می باشد.
آموزش های حضوری این مجموعه حتی در دور افتاده ترین مناطق ایران نیز وجود داشته و سعی بر آن داشته که وضعیت اقتصادی افراد این مناطق بهبود پیدا کرده و رشد مالی را تجربه کنند.
عملکرد مجموعه سارونه از نظر درامدی و رشد آن در دوران قرنطینه کرونایی مثبت بوده و بیش از 4 برابر رشد درامدی در این مجموعه با کمک همه اعضای آن و آموزش و پشتیبانی دقیق اتفاق افتاده است.
سارونه وظیفه خود می داند از همه خانواده ی خود از هر کجای ایران به روش حضوری یا غیرحضوری پشتیبانی کامل داشته باشد.
سارونه توانسته انواع مجوز های قانونی خود را دریافت نماید و افتخارات خوبی را کسب کند.
دریافت نماد اعتماد الکترونیک:سارونه دارای نماد قانونی اعتماد الکترونیک از مرکز توسعه تجارت الکترونیکی از مرکز توسعه تجارت الکترونیک وزارت صنعت معدن و تجارت می باشد.نشان نماد اعتماد دریافت بالاترین درجه اعتماد برای کسب و کار از وزارت صنعت معدن و تجارت
افتخاری دیگر برای سارونه و عضویت در انجمن صنفی کسب و کار های اینترنتی گامی دیگر بر حمایت از حقوق مصرف کنندگان و مخاطبان سارونه
همه ما عادتهای بدی داریم، اما برخی از عادتها هستند که موجب آزار اطرافیان مان میشوند. عاداتی، چون با صدا آدامس جویدن، تکان دادن پاها یا قطع کردن صحبتهای دیگران... این عادات رایج موجب میشود که دیگران پس از مدتی ارتباط شان را به شما کم کنند یا ترجیح دهند که در کنار شما ننشینند. اگر دوست دارید که این اتفاق برایتان نیفتد، این عادات آزاردهنده را از خود دور کنید.
آدامس جویدن
شاید شما از جویدن یا باد کردن آدامسی که در دهان تان است، به وجد آیید، اما اطرافیان تان چطور؟ بدون شک افرادی که در اطراف شما هستند، علاقهای به شنیدن صدای آدامس جویدن شما ندارد. این موضوع برای افرادی که به بیماری صدابیزاری مبتلا هستند، عذاب آورتر است؛ بنابراین این بار که میخواهید در کنار دیگران آدامس بجوید، حواس تان باشد که با دهان بسته بجوید، در غیر این صورت دیگران را از اطراف تان فراری خواهید داد.
تکان دادن پاها
اگر شما پهلوی کسی بنشینید که مدام پاهایش را تکان میدهد، اعصابت تان بهم نمیریزد؟ آیا تمرکزتان بهم نمیخورد؟ تحقیقات نشان داده که تکان دادن پا یکی از نشانههای عصبانیت است. در واقع زمانی که شما در جمعی نشسته اید و پاهایتان را تکان میدهید، این پیغام را به دیگران منتقل میکنید که عصبانی و ناآرام هستید. از آنجا که پاها بزرگترین اعضای بدن شما هستند، در واقع با تکان دادن آنها توجه همه را به خود جلب میکنید.
اگر چه بسیاری افراد میتوانند این عادت را کنار بگذارند، اما طبق تحقیقات، ترک این عادت برای ۷ تا ۱۰ درصد افراد غیر ممکن است. به عنوان مثال افرادی که به بیماری سندروم پای بی قرار مبتلا هستند، به دلیل احساس ناخوشایندی که در پاهایشان دارند، مجبورند برای رهایی این حس، پاهای خود را تکان دهند.
با صدا غذا خوردن
غذا خوردن یکی از لذت بخشترین کارهای جهان است، به شرط این که موجب آزار دیگران نشود. آیا شما دوست دارید کنار کسی بنشینید که با دهان باز غذا میخورد؟ آیا شنیدن صدای دهان دیگری برای شما ناخوشایند نیست؟ مسلما هیچکس دوست ندارد که صدای غذا خوردن دیگران را بشنود. جدا از آن، یک نوع بیماری به نام صدابیزاری نیز وجود دارد که یک نوع اختلال عصبی ست و فرد مبتلا به آن با شنیدن بعضی صداهای خاص دچار احساسات منفی شدیدی مانند عصبانیت، گریختن، تنفر و انزجار میشود؛ بنابراین باید هنگام غذا خوردن یا جویدن آدامس، حواسمان بیشتر به دهان مان باشد تا موجب آزار دیگران نشویم.
تکیه کلام
آیا تا به حال برایتان پیش آمده که به یک سخنرانی گوش دهید و ناگهان متوجه شوید که سخنران یک کلمه را بیش از حد تکرار میکند؟ مطمئنا شنیدن یک کلمه به طور مدام، احساس خوشایندی را به شما منتقل نخواهد کرد. برخیها عادت دارند که هنگام صحبت کردند مدام از کلمه «ام» یا «در واقع» یا حتی «مثلا» ... استفاده کنند. تکرار این کلمات هنگام صحبت کردن میتواند آنقدر آزاردهنده باشد که حتی تمرکز شنونده را بهم بزند؛ بنابراین بهتر است که این عادات آزاردهنده را با تمرین از خود دور کنید.
تف کردن
بارها پیش آمده که ما در کوچه و خیابان افرادی را میبینیم که روی زمین تف میکنند. در این شرایط چهره مان در هم میرود و از این که چگونه آنها به خودشان اجازه این کار را میدهند، عصبانی میشویم. واقعا چه کسی از تماشای آب دهان دیگری که روی زمین افتاده، خوشش میآید؟ تحقیقات نشان داده که برخی از آقایان فکر میکنند که این کار بسیار هم جذاب است! اما سوال اینجاست، آیا آنها خودشان هم از دیدن این صحنه لذت میبرند؟ اصلا چرا تنها آقایان این کار را انجام میدهند؟ مطالعات نشان داده که آب دهان آقایانی که بدن سالمی دارند از آب دهان خانمها بیشتر است، از این رو حجم زیاد این مایع را در دهان شان احساس میکنند. اما بهتر است که به جای تف کردن آن در خیابان، آن را بی صدا در دستمالی بیاندازیم.
ناخن جویدن
شاید باورش برایتان سخت باشد، اما میلیونها نفر در جهان به جویدن ناخن هایشان مبتلا هستند. مطالعات نشان داده که این کار ضررهای زیادی دارد، به عنوان مثال ناخن هایتان پس از مدتی رشد خود را از دست میدهند یا بدتر از آن، میکروبها از زیر ناخنها و از راه دهان به بدن تان منتقل میشوند. اما چرا با وجود این که این حقیقت را میدانیم، باز هم نمیتوانیم از این عادت دست بکشیم؟ طبق تحقیقات انجام شده، ناخن جویدن مانند نیکوتین عمل میکند. یعنی زمانی که افراد دچار استرس یا بی قراری میشوند، با جویدن ناخن به آرامش میرسند. اما از آنجا که این عادت ظاهر زیبایی ندارد، بهتر است که به جای آن به روشهای دیگری برای رسیدن به آرامش پناه ببرید.
