Tumgik
#اساطیر ایرانی
ashitakaxsan · 7 months
Text
Arash,you deserve So much:)
A Vital Servant in the Fate Grand Order series.Arash will give everything to help his Master and set human history on the proper path. Heroes exist to save Innocent people.
Tumblr media
A hero of ancient persian origin,who became mainstay in the mythology of persia,today's Iran.As a warrior for King Manuchehr, who is dubbed the final king of ancient West Asia, he ended the war between the Persians and Turks that lasted 60 years,with his Great Self Sacrifice. How's that?
At he end of a long war between two countries, the enemy army of Turan sieged King Manuchehr’s army and this leads to the kings of both countries deciding to sign a peace treaty and establish their national borders. That entailed making someone climb Mount Damavand and shoot an arrow to the East from there, and the place where this arrow fell would mark the location of the national border.The only volunteer at the time was the Persian army’s best archer, Arash. During the first month of the summer, on a sunny morning of Tirgan (Persian for “summer solstice”), Arash gathered all of his strength,he streched s his bow more than ever before and shot an arrow. Most legends say the arrow kept flying the entire morning and landed at noon on the coast of the Oxus River in central Asia, 2500 km away from the shooting point.That river remained as the two countries’ border line until the 10th Century, when the Mongol armies pushed the Persian territory to the south.
He achieved this Great feat,at the cost of his Life.
13 notes · View notes
arefkhodabandeh · 7 months
Text
درباب مفهوم زن
در مواجه با مفهوم زن در ایران، دو پیش فرض مهم را در میان مردم جامعه مشاهده می کنیم؛اول (دیدگاه ایرانی اسلامی) : زن تحت حفاظت و قیمومیت مرد ( در اساطیر و قرآن “ الرجال قوامون علی النساء” ).دوم (دیدگاه جدید): زن، برابر و همتای مرد. Continue reading Untitled
View On WordPress
0 notes
nima-shahsavarri · 1 year
Text
youtube
"به نام جان"
پادکست به نام جان
ویژه برنامه
شناخت اسلام
قسمت بیست و دوم
مذهب تشیع
نیما شهسواری
شناخت اسلام
در این ویژه برنامه به مفاهیم اسلامی در تمامی ابعاد نزدیک خواهیم شد و در هر قسمت سعی شده تا یکی از مبانی اسلامی را مورد نقد و بررسی قرار دهیم
باشد تا بیشتر پیرامون باوری که آن را به ارث برده بدانیم و اگر قرار بر باور است با آگاهی بدان معترف باشیم
در این ویژه برنامه سعی شده تا عناوین بیشمار باور اسلامی به چالش کشیده شود و حقایق مگو این دین بیان شود
قسمت بیست و دوم از مذهب تشیع در اسلام می‌گوید
مذهبی که معمارانش ایرانی بودند و گاه با اساطیر ایرانی و گاه با منش و اخلاق ایرانی ذره‌ای دین اسلام را تلطیف کردند و حال همان اسلام تلطیف شده گریبان ایرانیان را دریده است
به اژدهایی چند سر بدل شده تا ایران را ببلعد
برنامه‌ی به نام جان قصد دارد تا درباب مباحث مهم باورها و دغدغه‌های دنیایمان به زبان ساده و بداهه سخن بگوید
این برنامه به صورت هفتگی منتشر خواهد شد
برای دریافت و گوش دادن به کامل اثر و دیگر آثار نیما شهسواری می‌توانید از صفحات رسمی نیما شهسواری در شبکه‌های اجتماعی استفاده کنید
دسترسی به آثار نیما شهسواری اعم از کتب و اشعار آثار صوتی و تصویری در
وب‌سایت جهان آرمانی، یوتیوب، تلگرام، فیس‌بوک و در برنامه‌های پادکست‌گیر اعم از
گوگل‌پادکست، آمازون موزیک، اپل پادکست، رادیو پابلیک، ناملیک، کست‌باکس و ...
وب‌سایت جهان آرمانی
https://idealistic-world.com
صفحات رسمی نیما شهسواری در شبکه‌های اجتماعی
https://zil.ink/nima_shahsavari
پادکست جهان آرمانی در فضای مجازی
https://zil.ink/Nimashahsavari
پرتال دسترسی به آثار
https://zil.ink/nima.shahsavari
صفحه رسمی اینستاگرام نیما شهسواری
@nima_shahsavarri
#نیماشهسواری
#پادکست
#کتاب
#کتابیسم
#کتابخوانی
#کتاب_صوتی
#کتاب_گویا
#پادکست_فارسی
#به_نام_جان
#هنرمند
#هنرمند
#پادکست_اجتماعی
#اسلام
#دین
#خدا
#محمد
#علی
#شیعه
#اهل_سنت
#اسلامی
#تاریخ
#جهاد
#صدر_اسلام
#باور_اسلامی
#شناخت_اسلام
0 notes
newsdoroud · 3 years
Photo
Tumblr media
‏‎. چون چهره #کاریزماتیک دارد. در اوج فرار سست‌عنصران، به وطنش برگشت تا مردمش را تنها نگذارد. . چون با قصه‌های اساطیری ما پیوند خورده. حضور در تنگه‌ای مرموز اعلان مقاومت در برابر لشکر فاتح ما را یاد اسطوره‌های ایرانی می‌اندازد. قهرمانی که محرک مبارزه با دیو می‌شود. جاه‌طلبی و ماجراجویی‌اش ما را به قهرمانان اسطوره‌ای‌مان پیوند می‌زند. . چون هم‌زبان ماست. لهجه‌ی شیرین دارد. #حافظ و #سعدی و #شاهنامه می‌داند. زبان مشترک، معنا تولید می‌کند و ارتباط را مستحکم‌تر می‌کند. . چون قهرمان در زمانه‌ی میان‌مایگی لذت دیدن دارد. پایبندی به اصول و ایستادگی بر آرمان کمیاب است. او تا اینجا با بازگشت مخاطره‌آمیزش به دل خطر از همه‌ی مدعیان افغانستانی جلو زده است‌. . فرهنگ عاشورایی هم در پس‌زمینه‌ی ذهن ما بی‌تأثیر نیست‌. پنجشیر در محاصره‌ی کامل عناصر قدرت. یا بیعت کن یا بمیر.. مجتبی نجفی . . #پنجشیر #احمدمسعود #افغانستان #اساطیر #اسطوره #فرهنگ_عاشورایی #دره_پنجشیر #احمدشاه #احمدشاه_مسعود #ماجراجویی #قهرمانی #افغانستانی #دیو . ‎‏ (در ‏‎افغانستان - Afghanistan‎‏) https://www.instagram.com/p/CTgu2qds6HF/?utm_medium=tumblr
1 note · View note
muzicnews · 6 years
Text
ملانصرالدین الاغ سوار در اصل همان خواجه نصیرالدین، وزیر و مراد هلاکوخان مغول است
ملانصرالدین الاغ سوار در اصل همان خواجه نصیرالدین، وزیر و مراد هلاکوخان مغول است
  ملانصرالدین یا خواجه نصرالدین تاریخی کیست؟ و در چه زمانی می زیسته و چگونه شخصیتی بوده و اساساً چنین شخصی وجود حقیقی داشته یا ساخته و پرداختۀ ذهن ملت هاست. این ها سؤالاتی است که محققان تا حال نتوانسته اند با دلیل و برهان قانع کننده و کافی به آن ها پاسخ قاطع بدهند؛ گروهی هم که به درستی نام خواجه نصرالدین را خواجه نصیرالدین طوسی مقابله نموده اند به دنبال اقامه سند و آوردن دلایل مشخص، جز همان موضوع مشابهت و مطابقت بارز این دو نام نرفته اند. این جانب نتایج دید متقدمین در باب خواجه نصرالدین اساطیری است که در اینجا نکته پایانی بر ابقاء عهد راکد یا نیمه راکد ماندن آن میگذاریم چه بررسی اساطیر و مفهوم اسامی اساطیری مربوطه جواب قانع نماینده و تعیین کننده در باب خواجه نصرالدین تاریخی را در وجود همان خواجه نصیرالدین طوسی به دست می دهند. در روایت های عامیانۀ ترکی، زمانی او را هم عصر تیمور لنگ ترک- مغول تبار دانسته اند و حتی بنا بر همین روایات ملاقاتی هم بین ملانصرالدین و آن حاکم سفاک صورت پذیرفته بوده است. در این گفته هسته ای از حقیقت وجود دارد و آن این است که در اساس باید در روایات شفاهی مردم فلات ایران و آناتولی خاطره مقام وزارت و مرجعیت فکری خواجه نصیرالدین نزد هلاکوخان مغول اسبق بر تیمور لنگ به یادها مانده بوده است.
