(25/54) “There is a game that Mitra and I would often play. One of us would recite a verse from a poem. Then whatever letter that verse ended with, the other person would think of a verse that began with that letter. We’d go back and forth until someone got stuck. And Mitra could not be beaten. Her memory was a library of Persian poetry. When our children were older she applied to the literature program at the University of Tehran. It was a very selective program, but she received one of the highest possible scores on the admissions test. Some mornings I’d drop her off at school on my way to parliament. She’d have me drop her off down the street, because she didn’t want to be seen with a parliamentarian. The college campuses in Tehran had become a hotbed of political protest. With his White Revolution the king had provided free education to the children of Iran. Now those children were grown, and they wanted a say in the future of their country. Many wanted more freedom. They wanted truly free elections. They wanted an end to censorship, an end to political persecution, an end to SAVAK. Others thought the king had brought too many freedoms to Iran: the capitalism, the tight clothes, the violent movies. It was too much, too fast. They wanted a return to tradition. And Islam became a rallying point. But this was the Islam of our fathers. An Iranian Islam. The Islam of Rumi. The Islam of Hafez. During our next break from Parliament I visited a bookshop. The owner reached beneath his desk and pulled out a book by Khomeini, the cleric from Qom who had incited the riots in Tehran. Khomeini had been sent into exile by the king, but he still had a large following in the country. His speeches were smuggled into the country on cassettes and sold in the bazaar. In his book he called for an Islamic dictatorship. He talked about returning to ‘the source’ of Islam. Sharia Law. It was an Islam from fourteen hundred years ago. An Islam of cutting off hands, oppression of women, and death for non-believers. He said that ‘Islam provides a law for every aspect of human life.’ But he did not say how the law would be enforced. That he said, would be figured out later.”
گاهی میترا و من با یکدیگر مشاعره میکردیم. با بیتی آغاز میشد. آخرین حرف بیت میبایستی نخستین حرف بیت بعدی باشد، تا آنجا ادامه مییافت که یکی نتواند بیتی به یاد آورد. هیچگاه نتوانستم میترا را شکست دهم. حافظهی او کتابخانهی کوچکی از شعر فارسی بود. هنگامی که فرزندانمان بزرگتر شدند، میترا تصمیم گرفت در رشتهی ادبیات دانشگاه تهران نامنویسی کند. رشتهای گزینشی بود، آزمون را به خوبی گذراند. روزهایی در مسیر کارم او را به دانشگاه میرساندم. از من میخواست کمی دورتر از دانشگاه او را پیاده کنم. نمیخواست با همکلاسیهای جوانش که با اتوبوس میآمدند فرقی داشته باشد. دربارهی من به آنها چیزی نمیگفت. دانشگاههای تهران کانون ناآرامیها و اعتراضهای سیاسی شده بودند. آموزش رایگان برای همه فراهم بود. اکنون کودکان بزرگشده میخواستند نقشی در آیندهی سرزمینشان داشته باشند. امیدبخش بود. بسیاری خواهان آزادی بیشتر و سانسور کمتر ،نبود آزار و اذیت سیاسی و ساواک بودند. گروهی دیگر بر این باور بودند که شاه بیش از اندازه به مردم آزادی داده است. میگفتند ایران غربزده شده است: مادیگرایی، لباسهای تنگ و فیلمهای خشن در زمانی بسیار کوتاه. میخواستند به سنتهای مذهبی برگردند. اسلام انگیزهای برای رسیدن به این خواستها شد. حجاب به نمادی از اعتراضهای سیاسی تبدیل شد. ولی اسلام پدران ما اسلام ایرانی بود. اسلام مولانا و حافظ. تابستان بود، به کتابفروشی بازار تجریش رفتم. فروشنده دستش را زیر میز برد و کتابی از خمینی بیرون آورد، تازه به دستش رسیده بود. او را از سال ۱۹۶۳ از ایران بیرون کرده بودند ولی هنوز طرفدارانی در کشور داشت. سخنرانیهایش بر روی نوار کاست به صورت مخفیانه و قاچاق به کشور وارد میشدند و در بازار به فروش میرسیدند. او در کتابش خواهان یک دیکتاتوری اسلامی بود. بازگشت به اسلام نخستین، اسلام ۱۴۰۰ سال پیش. اسلام بریدن دستها، مهار کردن زنان، چندهمسری، سرکوب دگراندیشان، از میان بردن آزادیهای اجتماعی و فرهنگی و مرگ برای ناباوران. او میگفت که اسلام برای هر بخشی از زندگی انسانها قانونی دارد ولی هرگز نگفت چگونه آن قانونها اجرا خواهند شد. آن را به آیندهی تاریکی سپرد که هنوز در آن گرفتاریم
119 notes
·
View notes
چرخش توپ مانند عقربه ساعت است که به طور غیرقابل برگشتی به جلو می رود، سالی را که ملاقات کردیم را به خاطر می آورید؟نزدیک شدم چون می دانستم:سرنوشت من تویی،بهشت قاضی است -تو را با کسی عوض نمی کنم.نمی دانی چه چیزی را فدا کردم تا بینا شوم عکس ها تغییر می کنند، چهره ها موقعیت ها را تغییر می دهند، اما من فقط می خواهم با شما بمانم، تو خورشید من هستی در کانون طوفان،من به پرتوهای تو می رسم، نجاتم بده، التماس می کنم التماس می کنم، نجاتم بده، من در تقاطع زمان، گم شده ام، باور می کنی؟من یک عکس نیمه توسعه یافته هستم،من را در محلول فرو کنید،بعید است صد در صد کمک کند،اما با یک لحظه تردید کمک می کند و دوباره در داستان شخص دیگری فرو می رویم ، پنهان نمی کنم همیشه می خواستم وارد روحت شوم تا بفهمم چه احساسی داری اما اما غیرممکن است، خطرناک است، هدیه می تواند عصیان کند و من تو را به اندازه کافی ندارم، آنقدر کم، دلم می خواهد گریه کنم اما اشک به چشمانم نمی رسد ، تو شعر عاشقانه ای هستی و من عاشق این سرکشی تو هستم که به شما اجازه نمی دهد با چیزهای اجتناب ناپذیر کنار بیایید همه چیز به یک رشته متصل است،زمان را نمی توان تحت کنترل درآورد،زمان را نمی توان مهار کرد،
28 notes
·
View notes
جهنم>>>>> کانون گرم خانواده
2 notes
·
View notes
ها هو كانون
لطالما كنث حزينا في كانون
تبرد فيه الازقة والاغاني والاصدقاء
ليل لا يطوي شيئا
ولا يفتح صفحة جديدة
تعبر الدقائق والايام والحبيبات
صامتة و يابسةً
كنهر من الجليد
وتغدو بغداد ارملة شريدة
تلحتف الابنية البالية حول النهر
انه کانون
لطالما كنتُ وحيدا في كانون .