شکستن قلنج
شکستن قلنج انگشتان دست، گردن، کمر و... شاید خستگی شما را در کند و به شما حس خوبی دهد، اما برای اطرافیانتان چندش آور است. احتمالا زمانی که شما استخوانهای بدن تان را به صدا در میآورید، این جمله را از دیگران شنیده اید که «این کار را نکن، در آینده دچار آرتریت یا الهتاب مفاصل میشوی». اگر چه این جملهای که ما از بچگی شنیده ایم، صحت ندارد، اما بهتر است که برای آزار ندادن دیگران، این کار را انجام ندهیم.
بازی با اتود
حتما در جلسات کاری دیده اید که برخی از افراد مدام با اتودی که در دست دارند، بازی میکنند و صدای تلق تلق در میآورند. این صدا نیز روی مخ است و تمرکز اطرافیان را بهم میزند. شاید شما حواس تان نباشد و به طور ناخودآگاه با اتودتان بازی کنید و مدام نوک آن را به داخل و خارج ببرید، اما این صدا به قدری آزاردهنده است که میتواند دیگران را از اطرافتان بلند کند. بنابراین، اگر شما عادت به بازی با اتودتان را دارید، بهتر است که در جلسات آن را به دست نگیرید یا به جای آن از خودکارهای معمولی استفاده کنید.
قطع کردن صحبت دیگران
صحبت کردن با افرادی که مدام حرفهای ما را قطع میکنند، آزاردهنده است. شاید ما گاهی به طور ناخودآگاه این کار را انجام دهیم، اما اگر این رفتار تبدیل به عادت شود، بسیار آزاردهنده و به اصلاح روی مخ خواهد بود. شاید خودمان هیچگاه نفهمیم که این رفتار زشت است، اما زمانی که فرد دیگری این رفتار را با میکند، تازه به اشتباه مان پی میبریم. شاید هم اینطور فکر کنیم که با قطع کردن حرفهای طرف مقابل و کامل کردن جملات او، داریم به او لطف میکنیم و به مکالمه سرعت میبخشیم، اما این هم آزاردهنده است و از نظر طرف مقابل، بی ادبی تلقی میشود؛ بنابراین بهتر است که همیشه صبر کنیم و منتظر باشیم تا صحبتهای طرف مقابل مان تمام شود، آنوقت آنچه را که میخواهیم به زبان آوریم.
قرض کردن
تا به حال چند بار وسایل دیگران را قرض کرده اید؟ بدون شک همه ما گاهی مجبور به این کار شده ایم، اما اگر این رفتار تبدیل به عادت شود، واقعا آزاردهنده ست؛ به خصوص اگر بدقول هم باشیم و یادمان برود که آن وسیله را به موقع پس بدهیم. برای این که این حس بد را به دیگران منتقل نکنیم، بهتر است که تا جای ممکن از وسایل خودمان استفاده کنیم.
بلند صحبت کردن با تلفن
آیا شما هم از این که بغل دستی تان با صدای بلند با تلفن صحبت میکند، عصبی میشوید؟ این عادت یکی دیگر از عادات آزاردهندهای ست که باید ترکش کنیم. اما چرا؟ از آنجا که بلند صحبت کردن شما تمام توجهات را به سمت خود جلب میکند، باعث عدم تمرکز اطرافیان میشود. فکر کنید که شما در حال خواندن متنی هستید و فردی در نزدیکی شما با صدای بلند با تلفن اش حرف میزند، آیا تمرکز شما در این حالت بهم نمیریزد؟ آیا این کار او را بی ادبی نمیپندارید؟ در این شرایط، حتی اگر سعی کنید که تمرکزتان را حفظ کنید و به مکالمه یک طرفه او گوش ندهید، باز هم نمیشود، زیرا ذهن شما به طور ناخودآگاه میخواهد که پیغامهای طرف مقابل را حدس بزند، از این رو قادر به تمرکز روی کار دیگری نمیباشد.
بیرون آمدن از گذشته مبحث بسیار مهمی برای ادامه زندگی است ومهم نیست که چه آسیبی دیده اید یا ایجاد کرده اید، صلح با گذشته تنها راه پیشروی به سمت آینده ای بهتر است.
من شب های بی خوابی زیادی را تحمل کرده ام. شب هایی که آنقدر نگران اتفاقی بودم که در گذشته رخ داده بود که اجازه دادم آینده ام را دیکته کند. همه ما در مقطعی این اتفاق برایمان افتاده است.
من در مورد آن لحظاتی صحبت می کنم که نمی توانیم گذشته را تکان دهیم. خواه چیز کوچکی باشد، مانند ایجاد یک برداشت بد در ابتدا یا گفتن چیزی که آرزو میکردیم ، یا چیز بزرگی، مانند بستن کسبوکارتان. وسواس بر تجربیات منفی دردناک است، و وقتی آن درد را نگه می داریم، نمی توانیم به سمت چیزی مثبت تر حرکت کنیم.
به همین دلیل مهم است که آن را رها کنید و با این 8 تکتیک از گذشته دور شوید.این تکنیک ها به شرح زیر است:
[elementor-template id="14818"]
از گذشته درس بگیرید، اما در آنجا نمانید
بله، مهم نیست که چقدر دردناک بوده اند، این تجربیات منفی واقعاً می توانند برای یادگیری و کنار آمدن با تجربیات آینده استفاده شوند. به خودتان زمان بدهید تا در مورد این تجربه فکر کنید و به دنبال راه هایی باشید که بتوانید در آینده نزدیک از آنها بهره مند شوید.
شما می توانید با پرسیدن این سوالات ساده از تجربیات خود درس بگیرید:
واقعا چه اتفاقی افتاد؟ تنها با رویارویی با واقعیت ها پاسخ دهید.
چه احساساتی را احساس می کنم؟ من شخصاً دوست دارم آنها را بنویسم.
چگونه می توانم از این برای تقویت خودم و احساساتم استفاده کنم؟
پس از پاسخ دادن به این سؤالات، وقت آن است که به ادامه مطلب بروید. در حالی که تأمل در گذشته برای مدت کوتاهی قابل قبول است، وسواس در مورد آن فقط آن افکار و احساسات منفی را حفظ می کند.
احساسات خود را بیان کنید
در رهایی از دردی که در درون خود احساس می کنید تردید نکنید. چه صحبت کردن با شخصی که به شما صدمه زد (یا کسی که شما آن را آزار دادید)، چه صحبت کردن با یک دوست یا نوشتن آن. ابراز احساسات می تواند به شما کمک کند تا مشخص کنید که برای حرکت رو به جلو چه کاری باید انجام دهید.