در منابع تاریخی خواجه نصیرالدین و مخدوم وی هولاکو (هولاگو به لفظ مغولی یعنی اسب جنگنده خوش اندام؛ به هیئت مغولی قرینش آلاغو یعنی مرکب خاکستری خال خال) افرادی شناخته شده اند؛ ولی آثار و نام نشان ایشان در افواه مردم خاورمیانه به صورت نقش مثبت نکته سنج و طنز گویش خواجه نصرالدین الاغ سوار و نقش ویرانگر و کشتارگرش در واقعه قتل عام مردم بغداد و همچنین قتل آخرین خلیفه عباسی بغداد المستعصم بالله به صور اساطیری به عمد ملفوفش دّجال (دغل و فریبکار) و دابه الارض (خر ملّون دجال) و سفیانی (دارای استر تیز رو) باقی مانده است که مورد توجه و ریشه یابی درست و جّدی قرار نگرفته اند. جالب است که خود نام مغول را هم به ظاهر در زبان عرب می توان به معنی چهارپایی که با علف خاک خورد، گرفت. مسلم به نظر میرسد در اساس نقش مثبت وی توسط شیعیان و نقش منفی وی و مخدومش توسط سنی مذهبان به اساطیر موعودها راه یافته است. از قرار معلوم افسانه وعده بازگشت خواجه نصیر به بغداد با شاخهای گاویش که وزیر خلیفه بغداد شرط طوسی بودن خواجه نصیر را بدان منوط ساخته بود و در روایات اسلامی عهد مغول باقیمانده است؛ در کنه خود مفهومی در نام اسطوره ای هولاکو (هولاگو به مغولی یعنی اسب جنگنده خوش اندام یا آلاغو، به مغولی یعنی اسب خاکستری خال خال) داشته است . چنانکه می دانیم خواجه نصیرالدین طوسی برای ویرانی بغداد و ریشه کن نمودن خلفای بغداد اسب سرکش خود (نیروهای هولاکوخان) برای براندازی بغداد بدان سوی هدایت نموده است. جالب است که از لفظ هلاخو در زبان کردی همان معنی الاغ اراده میشود. خود بن مایهً انسانی که سوار دیو (انسان وحشی خیالی با شاخ گاو) می شود، در یکی از قصه های خواجه نصرالدین، موسوم به ترک ساده لوح، ذکر شده است. در آن مردی یهود سوار بر دیو است و وی را می آزارد و دیو به تصور اینکه مرد یهود سحری به کار می برد از برای پی بردن بدان، تن بدین آزار و اذیت و خفت و خواری می دهد. چنانکه اشاره شد، به سبب همان موضوع اساطیری شدن نام هلاکو در افواه عامه و ناشناس ماندن نام تاریخی هولاکوخان مغول است که ملانصرالدین اساطیری را نه معاصر او بلکه هم عهد تیمور لنگ نیمه ترک-نیمه مغول معروف قرن بعد از وی قید نموده اند. عنوان دّجال (دروغگو) و خرش در آغاز در عهد دورتر از دوره خواجه نصیرالدین و هلاکوخان به ایزد مصری شِث (سِث، محرک اغتشاش) دارای سمبل الاغ اطلاق میشده است که بعداً به جهت نفرت از ویرانی بغداد و برانداختن خلفای عباسی توسط هلاکوخان مغول و خواجه نصیرالدین طوسی بدینان اطلاق شده است: در احادیث مسلمین از دو دجّال صحبت شده و با چاه یهودیه اصفهان (جی، به لغت ایرانی علی القاعده یعنی کشتارگر) مربوط گردیده اند و بر این اساس دّجال، خداوند بخش شهرجی اصفهان معنی می دهد. جالب است که دیار زادبومی خواجه نصیرالدین طوسی هم با لفظ چاه مربوط بوده است چه ‌اصل‌ خواجه‌ از جهرود [ظاهراً چاه‌ رود] قم‌ یعنی سرزمین منجی موعود شیعیان بوده‌ و چون‌ نیاکانش‌ به‌ طوس‌ رفته‌ و در آنجا توطن‌ اختیار کرده‌ بودند، خواجه‌ هم‌ آنجا از مادر بزاد و از این‌ رو «طوسی» مشهور گشت. به هر حال دجّال ایزد یعنی خداوند شرارت دارای سمبل الاغ مصریها یعنی سِت (شِت) مطابقت پیدا می کند.
    خواجه نصیرالدین طوسی، عالم،‌ فیلسوف و دعوتگر (از وبلاگ اسلامی بینات در قم):
ابوجعفر محمد بن محمد بن حسن معروف به نصیرالدین طوسی. او در ۱۱ جمادی الاول سال۵۹۷ ه‍ در قریه طوس در نزدیکی نیشابور دیده به جهان گشود.
تحصیل
اولین بخش تحصیلات خود را نزد پدرش محمد بن حسن گذراند. پس از فراگیری قرآن به آموختن صرف و نحو پرداخت. با راهنمایی پدرش، ریاضیات را نزد کمال‌الدین محمد معروف به حاسب خواند. سپس به فراگیری حدیث و اخبار پرداخت و حدیث و فقه را به شکل وسیع‌تری نزد پدرش تلمذ کرد، منطق و حکمت را نزد دائی‌اش و حکیم فاضل بابا افضل کاشی فرا گرفت.