مروان
2 notes
·
View notes
Escondido Public Library partners with the Persian Cultural Center to present Nowruz: Persian New Year Celebration!
Join us on Saturday, March 25, 3:00 - 4:00 p.m. upstairs in the Turrentine Room to learn about Nowruz and Persian culture!
Enjoy traditional live Persian music, Persian dances performed by the Iranian School of San Diego Dance Academy, arts & crafts, and free Persian refreshments.
نوروز: جشن سال نو ایرانی
شنبه، 25 مارس 2023. 3:00 تا 4:00 بعد از ظهر
. برای تمام سنینTurretine Roomکتابخانه اسکاندیدو.
کانون فرهنگی ایرانیان با همکاری کتابخانه عمومی اسکاندیدوسال نو ایرانی را جشن می گیرد .با نوروز و فرهنگ ایرانیان در سال نو، همراه با موسیقی سنتی زنده ، رقص ایرانی توسط هنرمندان آکادمی رقص مدرسه ایرانیان سن دیاگو، کا ردستی وخوراکی های ایرانی آشنا شوید.
2 notes
·
View notes
دادستان عمومی و انقلاب #سیرجان، علت درگذشت #مریم_آروین، وکیل دادگستری، را «خودکشی با استفاده از فرآوردههای دارویی» اعلام کرد. خانم آروین اوایل آذرماه در جریان #اعتراضات_سراسری بازداشت، و پس از سه هفته به قید کفالت آزاد شد. اما روز چهارشنبه کانون وکلای کرمان بدون اشاره به جزئیات، از درگذشت این وکیل جوان، دو ماه پس از آزادی از زندان خبر داد. اکنون دادستان سیرجان ادعا کرده که این وکیل جوان، «در ابتدای سال ۱۴۰۰ نیز سابقه یک فقره خودکشی ناموفق به دلیل مصرف دارو داشته که سوابق بستری و درمانی وی موجود است.» محسن نیکورز به علت اقدام به «خودکشی» این وکیل دادگستری و رابطه احتمالی «خودکشی» با فشارها در دوران بازداشت و بازجویی اشارهای نکرده است اما یکی از بستگان خانم آروین روز گذشته در یک رسانه محلی کرماناز تهدیدات پی در پی خانم آروین توسط «نهادها و دستگاههای بی نام» خبر داد و همچنین از یک قرار ملاقات با یکی از احضار کنندگان در روز فوت خانم آروین خبر داد. از سوی دیگر دادستان سیرجان در حالی از علت دقیق فوت خانم آروین «بر اثر استفاده از دارو » خبر میدهد که سیرجان فاقد #پزشکی قانونی است و خانواده خانم آروین نیز اجازه انتقال پیکر به پزشکی قانونی و کالبد شکافی را ندادهاند و بر فرض اعزام نیز «نزدیکترین زمان اعلام نتیجه سم شناسی پیکر بین یک تا دو هفته است» این برای نخستینباز نیست که خبر درگذشت یکی از بازداشتشدگان، پس از آزادی از زندان، منتشر میشود. در ماههای اخیر، جان باختن چند تن دیگر از بازداشتشدگان هم اندکی پس از آزادی از زندان خبرساز شده است. #مهسا_امینی #انقلاب_آزادی_ایران @irbr.news https://www.instagram.com/p/CocAr6cMBm1/?igshid=NGJjMDIxMWI=
2 notes
·
View notes
هوا کمی سرد است، آسمان آبیست درختها سرسبزند و صدای گنجشکها توی باغ پیچیده. سارافون آبی، روسری آبی رنگ با گلهای صورتی و آلاستارم را میپوشم، کولهام را بر میدارم و میروم شهر تا کولهپشتی را پست کنم خانهمان. مسافرت کردن با ساک و کیف سخت است و باعث میشود نتوانی از سفرت لذت ببری پس بهترین راه این است که آنها را جدا بفرستم و خودم منتظر بمانم تا هفته بعد کلاسهام تمام بشوند و بتوانم با خیال راحت برگردم.
I've poured everything I've got into my chocolate
Now, it's time to show the world my recipes
I've got twelve silver sovereigns in my pocket
And a hatful of dreams
به اداره که میرسم به آقای پشت پیشخوان میگویم میخواهم کولهام را پست کنم. و یک پلاستیک که کفشهام است. آقا نگاهی بهم میکند و میگوید فکر نمیکردم کسی کیفش را هم پست کند! بهش گفتم زندگی دانشجویی وقتی میگویند باید خوا��گاه را کاملا تخلیه کنید خیلی سخت است. آدرسم را روی بسته که مینویسم میگوید میخواهد عید بیاید شهر ما! میتواند بستهام را با خودش بیاورد. میخندم و میگویم بهتر است تا هفته دیگر رسیده باشد خانه.
I've got five, six, seven
Six silver sovereigns in my pocket
And a hatful of dreams
پیاده راه میافتم توی شهر، خودم هم نمیدانم به کجا. زنگ میزنم به مامان و بهش میگویم کولهام را فرستادهام خانه، بعد از عید هم عروسی یکی از هماتاقیهاست. میگوید خوب با خودتان خوش میگذرانید! میگویم کجایش را دیدهای دیشب تا نصفشب فیلم ترسناک میدیدیم.
توی خیابانم از مغازهها میگذرم و با مامان حرف میزنم. با خودم فکر میکنم مامان تغییر کرده یا من؟ شاید هم هر دومان. قرار میشود هفته بعد بلیط بگیرم به شیراز با دوستان برویم بگردیم و بعد هر کدام برویم ترمینالی که به شهر خودمان میرود و برگردیم. اینطور هم شیراز را لحظه آخر قبل از ماه رمضان گشتهایم هم دورهم بودهایم.