مهمترین چیز این است که برای سلامتی شما مفید است. دکتر ادموند بورن، نویسنده کتاب کار اضطراب و فوبیا، هشدار می دهد که نگه داشتن احساسات خود منجر به اضطراب، افسردگی، سردرد و فشار خون می شود.
وقتی زمان ابراز احساساتتان فرا رسید، احساسات خود را توصیف کنید و آنها را با کسی در میان بگذارید که به شما گوش دهد و شما را قضاوت نکند. این به شما کمک می کند تا غم و اندوهی را که دارید بیان کنید.
کسی را سرزنش نکنید
مشکل این است که سرزنش دیگران مانع از حرکت شما به جلو می شود.وقتی ما سرزنش می کنیم، به طور خودکار وارد منطقه منفی می شویم. ما شخص دیگری یا عامل خارجی را تحقیر می کنیم زیرا نتوانستیم زندگی را به نفع خود شکل دهیم.
بر زمان ��ال تمرکز کنید
یکی از مؤثرترین راهها برای پشت سر گذاشتن گذشته، در آغوش کشیدن زمان حال است. به جای اینکه گذشته را دوباره مرور کنید و در افکار منفی غرق شوید، فعال بمانید و از لحظه فعلی لذت ببرید. چیز جدیدی یاد بگیرید مدیتیشن کنید. تمرین کن. شام با یک دوست. دوستان جدیدی پیدا کنید. هر چه هست، فقط در لحظه باشید، حتی اگر فقط پشت میزتان بنشینید و ابرها را تماشا کنید.
زندگی در لحظه حال، که به آن تمرکز حواس نیز می گویند، شامل این است که افکار خود را همانطور که هستند، بدون چسبیدن به آنها یا رد کردن آنها، با خود داشته باشید.روانشناسی امروز بیان می کند که "افراد آگاه شادتر، سرزنده تر، همدل تر و با اعتماد به نفس هستند".
برای رسیدن به حالت ذهن آگاهی، از آنچه فکر و احساس می کنید آگاه باشید، خودآگاهی را کاهش دهید، به دنبال تجربیات جدید باشید و احساسات و موقعیت های منفی را به عنوان بخشی از زندگی بپذیرید.
برای مدتی از افرادی که شما را به یاد گذشته می اندازند دوری کنید
به خودتان اجازه دهید تا کمی زمان بگذارید تا ذهنتان را پاک کنید. فقط با فاصله گرفتن از افراد، مکان ها و چیزهایی که شما را به یاد گذشته می اندازد، خود را از موقعیت دور کنید. تمرین راههایی برای قطع ارتباط برای مدتی به شما این فرصت را میدهد که چیز مثبتی را تجربه کنید، حتی اگر این به معنای کمپ زدن در جایی نزدیک بدون دسترسی به رسانههای اجتماعی باشد.وقتی برگشتی، چشم اندازی به گذشته خواهی داشت.
به افراد اطراف خود فکر کنید
فهرستی از افرادی که در اطراف خود دارید تهیه
کنید. چه کسی منفی است و همیشه حال شما را بد می کند؟ چه کسانی با گذشته مرتبط هستند که سعی می کنید از آنها دور شوید؟ شاید لازم باشد از این افراد فاصله بگیرید تا افراد مثبت تری را پیدا کنید که به شما قدرت دهند.
راههای زیادی برای ملاقات با افراد جدید وجود دارد، مانند شرکت در جلسات محلی و کنفرانسها. خجالت نکشید. بیرون بروید و یک گروه جدید از دوستان و آشنایان پیدا کنید که می توانند به شما کمک کنند تا به جلو بروید.
کسانی که به شما صدمه زدند، از جمله خودتان را ببخشید
اگر کسی به شما صدمه زده است، احتمالاً آخرین کاری که می خواهید انجام دهید این است که او را ببخشید. اما همانطور که می گوید دکتر وین دایر، "بخشیدن دیگران برای رشد معنوی ضروری است". دکتر دایر 15 مرحله دارد که به شما کمک میکند کسی را ببخشید، مانند در آغوش گرفتن گذشته در حالی که به جلو میروید، قرارداد جدیدی با خودتان ببندید، عصبانی نشوید و مهربان و سخاوتمند باشید.
به جای اینکه خود را به خاطر اشتباهات گذشته خود سرزنش کنید، به خود استراحت دهید و بر درس هایی که آموخته اید تمرکز کنید.
هنگامی که دیگر آن خشم و عصبانیت را حمل نکنید، می توانید به جلو حرکت کنید.
خاطرات جدید ایجاد کنید
در نهایت، شما شروع به ایجاد خاطرات مثبت جدید می کنید تا جایگزین خاطرات منفی گذشته شوید. وقت خود را به افرادی اختصاص دهید که شما را خوشحال میکنند، چیزهایی که شما را شاد میکنند و مکانهایی که به شما آرامش میدهند. خلق خاطرات جدید بهتر از گیر کردن در گذشته است.
در واقع، دانشمندان کشف کرده اند که داشتن خاطرات قدیمی زیاد، ایجاد خاطرات جدید را دشوار می کند. بنابراین، با قدیمی ها کنار بیایید و با جدید وارد شوید.
سخن پایانی
برای بیرون آمدن از گذشته و زندگی در زمان حال بهتر است که تمام نکات گفته شده را به کار ببرید تا شاهد معجزه در زندگی خود باشید.
شورتکس چیست؟ فواید، کاربرد و نحوه ی استفاده از شورت پریودی
چرا شورتکس یکی از ضروری ترین لباس ها در دوران پریودی است؟ تقریبا برای یک بار هم که شده، برای بانوان افتاده است که در دوران عادت ماهانه به دلیل خونریزی زیاد؛ شورت و لباس هایشان خونی و کثیف شده باشد و این موضوع در این دوران که فشار روانی بر روی بانوان زیاد است، کاملا استرس زا میباشد. امروزه برای رهایی از این مشکل شورتکس یا شورت قاعدگی طراحی شده است. شورتکس چیست؟ فواید، کاربرد، نحوه ی استفاده از شورت پریودی به چه صورت است؟ استفاده از شورت قاعدگی ایمن است؟
در این سری از مطالب سلامت و مد و استایل زنانه از وقت مد(vaghtemod.ir)، به تمامی این سوال ها پاسخ خواهیم داد.
شورتکس یا شورت پریودی چیست؟
طبق گزارش webmd و lebassecret، شورتکس (Thinx) به گونه ای طراحی شده است که شبیه لباس زیرهای معمولی به نظر میرسد، اما دارای لایه های اضافی و پارچه های بسیار جذب کننده، برای جذب خون قاعدگی در ناحیه فاق است. جالب است بدانید که یک شورت قاعدگی با کیفیت به اندازه یک الی دو عدد تامپون میتواند جریان خون را جذب کند.