پس از تحصیل در نزد دائی، خواجه نصیرالدین طوسی که جوانی بیش نبود در علوم ریاضیات چون حساب و هندسه و جبر تبحّر یافت. خود در این باره می‌گوید: «پس از وفات پدرم به وصیت او عمل کردم، او مرا وصیت کرده بود که برای استفاده از اساتید به هر جائی که لازم باشد سفر کنم. در آن زمان نیشابور مرکز علما و دانش‌جویان بود. پس به نیشابور سفر کردم و در حلقه درس سراج الدین ضری و قطب‌الدین داماد و ابوسعادات اصفهانی و دیگران حاضر شدم. در آنجا با فرید الدین عطار ملاقات نمودم. همین طور نزد معین الدین سالم بن بدران مازنی مصری امامی تملذ نمودم. در سال ۶۱۹ ه‍ معین الدین به من اجازه داد. «
خواجه نصیرالدین نزد کمال‌الدین بن یونس موصلی هم درس خوانده است. گفته شده است «او نزد کمال‌الدین هیثم بحرانی و علامه حلّی نیز فقه آموخته است. همین‌طور آن دو فلسفه و کلام را نیز به او آموخته‌اند. سپس به حکمت و فلسفه پرداخت و نزد حکیم شمس‌الدین عبدالحمید بن عیسی خسروشاهی شاگرد فریدالدین داماد که او نیز شاگرد فخرالدین رازی بوده است، حکمت آموخت و به آموختن بسیاری علوم اسلامی مشغول گشت و از شیخ برهان‌الدین همدانی حدیث شنید«.
در قلعه‌های اسماعیلیه
با هجوم مغولان به رهبری چنگیزخان به خراسان، سلطان محمد خوارزم‌شاه، پس از اندکی مقاومت شکست خورد. شهرها یکی پس از دیگری به دست مغولان سقوط می‌کردند. در این هنگامه قتل و غارت و آتش و خون، قلعه‌های اسماعیلیان توانستند برای مدتها در برابر مغولان ایستادگی کنند و تسلیم نشدند.
مغولان به ویرانی شهرها بسنده نکردند، بلکه عده بسیاری از مردم را نیز از دم تیغ گذراندند. خواجه نصیرالدین از معدود کسانی بودند که نجات یافت. از این رو دنبال سرپناهی مطمئن می‌گشت. او که بیست و هشت سال داشت، جایی غیر از طوس را نیافت. بنابراین برای نجات خود عازم طوس شد. خواجه نصیرالدین شش سال را با حالت خوف و هراس نسبت به آینده در طوس گذراند.
خواجه ، انزوای عجیبی را در طوس برگزید و به غور و تحقیق در فلسفه پرداخت و تألیفات گرانسنگی را در متافیزیک، ‌طبیعت، اخلاق، سیاست و کلام تألیف کرد و آوازه او شهره هر دیار گردید. لذا ناصرالدین عبدالرحیم الأشتر ملقب به محتشم او را مجبور کرد که به نزدش بیاید و نزد او اقامت نماید. خواجه این دعوت را پذیرفت. اگر چه بعضی دیگر از مورخان معتقدند که اجباری در کار نبوده و خواجه گرایشهای اسماعیلیه داشته و به میل خود به نزد محتشم رفته است و دلیل آن را موقعیت ممتاز خواجه نصیرالدین طوسی می‌دانند که به وزیر مطلق الید اسماعیلیان تبدیل گردید. اما بعضی دیگر اعتقاد دارند درست است این کار او جنبه اختیاری داشته است ولی ارتباط او با اسماعیلیان جدید بوده است نه اسماعیلیان قدیمی. از این رو بی‌انصافی است که به صرف این ارتباط خواجه را متهم به غلو در دین کنیم.
بعضی دیگر اعتقاد دارند که وارد شدن خواجه به قهستان کاملاً حالت اجباری داشته است. فدائیان اسماعیلی در باغهای اطراف نیشابور – که شاید طوس باشد – به خواجه دست یافتند و از او خواستند که همراه او به قلعه بیایند. ولی خواجه از پذیرش دستور آنان امتناع ورزید. لذا فدائیان او را به کشتن تهدید کردند و او را مجبور کردند که همراهشان به قلعه برود. خواجه سالها مثل زندانی یا اسیر در این قلعه زندگی کرد. در حالی که دیگرانی اعتقاد دارند که خواجه به میل خود نزد ��اصرالدین رفت. ولی در خلال اقامت، رابطه آن دو بهم خورد. ناصرالدین بر او خشم گرفت و چون زندانی با او برخورد نمود.
خواجه در اسارت بود تا اینکه قدرت به دست مغولها افتاد. در کتاب تأسیس الشیعه لعلوم الاسلامیه آمده است که خواجه از زندانی رهایی یافت و به واسطه برخورداری از علم نجوم مورد احترام قرار گرفت و جزو وزرای آنان قرار گرفت. خواجه در پایان کتاب شرح اشارات خود که آن را در قلعه اسماعیلیان تألیف کرده است می‌گوید: «بیشتر مطالب آن را در چنان وضع سختی نوشته‌ام که سخت‌تر از آن ممکن نیست و بیشتر آن را در روزگار پریشانی نوشتم که هر جزئی از آن، ظرفی برای غصّه و عذاب دردناک بود و پشیمانی و حسرت بزرگی به همراه داشت.» تا جایی که خواجه با خداوند خود چنین مناجات می‌کند: «پروردگارا! از هجوم امواج بلا و مصیبت مرا نجات ده! به حق رسول برگزیده و وصی او مرتضی. خداوندا! بر آن دو و خاندانشان درود فرست و مرا از حالتی که در آن هستم گشایش عنایت فرما که خدایی جز تو نیست و تو مهربان‌ترین مهربانانی. «
ولی نویسنده دیگری می‌گوید، اندوهی که در پایان شرح اشارات دیده می‌شود از وضعیت دشوار او در قلعه حکایت نمی‌کند بلکه برای این بود که سلطه اسماعیلی‌ها از سوی مغولان تهدید می‌گردید. از این رو برای نجات از ویرانی و تباهی مغولان، بغداد را امن یافت. از این رو نامه‌ای به مستعصم خلیفه عباسی نوشت و طی قصیده‌ای او را ستود. وزیر را واسطه کرد که او را به عنوان پناهنده سیاسی در بغداد بپذیرند.
از واکنش خلیفه نیز با تعابیری گوناگون و مخالف یاد شده است. بعضی می‌گویند وزیر درباره کمک به خواجه سکوت پیشه کرد و او را نزد خلیفه خواست و بعضی دیگر می‌گویند که او راز خواجه را فاش کرد و به ناصرالدین محتشم قهستانی نامه‌ای نوشت و از او خواست که در مورد خواجه غفلت نورزد. توضیح داد که خواجه نامه¬هایی به خلیفه نوشته و او را ستوده است « و قصد فرار از پیش تو را دارد، پس در این مورد از او غفلت نکن. «
خواجه نصیرالدین طوسی و هلاکو
خواجه رابطه محکمی با هلاکو برقرار ساخت. بعضی گفته‌اند که این رابطه حاصل نامه نگاری‌های بین خواجه و هلاکو بوده است و دیگران معتقدند که شهرت فلسفی طوسی منجر به این رابطه گردید. ولی حقیقت چیز دیگری است. زیرا هلاکو فلسفه‌دان نبود. بلکه درست‌تر این است که شهرت طوسی در فلک و نجوم باعث این رابطه گردیده است. خواجه نصیرالدین تنها دانشمند حاضر در کنار هلاکو نبود بلکه موفق الدوله و رئیس الدوله که پزشک بودند نیز در کنار هلاکو قرار داشتند.
