شاهین: کمیسیون موظف مرحلهی آزادسازی ملکیتهای غصب شدهٔ هندوها و سیکها را آغاز کرده است
رییس دفتر سیاسی حکومت سرپرست در قطر میگوید که کمیسیون تعین شده توسط وزارت عدلیه ا.ا. مرحله آزاد نمودن ملکیتها و ثروتهای غصب شدهی سیکها و اهلهنود افغانستان را آغاز کرده است.
سهیل شاهین، رییس دفتر سیاسی امارت اسلامی در قطر به روز چهارشنبه، بیست و دوم حمل به روزنامه هندو گفته است که کمیسیون تحت رهبری وزارت عدلیه به این دلیل تشکیل شده تا به سیکها و هندوها جایداد و ثرورتهایشان را که در…
View On WordPress
0 notes
به مشکلات مردم ولسوالی بلخاب سرپل رسیده گی می شود
به مشکلات مردم ولسوالی بلخاب سرپل رسیده گی می شود
محمد يعقوب عبدالرحمن اکه، والی ولایت سرپل روز گذشته طی یک سفر کاری وارد ولسوالی بلخاب ولایت سرپل گردید.
به گزارش آژانس باختر، در این سفر والی سرپل را مولوی شمس الدین سعادت رئیس تفتیش اداره عالی ریاست الوزرا، قاری عبدالقادر وحدت رئیس زراعت، آبیاری و مالداری، نماینده گان قوماندانی امنیه، ریاست های اراضی و عدلیه همراهی کردند.
هدف از بازدید والی سرپل از ولسوالی بلخاب؛ بررسی اوضاع امنیتی، روند زنده گی…
View On WordPress
0 notes
یک فعال اجتماعی از کابل گزارش داده است گزارش های زیر نوشته اوست: من از مرکز شهر به طرف غرب کابل خانه ام در حرکت هستم. کابل قیامت است. صدای تیراندازی به گوش میرسد از ریاست جمهوری طالبان وزارت عدلیه در غرب کابل را گرفتند. کارمندان را مرخص کردند. طالبان پشت دروازههای کابل هستند. فقط منتظر خروج کارمندان سفارت آمریکا و سایر خارجیها هستند تا وارد شهر شوند. سقوط کامل. کابل تبدیل به شهر ارواح شده. جلوی بانکها و سفارتهای ایران و پاکستان صفهای چند صد متری تشکیل شده. قیمت پاسپورت سفید به هزار دالر رسیده. آمریکا با طالبان توافق کرده. همه مشغول جمع کردن وسایل خود از دفاتر هستند. گرد مرگ در سطح شهر پاشیده شده. . من پیگیر اخذ ویزای ایران هستم. خانوادم ایرانند و از بابت اونا خیالم راحته. سفارت ایران در این روزها بینهایت شلوغه و طبیعیه که روند صدور ویزا کند بشه. اگه تا قبل از ورود طالبان به کابل ویزامو بگیرم، میام. من در پی تطهیر آمریکا نیستم ولی آمریکا جایی به ما امضا نداده بود که ابد الابد خرج ما رو بده، حقوق و تجهیزات نیروهای امنیتی و دفاعی ما رو بده. ظرف بیست سال صدها ملیارد دلار در افغانستان خرج کردند. هم در بخش نظامی و هم غیرنظامی خود ما افغانها تا توانستیم فساد و دزدی کردیم.سرباز خیالی درست کردیم و پولش به جیب فرماندهان رفت. مکاتب خیالی درست کردیم و پولش به جیب مقامات رفت. ونتیلاتورهای اهدایی بخاطر بیماران کرونایی فروخته شد و به پاکستان رفت. سوخت مراکز نظامی دزدی میشد. پول سربازان شهید ارتش و پلیس حیف و میل میشد. افغانستان را فساد به اینجا کشاند. همین رهبران پوشالی صاحب بهترین خانهها در کابل و مزار و هرات و دبی و استانبول و بقیه جاهای دنیا شدند. صاحب دهها ماشین لندکروزر و لکزز ضد گلوله شدند. یک بار خانههایشان را ببینید. مردم بی سواد فقیر هم مثل گله گوسفند پشت سرشان شعار زنده باد سر میدادند. همین عطا بیش از ده سال والی بلخ بود. صاحب صدها ملیون دلار ثروت شد. حقش از گمرک حیرتان محفوظ بود. از ماشینهای باربری محفوظ بود. از ساخت و سازهای مزار محفوظ بود. از پروژههای عمرانی در مزار محفوظ بود. اسم خودش را هم گذاشته بود امپراطور شمال. بدون حتی شلیک یک گلوله فرار کرد و رفت. دوستم علاوه بر پول مستقیمی که از ماهانه از ترکیه میگیرد. از گمرک آقینه فاریاب حق میگرفت. از تجاوز جنسی به مخالفین سیاسیاش ابایی نداشت. صاحب بهترین خانهها در ازبکستان و ترکیه بود. بیش از بیست ملیون افغانی پول قبض برق خانهاش در کابل را سالها بود که نمیداد چون زور داشت. https://www.instagram.com/p/CSlhXGIL_a8/?utm_medium=tumblr
0 notes
دیوان عدالت
دیوان عدالت
حكایتی عبرتآموز با الهام از ماجرای «دیوان بلخ»
توضیح ضروری آن كه این ماجرای كاملاً و جداً خیالی، ملهم از حكایتی كهن و جالب و كاملاً و جداً خیالی است كه با عنوان «دیوان بلخ» روایت شده و البته تفاوتهایی با نسخهی اصلی دارد – بهخصوص در پایانبندی ماجرا. این نوشته چند سال پیش نگاشته شده و همانطور که در آن دوره هم هیچ ربطی به برخی مسایل روز و حوادث ناگواری مثل ماجرای اسیدپاشیها و... نداشت الان هم هیچ ربطی به وقایع تراژیکی مثل ماجرای دختران معصوم ایرانشهر و... ندارد. اصولأ ربطی به هیچ چیزی ندارد. به عبارت دیگر مطلبی است کاملأ بیربط. بعله... و فقط اذهان مغرض و بداندیش میتوانند این را به آن یا آن را به این ربط بدهند. آنچه در زیر میآید مربوط به زمانی دور و نامعلوم و مكانی دورتر و نامعلومتر است. برخی معتقدند كه نویسندهی این متن، ادیب گمنامی است معروف به "شازده مغفرت خان مازندرانی" یا به قولی "شازده متحیر" كه البته برخلاف آنچه از اسماش برمیآید حتی ایرانی هم نیست و بهخصوص – تأكید میكنم بهخصوص – هیچ ربطی به شهزاد رحمتی ندارد. به هر حال ما این حكایت را فقط محض مزید خنده و تفریح و انبساط خاطر خوانندگان گرامی در این روزهای دلنشین كه هوا بس خوش است و اوضاع و احوال سخت دلانگیز، نقل كردهایم و بس.