شورتکس ها؛ دارای چندین لایه پلی استر میکروفیبر هستند. آنها به شکلی تولید شده اند که رطوبت را از پوست دور نگه داشته و به خوبی، خون قاعدگی را جذب کنند. لایه میانی شورت پریودی یا همان شورتکس؛ از جنس نایلون و لاکرا است که از نشت خون به لباس جلوگیری میکند.
رویه آن باید از جنس نخی باشد تا هیچ گونه حساسیتی و عفونتی را برای بانوان به بار نیاورد.
تمیز کردن شورت پریودی نیز بسیار ساده است، توصیه میشود، پس از استفاده، آنها را با آب سرد و صابون به صورت دستی شستشو دهید و سپس بگذارید تا در برابر آفتاب خشک شود.
فواید و مزایا استفاده از شورتکس
بنا به گزارش healthshots، مزایا و فواید استفاده از شورتکس شامل این موارد است:
در هنگام پوشیدن احساس راحتی و آرامش میکنید و به دور از استرس کثیف شدن لباس های خود به فعالیتهای روزانه تان میپردازید.
شورتکس ها برای مقاصد مسافرتی که دسترسی به دستشویی محدود است، مناسب هستند.
شورت های پریودی دوست دار طبیعت هستند. فست فشن یا مد سریع (Fast Fashion) چیست؟ اثرات، مضرات و مشکلات آن را بشناسید.
یکی دیگر از فواید لباس زیر قاعدگی این است که قابل شستشو بوده و 6 ماه تا 2 سال دوام دارند.
شورت قاعدگی فقط برای دوران عادت ماهانه کاربرد ندارد، بلکه برای زمان بی اختیاری ادرار یا خونریزی بعد از زایمان نیز قابل استفاده است.
کسانی که خونریزی کمی در دوران عادت ماهانه دارند، میتوانند از شورتکس به تنهایی استفاده کنند یا دو شورتکس را از روی هم بپوشند بدون اینکه نیاز به پد بهداشتی، تامپون یا کاپ قاعدگی داشته باشند.
به دلیل اینکه شورت قاعدگی قابل شستشو بوده و مدت طولانی قابل استفاده است، ارزان و به صرفه میباشد.
شورتکس های با کیفیت دارای فاق بلند هستند، که از نشتی خون جلوگیری میکند.
شورت پریودی با کیفیت، معایب کاپ قاعدگی، تامپون و نوار بهداشتی را ندارد و احتمال بروز عفونت با آن کم است.
نحوه ی استفاده از شورت پریودی چگونه است؟
هنگامی که سیکل عادت ماهانه شما شروع میشود، مانند همیشه از پد بهداشتی، تامپون یا کاپ قاعدگی استفاده کنید و از شورتکس برای جلوگیری از نشت خون بهره بگیرید. آنها را درست مانند دیگر انواع شورت بپوشید.
شورت پریودی معمولا با یک مانع رطوبتی تولید شده که به شما احساس خشکی میدهد؛ علاوه بر آن یک لایه دیگر برای جلوگیری از نشتی خون وجود دارد. در روزهای آخر عادت ماهانه که خونریزی کم میشود، میتوانید از شورتکس به تنهایی استفاده کنید.
نکات مهم در خرید شورتکس
شورتکسی را انتخاب کنید که نه خیلی شل و نه خیلی سفت باشد.
تعویض و تمیز کردن شورت پریودی هر 12 ساعت یکبار مهم است و به شاداب و سلامت ماندن شما کمک میکند.
بسیاری از انواع شورت پریودی، دارای یک لایه ضد میکروبی برای خلاص شدن از شر بو، هستند. در حالی که شورتکس برای جریان قاعدگی در نظر گرفته شده است، اما لباس زیر پریودی میتواند برای بی اختیاری ادرار، ترشحات و خونریزی پس از زایمان نیز استفاده شود.
از شورتکس های بدون صدا استفاده کنید.
در زمان خرید، به اعتبار فروشگاه و برند، دقت کنید. برند های معتبر لباس زیر ایرانی، مانند lebassecret، از مجوز های قانونی، ویدیو محصولات، کامنت خریداران، مشخصات و راهنمای سایز دقیق، برخوردار هستند.
آموزش شستشو شورتکس
برای تمیز کردن شورتکس به شیوه زیر که در بخش مد و استایل آمده است، عمل کنید:
شورت پریودی را به تنهایی بشویید و آنها را با لباس های دیگر شستشو ندهید.
به صورت دستی شورت پریودی را شستشو دهید و از شویند ملایم و بدون رنگ استفاده کنید.
از نرم کننده و شوینده های معطر به هیچ عنوان استفاده نکنید.
اطمینان حاصل کنید که پس از شستشو هیچگونه صابونی باقی نماند تا پوست دچار حساسیت نشود.
پس از شستشو، آن را بگذارید در هوای آزاد و در برابر نور خورشید خشک شود.
شستن شورت قاعدگی در ماشین لباسشویی توصیه نمیشود، اما اگر به هر دلیلی تمایل به انجام این کار دارید از سبد شستشو لباس زیر استفاده کنید.
در دنیای دکوراسیون منزل، انتخابهای زیادی وجود دارد که میتوانند به شما کمک کنند خانه خود را به یک مکان زیبا و دلپذیر تبدیل کنید. یکی از مواردی که میتوانید در دکور خانه از ان استفاده کنید،مجسمه ها میباشند. مجسمهها هنری جذاب و جلب کننده هستند که میتوانند به شما کمک کنند تا فضای اتاق و محیط داخلی خانه خود را به خوبی تزئین کنید. مجسمهسازی هنری است که از زمانهای دور تاکنون انسانها را به خود جذب کرده است. این هنر از دستاوردهای بزرگ تاریخ هنر به شمار میآید. خرید مجسمهها به عنوان یک شکل هنری و یا به عنوان یک شیء دکوراتیو در منازل و مکانهای عمومی جا افتاده و همچنان جاذبهای خاص دارد. مجسمهسازی یکی از هنرهای باستانی است که تا قرنها به عنوان عنصری از هنر و فرهنگ ایرانیان شناخته شده است. از مجسمههای کلاسیک گرفته تا آثار هنرمندان معاصر، این هنر همیشه توجه مردم را به خود جلب کرده است.
انتخاب مجسمه متناسب با دکور خانه شما
در انتخاب مجسمه مناسب دکور خانه یا محل کار باید به نکات مختلفی توجه کنیم که در ادامه به بررسی هر یک از این موارد می پردازیم. قبل از خرید مجسمه باید ابعاد فضا و اندازه دقیق مکانی که قصد دارید آن را تزیین کنید را در نظر بگیرید. مجسمهای که بیش از حد بزرگ یا کوچک باشد میتواند تعادل دکوراسیون را به هم بزند. استفاده از مجسمه های بزرگ در حال و پذیرایی و مکان هایی با متراژ بالا استفاده می شود درحالی که مجسمه های کوچک و رزی پلی استر را می توانید به عنوان دیزاین میز و یا محل کار خود در نظر داشته باشید. مجسمهها از مواد مختلفی مانند چوب، سرامیک، فلز، و حتی پلاستیک ساخته میشوند. انتخاب مواد مناسب برای مکان و محیط داخلی خانه اهمیت بسزایی دارد. انتخاب مجسمه های چوبی به دکوراسیون خانه ها بیشتر جلب توجه می کند.