مورخان می‌گویند که هلاکو در حمله سال ۶۶۵ ه‍ / ۱۲۵۷م به بغداد خواجه نصیرالدین طوسی را نیز همراه خود برد. از این نظر او مورد انت��اد بسیاری از مورخان قرار گرفته است. تا جایی که بعضی‌ها حتی در اسلام او نیز تردید نمودند. کار به جایی رسید که بعضی‌ها او را به شرک و بت‌پرستی متهم کردند. علاوه بر اینکه او را به آسان کردن قتل المستعصم بالله خلیفه عباسی متهم می‌کنند، مسؤولیت خونریزی‌هایی که در بغداد صورت گرفت، حرمت‌هایی که هتک گردید و اسلام و مسلمین مصیبت زده شدند را متوجه او می‌کنند.
در حالی که بعضی دیگر این همراهی را به دید مثبت می‌نگرند. می‌گویند حضور طوسی در بغداد باعث گردید که تعداد بیشتری از مسلمانان – خصوصاَ فلاسفه و علما و منجمین – از کشتن رهایی یابند. او توانست دستوری از هلاکو بگیرد مبنی بر اینکه بر دروازه میدان بایستد و مردمی را که این در خارج می‌شوند امان دهد. بدین ترتیب بسیاری از مردم توانستند بیرون بروند. علاوه بر این خواجه توانست تعداد بسیاری از کتابهای نفیس و آثار علمی گرانسنگ را نجات دهد و کتابخانه‌ای با بیش از چهارصدهزار جلد کتاب را گرد آورد.
بعضی مورخان اشاره دارند علت این که باعث گردید خواجه نصیرالدین به خدمت هلاکو در آید این بود که می‌دید با توجه به وضعیت اسفبار جهان اسلام، پیروزی نظامی بر مغولان محال است. خواجه می‌دید که اگر مغولان از نظر فکری، بر مسلمانان سلطه پیدا کنند اسلام از میان خواهد رفت. از این رو از نیاز هلاکو به تخصص او در علوم نجوم بهره جست و تا می‌توانست میراث اسلامی را از خطر زوال و نابودی رهایی بخشید.
رصدخانه جامع مراغه و مرکز علم
یکی از کارهای مهم خواجه نصیرالدین این بود که در سال ۶۵۷ه / ۱۲۵۷ م رصدخانه مراغه را به یک مرکز بزرگ علمی تبدیل کرد و مجموعه‌ای از کتب گرانسنگ را در آن گرد آورد. بدین ترتیب اولین دانشگاه حقیقی را ایجاد نمود. این مرکز علمی محلّی برای زندگی طلاب جوان، مدرسه فقها و محل حکمت فلاسفه و مجلس پزشکان گردید و از کتابخانه‌ای بزرگ برخوردار شد. این عملکرد چشمگیر هلاکو را قانع ساخت که نظارت بر اوقاف اسلامی و چگونگی مصرف آن را به خواجه نصیرالدین بسپارد.
بدین ترتیب رصدخانه مراغه هاله‌ای از فوائد علمی یافت. خواجه توانست هلاکو را قانع کند که او به تنهایی نمی‌تواند این بنای شامخ را اداره کند و نیازمند کمک سایر افراد شایسته است. هلاکو با این امر موافقت کرد. خواجه نصیرالدین طوسی نیز فخرالدین لقمان بن عبدالله مراغی را مأمور این کار کرد. او در سراسر ممالک اسلامی گردش کرد و از علما و مهاجران خواست که به سرزمین‌های خود باز گردند. از کسانی که مهاجرت نکرده بودند، افراد شایسته را به این مرکز علمی دعوت نمود. مردم دعوت او را اجابت کردند. بدین ترتیب «مجموعه‌ای ارزشمند شکل گرفت. مجموعه‌ای از علمای هیئت و نجوم گرد آمدند که در مباحث نجومی و ریاضی مشارکت می‌کردند«.
پس از آنکه اباقاخان جانشین پدرش هلاکوخان گردید، خواجه منصب وزارت را حفظ کرد و از طریق راهنمایی‌ها و سفارش‌های خود توانست اوضاع عمومی مردم را بهبود ببخشد. لذا مردم تا اندازه‌ای توانستند روی جان و مال خود اطمینان بیابند.
پس از اباقاخان نوبت به حکمرانی فرزند دیگر هلاکو به نام تکودار رسید. او اسلام آورد و به پیروی از او، دولت مغول نیز اسلام را پذیرفتند. هرچند که بعضی معتقدند خود هلاکو نیز اسلام آورده بود. دیگران نیز معتقدند که أباقاخان نیز مسلمان شده بود. مهم این است که خواجه نصیرالدین در اسلامی کردن دولت مغولی و تبدیل نمودن آن به نگهبان اسلام و ارزشهای آن نقش مهمی ایفا کرد. این عمل در شکل‌گیری سرنوشت امت اسلامی نقش به سزایی داشته است.
علی‌رغم اختلافاتی که در مورد مذهب خواجه نصیرالدین طوسی وجود دارد ولی او شیعه دوازده امامی بوده است. شرایط سیاسی، خروج مخالفان از سرزمین خراسان و عراق، مشهور شدن به داشتن مذهب تشیع و گسترش فضل و کمالات او باعث گردید که نتواند مذهب تشیع را ترویج کند. از این رو کنج عزلت برگزید و راه تقیه را در پیش گرفت. بحرانی گوید: «بیشتر ساکنان قلعه را ملحدان تشکیل می‌دادند و خواجه بنا به ضرورت مدتی را با آنان سر کرد.«
  تألیفات
خواجه نصیرالدین طوسی تألیفاتی در تمام ابواب دانش‌های زمان خود دارد. در هندسه و جبر و مثلثات و فیزیک نیز کتابهایی را تألیف کرده است. همین‌طور در منطق و اخلاق و تربیت و نجوم نیز کتابهایی دارد. به مسائل فلسفی نیز علاقه داشته است. اینها علاوه بر تألیفاتی است که از آن بزرگوار در سیاست و کلام از او به جا مانده است. کتابهایی در تاریخ و جغرافیا و طب نیز دارد. در شعر و هنر نیز دستی داشت و در مورد تصوف فلسفی نیز اسرار مهمی در سینه خود داشت.
یکی از تألیفات او «تحریر الکلام» است که در آن می‌گوید: «در زمینه کلام سؤالهایی از من مطرح گردید و من به آنها پاسخ دادم و به بهترین شیوه آنها را تنظیم نمودم. به مهمترین مسائل اعتقادی اشاره کردم. به مسائل اجتهادی که دلیل داشتند و اعتقاد من بدان قوی بود. پرداختم. «
در ریاضیات ابداع مهمی داشت. در مثلثات کتاب یگانه‌ای به نام «کتاب الشکل القطاع» نوشت که در نوع خود یگانه است و به بیشتر زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است که برای مدتهای طولانی در تدریس مثلثات از آن استفاده می‌شد. به اعتراف همگان، او اولین کسی است که از حالات‌ شش‌گانه مثلث قائم الزاویه در کتاب «براهین مبتکره» استفاده کرد.
در علم هیئت کتب و موفقیت‌های بسیاری دارد. مهمترین آنها عبارت زنج ایلخانی که خواجه نصیرالدین طوسی توانست شتاب اعتدالین را ایجاد کند. در دوره احیای علوم در اروپا، زیج ایلخانی یکی از منابع مورد اعتماد دانشمندان آنجا بوده است.