چنین كردهاند حكایت (در گذشتهای بسیار دور در كهكشانی بسیار دوردست):
یكی بود یكی نبود. آن كه نبود همان بهتر كه نبود چون كه راحت بود و فارغ از بود و نبود، و آن كه بود مدام در این فكر بود كه كاش نبود و راحت بود و فارغ از بود و نبود.
بیت:
چنان بودم كه نبودم همی به ز بود
كاش نبودم تا نبودم اسیر بود و نبود
الغرض روزی بهاری و زیبا كه سوسكها در میان شكوفههای نشكفته پژمردهی درختان رو به موت، آواز عشق آزاد سر میدادند و برای بیرون راندن انسانها و تسخیر شیكترین پنتهاوسهای مدرن شهر نقشه میكشیدند و موشهای خوشبرورو و تندرست، روزی خویش از چاه پربار خلا و فاضلاب برمیگرفتند، مردی لنگلنگان و عصا بر دست و اشك بر چشم به عدلیه به جانب قاضی شتافت و ضجه و نالهای جانسوز سر بداد كه چرت قاضی كوشا و بیدار و خوشدل بدرید كه «ای دادور دادگر و ای بر همه قضات سر! ای قاضی عادل و ای عارف كامل! ظلمی بر من رفته در این ولایت، ظلمی بس عظیم و عذابی بس الیم، و آنگاه شما دم از حاكمیت عدل و داد و ریشهكنی بزه و فساد در قلمروی خویش میزنید؟»
رباعی:
گر مزد عمری كار شریف و خدمت به بشر
با دوازده سر عایله و اولاد دختر و پسر
این است كه نیم شبان پایم در ره خلق بشكند
مرد هستم و سینه در رگبار بلا میكنم سپر
قاضی چون حال زار مرد بدید و آن كلام پر ز درد شنید از او خواست تا نام و شهرت خویش كند بیان و ستمی كه بر او روا داشته شده كند عیان و دل قوی دارد كه از محكمهی او هرگز مظلومی برون نشده مگر پس از ستاندن داد خویش و با مرهمی بر دل ریش و آرام جان پریش. مرد نالان سخن آغاز كرد كه:
«دزدی هستم محترم و عیالوار، سختكوش و پركار با سه همسر دایمی و چهار همسر صیغهای و سه معشوقه و چهار نشمه و دو غلمان و یازده فرزند مشروع و دوازده فرزند نامشروع و هفت فرزند با وضعیت نامعلوم و پدری پیر و مادری زمینگیر و رواننژند. كار سر و فرزندم شده همه شب تا صبح نالیدن و از فقر و فاقه از درون كاهیدن و اشك از دیده همی باریدن. دلخوشیام تنها دلی پاك و بدنی چالاك و روحی بیباك بود و این كه به یمن آنچه از پدرم و پدر پدرم و اجدادم آموختهام، مهارتی دارم بیمثال و تبحری به كمال در كار دزدی و غارت اموال خلق و بی منت مردمان دارم اندك مزدی. پدرم مرا چنین آموخته كه دست دراز نكنم به جانب خلق و دستدرازی كنم به جانب اموالشان و مال و پول مازادشان جمع كنم همی از جلوی دست و بالشان، تا هم من قوتی به كف آرم و هم آنان بگیرند درس كه مال دنیا چهگونه سیه كند روز و حالشان. آری، منام شریك مال مردم و غارتگر اموال هر قوم كه تنها از راه دزدی بخورم نان و نكشم منت نامردمان. دیشب چون همیشه پاسی گذشته از نیمهشب، دعاكنان به زیر لب به كوچه شدم بهر كسب روزی بیدریوزی و بدون منت هر پفیوزی. خانهای اعیانی كرده بودم نشان از چند روز پیش از آن كه ساكنانش در سفر بودند و دور از كاشانه و به جانب شهری دیگر روانه. پس با چالاكی حاصل ممارست چندین ساله در این فن شریف، از دیوار صعود كردم بیصدا و ظریف تا از چارچوب پنجره، خویشتن به اندرون منزل برسانم كه چشمتان نبیند روز بد كه بد گزندی رسید به جانام. همان دم كه پا بر چارچوب چوبین پنجره بنهادم، به آسمان رسید به یكباره فریادم چرا كه چارچوب سست چون نیای شكست و ترس عالم بر دلام نشست و سقوط كردم و بر زمین فتادم و سلامت در ره روزی نهادم. الغرض، هفت هشت استخوان در دستان و پاهایم بشكست و مصیبت بزرگتر این كه به گفتهی طبیب، سه ماهی میباید در بستر بیاسایم و فقط بهر فیزیوتراپی از خانه برون آیم. در این مدت، چه كسی خرج و مخارج من كثیرالاولاد و دوازده سر عایلهام را تقبل میكند و تكلیف چیست و پاسخگو كیست؟ آمدم تا شرح حال زار خویش با شما كه شهرهاید به عدل و داد و به ستاندن حق مظلومان این بلاد بازگویم بلكه چارهای بر حال زارم و تسكینی بر درد دل گرفتارم بیابید یا این كه لااقل همصدا با من بر بخت نحسام بنالید.»