همین حین میرسم به میدان حافظ که پر است از دار و درخت. بچههای ابتدایی دارند از خیابان رد میشوند بروند پارک-باغ آن طرف خیابان که حالا پر است از گل. میروم باشگاه ثبتنام کنم، باشگاه شطرنج! اما بستهاست. از یک گلخانه رد میشوم صاحبش پیرمردی است که کلاه کابویی پوشیده و موهای سفید و بلندش را دم اسبی بسته. میپیچم توی خیابان سعدی و با خودم میگویم حالا که این همه راه آمدهام بروم کتابخانه کانون پرورش فکری ساعت یازده است که میرسم و آن هم... بستهاست.
اسنپ میگیرم و بر میگردم خوابگاه.
I've got one silver sovereign in my pocket
And a hatful of dreams
حالا رسیدهام خوابگاه. پول؟ ندارم.
«آنها»ی فاضل نظری و «دختری که ماه را نوشید را دارم» را دارم و چندتا کتاب دیگر که میخواهم برای نوشتن مقالهام بخوانم. کارگاه نویسندگی و معلم خلاق ثبتنام کردهام. کلی فیلم ندیده دارم و کتاب نخوانده و کارهایی که میخواهم انجام بدهم.
And a hatful of dreams
16 Isfand 02
1 note
·
View note
‼️مطالب ارسالی شما 🔴کانون مماشات کشورهای غربی با آخوندها
Continue reading ‼️مطالب ارسالی شما 🔴کانون مماشات کشورهای غربی با آخوندها
View On WordPress
0 notes
مایکروسافت: غول فناوری که آینده را شکل می دهد
مایکروسافت، یکی از شرکتهای فناوری پیشرو در جهان، از زمان آغاز به کار خود در سال 1975، یک نیروی دگرگون کننده در صنعت فناوری بوده است. مایکروسافت که توسط بیل گیتس و پل آلن تأسیس شد، از یک استارتآپ کوچک به یک نیروگاه جهانی تبدیل شده و بر بخشهای مختلف از جمله نرمافزار تأثیر گذاشته است. توسعه، رایانش ابری، هوش مصنوعی و بازی.
آغازهای اولیه
سفر از Microsoft با یک ماموریت ساده شروع شد: قرار دادن یک کامپیوتر روی هر میز و در هر خانه. این چشم انداز بلندپروازانه با این باور هدایت می شد که محاسبات شخصی می تواند شیوه کار و زندگی مردم را متحول کند. پیشرفت اولیه این شرکت با توسعه MS-DOS، یک سیستم عامل که پایه ای برای رایانه های شخصی IBM شد، رخ داد. این مشارکت محوری مایکروسافت را در کانون توجه قرار داد و زمینه را برای موفقیت های آینده آن فراهم کرد.
Windows: A Game Changer
در سال 1985، مایکروسافت ویندوز را معرفی کرد، یک سیستم عامل گرافیکی که چشم انداز محاسبات را تغییر داد. ویندوز یک رابط کاربر پسند ارائه میکند که آن را برای کاربران غیر فنی قابل دسترسی میسازد. انتشار ویندوز 95 تسلط مایکروسافت را بیشتر تقویت کرد، زیرا ویژگیهایی مانند منوی استارت، نوار وظیفه و پشتیبانی از دستگاههای plug-and-play را در خود جای داده است. ویندوز به سیستم عامل استاندارد برای رایانه های شخصی تبدیل شد، جایگاهی که هنوز هم دارد.
تنوع و گسترش
همانطور که صنعت فناوری تکامل یافت، مایکروسافت نیز پیشرفت کرد. این شرکت سبد محصولات خود را متنوع کرد تا شامل طیف گسترده ای از برنامه های کاربردی نرم افزاری، دستگاه های سخت افزاری و خدمات باشد. مایکروسافت آفیس، مجموعه ای از ابزارهای بهره وری، هم در محیط های شرکتی و هم در محیط های شخصی ضروری شد. محصولاتی مانند Word، Excel و PowerPoint اکنون مترادف با بهره وری اداری هستند.
در عرصه سختافزار، مایکروسافت با معرفی کنسول بازی ایکسباکس در سال 2001، گامهای مهمی برداشت. نام تجاری ایکسباکس از آن زمان به یک بازیگر اصلی در صنعت بازی تبدیل شده است و با پلیاستیشن سونی و پیشنهادات نینتندو رقابت میکند. خرید استودیوهای بازی سازی و ارائه خدماتی مانند Xbox Game Pass جایگاه مایکروسافت را در این بازار بیشتر تقویت کرده است.
انقلاب ابری
یکی از مهم ترین تغییرات استراتژیک مایکروسافت با ظهور محاسبات ابری رخ داد. با شناخت پتانسیل ابر، مایکروسافت Azure را در سال 2010 راه اندازی کرد. Azure یک پلت فرم جامع ابری است که طیف گسترده ای از خدمات از جمله قدرت محاسباتی، ذخیره سازی و تجزیه و تحلیل را ارائه می دهد. امروزه Azure یکی از پلتفرمهای ابری پیشرو در سطح جهان است که با خدمات وب آمازون (AWS) و Google Cloud رقابت میکند.
استراتژی ابری مایکروسافت فراتر از Azure است. این شرکت قابلیتهای ابری را در محصولات نرمافزاری خود ادغام کرده و تجربهای یکپارچه را برای کاربران ایجاد میکند. آفیس 365 که اکنون با نام مایکروسافت 365 شناخته میشود، برنامههای آفیس سنتی را با ویژگیهای مبتنی بر ابر ترکیب میکند و امکان همکاری و بهرهوری را از هر کجا فراهم میکند.
هوش مصنوعی و نوآوری
مایکروسافت همچنین در تحقیق و توسعه هوش مصنوعی (AI) پیشرو بوده است. ابتکارات هوش مصنوعی این شرکت با هدف ارتقای محصولات و خدمات آن در عین رسیدگی به چالشهای دنیای واقعی است. قابلیتهای هوش مصنوعی مایکروسافت در پیشنهادات مختلف، از کورتانا، دستیار مجازی، تا ابزارهای تحلیلی پیشرفته در Azure تعبیه شده است.