او کتاب دیگری به نام تذکره دارد که حاوی نظریات فلکی و نجومی است که فهم آن برای بسیاری دشوار است. بسیاری از دانشمندان مجبور شده‌اند به شرح و توضیح آن بپردازند. در همین کتاب «مجسطی» نقد شده و برای هستی نظامی ساده‌تر از نظام بطلمیوس پیشنهاد گردیده است. در این کتاب اندازه و ابعاد بعضی از ستارگان مورد بررسی قرار گرفته است.
سارتون اعتراف می‌کند نقد خواجه بر مجسطی حاکی از نبوغ و ید طولای او در علوم فلک است. او اعتقاد دارد نقد خواجه زمینه ساز اصطلاحات کوپرنیک گردیده است. علاوه بر این‌ها، خواجه نصیرالدین طوسی تألیفات و رسائل بسیاری دارد که تعداد آن به ۲۷۴ تألیف و رساله در علوم و نجوم و فنون گوناگون می‌رسد.
سرانجام خواجه نصیرالدین طوسی در ۱۸ ذی الحجه ۶۷۲ه‍ / ۱۲۷۴م در بغداد وفات یافت. او در هنگام مرگ هفتاد و پنج سال داشت. (علماء و أعلامwww.bayynat.ir) .
خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ که بود؟ چه کرد؟
وهابیون او را ملحد و القاعده ای ها او را “خواجه مضل الدین” می خوانند! اینان معتقدند که خواجه را در سقوط بغداد و مرگ خلیفه مسلمین، دستی بوده است. آنان نمی توانند بپذیرند که فساد خلافت بغداد و عیاشی هی عباسیان باصطلاح اسلام پناه، سده ها پیش، پایه های حکومت بغداد را پوسانده و دستگاه آنرا گندانده بود. بهر روی مدرکی تاریخی دال بر دست داشتن خواجه نصیر در سقوط بغداد، وجود ندارد، و باید دشمنی وهابیون و القاعده ای را بیش از هر چیز به رشک و خصومتی که نیای فکری ایشان ابن تیمیه و ابن قیم جوزی نسبت به خواجه و هم مباحثه اش علامه حلی (دیگر متکلم شهیر تشیع) روا می داشتند، مربوط دانست. و این حقیقت در رساله ها و مکاتبه های ایشان، در تاریخ مضبوط است. بهر روی، خواجه نصیر الدین طوسی فیلسوف و متکلم بزرگ، جایگاهی رفیع در تاریخ سده های میانه این سرزمین دارد و حق آن است که هر ایرانی فرهیخته، زندگی و آرای فلسفی و سیاسی او را نیک بشناسد.
جرجی‌ زیدان‌ درباره‌ خواجه‌ نصیر می‌گوید: «علم‌ و حکمت‌ به‌ دست‌ این‌ ایرانی‌ در دورترین‌ نقطه‌های‌ بلاد مغول‌ رفت، تو گویی‌ نور تابان‌ بود در تیره‌ شامی. «
گروهی‌ از عالمانِ‌ اهل‌ سنت‌ و برخی‌ مورخان‌ بر این‌ رفته‌اند که‌ چون‌ خواجه‌ شیعی‌ متعصب‌ بوده‌ و خلفای‌ عباسی‌ را غاصب‌ خلافت‌ آل‌علی‌ می‌دانسته‌ از این‌ رو، ایلخان‌ مغول‌ را بگرفتن‌ بغداد و کشتن‌ خلیفه‌ برانگیخته‌ است‌ و برخی‌ از علمأ سنی، به‌ ویژه‌ حنبلیان، در بدگویی‌ از خواجه‌ کار را به‌ وقاحت‌ و بی‌ادبی‌ رسانده‌اند. ابن‌تیمیه‌ حنبلی‌ (در گذشته‌ ۷۲۸ ه’.ق) رساله‌ای‌ در رد نصیریه‌ که‌ – فرقه‌ای‌ از غلاه‌ شیعه‌ و از پیروان‌ «محمدبن‌ نصیر نُمَیری» هستند- نوشته، می‌گوید: « قوم‌ مغول‌ وارد بلاد اسلام‌ شدند و خلیفه‌ را کشتند و این‌ کار جز به‌ یاری‌ و معاونت‌ این‌ گروه‌ صورت‌ نگرفت، زیرا مرجع‌ و مقتدای‌ آنها نصیرالدین‌ طوسی‌ بود که‌ در الموت‌ وزارت‌ ملاحده‌ را داشت‌ و همو بود که‌ هولاکو را به‌ کشتن‌ خلیفه‌ اسلام‌ واداشت. ظاهر مذهب‌ این‌ گروه‌ رفض‌ و باطنش‌ کفر صریح‌ است«.
خواجه‌ نصیر؛ ملحد ملاحده !
ابن‌ قیم‌ (در گذشته‌ ۷۵۱ ه’.ق) که‌ شاگرد ابن‌تیمیه‌ بود، دشمنی‌ و عناد با خواجه‌ را به‌ مرز وقاحت‌ رسانیده‌ و درباره‌ آن‌ بزرگوار از هیچ‌ افترایی‌ پروا نکرده‌ است. می‌گوید: «… چون‌ نوبت‌ به‌ یاور شرک‌ و کفر و وزیر ملحد ملاحده‌ نصیر طوسی‌ رسید که‌ وزارت‌ هولاکو یافته‌ بود، خویش‌ را از پیروی‌ رسول‌ و اهل‌ دین‌ او بر کنار داشت‌ و آنان‌ را عرضه‌ تیغ‌ گردانید تا از ملحدان‌ اسماعیلی‌ خلاص‌ گشت‌ و همو بود که‌ خلیفه‌ و قضاه‌ و فقیهان‌ و محدثان‌ را به‌ قتل‌ رسانید و فیلسوفان‌ را زنده‌ نگاه‌ داشت‌ که‌ برادران‌ او بودند و منجمان‌ و طبیعت‌شناسان‌ و جاودان‌ را گرامی‌ داشت‌ و اوقاف‌ و مدارس‌ و مساجد و اسلام‌ و مواجب‌ آنها را فسخ‌ کرد و مخصوص‌ خود و یارانش‌ کرد. او در کتابهای‌ خود قدم‌ عالم‌ و بطلان‌ معاد و انکار صفات‌ پروردگار جهانیان‌ را، از علم‌ و قدرت‌ و حیات‌ و سمع‌ و بصر… نصرت‌ کرد و گفت: خدا نه‌ در داخل‌ عالم‌ است‌ و نه‌ در خارج‌ آن‌ و بالای‌ عرش‌ پروردگاری‌ نیست‌ که‌ پرستیده‌ شود… برای‌ ملاحده‌ مدارس‌ ساخت‌ و خواست‌ تا «اشارات» امام‌ ملحدان‌ ابن‌سینا را جای‌ قرآن‌ قرار دهد! ولیکن‌ نتوانست‌ و گفت: این‌ قرآن‌ خواص‌ است‌ و آن‌ قرآن‌ عوام‌ است‌ و همو خواست‌ تا نماز را تغییر دهد و به‌ دو نماز بازگرداند. ولیکن‌ این‌ کار را هم‌ نتوانست؛ در آخر کار جادویی‌ بیاموخت‌ و خود ساحر شد و بتان‌ را عبادت‌ می‌کرد…!. شهرستانی‌ در کتاب‌ المصارعه‌ با ابن‌سینا گلاویز شد و قول‌ او را راجع‌ به‌ قدم‌ عالم‌ و انکار معاد جسمانی‌ و نفی‌ علم‌ پروردگار و قدرت‌ او و برخی‌ مسائل‌ دیگر ابطال‌ کرد، این‌ نصیرا��حاد به‌ یاری‌ ابن‌سینا برخاست‌ و کتاب‌ شهرستانی‌ را نقض‌ کرد و کتابی‌ پرداخت‌ به‌ نام‌ مصارعه‌المصارعه‌ ما هر دو کتاب‌ را دیدیم، نصیر طوسی‌ در آنجا این‌ اصل‌ را تأیید می‌کرد که‌ خدا آسمانها و زمین‌ را در شش‌ روز نیافرید و او چیزی‌ نمی‌داند و به‌ قدرت‌ و اختیار خویش‌ کاری‌ نمی‌دهد و مردگان‌ از گور برنمی‌خیزند« ….