شرح مصیبت مرد شریف و آه پرسوز آن دلسوخته، دل قاضی باوجدان بیاكند و آتش خشمش كرد برافروخته. لیكن چون رنج نامهی دزد مظلوم بدینجا رسید بناگه پرسشی در دل قاضی بیامد پدید:
- حكایتات ای مرد گرچه به راستی غمافزاست و باعث عود بواسیر و تشدیدكنندهی غمهاست اما در این مقام گرچه خدمتها و افتخارهایم نیاید به شمار، آن كو بیش از همه بدان ببالم و آیندگان را باشدم یادگار، بیمه��ی همهجانبه و بهكمال بود از برای صنف دزدان كه وضع كر��یم به همراه حق بازنشستگی و درمان تا به تنگ نیایند به گاه پیری یا بیماری و در مضیقه واقع نشوند به وقت وقوع حادثه و بیكاری. تو ای مرد بینوا آخر مگر بیمه نیستی؟ و مگر كمك هزینهی حوادثات نمیدهد بهزیستی؟
اندوه و درد، اشك بر چشمان بیگناه دزد كرد پدیدار و سوز دلش سنگ را آب میكرد و دل را بیقرار:
- چه بگویم ای قاضی روشنضمیر و باخرد كه هفتهای پیش از وقوع حادثه از بخت بد، سررسید بیمه به سر رسیده بود و نیاز به تمدید داشت زود زود ولی من گردنشكسته پشت گوش انداختم و با فلك در تیرهروز كردن خویش بساختم.
قاضی چون شرح این مصیبت عظمی شنید به نشان تأسف سری تكان داد و آهی كشید. سپس گفت:
- دریغا كه خبطی كردی بس عظیم همی و نباشد عجب كه چنین اسیر دست غمی. اما اینك داد از كه میخواهی یا از چه و چرا به محكمهی عدل ما شدهای روانه؟ دل قوی دار كه داد تو از ظالم بازخواهم ستاند و مرهمی بر زخم دل تو خواهم نشاند و بذر شادی بر خانهات خواهم فشاند. بهراستی كه نشاید بر مرد شریفی چون تو ظلمی چنین روا داشتن و بر قلب پرمهرت بذر كینه كاشتن و باری چنین ثقیل بر دوش نحیفات گذاشتن.
دزد با قدرشناسی نالید كه در این معركهی دردبار و غمین، او صاحب خانه را مستحق مجازات میشمارد به یقین، چرا كه اگر چنان سست بنا نكرده بود خانهی خویش اینك او را حالی چنین زار نبود و دلی چنین ریش. پس روا باشد كه خسارتی بپردازدش عادلانه و نیز معاش او و خانوادهاش بیبهانه تأمین كند در تمام مدتی كه ناتوان نشیند در كنج خانه.
قاضی رأی دزد فوراً تصدیق كرد و چون و چرا در خواهش به حق او نیاورد و فرمان بداد تا صاحب خانه را كه صبحگاهان از سفر بازآمده بود دستوپابسته به نزد وی بیاورند زود. صاحبخانه را تحتالحفظ به نزد قاضی بیاوردند و قاضی با عتاب و خشم فریاد سر داد كه «ای بیخرد! چنین ظلمی آخر با كه سزد؟ این چه رسم خانه بنا كردن است كه بیمراعات حال قشر آسیبپذیر و شریف دزد و شبرو، چارچوب پنجرهات چنین سست و متزلزل بنا میكنی؟»
صاحبخانه كه از هراس، رنگ بر چهرهاش نمانده بود و شرم، عرق بر جبیناش نشانده بود، جامه از خجالت بر تن درید و اشك اندوه بر گونهاش فرو چكید و در مقابل دزد مظلوم، زانو زده از او عذر تقصیر بخواست. سپس شرمگینانه با قاضی بگفت كه جناب معمارباشی بنا كرده خانه را چنین معیوب و او بیخبر بوده از سستی چارچوب. اگر نه لااقل پیش از آن كه پا در راه سفر بنهد نجاری برای تعمیر آن فرامیخواند تا دزدان شریف را چنین به زحمت نیفكند و روزی ایشان نبرد.