در سال های اخیر، مایکروسافت سرمایه گذاری قابل توجهی در تحقیقات هوش مصنوعی انجام داده است. ایجاد هوش مصنوعی تحقیقاتی مایکروسافت و همکاری با مؤسسات دانشگاهی تعهد این شرکت را به پیشرفت فناوری هوش مصنوعی برجسته می کند. پروژه هایی مانند ابتکار هوش مصنوعی برای زمین نشان دهنده تعهد مایکروسافت به استفاده از هوش مصنوعی برای مزایای اجتماعی و زیست محیطی است.
جاده پیش رو
همانطور که مایکروسافت به آینده می نگرد، همچنان به ماموریت اصلی خود یعنی توانمندسازی افراد و سازمان ها از طریق فناوری متعهد است. این شرکت به کشف مرزهای جدید، از محاسبات کوانتومی تا واقعیت ترکیبی، ادامه میدهد. توانایی مایکروسافت برای انطباق با مناظر در حال تغییر فناوری و در عین حال وفادار ماندن به ارزشهای خود، کلید موفقیت پایدار آن بوده است.
در پایان، سفر مایکروسافت از یک استارت آپ نرم افزاری کوچک به یک غول فناوری جهانی گواهی بر چشم انداز، نوآوری و انعطاف پذیری آن است. مایکروسافت با یک پایه قوی و رویکرد آیندهنگر آماده است تا آینده فناوری را برای سالهای آینده شکل دهد.
0 notes
بیانیه پایانی نمایشگاه کتاب آنارشیست بالکان ٢٠٢٤
بیانیه پایانی نمایشگاه کتاب آنارشیست بالکان ٢٠٢٤
ترجمە ماشینی
پست اصلی: https://bab2024.espivblogs.net/final-statement/
از پنجم تا هفتم ژوئیه، پریشتینا، کوزوو، با میزبانی شانزدهمین دوره نمایشگاه کتاب آنارشیست بالکان (BAB) به کانون تفکر، هماهنگی و همبستگی آنارشیستی تبدیل شد. این اولین گردهمایی آنارشیستی در محلی آلبانیایی زبان بیش از ٢٥٠ شرکت کننده از ٢٩ کشور از شیلی تا آذربایجان را گرد هم آورد.…
0 notes
منابع آزمون وکالت 1403
آزمون وکالت 1403 کانون وکلای دادگستری روز پنجشنبه 17 آبان ماه برگزار می شود. بر اساس اعلام اسکودا منابع آزمون وکالت 1403 در مقایسه با سال گذشته تغییرات کمی داشته است. این تغییرات عبارتند از اضافه شدن:
قانون افراز املاک مشاع و آیین نامه آن در زیر مجموعه آیین دادرسی مدنی
قانون احکام دائمی برنامه های کشور در زیر مجموعه حقوق تجارت
و همچنین اضافه شدن باب قضا به مباحث ��تون فقه.
0 notes
چاپ رئال-ارائه انواع خدمات طراحی و چاپ دیجیتال و چاپ افست درایران
👉TELL:09300838171//09397948131
👉https://chapebermuda.com/
👉https://chapereal.com/
در دنیای مدرن شاید کمتر کسی برای تبلیغات برند خود به تبلیغات چاپی رجوع می کند و سعی میکند بیشترین تمرکز خودش را برروی تبلیغات به شیوه شبکه های اجتماعی ، وب سایت و… را انجام بدهد. اما در مقاله چاپ رئال چگونه با موارد چاپی کسب و کار خودمان را تبلیغ بکنیم قصد داریم شیوه جدید و بهینه برای شما بیان بکنیم
شرکت طراحی و چاپ رئال در سال 2002 به عنوان یک واحد مجزا خدمات قبل و بعد چاپ پا به عرصه چاپ نهاد.
در سال های اولیه شروع فعالیت با توجه به نقش گسترده و اهمیت مراکز خدمات پس از چاپ، این مجموعه کیفیت را سرلوحه کار خود قرار داده و پس از مدت کوتاهی توانست علاوه بر ترفیع خدمات پس از چاپ، خدمات چاپ و قبل از چاپ خود را راه اندازی کند.
عناصر متخصص و مجرب در این موارد توانست مشکلات این امر را مرتفع نموده و این مجموعه منسجم و فعال پس از گذشت سالها
با در نظر داشتن 3 مقوله مهم: قیمت پایین، کیفیت مطلوب و سرعت بالا
همچنین راه اندازی انواع فرم های عمومی و اختصاصی طبق نیاز مشتریان و همکاران خود، محصولات جدید در حوزه چاپ و تبلیغات ارائه می کند
بازار هدف ما تمرکز مجتمع چاپ رئال در حیطه فرم های عمومی و اختصاصی ارائه محـصولات متنوع و با کـیفیت در این زمـینه است.
این مجـتمع به عنوان یک واحـد تخصـصی در زمیـنه چاپ افسـت و دیجیتال شامل متریال های پشت چسبدار و انواع لیبل و چاپ روی پارچه و طراحی تخصصی وب سایت و سئو فعالیـت کرده است.
در این مرکز طراحی به صورت رایگان انجام می شود با توجـه به این مطلـب مـی توان نتیجـه گـرفت که روند انجـام خـدمات در مجـتمع چـاپ رئال مـناسـب برای چاپخانه ها، دفـاتر، مراکـز و کانون های تبلیـغاتی خواهد بود.
چاپ افست:
چاپ کارت ویزیت ، چاپ پاکت و ست اداری ، چاپ تراکت و سربرگ ، چاپ بروشور و کاتالوگ ،
چاپ هدایای تبلیغاتی و فاکتور کاربن لس ، چاپ محصولات فست فود و....
چاپ دیجیتال :
چاپ لیبل پلی کربنات به همراه برجسته سازی دکمه ها ، چاپ کنواس و بوم کشی
چاپ لیبل شیشه ای، لیبل پی وی سی ، لیبل ژله ای ، لیبل حرارتی لباس ، لیبل اموال
چاپ استیکر دیواری ، استیکر ماشین و استیکر با طرح دلخواه و....