‌سبکی‌ در یک‌ جا همین‌ نظر را در مورد خواجه‌ ابراز داشته‌ و سپس‌ می‌گوید:
»به‌ هولاکو گفته‌ شد که‌ اگر خون‌ این‌ خلیفه‌ ریخته‌ شود جهان‌ به‌ شیون‌ و زاری‌ برخیزند و سبب‌ خراب‌ دیار تو می‌شود، چه‌ پسر عموی‌ رسول‌ و خلیفه‌ خدا در زمین‌ است. پس‌ شیطان‌ مبین‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ حکیم‌ برخاست‌ و گفت: کشته‌ می‌شود به‌ نحوی‌ که‌ خونش‌ بر زمین‌ ریخته‌ نشود! و این‌ نصیرالدین‌ سخت‌ترین‌ مردم‌ بر مسلمانان‌ بود! پس‌ خلیفه‌ را در نمد پیچیدند و لگدمالش‌ کردند تا جان‌ داد«.
اخلاق‌ و متانت‌ خواجه‌ نصیر؛ تجلیل‌ علامه‌ حلی‌ :
خواجه‌ مردی‌ حکیم‌ و سیاستمدار بوده‌ و از خواص‌ این‌ دو حالت‌ بیشتر آن‌ است‌ که‌ شخص‌ انسانی‌ شکیبا و بردبار می‌شود و به‌ هر بادی‌ از جای‌ نمی‌جنبد. ‌علامه‌ حلی‌ در حق‌ او می‌گوید که‌ خواجه‌ «در اخلاق‌ شریف‌ترین‌ کسی‌ است‌ که‌ ما تا حال‌ دیده‌ایم…» و ابن‌شاکر درباره‌ او گوید «خواجه‌ سخت‌ نیک‌ منظر و خوش‌رو و کریم‌ و سخی‌ و حلیم‌ و خوش‌ معاشرت‌ و زیرک‌ و هشیار بود و یکی‌ از داهیان‌ زمان‌ به‌ شمار می‌رفت‌ و آورده‌اند که‌ شخصی‌ به‌ خدمت‌ خواجه‌ آمد و نوشته‌ای‌ از آن‌ دیگری‌ به‌ خواجه‌ داد که‌ در آن‌ به‌ خواجه‌ بسیار ناسزا گفته‌ و دشنام‌ داده‌ بود و او را کلب‌بن‌کلب‌ خطاب‌ کرده‌ بود. خواجه‌ به‌ زبانی‌ نرم‌ و لطف‌آمیز در جواب‌ او نوشت: و اما اینها که‌ نوشته‌ای‌ درست‌ نیست‌ چه‌ سگ‌ در زمره‌ چهارپایان‌ است‌ و عوعو می‌کند و پوست‌ او پوشیده‌ از پشم‌ است‌ و ناخنی‌ دراز دارد و این‌ صفتها در من‌ نیست‌ و به‌ خلاف‌ او قامت‌ من‌ راست‌ و تنم‌ بی‌موی‌ و ناخنم‌ پهن‌ است. من‌ گویا و خندانم‌ و فصول‌ و خواصی‌ که‌ مراست‌ غیر آن‌ فصول‌ و خواصی‌ است‌ که‌ سگ‌ دارد و آنچه‌ در من‌ است‌ در او نیست‌ و تمام‌ عیوبی‌ را که‌ صاحب‌ نامه‌ ذکر کرده‌ بود، بدین‌ سان‌ جواب‌ گفت‌ بدون‌ آنکه‌ کلمه‌ای‌ درشت‌ و زشت‌ بنویسد و یا بگوید «…
‌و همو گوید «خواجه‌ با تقرب‌ و مکانتی‌ که‌ پیش‌ هولاکو داشت، از منافع‌ مسلمانان‌ به‌ ویژه‌ شیعیان‌ و علویان‌ و حکمت‌دانان‌ و غیر ایشان‌ نگاهبانی‌ می‌کرد و به‌ آنها احسان‌ و نیکی‌ می‌کرد و در ابقأ آنها در شغلشان‌ کوشا بود و می‌کوشید که‌ وجوه‌ اوقاف‌ را در محل‌ اصلی‌ صرف‌ کنند و با وجود همه‌ اینها، شخصی‌ متواضع‌ و فروتن‌ و گشاده‌رو و نیکو معاشرت‌ بود.» اغلب‌ مورخان‌ و اصحاب‌ رجال‌ در حق‌ او و اخلاق‌ او به‌ همین‌ سان‌ سخن‌ گفته‌اند.
‌خواجه‌ و دشمنان‌ او
دانشمندان‌ و اصحاب‌ تاریخ‌ شک‌ ندارند در اینکه‌ خواجه‌ شیعی‌ مذهب‌ بوده‌ است‌ و بیشتر براین‌اند که‌ دوازده‌ امامی‌ بوده‌ است‌ و در اغلب‌ کتابهای‌ کلامی‌ خود به‌ دوازده‌ امام‌ و وجوب‌ عصمت‌ آنها اشارت‌ داد.
‌و همو رسالات‌ ویژه‌ای‌ در این‌ باره‌ پرداخته‌ که‌ از آن‌ جمله‌ رساله‌ الفرقه‌ الناجیه‌ و رساله‌ فی‌ حصر الحق‌ بمقاله‌ الامامیه‌ که‌ به‌ فارسی‌ نگاشته‌ است‌ و نیز کتاب‌ الاثنی‌ عشریه‌ و رساله‌ فی‌الامامه‌ را می‌توان‌ نام‌ برد. ‌در شرح‌ حال‌ او دیدیم‌ که‌ او فقه‌ را نزد چند تن‌ از فقیهان‌ شیعه‌ خواند که‌ معین‌ الدین‌ مصری‌ (در گذشته‌ ۶۲۹ ه’ ق) و کمال‌الدین‌ میثم‌ بحرانی‌ (در گذشته‌ ۶۴۸ ه’.ق) از آن‌ جمله‌اند. نیز چون‌ به‌ بغداد می‌خواست‌ رفتن، در مجلس‌ رئیس‌ فقهای‌ شیعه‌ یعنی، نجم‌الدین‌ معروف‌ به‌ محقق‌ حلی‌ (در گذشته‌ ۶۷۶ ه’.ق) صاحب‌ کتاب‌ شرایع‌الاسلام‌ حاضر شد و او را گرامی‌ داشت‌ و در مبحث‌ تیاسر که‌ در بیان‌ قبله‌ اهل‌ عراق‌ است‌ با او بحث‌ کرد و پرسشهایی‌ انجام‌ داد.