قاضی دید كه مرد بیراه نمیگوید. پس فرمان بداد تا معمارباشی را تحتالحفظ و با غل و زنجیر به سرای پرعدل و داد او آوردند. معمارباشی پریشان و نالان و موی از سر كنان از قاضی و دزد و صاحبخانه عذر تقصیر بخواست و لیكن گفت كه این چارچوب، ساختهی دست استاد نجار است و او كار را به دكان وی برده و ریش و قیچی به كف او سپرده. پس قاضی نیككردار و عادل، فرمان بداد تا استاد نجار را با پسگردنی به محكمه بیاوردند. استاد نجار گریان و نالان با چوب بر سر خویش بكوفت و از قاضی و دزد و صاحب خانه و معمارباشی به زاری و عجز، طلب مغفرت كرد و چنین گفت با دلی پردرد:
«چه بگویم كه هیچ عذر و بهانهی موجهی نیست مرا و تقصیر خویش میپذیرم بیجون و چرا كه دور از مردانگی است زیر بار گناهِ كرده نرفتن. بپذیرید قول صادقانهی مرا كه همواره به جهت مراعات حال دزدان شریف شهر كه ارج و قربی دارند بیمثال در بلاد ما، چارچوب چوبین را چنان فولاد آبدیده محكم و استوار میساختم و لیكن دریغ و صد دریغ كه آنگاه كه چارچوب پنجرهی این سرا میپرداختم، دخترنیكوروی و زیبای همسایه، دل از من سخت ربوده بود و عشقاش در وجودم لانه كرده بود و از این رو چنین هوش و حواس از كف نهاده و حواس به هوس وانهاده و خبطی كردم چنین (همی).»
قاضی به درایت از او پرسید كه مگر دختر همسایه از او دلبری میكرده و هوش و حواس از او به عشوه و طنازی میربوده؟ استاد نجار پاسخ داد:
«دروغ چرا؟ تا قبر آآآآاُاُاُااِاِاِاِ به قول معروف. این دختر از قضا هواره سر در کار خود دارد و روزگار خویش بی هیاهو میگذراند ولی چه سود؟ تقصیر از این بزرگتر چه كه چنین زیباروست و چنان خوشاندام و گونههایش بس گلفام و اعتنا به عشاق سرسپرده نمیكند و دم به دام عشاق نمیدهد؟ تقصیر از این بزرگتر كه غنچهی لبانش همیشه سرخ است بی آرایش و گونههایش چنان هلوی پوستکنده بی آلایش، و ابرویش بی آن كه دست صورتگری به آن خورده باشد كمان است و تیر در دل عشاق میكند و آتش به جانشان میزند؟ و چشمانش چنان سیاه و شررافكن بدون لنز حتی؟ گناه از این بزرگتر كه چنین زیبا باشی و دلربا و لیك حالی ندهی و آتش دل ما نكنی اطفا؟ که كام دل هیچیك از عشاق روا نكنی و درد دلشان دوا نكنی تا چنین اسیر تو باشد خیالشان و دل در گروی آرزوی محالشان و چنین سیه احوالشان؟ تقصیر از دختر است و بس كه چنین هوش و حواس از من ربود تا كار خویش ناقص به انجام آورم. این دختر چندان از انسانیت بیبهره است و چنان جفاكار كه تاكنون تلاشهای صادقانهی شش متجاوز جنسی منحرف و شریف برای تجاوز به عنف او ناكام مانده به واسطه ی درایت و هوشاش و این كه ازخدابیخبر به نیت افزودن بر درد دلهای جفادیده رفته و فنون كیكباكسینگ و دفاع از خود آموخته و اینگونه دل متجاوزان مشتاق دستدرازی به دامان عفت خویش سوزانده و جمله مساعی بیدریغ آنان ناكام مانده. بهراستی كه آخرالزمان است كه دوشیزگان به جای آموختن فنون ظریفه و لطیفهی تن دادن به امیال انساندوستانهی مردان غیور و فراگرفتن فنون شریفی چون شستوشوی كون بچه، به امور باطلی همچون آموختن كیكباكسینگ میپردازند و دل مردان خیلی خیلی مردی چون مرا میگدازند. آوخ! آوخ! تفو بر تو باد ای چرخ گردون، نفرین بر تو همی ای دنیای دون، ای سگ برینه به این زندگی، ای مادر این...»