خدمات برش کاتر پلاتر،
1 note
·
View note
🚀 شما میخواهید کسب و کار خود را به سطح بالاتری از دیده شدن و شناخته شدن برسانید؟ با کانون تبلیغات پیک نوین شیراز همراه شوید! 🚀
🌟 آیا میدانستید که توانایی برنامهریزی و اجرای یک استراتژی تبلیغاتی قوی، کلید موفقیت کسب و کار شماست؟ 🌟
در کانون تبلیغات پیک نوین شیراز، ما به عنوان تیمی از متخصصان با تجربه، آمادهایم تا با بهرهگیری از بهترین روشهای دیجیتال مارکتینگ، برند شما را به اوج موفقیت برسانیم. از طراحی وبسایت و اپلیکیشن تا تبلیغات گوگل و رسانههای اجتماعی، ما به شما کمک خواهیم کرد تا به دیده شدن بیشتری برسید و مشتریان جدیدی را جذب کنید.
با ما همراه باشید و به تجربهی حرفهای ما در زمینه تبلیغات دیجیتال اعتماد کنید. به کانون تبلیغات پیک نوین شیراز بپیوندید و از تواناییهای تیم ما بهرهمند شوید. 🌟
0 notes
Travelogue of ISFAHAN
درود~
اردوی اصفهان تمام شد و حالا سه روز است که خانه هستم، میخواستم پست بگذارم اما نمیدانستم از کجا و چطور شروع کنم پس مثل قبلی به موضوعهای مختلف تقسیمش کردم تا نوشتن آسانتر شود.
~ گوش دهید | به اصفهان رو: سالار عقیلی ~
در طول مسیر: اتفاقات غیرمنتظره!
سوار اتوبوس که شدم ظهر 16 بهمن بود حدود ساعت سه؛ مطلقا هیچ به اصطلاح آدم بزرگی همراهمان نبود و همه دانشجو بودیم از پردیسهای مختلف استان فارس و ورودیهای متفاوت.
جای من آخر آخر کنار چند سال آخری و یکی از مسئولین بسیج دانشجویی و درواقع معاون کارهای اردو بود که او هم سال سومی ست.
میانههای مسیر که بودیم تازه معلوم شد چرا مسئول اردو از گفتن اینکه قرار است ما را کجا ببرند طفره میرفته؛ چون اصلا قرار بود ما را ببرند اصفهان دیدن چند شرکت دانشبنیان! به خاطر همین هم بود که تاکید میکردند بار علمی این اردو قرار است از تفریحیاش بیشتر باشد و ما چه فکر میکردیم و مانده بودیم که چه شد؟! همه فکر میکردیم منظور از علمی بودن این است که میبرندمان جاهای تاریخی و درموردشان برایمان صحبت میکنند و به اصطلاح میشود علم تاریخ؛ اما قرار بود به زور شرکتهای زیستی و مهندسی را بهمان نشان بدهند. ناامید شدیم اما دیگر راهی بود که نصفش را رفته بودیم. دل را زده به دریا منتظر بودیم ببینیم ته این قصه به کجا میرسد.
اصفهان خاموش؛ چرا و چگونه؟: خاموشی ساعت 10 شب و اسکان در جوار صائب تبریزی
حدود ساعت ده شب بود که به اصفهان رسیدیم؛ محل اسکان کانون فرهنگی مساجد بود و دقیقا کنار آرامگاه صائب تبریزی و یک کتابخانه به همین اسم. جالبتر از اینکه صائب تبریزی در اصفهان چه میکند و ما از شیراز آمدهها هم قرار است دو روز اینقدر نزدیک به آرامگاه یک شاعر باشیم این بود که حتی یک پرنده هم در خیابانهای این شهر پر نمیزد!
انتظار داشتیم حالا که مثلا سر شب است مردم توی خیابانها برو بیایی داشتهباشند و کلی ماشین اینطرف و آنطرف در حال حرکت باشد، هر چه باشد اصفهان است! اما هیچ... شهر انقدر ساکت بود که آدم را به شک و شبهه میانداخت اینجا واقعا اصفهان است؟ اما بعدا فهمیدیم کلا اصفهانیها مثل اینکه شبها زود میخوابند و اصلا آدم بیرون از خانه نیستند. البته شاید این چند روز اینطور بود اما هر چه هست به اندازه صد نفر هم آدم در خیابانهاش ندیدم. اینقدر ساکت و آرام بودو هرکس در لاین خودش رانندگی میکرد که فکر میکردی نکند وارد شهر رباتها شدهای! در شیراز اگر دو دقیقه سرت را پایین بینداری که تلفنت را نگاهی بیندازی به ده نفر توی پیاده رو برخورد کردهای اما آنجا؟ سر جمع ده نفر هم در پیاده رو ندیدیم.
البته این اصلا باعث نمیشود لوکس بودن فروشگاهها و زیبایی شهر (مخصوصا آن میدان سنگفرش که گمانم اسمش میدان شهرداری بود و کتابخانه بزرگش) به چشم نیاید اما از نظر مردمی واقعا شهر ساکت و آرامیست.
محل استراحتمان حدود چهل تخت دو طبقه داشت که بیشترشان کنار هم چسبیدهبودند و یعنی یکی قرار بود دو شب کنارت بخوابد و اینجا بود که کابوسم شروع شد. حالا بین این همه غریبه که فقط چهارتایشان را فقط در حد اینکه توی خوابگاه یا خط واحد خوابگاه-دانشگاه دیدهبودم و بقیه عملا غریبه بودند باید کنار کی میخوابیدم؟ اینجا بود که سال سومیای مثل فرشته نجات از راه رسید، قبل از حرکت به سمت اصفهان با هم حرف زده بودیم و دوتایی بدون دوستان و فقط بهخاطر خود خود این شهر اردو را ثبتنام کردهبودیم. واقعا خدا enfpها را برای نجات دادنم از شرایط سخت آفریده. هر بار و هرکجا، مهم نیست... یک enfp از ناکجا پیدا میشود و مرا از تنهایی و حس بیمصرف بودن و تعلقنداشتن در میآورد. همان شب موقع خواب بهم گفت: یک پیشنهاد! از فردا من از تو عکس میگیرم تو از من! قبول کردم هرچند اصلا در فکر اینکه از خودم عکس بگیرم یا اینکه یکی را پیدا کنم ازم عکس بگیرد هم نبودم.