‌خواجه‌ تنها از نظر اعتقاد شیعی‌ نبود، بلکه‌ در عمل‌ هم‌ به‌ روح‌ تشیع‌ پای‌بند بود و در ضمن‌ اشعاری‌ که‌ از او نقل‌ شده، شعری‌ به‌ چشم‌ می‌خورد که‌ مضمونش‌ این‌ است:
»اگر کسی‌ تمام‌ صالحات‌ را انجام‌ دهد و همه‌ پیامبران‌ مرسل‌ و اولیأ را دوست‌ بدارد، همواره‌ بدون‌ ملامت‌ روزه‌ بگیرد و شبها را به‌ قصد عبادت‌ نخوابد و به‌ هیچکس‌ آسیبی‌ نرساند و تمام‌ یتیمان‌ را لباس‌ دیبا بپوشاند و آنان‌ را نان‌ و عسل‌ بدهد و در میان‌ مردم‌ به‌ نیکی‌ به‌ سر برد و از گناه‌ و لغزش‌ برکنار بماند، روز حشر به‌ هیچ‌ روی‌ سودی‌ نبرد، اگر دوستدار علی‌ نباشد«.
‌روی‌ این‌ اصل، گروهی‌ از عالمانِ‌ اهل‌ سنت‌ و برخی‌ مورخان‌ بر این‌ رفته‌اند که‌ چون‌ خواجه‌ شیعی‌ متعصب‌ بوده‌ و خلفای‌ عباسی‌ را غاصب‌ خلافت‌ آل‌علی‌ می‌دانسته‌ از این‌ رو، ایلخان‌ مغول‌ را بگرفتن‌ بغداد و کشتن‌ خلیفه‌ برانگیخته‌ است‌ و برخی‌ از علماء سنی، به‌ ویژه‌ حنبلیان، در بدگویی‌ از خواجه‌ کار را به‌ وقاحت‌ و بی‌ادبی‌ رسانده‌اند. ابن‌تیمیه‌ حنبلی‌ (در گذشته‌ ۷۲۸ ه’.ق) رساله‌ای‌ در رد نصیریه‌ که‌ – فرقه‌ای‌ از غلاه‌ شیعه‌ و از پیروان‌» محمدبن‌ نصیر نُمَیری» هستند- نوشته، می‌گوید: «… قوم‌ مغول‌ وارد بلاد اسلام‌ شدند و خلیفه‌ را کشتند و این‌ کار جز به‌ یاری‌ و معاونت‌ این‌ گروه‌ صورت‌ نگرفت، زیرا مرجع‌ و مقتدای‌ آنها نصیرالدین‌ طوسی‌ بود که‌ در الموت‌ وزارت‌ ملاحده‌ را داشت‌ و همو بود که‌ هولاکو را به‌ کشتن‌ خلیفه‌ اسلام‌ واداشت… ظاهر مذهب‌ این‌ گروه‌ رفض‌ و باطنش‌ کفر صریح‌ است. «
تسامح‌ و سعه‌ صدر خواجه‌ نصیر:
خواجه‌ شخصی‌ با تسامح‌ و با وسعت‌ مشرب‌ بود و دانشمندان‌ و عالمان‌ را از هر طبقه‌ و هر مذهبی‌ که‌ بودند بزرگ‌ می‌داشت‌ و در این‌ میان‌ به‌ تصوف‌ و صوفیان‌ راستین‌ توجه‌ مخصوص‌ داشت‌ و با توجه‌ به‌ کتابهایی‌ که‌ نوشته‌ معلوم‌ می‌شود که‌ خود او نیز در این‌ ره‌ قدمی‌ راسخ‌ داشته‌ است. در نمط‌ نهم‌ «شرح‌ اشارات»، یعنی‌ «مقامات ‌ال��ارفین» و رساله‌ نفیس‌ «اوصاف ‌الاشراف» چنان‌ سخنان‌ صوفیان‌ را بیان‌ می‌کند که‌ گویی‌ خود او سالک‌ راه‌ طریقت‌ بوده‌ است. او در این‌ کتاب‌ دوم‌ برخی‌ اتهامات‌ ناروا و جاهلانه‌ را که‌ بر صوفیان‌ بسته‌اند کشف‌ می‌کند و در باب‌ توحید و اتحاد سخنان‌ لطیف‌ می‌گوید و دعاوی‌ منصور حلاج‌ و برخی‌ دیگر از صوفیان‌ را به‌ روشی‌ درست‌ تفسیر می‌کند. ولیکن‌ به‌ صوفی‌ نمایان‌ و قلندران‌ بیکاره‌ اعتقادی‌ نداشته‌ و آنان‌ را سربار جامعه‌ می‌دانسته‌ است. «گویند وقتی‌ در برابر سلطان‌ [هولاکو] گروهی‌ از فقیران‌ قلندریه‌ پیدا شدند. سلطان‌ از خواجه‌ پرسید: اینها چه‌ کسانند؟ خواجه‌ جواب‌ گفت: گروهی‌ زاید و بیهوده‌اند، بر فور سلطان‌ دستور داد که‌ همه‌ را نابود کردند. کسی‌ را خواجه‌ پرسید مقصود تو از این‌ بیان‌ چه‌ بود؟ گفت: مردم‌ چهار طبقه‌ بیش‌ نیستند: جمعی‌ امیر و وزیر و کسان‌ سلطانند از لشکری‌ و کشوری، دو دیگر بازرگانان‌ و تجارند، سه‌ دیگر پیشه‌وران‌ و صنعتگران‌اند و آخرین‌ گروه‌ برزگران‌ و دهقانانند و آن‌ کس‌ که‌ از زمره‌ این‌ چهار گروه‌ نباشد سربار مردم‌ و در جهان‌ زیاده‌ است». (به تلخیص از کانون پژوهشگران فلسفه و حکمت، دکتر علی‌ اصغر حلبی)
source https://myth.tarikhema.org/article-2417/%d9%85%d9%84%d8%a7%d9%86%d8%b5%d8%b1%d8%a7%d9%84%d8%af%db%8c%d9%86-%d8%a7%d9%84%d8%a7%d8%ba-%d8%b3%d9%88%d8%a7%d8%b1-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%b5%d9%84-%d9%87%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d8%ac
1 note · View note
amir1428 · 3 years
Photo
Tumblr media
#سردار_ملی یکی از همان افرادی بود که تاریخ هرگز او و ایثارگری‌هایش را به دست فراموشی نسپارد. سردار ایرانی که یادش همیشه زنده است تاریخ را شاید بتوان بزرگترین وفادار به قهرمانانش دانست ، زیرا هریک از اساطیر خود را برای همیشه در دل صفحاتش زنده نگاه می دارد؛ ستارخان یا همان سردار ملی یکی از همان افرادی بود که تاریخ هرگز او و ایثارهایش را به دست فراموشی نسپارد. اهل #تبریز بود و نام اصلی‌اش #ستار_قره_داغی سومین پسر #حاج_حسن_قره_داغی بود. او از اهالی #ارسباران تبریز بود؛ در جوانی به عضویت لوطی‌های #محله_]امیرخیز این شهر درآمد و از این طریق به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش پرداخت؛ برای مثال انبارهای محتکران را به روی مردم باز کرد که طی آن کالسکه اهدایی تزار روس به #محمدعلی_میرزا ـ ولیعهد ـ را نیز بردند. وقتی سردار ملی خاک می‌خورد؛ اما خاک نمی‌دهد پس از حمله اعوان و انصار #محمد_علی_شاه به #مجلس_شورای_ملی برای دستگیر کردن #مشروطه خواهان در برابرشان مقاومت کرد، مردم تبریز را به مقاومت بر ضد اردوی دولتی فراخواند و رهبری این قیام را هم خود برعهده گرفت؛ او به همراه باقرخان یک سال بر ضد قوای دولتی ایستادگی کرد و اجازه نداد شهر تبریز به دست طرفداران محمد علی شاه بیفتد؛ البته ناگفته نماند که کینه او از پادشاهان دوران #قاجار به دوران کودکی‌اش بازمی‌گشت. سردار ملی چگونه خانه نشین شد؟ ماجرا از این قرار بود که #ستارخان و دو برادر بزرگترش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسب سواری داشتند، اما اسماعیل فرزند ارشد خانواده در این امر پیشی گرفته بود و شب و روزش به اسب تازی، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری می‌شد، سرانجام او در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شد. این امر کینه‌ای در دل ستار ایجاد کرد و نسبت به ظلم درباریان و حکام قاجاری خشمگین شد. https://www.instagram.com/p/CWMHd1csXMT/?utm_medium=tumblr