قاضی دادپرور و فهیم به فراست به میان کلام مرد پرید که «داداش بیخیال...» و البته داغ دل مرد عاشق، وجودش یکسر بسوخت، چرا که پیرانهسر همچنان در هر مجالی در این و آن میسپوخت. همچنان كه نجار شریف را تسلی میداد رأی او تصدیق كرد و ندا سر داد: «آری. همانا كه این بزرگترین گناه است و ما كه قاضی عادل و عارف كامل هستیم به تدبیر و فراست بیبدیل خویش دریافتیم كه در این ماجرا و در ضایع شدن حق این دزد عیالوار و شریف، نه صاحبخانهی بیگناه تقصیركار است و نه معمارباشی بیخبر و نه استاد نجار عاشق و پریشان. گناهكار كسی نیست مگر آن دختر زیبارو و فتانهی همسایه كه چنین طناز و زیباست و چنان نكوروی و فریباست و زیباییاش هوش از سرها میرباید و فتنهها میآفریند. پس فرمان میدهیم تا ابتدا دختر را به محكمه آورده و سپس به میرغضب بسپارند تا شصت ضربهی تازیانه در میدان اصلی شهر بر او بزنند محض عبرت سایر زیبارویان شهر تا زین پس پای از خانه برون ننهند به نیت یادگیری فن ضالهی كیكباكسینگ. سپس میسپاریم تا دختر بیشرم را تحتالحفظ به مغاك جذامیان مطرود برند و حکم کنیم که تا عمر دارد حق خروج از آن مغاك نداشته باشد تا آنگاه كه خوره به جانش فتاد و زیباییاش از سكه افتاد دریابد كه آخر و عاقبت هوش از سر اقشار زحمتكش جامعه ربودن مباشد جز زشتی و در ادبار ابدی پوسیدن. پدر دختر یا قیم و سرپرست قانونی وی نیز پفیوز میباید اولاً مخارج و هزینههای طبیب و دوا و داروی این دزد بینوا و مظلوم بپردازد تا آخرین قران و ثانیاً تا روزی كه این دزد شریف زمینگیر است و قادر به كار نیست، بی گمان خرج روزانهی او و دوازده سر عیالش بیامساك تقبل و پرداخت كند بی چون و چنان.»
مأموران عدلیه بلافاصله روانه شدند تا دختر بزهکار، آن گنگستر خطرناک و بی ترحم، از برای جاری شدن حد و سپس تبعید به مغاك جذامیان بیاورند و قیم او را نیز از حكم قاضی عادل آگاه سازند. دزد شریف در مقابل قاضی زانو زد و بر دامن پاك ایشان بوسهها نشاند و اشك پاك از چشمها فشاند و گفت:
«بهراستی كه گل گفته بودند همی آنان كه از داد شما داد سخن دادند و بهراستی كه تا به رأیالعین ندیدم باورم نمیشد چنین حزم و تدبیر و عدالتی و در اشاعهی عدل چنین سخاوتی. بهراستی كه تا قاضی دادگری چون شما سایهاش بر سر ماست كلاً باكی از ظلم ظالم و جور جبار و زیبایی دختران بدكردار نخواهیم داشت عمراً.»
قاضی با لبنخندی بزرگوارانه و بندهنوازی بس فروتنانه، قدرشناسی دزد را پاسخ بداد بی عذر و بهانه و سپس به صاحبخانه و معمارباشی و استاد نجار حکم فرمود تا سینهخیز محكمه را ترك گویند تا او بتواند حسب وظیفه در جریان اجرای مجازات تازیانهی دختر گناهكار حضور به هم رساند. آنگاه به دزد فرمود كه او نیز میتواند به عنوان شاكی اصلی در جریان مجازات دختر مجرم گنگستر بداندیش بدکردار سنگدل و بیمروت كه چنین به او ستم روا داشته، حاضر شود. باشد تا از این طریق، دل دردمند و مظلوم نانازش لختی آرام بگیرد و مرهمی اندك بر زخم دلش نشیند و روح آشفتهاش كمی قوام بگیرد و تسكینی بیابد اندوه بیكران او و دردهای آشكار و نهان او.
دزد شریف آهی جانسوز بركشیده گفت: « از دعوتتان بسی متشكرم همی. اما اینك كه هوا رو به تاریكی میرود ارجح آن باشد تا پسر بزرگترم را كه خود تربیت كردهام تا شغل شریف پدر در پیش گیرد و در ایام پیری نردبانم و مونس جانم و بهار در خزانم باشد كمی بیازمایم. از آنجا كه به یقین مردمان شریف و نجیب شهر جملگی بهر تماشای منظرهی بس دلانگیز و روح افزای تازیانه خوردن دختر در میدان بزرگ شهر گرد خواهند آمد همی، خرد چنین كند اقتضا كه با بهره جستن از این فرصت گرانبها پسر رعنای خویش به چند خانه بفرستم تا دریابم چند مرده حلاج است پسرك شیرین چون قند و قطابام و درسهای خردمندانهی پدر تا چه حد به گوش جان شنیده و پند گرفته است. كاینك باشد برای او گاه امتحان و وقت بس كوتاه و محدود است زمان.»
قاضی رأی و تصمیم او ستود و بر خردش فرستاد چندین درود از آن رو كه بهیقین جوانان برومندی همچون پسر ارشد ایشان، آیندهسازان این ملك باشند و به مقامات عالیه رسند. آنگاه با شوخی بندهنوازانه و تفقدآمیزی فرمودند:
«فقط آرزو كن همی كه پنجرهی این خانهها دیگر كار همان استاد نجار خودمان نباشد!»
دزد شریف با لبی خندان گفت: «از این باكم نیست، چرا كه محلهای از پیش كردهام نشان كه حتی اگر استاد نجار خودمان هم خانههایش كرده باشد بنا در خانههای آن دوروبر كه بنده به اقتضای شغلام از همه چیزشان باشم باخبر و به اقتضای شغل شریف، دارم آمارشان و آگاه باشم از جمله كار و بارشان و دانم جز چند عجوزهی گیسسفید با صورت و سیرت پلید و پا بر لب گور، زنان دیگری سكنی ندارند!»