انواع مجسمه
مجسمه دیواری
مجسمه دیواری یکی از هنرهای جذاب و زیباست که به تدریج در فضاهای عمومی شهرها و نقاط مختلف جهان جایگاه خود را پیدا کرده است. این هنر، از تابلوهای گرافیتی تا نقاشیهای سهبعدی روی دیوارها، از طریق رنگآمیزی و ایجاد اثرات بصری، انسانها را با ترکیبی از جلب توجه و انتقال پیامهای مختلف، شگفتزده میکند. این مقاله به شما در مورد مجسمه دیواری و اهمیت آن در جوامع معاصر پرده برده و اجزای مختلف این هنر را مورد بررسی قرار خواهد داد.
مجسمه ایستاده
مجسمه ایستاده هنری است که تصویر یک شخصیت یا شیء را به صورت سهبعدی و با ارتفاع بالا ایجاد میکند. این نوع هنر توانایی بازگو کردن داستانها و افکار پنهان را دارد. مجسمهسازی ایستاده به دوران باستان بازمیگردد و در تمدنهای گوناگونی مانند تمدنهای مصری، یونانی، و رومی توسعه یافت.
مجسمه رزین پلی استر
پلی استر یک ماده بی نهایت چسبناک است و به دونوع طبیعی و مصنوعی تقسیم میشود. مجسمه های رزین پلی استر چند سالی است که مورد توجه عموم مردم قرار گرفته است.
مزایا: تنوع طرح های موجود در سبک های مدرن، کلاسیک و فانتزی مقابل قیمت بسیار مناسب به نسبت چوب و سنگ
ضعف : شکستگی بر اثرضربه
مجسمه فلزی
فلز یکی از بهترین متریال ها برای ساخت آثار هنری و صنایع دستی می باشد. آثار هنزی فلزی (برنز،نقره،طلا،مس،سرب،برنج و آهن) با هدف خلق آثار هنری و اجسام کاربردی به صورت دستساز یا ریخته گری در ابعاد مختلف ساخته می شوند.
مزایا مجسمه فلزی: ساده، سبک، کم حجم
مجسمه فایبرگلس
فایبرگلاس نوعی کامپوزیت تشکیل شده از الیاف شیشه و مواد پلیمری می باشد.
درفایبرگلاس از پشم شیشه، برای مقاومت و از مواد پلیمیری به عنوان زمینه استفاده می شود. از ویژگی های خاص فایبرگلاس می توان به استحکام بالادر برابر فشار و ضربه اشاره نمود و به دلیل استحکام بالا از فایبرگلاس در ساخت مجسمه و المان های بزرگ استفاده می شود.
مزایا: وزن بسیار سبک نسبت به حجم، قابلیت حمل آسان، استحکام در برابر ضربه و فشار. برای مشاهده و خرید مجسمه به سایت مثلث دکور مراجعه کنید.
محل قرارگیری مجسمه
مجسمه برای اتاق نشیمن
مجسمهها میتوانند نقطهی مرکزی و تماشایی اتاق نشیمن شما باشند. آنها میتوانند بر روی میز جلوی صندلیها قرار بگیرند یا در قسمتی از دیوار تعبیه شوند.
مجسمه مناسب اتاق خواب
استفاده از مجسمهها در اتاق خواب میتواند اتاق را آرامشبخشتر و دلپذیرتر کند. میتوانید مجسمههایی با موضوعات آرامش و طبیعت برای این مکان انتخاب کنید.
استفاده از مجسمه در فضای باز
مجسمه ها در طراحی و زیبایی فضای باز تاثییر بسزایی دارد و همانطور که در بعضی خیابان ها مشاهده کرده اید، مجسمه مشاهیر، فیلسوف ها و اشخاص تاثیر گذار در هر فرهنگ و مذهبی را در خیابان ها نصب کرده اند تا به این صورت راوی تاریخ باشند.
تاثیر مجسمهها بر محیط خانه
مجسمهها میتوانند جلب توجه و زیبایی دکوراسیون را افزایش دهند. آثار هنری جذاب میتوانند به دکوراسیون یک تم مشخص بدهند. مجسمهها میتوانند تم دکوراسیون را تعیین کنند. انتخاب مجسمهای با موضوعات مختلف میتواند تم دلخواه شما را ایجاد کند، مثلاً مجسمههای با موضوعات دریا و ساحل میتوانند تم تعطیلات را بیان کنند. بسیاری از افراد باور دارند که مجسمهها میتوانند انرژی مثبت به محیط داخلی منزل بیاورند. این انرژی میتواند آرامش و تعادل را تقویت کند. برای حفظ زیبایی مجسمهها و افزایش دوام آنها، باید به مراقبت منظم از آنها توجه کنید. مجسمهها را با دستمال نرم تمیز کرده و از نور مستقیم آفتاب دور نگه دارید. در جابجایی مجسمه های سنگین وزن مراقب باشید از دستتان نیوفتند. در تزیین میز سفره در میزهای مهمانی از مجسمههای کوچک استفاده کنید. مجسمههای با موضوعات هنری را در اتاق هنر یا کتابخانه قرار دهید. از مجسمههای توانمندی استفاده کنید که به عنوان چراغ مطالعه یا لامپهای شمعی عمل کنند.
استفاده از مجسمهها در دکوراسیون منزل میتواند به شما کمک کند تا فضاهای خود را به یک فضای هنری و لذت بخش تبدیل کنید. با انتخاب مجسمههای مناسب و قرار دادن آنها در مکانهای مناسب، میتوانید زیبایی و جذابیت خانه خود را افزایش دهید.