هر روز که از خوابگاه بیرون میآمدیم سلامی به صائب میکردیم و سوار اتوبوس میشدیم که بیرون برویم و شب هنگام برگشت خسته و کوفته ازش خداحافظی میکردیم. یکی از بچهها پرسید اصلا صائب تبریزی در اصفهان چه میکند؟ جواب دادم: همان کاری که خواجوی کرمانی در شیرازxD
روز اول: از مشروطه تا دوغوگوشفیل در نقشجهان!
هفدهم بهمن؛ ساعت هشت صبح آماده بودیم تا برویم جایی به اسم خانه مشروطیت؛ جایی که زمان قاجار خانهی حاجآقا نجفی بوده و محلی که مشروطهخواهان دور هم جمع میشدهاند تا درباره اقداماتشان تصمیم بگیرند و حالا تبدیل شده به یک موزهی کوچک که استاد و نامههای دستنویس و روزنامههای مشروطهخواهان دوره قاجار را درش نگهداری میکنند.
شبش اصفهانیها کلی سرمان غر زدند که شیرازی-طور رفتار نکنید بگوییم هشت آماده باشید تازه ساعت هشت از خواب بیدار شوید و کلی وقتشناسی کاروان اردوی مازندران و همدان را توی سرمان زدند. ما که هشت آماده بودیم خودشان صبحانه را دیر آوردند و مجبور شدیم دیرتر حرکت کنیم.
بعد آن ما را بردند جایی خارج از شهر به اسم آزمایشگاه دانشبنیان رویان. یک شرکتی بود که روی دستکاری ژنتیکی حیوانات و لقاح مصنوعی کار میکردندو اینقدر با شواهد و مدارک این فرایند لقاح مصنوعی را برایمان توضیح دادند که الان میتوانم با رسم شکل برایتان توضیحشان بدهم؛ حیف که بد آموزی دارد و بچه اینجا نشسته.
بعدش هم رفتیم و حیواناتشان را دیدیم؛ بزهایی که فقط دوقلو میآوردند یا برهای که شیر پرچرب میداد برای کره!
حقیقتا اینجا کامل پیدا بود دوستانی که علومتجربی خوانده بودند و به ژنتیک علاقه داشتند چطور با علاقه گوش میدادند و از تقسیم میوز و میتوز سوال میپرسیدند و ما علومانسانیها جلوی دهنمان را گرفته بودیم فقط بالا نیاوریم توی این حجم از اطلاعات.
عصرش رفتیم نقش جهان! هرچه علوم تجربی به خوردمان دادهبودند بس بود حالا وقت یک گردش علمی واقعی بود... برایمان بلیط عالیقاپو گرفتند و چون دیگر اینجا کسی نبود توضیح علمی بدهد همینطور رندم چیزهایی که درموردش میدانستم برای غزل (همان سال سومی enfp ) میگفتم و او هم گوش میداد و سوال میپرسید. یک همراه دلپذیر که خدا همینطور مفت و مجانی انداختهبود توی دامنم.
بعد بهمان گفتند برویم توی بازار و نقشجهان برای خودمان گردش کنیم و سر ساعت مشخص برگردیم و غزل همان موقع دستم را کشید و گفت باید برویم من به تو دوغ و گوشفیل بدهم! گوشه نقشجهان مغازه کوچکی بود پرسیدیم ببینیم دوغ و گوشفیل دارند یا نه، گفت دارند، غزل پرسید خوشمزه هم هست؟ پسر پشت پیشخوان گفت من که کلا دوست ندارم... گفتیم از لهجهتان هم پیداست اصفهانی نیستید وگرنه حتما ازش تعریف میکردید. جواب داد: ولک من بچه خوزستانم. دوغ و گوشفیلهایمان را داد و رفتیم بیرون روی صندلیها نشستیم و شروع کردیم به خوردن؛ غزل که قبلاً هم خوردهبود و دوست داشت اما من؟ آخر اولینبار به ذهن خلاق کدام اصفهانی رسیده بود که این شیرینی را با دوغترش تناول کند؟ اصلا از قدیم گفتهاند ترش و شیرین با هم نخورید حالا اینها آمدهاند ترش و شیرین را گذاشتهاند کنار هم کلی هم باهاش حال میکنند!
رفتم داخل مغازه و دستمال خواستم، پسر خوزستانی پرسید: شما دوست داشتید؟ گفتم: کاکو مثل اینکه به ذائقه شیرازیام نمیسازه. گفت: این فقط برای اصفهانیها خوبه، ما بخوریم رو دل میکنیم. و خندید و گفت پول دور ریختهام و دیگر به حرف دوستم گوش نکنم.
بعد هم رفتیم و بازار را گشتیم، همهجا پر بود از صنایع دستی که واقعا دوستداشتنی بودند اما پول هیچکدام را نداشتیم و از کل بازار فقط دیدن و خیالپردازی اینکه این آینه برای خانهی آیندهام هست و آن هم سرویس چایخوریام بهمان رسید و تماشای دو نوازنده که یکیشان واقعا شاهکار میخواند... دوبار از کنارش رد شدیم، بار اول سلطان قلبها و بار دوم دریا را میخواند که با دومی یاد لوسیمِی افتادم و برایش فیلم گرفتم تا بعدا که رفتیم خوابگاه نشانش بدهم.
از مغازهای کنار بازار یک گوشواره و گردنبندی از سنگ شبنما خریدم و هرچند بعدش پشیمان شدم اما به عنوان یادگاری دوستشان دارم.
واسونک: برای یه شیرازی همهجا میشه شعر خوند.
فقط یک شیرازی میتواند از صبح تا شب سرپا بایستد و شهر را بگردد بعد هم خسته و کوفته بنشیند گوشه خوابگاه واسونک (شعر محلی با لهجه شیرازی که معمولا در مراسم عقد و عروسی خوانده میشود اما به عنوان یک شیرازی میتوانید هروقت دلتان خواست شادی سر بدهید بخوانیدxD) بخواند و کل بکشد و روی مخ پسرهای اصفهانی برود که میخواهند سر شب بخوابند!
دختر سرایدار مجموعه که حدودا سه ساله بود هم در همین اثنا آمد توی اتاق ما و همراهمان شعر میخواند و میرقصید. در این دو روز آنقدر بهش خوشگذشت که وقت رفتن پشت سرمان به گریه افتاد؛ کم مانده بود برویم و پسرها بگوییم اینقدر گفتید مازندرانیها و همدانیها خوب بودند این طفل معصوم پشت سر کدامشان اینطور به گریه افتاد که پشت سر ما؟ اصلا مگر میشود یک شیرازی را دید و عاشقش نشد؟ :دی
روز دوم: از نشستن در کابین خلبان هواپیمای توپولوف تا قدمزدن روی سیوسهپل...