دزد و قاضی شاد و خندان با دلی خرسند و با لبخند و وجدانی آسوده و روحی پالوده و احترامی متقابل از سر همدلی از یكدگر جدا شدند و هر یك راه خویش برگرفت و به سراغ كار و كسب خویش برفت، چرا كه از قدیم گفتهاند كار جوهر مرد باشد (همی).
|||||||
1 note
·
View note
بیش از ۶۰۰ زندانی افغان، از ایران به افغانستان منتقل شدند
بیش از ۶۰۰ زندانی افغان، از ایران به افغانستان منتقل شدند
دادستانی کل کشور، بر اساس تفاهم نامه استرداد زندانیان میان دولت های افغانستان و ایران از منتقل بیش از ۶۰۰ زندانی افغان، از ایران به افغانستان خبر میدهد.
محمد اسعد ساپی رئیس دادستانی نظارت بر تنفیذ احکام و بدیل حبس به عنوان رییس هیأت شش نفری که متشکل از نمایندههای وزارت امور خارجه، وزارت عدلیه و ادارۀ تنظیم امور زندانهای افغانستان بودند، به خاطر شناسایی و استرداد این زندانیان در حدود ۲۰ روز قبل…
View On WordPress
0 notes
#احمد_کسروی چشم بیدار زمان احمد کسروی در هشتم مهرماه 1269متولد شد . او مورخ شهیری است که یکی از معتبرترین کتاب ها در مورد تاریخ مشروطه ایران را نوشت .او تاریخ هیجده ساله آذربایجان و تاریخ پانصد ساله خوزستان را نوشته است . احمد کسروی از یک خانواده روحانی برخاسته و خود دروس حوزوی خوانده بود و مدتی پیشنماز مسجد بود ولی به علت حمایت از انقلاب مشروطه مورد انتقاد و ناسزای روحانیون قرار می گیرد و در این حالت او لباس روحانیت را ترک می گوید و به کار عدلیه می پردازد. وی با آنچه که تجربه می کند به این نتیجه می رسد که باید با خرافات موجود در جامعه مبارزه کند ، پس کتابهایی در حوزه فلسفه ، سیاست و دین می نویسد و به مبارزه برعلیه اعتقاداتی که به نظرش خرافی بود پرداخت .او در این راه چنان راه غیرمتعارفی پیمود که حتی دامن حافظ و سعدی را هم گرفت . اما جامعه آن روز ایران آمادۀ پذیرش انتقادات او نبود و لذا « فدائیان اسلام » وی را در سن 55 سالگی به قتل رساندند . اگر چه بعضی از انتقادات او قابل توجه بود ولی عدم توجه به تعصبات مردم در آن برهه از زمان جان شیدایش را گرفت ولی آثار پژوهشی او در زمینه تاریخ هنوز بسیار معتبر است و در بازار کتاب منتظر خوانندگان خود هستند. بیست اسفند سالروز درگذشت اوست .کسی که تاریخ ایران زمین نمی تواند به سادگی از کنارش ردشود و او را فراموش کند. https://www.instagram.com/p/CMP6D7pnl4z/?igshid=1qdcd2ciwmo33
0 notes
نهاییشدن پیشنویس جدید قانون انتخابات افغانستان
نهاییشدن پیشنویس جدید قانون انتخابات افغانستان
کمیسیون مستقل انتخابات افغانستان اعلام کرد که طرح اصلاحی قانون انتخابات را که شامل تغییرات اساسی میباشد، به وزارت عدلیه فرستاده است.
اورنگزیب، رییس کمیسیون مستقل انتخابات امروز دوشنبه هشتم مارچ (۱۸ حوت) به خبرنگاران گفت که پیشبینی تدابیر واضح برای ترتیب فهرست رایدهندگان بر اساس تذکرۀ الکترونیکی، پیشبینی راهکارها جهت استقلال مالی و اجرایی، آموزش و آگاهی عامه در مورد انتخابات به عنوان یک روند…
View On WordPress
0 notes
بنیانگذار دادگستری نوین ایران ۱۲ اسفند ۱۲۶۴: ۱۳۵ سال پیش در چنین روزی #علیاکبر #داور در چاردانگه ساری زاده شد: «باید هر صبح در مردم ایران حس نیاز تازه طلوع کند. کاستن نیاز و مصرف مخالف با وطنپرستی است.» پدر علیاکبر داور خزانهدار اندرونی مظفرالدین شاه بود. نخست نزد آموزگاران سرخانه فارسی، عربی و تاریخ و جغرافیا آموخت. ۱۵ ساله بود که در دارالفنون نخست پزشکی و سپس دانشهای نظری به ویژه حقوق و فلسفه را فرا گرفت و به دو زبان فرانسه و انگلیسی چیره شد. ۲۵ ساله بود که دادستان تهران شد ولی یک سال پس از آن به سویس رفت و پس از ۱۰ سال تحصیل و فعالیت سیاسی و نوشتن چندین مقاله و رساله علیه دخالتهای انگلیس در ایران در رسانههای فرانسهزبان، پایاننامه دکتری خود را درباره "سقط جنین از منظر پزشکی قانونی" نوشت، ولی برای دفاع از آن نماند و در ۳۶ سالگی به تهران بازگشت. او با برپا کردن روزنامه "مرد آزاد" که آن را "کارخانه آدمسازی" میخواند آوازهای یافت، نماینده مجلس شد و با همکاری چند تن دیگر در به تخت نشستن رضاخان سردار سپه نقش برجستهای