جهت خرید نت ویولن آهنگ مخمل ناز روی لینک زیر کلیک کنید
نت ویولن آهنگ مخمل ناز
نت ویولن آهنگ مخمل ناز
آهنگساز » منوچهر چشم آذر
نت نویسی برای ویولن » گروه نت دونی
این نت برای ویولن تنظیم شده است و بهترین صدادهی را با ویولن خواهد داشت ولی در صورت نیاز می توانید با سازهای دیگر نیز نت آهنگ مخمل ناز لیلا فروهر را اجرا نمایید
______________________________
نت پیانو مخمل ناز لیلا فروهر
نت کیبورد مخمل ناز لیلا فروهر
نت فلوت مخمل ناز لیلا فروهر
نت ویولن مخمل ناز لیلا فروهر
نت سنتور مخمل ناز لیلا فروهر
نت گیتار مخمل ناز لیلا فروهر
______________________________
متن آهنگ مخمل ناز لیلا فروهر
مخمل ناز گلایی تو شمیم برکه هایی
مهربون و بی ریایی کاش بدیدنم بیایی
صبح روز انتظاری عاشقی و بی قراری
به دلم افتاده شاید خبرای تازه داری
خبرای دور و نزدیک توی آسمون تاریک
شوق دیدن تو هر شب توی کوچه های باریک
پر قصه پر رازی پر غرور و ب�� نیازی
توی لحظه های شیرین نکنه تنهام بزاری
فصل دل سپردن من زیر بارون ستاره
جایی که دلم دوباره باز هوای تو رو داره
مخمل ناز گلایی؛ تو شمیم برکه هایی
مهربون و بی ریایی کاش بدیدنم بیایی
صبح روز انتظاری عاشقی و بی قراری
به دلم افتاده شاید خبرای تازه داری
خبرای دور و نزدیک توی آسمون تاریک
شوق دیدن تو هر شب توی کوچه های باریک
پر قصه پر رازی پر غرور و بی نیازی
توی لحظه های شیرین نکنه تنهام بزاری
فصل دل سپردن من زیر بارونستاره
جایی که دلم دوباره باز هوای تو رو داره
مخمل ناز گلایی تو شمیم برکه هایی
مهربون و بی ریایی کاش بدیدنم بیایی
اینستاگرام سالن زیبایی سرمه وسمه : آنها سنگین به نظر می رسیدند، انگار با خواب، و با این حال بین درپوش هایشان دو چاه عمیق و عمیق بودند، و انگار همه چیزهایی را که تا به حال فکر می کردم یا در خواب دیده بودم در خود جای می دادند.
رنگ مو : آن در، آقا، دوباره باز بود. گذاشتمش به سمت اتاق نور رفتم و دست به کار شدم. بدلم آنجا بود، آقا، بدلام را جیغ می زد، اما من توجهی نکردم. چشمانم را پایین نگه داشتم. من آن هفت فتیله را مرتب کردم، آقا، مثل همیشه مرتب شده بودند. برنج را جلا دادم تا درخشید و لنز را گردگیری کردم.
اینستاگرام سالن زیبایی سرمه وسمه
اینستاگرام سالن زیبایی سرمه وسمه : تا زمانی که این کار انجام نشد، به خودم اجازه دادم به عقب نگاه کنم تا ببینم چه کسی آنجا ایستاده است، نیمه دور از چشم در چاه. او بود آقا "از کجا اومدی؟" من پرسیدم. یادمه صدایم تند بود. او گفت: از نردبان یعقوب بالا، و شربت او مانند شربت گل بود.
لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه
سرم را تکان دادم. من وحشی بودم قربان "نردبان برده شد." او با لبخند گفت: "من آن را کنار گذاشتم." گفتم: «پس حتماً وقتی من خواب بودم آمدی.» فکر دیگری مثل یک تن سرب به ذهنم خطور کرد. "و او کجاست ؟" گفتم: قایق کجاست؟ او به همین راحتی گفت: "او غرق شده است." "و من قایق را رها کردم.
وقتی تماس می گرفتم صدایم را نمی شنوید." من گفتم: "اما اینجا را نگاه کن. اگر از اتاق انبار آمدی، چرا مرا بیدار نکردی؟ این را به من بگو!" به اندازه کافی احمقانه به نظر می رسد، من مانند یک وکیل در دادگاه ایستاده ام و سعی می کنم ثابت کنم که او نمی تواند آنجا باشد.
یه لحظه جواب نداد حدس میزنم او آهی کشید، اگرچه من نمیتوانستم صدای باد را بشنوم، و چشمانش نرم شدند، آقا، خیلی نرم. او گفت: "نتوانستم." "تو خیلی آرام به نظر می رسید عزیز." گونه ها و گردنم داغ شد آقا، انگار اتو گرمی روی آن ها گذاشته بودند. نمی دانستم چه بگویم. شروع کردم به لکنت گفتن، "منظورت چیست..." اما او از پله ها پایین می آمد، دور از چشم.
خدای من و من قبلاً فکر نمی کردم او خوش قیافه است! شروع کردم به دنبالش. میخواستم بدونم منظورش چیه بعد با خودم گفتم: "اگر من نروم - اگر اینجا منتظر بمانم - او برمی گردد." و من به سمت هوا رفتم و ایستادم و از پنجره به بیرون نگاه کردم. نه اینکه چیز زیادی برای دیدن وجود داشته باشد. هوا رو به تاریکی بود و هفت برادر شبیه یال یک اسب دوان بودند، اسبی بزرگ، وسیع و سفید که در باد می دوید.
هوا با آن تند و تیز بود. یک نگاهی به ماهیگیری گرفتم که دراز کشیده بود و سعی می کرد از طاقچه عبور کند و گفتم: "خدایا امشب به همه آنها کمک کن" و بعد با صدای آن "خدا" داغ شدم. با این حال من در مورد او حق داشتم. او دوباره برگشته بود. میخواستم قبل از اینکه برگردم، اول حرف بزند، اما این کار را نکرد. من نشنیدم بیرون رفت.
نمیدانستم او دارد چه کار میکند تا اینکه دیدم او در حال بیرون آمدن در پیادهروی، خیس شده بود. به لیوان زدم که بیاید داخل و احمق نباشد. اگر شنید هیچ نشانی از آن نداد. آنجا ایستاده بود، و من آنجا ایستاده بودم و او را تماشا می کردم.
اینستاگرام سالن زیبایی سرمه وسمه : ارباب، آقا-آیا این فقط این بود که من هرگز چشمی برای دیدن نداشتم؟ یا زنانی هستند که شکوفه می دهند؟ لباسهایش مانند حکاکی روی او میدرخشید، و موهایش مانند پردهای طلایی که در باد پرتاب میشود، پایین افتاده بود، و او با لبهای نیمه باز ایستاده بود، مینوشید، و چشمانش نیمه بسته بود، و مستقیماً به آن خیره میشد.
هفت برادر، و شانه هایش تاب می خورد، انگار با باد و آب و همه خرابی ها هماهنگ است. و وقتی به دستان او از روی ریل نگاه کردم، آقا، آنها در یکدیگر حرکت می کردند که گویی حمام می کردند و بعد یادم آمد آقا. وحشت سردی مرا گرفت. حالا می دانستم چرا دوباره برگشته است. او یک زن نبود، او یک شیطان بود. پشتم را به او کردم.
با خودم گفتم: "زمان روشن شدن است. باید روشن شوی" - بارها و بارها، با صدای بلند. دستم میلرزید و به سختی میتوانستم کبریت پیدا کنم. و هنگامی که آن را خراش دادم، فقط یک ثانیه شعله ور شد و سپس در قسمت پشتی در باز شد. او در آستانه در ایستاده بود و به من نگاه می کرد. عجیب است، قربان، اما من احساس می کردم کودکی که گرفتار شیطنت شده است.