هفدهم بهمن؛ شب قبلش کسی از مجموعهای به اسم بهیار آمد و برایمان داد سخن در این باب که بهصورت دانشبنیان در شرکتشان چه میسازند و چقدر ال و بل هستند داد و حالا قرار بود برویم و از نزدیک این تحفه را تماشا کنیم. این شرکت در شهرک صنعتی اصفهان کنار دانشگاه فنی و مهندسی بود و کلی راه رفتیم تا بالاخره رسیدیم.
در بهیار تخت بیمارستان با قابلیتهای ویژه، پنل نوری اتاق عمل و دستگاه پرتودرمانی برای سرطان میساختند و اصلا از همه اینها که فقط برای دوستان رشته ریاضی و عاشقان فیزیک جذاب بود بگذریم شرکت خیلی قشنگی بود. همه جا پر از گل و گلدان، آکواریوم و پرندههای مختلفی بود که بین آن همه بوی گریس و آهن و سیم حس زندگی بدهد. فکر میکنم زندگی کردن میان آن همه ماشین بدون اینها که حس زندگی را منتقل کنند چقدر میتوانست برای کارمندان سخت و طاقتفرسا باشد... مثل آن خانمی که ظرف صبحانهاش هنوز روی میز دست نخورده کنارش بود و حالا داشتند برایش نهار میآوردند اما او دستهایش را کرده بود لای موهاش و با حرص به صفحه کامپیوتر نگاه میکرد.
توی راه از این اتاق به آن اتاق که میرفتیم تا برایمان توضیح بدهند هرجا چه ساخته میشود ما عقب افتادیم و دیدیم یک آقایی پشت دستگاهی نشسته که شیشهی لامپهای اتاف عمل را میساخت و برایمان توضیح داد که با لامپهای معمولی فرق دارند چون نه تنها باید نورشان قوی باشد تا جراح بتواند خوب همه چیز را ببیند بلکه باید بتوانند با نور مخصوص تغییرات رنگ خون حین جراحی را نشان بدهند و تازه سایهای هم تولید نکند تا سایهی دست جراح مانع خوب دیدنش شود. ما هم دستمان را گرفتیم زیر یکی از لامپها ببینیم واقعا سایه نمیاندازد؟ و در همین حین بود که پیرمرد دیگری از اتاقی بیرون آمد و گفت: این که سایه میندازه. توی هر چراغ نودتا از این لامپها باید باشه تا سایه نندازه و در حالی که نور لامپ را انداخته بود روی شکم آقای اولی که چاق بود گفت: تازه اصلا ببین این یه دونه فقط ناف این یارو رو نشون میده بعد میخواید جراح بیاد با همین یکی جراحی کنه؟ و خندید. آقا هم کم نیاورده به پیرمرد گفت: پس میخوای مثل تو لاغر مردنی باشم تا با یه لامپ سر تا پام روشن بشه؟
نهار را توی اتوبوس خوردیم و راهی شدیم برای بازدید از شرکت هسا. آنجا که رسیدیم موبایل و هندزفری و شارژر و خلاصه هرچه تکنولوژی همراه داشتیم به بهانه مشکلات امنیتی که ممکن است برایشان اتفاق بیفتد ازمان گرفتند و مجبورمان کردند فرمهایی را پر کنیم که باید از اسم تا شماره شناسنامه را درشان مینوشتیم! اصلا یک جای خفن و در عین حال ترسناکی به نظر میآمد. بعد بردمان تا اجزای داخل هواپیما را ببینیم و یک مرد خوش صحبت را گذاشتند راهنمای تورمان باشد. داشتیم با آقای راهنما حال میکردیم که کسی که مثل رئیسش بهنظر میآمد چشم غرهای بهش رفت و دکش کرد تا برود چون مثل اینکه داشت زیر زیرکی چیزهایی بهمان میگفت که نباید... بعد همان آقای رئیس خودش راهنمایی را به دست گرفت و بردمان بالگرد و جت جنگی و هواپیمای آتشنشانی دیدیم و گذاشت سوار هواپیمای آتشنشان بشویم و حتی توی کابین خلبان بنشینیم. آن هواپیما درواقع یک هواپیمای روسی بود به اسم توپولوف که ایرانیها خریده و تغییر کاربریاش داده بودند از مسافربری به آتشنشانی.
از آنجا که هواپیماسازی اصلا اصفهان نبود و باید کلی راه میرفتیم تا برگردیم اصفهان و آقای رئیس هم کلی وقت اضافه ازمان گرفته بود و به جای اینکه ساعت سه و نیم از آنجا برویم ساعت پنج به زور خودمان را از دستش خلاص کردیم، دیگر وقت نشد تا به آکواریوم و محله جلفا برویم برای دیدن کلیسای وانک و جایش رفتیم سی و سه پل؛ حدود ساعت شش و ربع بود که پسرها را جمع کردیم و گفتیم برگردیم خوابگاه. گفتند ما که تازه آمدهایم اینجا! یکی از بچهها دادش بلند شد که: کاکو می تو نمیدونی امشو فوتباله؟ پاشو بیریم تا شرو نشده!
فوتبال: پیروزی ثروت و نحسی دقیقه 13:13
اصل این بود که اصفهانیها خواسته بودند تا ساعت هفت خوابگاه را خالی کنیم برای گروه بعدی اما ما هم که مرغمان یک پا داشت گفتیم تا فوتبال نبینیم از جایمان جم نمیخوریم. تا خواستیم برسیم خوابگاه فوتبال شروع شدهبود و همه همانجا توی اتوبوس سایت تلوبیون را باز کرده بودند و داشتیم فوتبال تماشا میکردیم گل اولی را که زدیم توی اتوبوس بودیم و جوری فریاد جیغ و شادی از همه بلند شد که پسرها برگشتند با چشمهای از حدقه در آمده نگاهمان کردند؛ فکر کنم تا به حال اینقدر دختر فوتبالی ندیده بودند. آنها هم که تا آن موقع داشتند بیرون را تماشا میکردند موبایلهاشان را در آوردند و چشم دوختیم تا بازی را تماشا کنیم.