داشت. میگفت: "اول اصلاح اقتصادی. جامعه بیثروت محکوم به تحمل جمیع مصائب دنیاست.» ۴۰ ساله بود که وزیر بازرگانی شد و لایحه تأمین هزینه احداث راهآهن و پشتیبانی از ایجاد خطوط هوایی برای ایران را تنظیم و پیشنهاد کرد و "مدرسه تجارت" را گشود: «ملت فقیر به حکم طبیعت محکوم به تمام نکبتهاست.» ۴۱ ساله بود که وزیر دادگستری شد و با گرفتن اختیار از مجلس نظام قضایی ایران را از نو بنیاد نهاد، قانون ثبت اسناد و املاک را تنظیم و "کاپیتولاسیون" یعنی رسیدگی به کارهای قضایی خارجیان توسط خارجیان را لغو کرد و پایههای "سازمان بازرسی کل کشور" را ریخت: «راهی برای اصلاح عدلیه و ترتیب این دستگاه ندیدم مگر این که عجالتا این تشکیلات را منحل کنیم و بنایی روی یک اساس دیگری بگذاریم.» در پی این نوگراییها و سازندگیها رضا شاه او را به وزارت دارایی گمارد. او در آن مقام سنگ بنای بسیاری از نهادهای امروزین را گذاشت که گسترش صنعت نفت، کشاورزی، گردشگری، بیمه، معادن و ... از نمونههای آشکار آنها هستند. از نوشتههای او برمیآید که تلاشها و آوازهاش به عنوان وزیر دارایی محبوب، به مذاق شاه خوش نمیآمد و او را از خشم شاه میترساند. علی اکبر داور در ۵۱ سالگی در تهران به زندگی خود پایان داد. DW فارسی ایجاد نظام قضائی و تشکیلات دادگستری نوین در ایران، تأسیس ادارهٔ ثبت احوال، تدوین قانون ثبت اسناد، قانون ثبت املاک، قانون ازدواج و طلاق و(ادامه کامنت اول) https://www.instagram.com/p/CL7CqRpnopb/?igshid=ct5ou7ud4oid
0 notes
آلما زادیچ؛ پناهنده ای که در کابینه اتریش وزیر شد
آلما زادیچ؛ پناهنده ای که در کابینه اتریش وزیر شد
آلما زادیچ؛ #پناهنده ای که در کابینه #اتریش وزیر شد
آلما زادیچ در بوسنیا به دنیا آمده و در دهه ۱۹۹۰ در جریان جنگ یوگوسلاویای سابق با خانواده اش به اتریش پناهنده شده بود. در ماه جنوری سال جاری، در کابینه اتریش وزیر عدلیه گردید. این نخستین وزیر در کابینه اتریش است که پیشینه مهاجرت دارد.
در تاریخ اتریش برای نخستین بار فردی به عنوان وزیر در کابینه این کشور آغاز به فعالیت کرد که در این کشور تولد…
View On WordPress
0 notes
عصر پسا آبان ۹۸ در ترازوی ایران پس از ترکمانچای و آنچه در راه است
سیراف خبر؛ مرتضی رضائی: جمهوری اسلامی ایران در عصر پسا آبان قرار گرفته است. دولت، ملت و حاکمیت و چهارچوب سرزمینی ایران پس از نیمه شب ۲۴ آبان ۹۸ و هفتۀ پایانی آبان ماه، وارد عصر جدیدی شده است. این عصر چه مختصاتی دارد که پیش از این شاهدش نبودهایم و چگونه باید آن را تحلیل کرد؟
۵ ویژگی عصر پسا آبان ۹۸
افول همۀ گفتمانها و هژمونیهای سیاسی. نخستین ویژگی این دوره این است که هیچ اَبَر گفتمانی بر سپهر سیاسی ایران فرمان نمیراند. با گسیختگی نظام معنایی، حوزۀ عمومی امروز به جزیرههای منفک از هم مبدل شده که بسیار پر تنش است و همچون گسلهای زلزله خیز فعال عمل میکند.
جامعه پسا آبان بسیار رادیکال شده و متناسب با انباشت مطالبات برآورده نشدهاش در روزگار افول همۀ گفتمانهای پیشین (ناسیونالیسم باستان گرا، اسلام سیاسی، توسعۀ مدنی و اصلاحات، سلطنت طلبی، جریانات چپ انقلابی، ملی گرایی لیبرال و...) همچون رحمی است که نطفۀ گفتمانی تازه را در خود میپرورد. این گفتمان، حاملان آن، برسازندگان و عاملان آن در حال رشدند. بزنگاهی تاریخی در پیش است که این گفتمان زاده شود.
افول عصر نفت: اقتصاد تک پایه و نفتی ایران به انتهای مسیر خود نزدیک میشود. پایان عصر نفت فرا میرسد و این خارج از قدرت تصمیم گیری و تصمیم سازی کلیۀ کشورهای نفتی است. توسعۀ تکنولوژی به شکلی است که در بازههای زمانی یک تا دو دهۀ آینده تقریباً وابستگی نفتی کشورهای اصلی مصرف کنندۀ انرژی به نفت خاورمیانه به سمت صفر میل پیدا خواهد کرد. تقریباً تمامی کشورهای نفتی منطقه این صدا و آهنگ را شنیدهاند. عصر انرژی پایان ناپذیر آغاز شده و این دقیقاً مصادف گشته با سوزاندن تمامی فرصت هایی که نفت میتوانست در اختیار توسعۀ ایران بنهد. اینک در آغاز پایان عصر نفت، کشوری فقرزده باقی مانده که شصت میلیون نفر آن محتاج اعانۀ دولتی هستند که حتی از تأمین بودجۀ خویش نیز ناتوان مانده است.