بالاخره موفق شدم بگویم: "من - من - قرار بود روشن شوم." "چرا؟" گفت او نه، من نمی توانم آن را مانند او بگویم. گفتم : « چرا؟ » خدای من! او نزدیک تر آمد، می خندید، انگار با ترحم، کم، می دانید. "خدای تو؟ و خدای تو کیست؟ خدا چیست؟ در چنین شبی چیزی چیست؟" از او عقب نشینی کردم.
تنها چیزی که می توانستم در مورد آن بگویم نور بود. "چرا تاریکی نه؟" گفت او "تاریکی ملایم تر از نور است - لطیف تر - عزیزتر از نور.
از تاریکی اینجا، دور از اینجا در باد و طوفان، می توانیم کشتی ها را تماشا کنیم، من و تو. و تو من را خیلی دوست داری. تو عاشق شده ای. من خیلی وقته، ری." "من هرگز نداشتم!" من به او ضربه زدم. "من نه! صدایش پایین تر از همیشه بود.
اما همان ترحم خنده در آن وجود داشت. "اوه بله، شما دارید." و او دوباره نزدیک من بود. "من دارم؟" داد زدم "نشونت میدم! اگه داشته باشم بهت نشون میدم!" من یک کبریت دیگر گرفتم، آقا، و آن را روی برنج خراشیدم. من آن را به فتیله اول دادم، فتیله کوچکی که داخل تمام فتیله های دیگر است. مثل گل زرد شکوفا شد. "من دارم ؟" داد زدم و دادم به نفر بعدی.
اینستاگرام سالن زیبایی سرمه وسمه : سپس سایهای بود، و دیدم که کنار من تکیه داده بود، دو آرنجش روی برنج، دو دستش دراز بالای فتیلهها، ساعدها و مچها و دستهای برهنهاش. نفسی کشیدم: "مراقب باش! آنها را می سوزانی! به خاطر خدا..." نه تکان می خورد و نه حرف می زد. کبریت انگشتانم را سوزاند و بیرون رفت و تنها کاری که می توانستم بکنم این بود که بی اختیار به آن بازوان او خیره شوم.
من قبلاً هرگز متوجه بازوهای او نشده بودم. آنها گرد و برازنده بودند و مانند نفسی از طلا با پایینی نرم پوشیده شده بودند. بعد شنیدم که نزدیک گوشم صحبت می کند. او گفت: "بازوهای زیبا." "بازوهای زیبا!" چرخیدم. چشمانش به چشمان من دوخته شده بود.
بیشتر از سه ساعت گذشته بود اما آبِ توی کتری به جوش نیامدهبود. دیگر فضای خانه کلافهاش کردهبود. درب بالکن را باز کرد و به کوچه نگاهی انداخت. هوا برای پیادهرفتن زیادی گرم و آفتابی بود. لباسهایش را پوشید و بدون اینکه دستی به سر و وضعش بکشد از خانه خارج شد و به طرف پارکینگ ساختمان رفت. ماشین او تنها ماشین مانده در پارکینگ بود. کمی از ظهر جمعه گذشتهبود اما خیابان خلوتتر از یک روز تعطیل معمولی به نظر میآمد. دیشب قبل از خواب با وحید قرار گذاشتهبود. یک خورهی وسایل الکترونیک آنتیک و عتیقههای فنی. از چهارراه پارکوی که میگذشت کانگورویی پرید جلوی ماشین، پایش را محکم روی ترمز کوبید. با چشمانش کانگورو را دنبال کرد که پیادهرو را به سمت تجریش رو به بالا میرفت. یکٌهخورده میخواست به خودش بقبولاند که سگی را دارد شبیه به کانگورو میبیند. اما بیحوصلهتر از آن بود که برای تشخیص سگ از موجودی شبیه به کانگورو زیاد وقت بگذارد. به راهش ادامه داد تا زودتر به مغازهای که وحید درآن مشغول بود برسد، جایی حوالی ناصر خسرو. بعد از چندین دیدار با او در آن مغازه هنوز برایش معلوم نشدهبود وحید شاگرد مغازهدار است یا شریکش. قرار بود با وحید دربارهی چند لنز قدیمی کلکسیونی و آخرین کشفیات خنزرپنزری او اختلاط کند و با راهنماییهای صادقانهی او چند اکسسوار به درد بخورِ از آب گذشتهی ارزشمند اما فراموش شده صید کند.
در راه داشت به رنگ و روی مسحورکنندهی عکسهای قدیمی فکر میکرد. به این که چندین سال پیش برای ثبت وقایع از وسایلی استفاده میشد که خروجی تصویری آنها با آب و رنگ خاصی روی نگاتیو مینشست و این که بخش عمدهی حافظهی ثبت شدهی دیداری ما از گذشته خیلی به بضاعت فنیِ وسایل ثبت و ضبط تصویر در گذشته بستگی دارد. عکس سی سال پیش اتمسفری به ما القا میکند که نه فقط حاصل آب و هوا و پوشش و معماری آن سال که بیشتر محصول عجز و ناتوانی فنی و فقر تکنیکی انسان در ثبت واقعیت در آن زمان است. به خودش نهیب میزد این ولع به کارگیری لنزهای قدیمی برای عکاسی که به جانش افتاده بیشتر یک خودنمایی سانتیمانتال برای ارائهی یک فضای اولدفشن قلابیست تا یک تجربهگرایی صرف از سرعلاقه و دلبستگی یا یک ماجراجویی ذهنی.
به میدان فاطمی که رسید چشمش به بیلبورد تبلیغاتی کنسرت شهر خاموش کیهان کلهر افتاد. با خودش گفت چه کنسرت با مسمایی. این شهر امروز واقعن خاموش است. تا اینجای مسیر به جز کلاغ و گربه و چیزی شبیه به کانگورو، موجود زندهی دیگری ندیدهبود. چند روز قبل خبر اجرای کنسرت را خواندهبود. کنسرتی که یک ماه پیش تمام بلیتهایش در عرض چند دقیقه به فروش رسیدهبود و میدانست دختری که دوست داشت روزی ملاقات کند امشب به تماشای این کنسرت میرود. شب قبل این موضوع را وقتی داشت فیسبوک او را چک میکرد متوجه شدهبود. با خودش گفت میشد من هم جوری بلیت کنسرت را از بازار سیاه تهیه کنم تا امشب در سالن حضور داشتهباشم تا حداقل او را از دور ببیند، یا اینکه دیداری به ظاهر اتفاقی رقم بزند. مدت زیادی از آشنایی مجازیشان میگذشت و او مطمئن شدهبود که این جربزه و مهارت را در خود نمیبیند که قراری ساده با او بگذارد. فرصتهای زیادی را بابت این محتاط بودن جنونآمیزش از دست دادهبود.