به خوابگاه که رسیدیم گفتیم شام را بعد از فوتبال میخوریم و آنها که دیده بودند اینقدر مشتاقیم طبقه بالا توی اتاقی شبیه به سینما برایمان مسابقه را به پروژکتور وصل کردند؛ سرایدار هم با ظرف تخمه آمد و گفت فوتبال بدون تخمه نمیشه! بخورید پوستشو هم پرت کنید جلوتون بعدا جارو میکنم... البته ما آنقدر بچههای خوبی بودیم که پوست تخمه را پرت نکنیم اطرافمان اما بی سر و صدا بودن توی کتمان نرفت که نرفت...
هر بار که کسی جلو میآمد برای حمله فریاد جیغ و داد بلند میشد و سر پنالتی کم مانده بود آنها که از همه فوتبالیتر بودند سکته کنند.
اما سومین گل را که قطر زد دیگر دختر خوب یادشان رفت و یکی از بچهها همچون زد زیر ظرف تخمهها و صندلی و داد زد پول دادهاند که آفساید نگیره؛ که فکر میکنم اگر توی استودیوم بود بهعنوان پرخاشگر بیرونش میکردند xD
توی وقت اضافه وقتی شوتمان به تیرک دروازه خورد دیگر هیچکس سر جاش بند نبود. بد و بیراه بود که از هر طرف روانه قطر میشد... خدا همهمان را بیامرزد که اکرم عفیف را سر تا پا شستیم و گذاشتیم روی بند...
در باب مذمت غرور: چرا اصفهانیها فکر میکنند واقعا صاحب نصفجهاناند؟
عنوان که محض خنده است و واقعا به جز آن چند پسر که همراهمان بودند و واقعا یک جور حرف میزدند انگار صاحب نصفجهان اند بقیه کسانی که دیدیم آدمهای خوب و مهربانی بودند؛ از آقای راهنمای تور هسا تا پیرمردهای شرکت بهیار و سرایدار مجموعه فرهنگی مساجد.
یکی از پسرها کارش به جایی رسیده بود که میگفت: این شیرازیهای بیحال نمیدونن پنج دقیقه دیر کنن میخوریم به ترافیک ا��فهان که مثل شیراز یک وجب راه نیست فقط خیابون زندش ترافیک داشته باشه. حالا اصلا بگذریم این دو روز در اصفهان ترافیک ندیدیم هیچ، خودشان دیر صبحانه را آوردند و باعث شد دیر شود وگرنه ما از نیم ساعت قبل از ساعتی که برایمان مشخص کردهبودند آماده بودیم. از اینکه یکی از دوستان هم زحت کشید و کاملا از خجالت آن برادر اصفهانی با چه لفظ و شیوهای هم درآمد بگذریم :دی
به جز سی و سه پل که واقعا معدن فساد به نظر میآمد، اصفهان و مردمانش واقعا آرام و ساکت بودند. آرامش و زیباییاش واقعا کم نظیر است واقعا از اینکه بعد از چندین سال باز هم دیدنش را تجربه کردم هرچند سفرمان اصلا آنجه توقع داشتم نبود پشیمان نیستم.
جستار پایانی: اگرچه زندهرود آب حیات است *** ولی شیراز ما از اصفهان به
این بیت از چندین سال پیش جواب من است به زینب هربار که از زیبایی اصفهان میگوید. حالا؟ درست که اصفهان بزرگ بود و باشکوه و زیبا و آرام... اما هنوز هم یکی از درونم میگوید: ولی شیراز ما از اصفهان به :دی
گفتم در بازار صنایع دستی را میدیدیم و حسرت میخوردیم که پول خریدشان را نداریم... اصفهانیها یکی بهعنوان یادگاری بهمان دادند و به قول غزل: سعدی شیرازی میگه
خدای ار به حکمت ببندد دری***گشاید به فضل و کرم دیگری
21 Bahman 02
1 note
·
View note
🚀 شما میخواهید کسب و کار خود را به سطح بالاتری از دیده شدن و شناخته شدن برسانید؟ با کانون تبلیغات پیک نوین شیراز همراه شوید! 🚀
🌟 آیا میدانستید که توانایی برنامهریزی و اجرای یک استراتژی تبلیغاتی قوی، کلید موفقیت کسب و کار شماست؟ 🌟
در کانون تبلیغات پیک نوین شیراز، ما به عنوان تیمی از متخصصان با تجربه، آمادهایم تا با بهرهگیری از بهترین روشهای دیجیتال مارکتینگ، برند شما را به اوج موفقیت برسانیم. از طراحی وبسایت و اپلیکیشن تا تبلیغات گوگل و رسانههای اجتماعی، ما به شما کمک خواهیم کرد تا به دیده شدن بیشتری برسید و مشتریان جدیدی را جذب کنید.
با ما همراه باشید و به تجربهی حرفهای ما در زمینه تبلیغات دیجیتال اعتماد کنید. به کانون تبلیغات پیک نوین شیراز بپیوندید و از تواناییهای تیم ما بهرهمند شوید. 🌟
0 notes
🚀 شما میخواهید کسب و کار خود را به سطح بالاتری از دیده شدن و شناخته شدن برسانید؟ با کانون تبلیغات پیک نوین شیراز همراه شوید! 🚀
🌟 آیا میدانستید که توانایی برنامهریزی و اجرای یک استراتژی تبلیغاتی قوی، کلید موفقیت کسب و کار شماست؟ 🌟
در کانون تبلیغات پیک نوین شیراز، ما به عنوان تیمی از متخصصان با تجربه، آمادهایم تا با بهرهگیری از بهترین روشهای دیجیتال مارکتینگ، برند شما را به اوج موفقیت برسانیم. از طراحی وبسایت و اپلیکیشن تا تبلیغات گوگل و رسانههای اجتماعی، ما به شما کمک خواهیم کرد تا به دیده شدن بیشتری برسید و مشتریان جدیدی را جذب کنید.
با ما همراه باشید و به تجربهی حرفهای ما در زمینه تبلیغات دیجیتال اعتماد کنید. به کانون تبلیغات پیک نوین شیراز بپیوندید و از تواناییهای تیم ما بهرهمند شوید. 🌟
0 notes