خشونت سر برآورده است: دیگر دوست و دشمن، خودی و غیر خودی در هراس از روزهای آینده و متحیر از روزهای رفته به اعتراف برآمدهاند که عصر وحشت و خشونت در ایران میتواند سر رسیده باشد و اگر تدبیر لازم اندیشیده نشود پیدا نیست سر به کدام وادی خواهد نهاد. خشونتهای کور و کشته شدن بیشمار افرادی که «به گفتۀ رهبری شهیدانی بیگناه بودهاند» که به گلوله بسته شدهاند خود آبستن خشونتهای بیشتر میتواند باشد. تمامی تحلیلهای جامعه شناختی، اقتصادی و سیاسی بیم میدهند که این اعتراضات میتواند دوباره و در اشکال شدیدتری در آیندهای دور یا نزدیک تکرار شود.
شکاف فزایندۀ روحانیت با جامعه که خود را در به آتش کشیدن حسینیهها، حوزهها، دفاتر ائمۀ جمعه و بسیاری از نمادهای دینی نشان میدهد زنگهای خطر را به صورت جدی در نهادهای مذهبی کشور به صدا در آورده است. این زنگهای هشدار، بیتردید گوشهای شنوای فراوانی یافته و به زودی زبانها و دهانهای قدرتمندی نیز در بدنۀ روحانیت ایجاد خواهد کرد. مرجعیت ایران نمیتواند خلاف سنت هزار سالۀ خویش عمل کند و پایگاههای اجتماعی خود را از دست بدهد.
ترکیب میل به خشونت، افول گفتمانهای سیاسی ۹۰ ساله در ایران، احتمال زایش گفتمانی نو در سپهر سیاسی کشور و افول عصر نفت و احساس نگرانی شدید روحانیت از وضعیت کنونی، مهمترین ویژگیهای عصر پسا آبان ۹۸ است.
آبان ۹۸ هم سنگ قرارداد ترکمانچای
در میان حوادث تاریخی رخ داده در ایران معاصر شاید هیچ رویدادی به اندازه شکستهای ایران از روسیه در جنگهای قفقاز که منجر به تجزیۀ تمامی سرزمینهای ایرانی ماوراء ارس از ایران گردید، بر وجدان ایرانیها سنگینی نکند. با اینکه افزون بر ۲۰۰ سال از قرارداد گلستان و ۱۹۰ سال از قرارداد ترکمانچای میگذرد اما هنوز ذهن ایرانی به نوعی درگیر این شکستها و قراردادهایی است که سراسر سرزمینهای ایرانی ماوراء ارس را تجزیه نمود: و این همان نکتهای است که به نظر نگارنده دوران ساز شد.
ذهن ایرانی پس از شکستهای خون بار و خفت بار در جنگهای قفقاز که به از دست رفتن خاکش منجر گردید دچار مسئله شد و پرسشی تاریخی سر برآورد: چه شد که این گونه شد و چرا ما این چنین عقب افتادیم و چه باید کرد که این فجایع دیگر بر ایران نرود. این پرسشها که با وقایع تلخ بعدی نظیر تجزیۀ هرات و خانات افغانستان از ایران، از کف رفتن ممالک محروسۀ ایران در آن سوی اترک، عصر قراردادهای خفت بار اقتصادی که کمر اقتصاد ملی را شکست در نهایت به انقلاب مشروطه و سربرآوردن عدلیه و مجلس و قانون اساسی منتهی شد. تقریباً اثبات شده است که پاسخ به این پرسشها از پی این شکستها بود که پای تجدد و نوسازی را به نظام آموزشی، دیوان سالاری، ارتش، امور مالیه و... در ایران باز کرد و روزنامه و حزب و انجمن را به ارمغان آورد.
امروز به زعم نگارنده با وقوع آبان خونین ۹۸ بار دیگر ذهن ایرانی به شدت دچار مسئله شده است و از این لحاظ هم پای سنگینی شکستهای ایران از روس است که هیچ واقعۀ تاریخی معاصری به سنگینی آن نمیرسد. این رخداد تاریخی با این حجم از خشونت و خونریزی و گستردگی، همان پرسشهای عصر پسا ترکمانچای را احیا نموده است: چرا به این نقطه رسیدهایم؟ چه شد که ایرانیان رو در روی هم قرار گرفته اند؟ چه باید کرد که ایران از کف نرود؟ چگونه میتوان جلوی تکرار چنین فاجعۀ ملی را گرفت؟ کجای کار ما میلنگد که «همه توسعه یافتهاند و باز ایران عقب مانده است»؟
این پرسشها هم سنگ پرسشهای ۲۰۰ سال پیش ملت ایران است. آن پرسشها پاسخی نظیر مشروطیت یافت که آزادی و استقلال و عدالت و معنویت و تمامیت ارضی کشور را در دل خود تأمین و تضمین مینمود. امید واثق دارم بر بستر ویژگیهای عصر پسا آبان ۹۸ نیز پاسخی ساخته خواهد شد که در عین حفظ مملکت و برقراری صلح و سازش ملی میان تمامی نیروهای سیاسی و حاکمیتی و اجتماعی قدیم و جدید در جامعۀ امروزین ایران، مطالبات ملی معوق ماندۀ چندین نسل به دور از خشونت جوابی معقول گیرد.
Read the full article
0 notes