ماشین را زد کنار تا از کیوسک روزنامهفروشی سیگار بگیرد. کیوسک باز بود اما کسی درون و اطراف آن پیدا نبود. اینکه آدمی تا آن لحظه در شهر ندیدهبود برایش جدی شد اما همچنان احساس ترس و اضطرابی به او دست نمیداد. حالا مدت مدیدی بود که دیگر اتفاقی در خیابانهای شهر او را نمیترساند. آنقدر غرق در منویات درونی و دالانهای ذهنیاش شدهبود که هیچ اتفاقی بیرون از این چارچوب فکری او را تکان نمیداد. اگر سفینهای وسط میدان فرود میآمد و چند آدمفضایی هم از آن خارج میشدند و شروع به کشتار مردم میکردند، او همچنان به قدم زدنش در پیادهرو ادامهمیداد.
دستش را دراز کرد و یک بسته سیگاراز پیشخوان کیوسک برداشت و پولش را انداخت همانجا و به ماشین برگشت تا به راهش ادامه دهد. نزدیک ناصر خسرو که رسید به وحید زنگ زد. کمتر میشد او را پشت دخل مغازه گیر آورد. معمولن در اطراف بازار پرسه میزد و در میان بساط دستفروشها به کشف و شهود مشغول بود. تلفنش بوق میخورد اما کسی آن طرف خط جواب نمیداد. کرکرهی تمام مغازهها پایین بود. به وحید پیغام فرستاد:«پس کدوم گوری هستی تو؟»
در شهر پرسه میزد. سکوت قبرستانی شهر بیشتر از آنکه او را بترساند به او آرامش میداد. خورشید پایین رفتهبود و نور کدر و بیجان باقیمانده، کرختیِ هیبتِ مرگآلود عصر جمعه را هاشور و جلا میزد. سر و روی شهر را انگار روی یک نگاتیو تاریخگذشته ثبت و ظاهر کردهبودند. این فضا قطعن برای همچون اویی که به اصالت نگاتیو معتقد است، حامل یک نوع حض بصری بود. نکبتبار اما زیبا. به طرف کافهی همیشگیاش در مرکز شهر رفت. کافه به نظر باز میرسید. با خودش گفت «همهی شهر هم از طاعون بمیرند همیشه چند نفر توی این کافه در حال تمرین و ارائهی آخرین مت�� آوانگارد مخزنی هستند». وارد کافه شد اما کسی آنجا نبود. در فضای خالی کافه فقط صدای کمانچه میپیچید. میزها تمیز نبودند و انگار همه به طور ناگهانی آنجا را ترک کردهبودند. به طرف میزی که همیشه مینشست رفت. روی میز چشمش به زیرسیگاری افتاد. که چند تهسیگار صورتی درونش خاموش شدهبود و زیرش یک پاکت نامه بود. با شک و تردید پاکت را برداشت و باز کرد. بلیت کنسرت امشب ساعت نه و نیم، ردیف شش صندلی هشت. لبخند تمسخرآمیزی به صورتش ماسید. پاکت را درون جیبش گذاشت و از کافه خارج شد.
هوا دیگر تاریک شدهبود. صندلی ماشین را خوابانده بود و سیگار میکشید. به این فکر میکرد این روز لعنتی فقط به چند زامبی که از ایستگاه مترو بیرون بیایند نیاز دارد تا کامل شود. بلیت کنسرتِ جامانده روی میز او را به شک انداختهبود که این یک بازی دست جمعی بیمزه است. به همهی اتفاقاتی که آن روز افتاده بود فکر میکرد و این احساس که در یک مهلکهی آپوکالیپسی قرار دارد بیشتر هیجانزدهاش میکرد تا اینکه او را نگران و مضطرب کند. فیلمهای اینجوری زیاد دیدهبود و به پایانهای محتمل فکر میکرد. چند وقتی بود که این حس هیجان برای اتفاقات پیشِ رو به سراغش نیامدهبود و حالا از این که ذوق دارد ببیند چند ساعت بعد چه میشود سرخوش بود. بی هیچ نگرانی و دلهره از زندهنماندن. بی هیچ وابستگی و عُلقه به فرد و حال و احوال و روند معمول زندگیاش که تا همین دیروز تجربه میکرد.
با صدای برخورد مهیبی از خواب پرید. انگار چیزی روی سقف ماشین جست و خیز میکرد. تا به خودش آمد از پنجرهی عقب ماشین دید که چیزی ازماشین پایین پرید و به سرعت به سوی تاریکی دور شد. نگاهی به ساعت انداخت. چند دقیقه از نُه و نیم گذشتهبود. بی معطلی به سمت سالن کنسرت حرکت کرد. بدون اینکه احساس خطر کند فقط میخواست زودتر به سالن برسد به همان صندلی که گویا برای او فراهم شدهبود. دوست داشت اینجور فکر کند که این بلیت به صورت اتفاقی روی آن میز جا نماندهبود و نقشه این است که او را به آن سالن کنسرت؛ و دقیقن به همان صندلی لعنتی بکشانند. وقتی درون خیابانی که سالن در آن قرار داشت پیچید ناگهان با ازدحام بزرگی از جمعیت روبرو شد. بدون اینکه به آدمهایی که بعد از چندین ساعت دوباره میدید دقت کند از ماشین پیاده شد و بیتردید به جمعیت زد و سعی کرد به سرعت راهش را به سمت ورودی سالن باز کند. صدایی نمیشنید. برایش اهمیتی هم نداشت چرا از این همه آدم که معمولن باید درهرشرایطی فکشان بجنبد صدایی در نمیآید. فقط آنها را کنار میزد تا به آن صندلی برسد. پرده را کنار زد و وارد سالن شد. سالن تاریک و لبریز از جمعیت بود. روی سِن کیهان کلهر مغروق و سرگشته در حال نواختن بود و صدای کمانچهی مستکنندهاش هر حسی به جز شنوایی را مقهور و بیاثر میکرد. کورمال کورمال خودش را به ردیف 6 رساند از جلوی آدمهایی که مسخ و مدهوش به صحنه خیره شدهبودند گذشت و به صندلی هشت رسید. نفسزنان روی صندلی نشست و سعی کرد تمرکزش را حفظ کند. کیهان کلهر پیشانیاش را روی زانویش گذاشتهبود. در حالی که فقط فرق سرش معلوم بود، مست و جنونآمیز مینواخت گویی که در خود فرو میرفت و تمام روح و جسمش تبدیل به آوای جادویی کمانچهاش میشد. سعی کرد از این صحنهی خیرهکننده چشم بردارد و به اطراف نگاهی بیندازد. به سمت راست خود که نگاه کرد جاخورد. دختری که میخواست ببیند بغل دستش نشستهبود، خیره به جلو. دختر چشم از صحنه برداشت و به او که خشکش زدهبود نگاه کرد. لبخند زد و دستش را روی دست یخزدهی او گذاشت و گفت: «چشماتو ببند، دیگه تموم شد، خاموش شو».