0 notes
cafeglim · 3 years
Photo
Tumblr media
📿👗🦚گردن آویز و رومانتویی چوبی طرح ققنوس. 🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚ققنوس پرنده مقدس افسانه‌ای است که در اساطیر ایران، اساطیر یونان، اساطیر مصر، و اساطیر چین از آن نام برده شده است. ققنوس در اغلب فرهنگ‌ ها نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده‌ است. امّا برخی فرهنگ‌ها ویژگی‌های دیگر هم به او نسبت داده‌اند. از جمله در مورد او گفته شده: اشک ققنوس زخم را درمان می‌کند ، ققنوس صدای دل نشینی دارد، موسیقی از آوای او پدید آمده‌است و … . این گردن آویز بر اساس طرحی تخیلی از طراحی های اساطیری ایرانی با چوب گردو ساخته شده است. 🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🪵جنس چوب : چوب گردو. 🏗ارتفاع : ۸ سانت ، طول : ۶ سانت. 🪨مقاوم سازی شده با روغن. 🎨رنگ : رنگ طبیعی چوب گردو. 🪢جنس بند گردن آویز : ساخته شده از چرم مصنوعی به همراه مهره گردن آویز چوبی. 🎰قیمت : ۱۰۰ هزار تومان. 📟کد محصول : GRW132 . 🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🛒جهت سفارش این محصول به وب‌سایت کافه گلیم به آدرس زیر مراجعه فرمایید . 🔗 www.cafeglim.ir #گردناویزچوبی#گردنآویز#گردن_آویز#رومانتویی#مانتو#چوب#چوبی#منبت#اکسسوری#اکسسوری_خاص#مد#افسانه ای#ققنوس#پرنده#کافه#گلیم#کافهگلیم#کافه_گلیم#اصفهان#تهرانی#شاهینشهر#شاهین_شهر https://www.instagram.com/p/CS1OqJBIWfM/?utm_medium=tumblr
0 notes
aitatravel · 3 years
Video
‏‎برای بازدید از باغ چشمه بلقیس باید به جاده چرام . گچساران برید ، همین که به ۴ کیلومتری شهر چرام برسید درختان سرسبز باغ چشمه بلقيس نظرتون رو جلب می کنه ، باغی که مطمئنا در لیست محبوب ترین جاذبه های گردشگری استان کهگیلویه و بویراحمد قرار داره و با اینکه شناخت چندانی از قدمتش وجود نداره اما باغ فعلی به اوایل دوره پهلوی برمی گرده . به نظر بعضی ها اینکه این باغ به اسم چشمه بلقیس نامگذاری شده به این دلیله که بلقیس در اساطیر ایرانی سمبل زیباییه . اگه پای صحبت برخی از اهالی چرام بشینین قدمت این باغ رو متعلق به زمان ساسانیان میدونن و دلیلی که باعث شده اسمشو بلقيس بذارن اینه که زنی به اسم بلقیس بانی ساختش بود . سفر را با آیتا تجربه کنید. www.Aitatravel.ir #آیتا #آیتاتراول#هتلکده #بلیطچی #هتل #مشهد #کیش #ویزا #شنگن #آژانس_هواپیمایی#کربلا #دلار #صرافی#سفر #بلیط #هواپیما #خرید_بلیط #سفرکن_پول_برمیگرده_اما_زمان_هرگز #استانبول #ترکیه #کانادا #ویزای_تحصیلی #ویزای_مولتیپل #تور #ایرانگردی #جهانگردی #travel #aita #hotelkade #blitchi‎‏ (در ‏‎Sattar Khan‎‏) https://www.instagram.com/p/CQ5hT3OnR52/?utm_medium=tumblr
0 notes
aminshahmoradi · 4 years
Photo
Tumblr media
‌ در فضای اختناق و سانسور که هنر و فرهنگ یا با موانع متعدد در اجرا و پژوهش روبرو است و یا به شکل سفارشی و تحریف‌شده، به جامعه معرفی می‌شود، چه راهکاری برای ادامه‌ی حیات هنری هنرمندان مستقل وجود دارد؟ همکاری با نهادهای فرهنگی مسئول در ایجاد و تحکیم وضعیت موجود؟ حرکت فقط در خارج از خطوط قرمز سیستم؟ یا خودسانسوری؟ در سال‌های پس از جنگ اول جهانی تا دهه‌ی ۱۹۵۰ که اروپا شاهد بزرگترین جنگ‌های تاریخ زمین، ظهور دیکتاتوری‌ و فاشیسم، و قتل‌عام، اختناق و مشکلات اقتصادی گسترده بود، برخی هنرمندان که به اهمیت واکنش هنرمند معاصر به جهان بیرون واقف بودند، از هر امکانی برای آگاهی‌رسانی و اعتراض استفاده کردند. یکی از این راه‌ها، مجله‌های مستقل با تیراژ محدود بود که یا به شکل زیرزمینی پخش می‌شد و یا دست‌به‌دست می‌چرخید. هنرمندان، نویسندگان و شاعران، اندیشمندان و حتا گاه دانشمندان در این نشریه‌ها، با طرح و عکس و متن، سعی در شکستن سدی داشتند که حکومت‌های خودکامه در مقابل جریان آگاهی ساخته بودند. در ایران اما چنین تجربه‌هایی از سوی گروه‌های شامل هنرمندان و نویسندگان و اندیشمندان که در سرعت رشد فرهنگی پس از دوران سرکوب بسیار موثر است، انگشت‌شمار اند. نشریه‌ی «خروس جنگی» که به همت جلیل ضیاپور و بعد هوشنگ ایرانی در اواخر دهه‌ی ۲۰ خورشیدی سعی در بیداری فرهنگی جامعه داشت، شاید تا اندازه‌ای به این فرم نزدیک شده باشد. به نظر من در امروز ایران نیز و با وضعیت رانتی، سفارشی و دروغین گالری‌ها و نشریه‌های هنری زیر نظر وزارت ارشاد، موثرترین راه برای کمک به نهال نحیف هنر معاصر ایران، روی‌آوردن هنرمندان معترض و خواهان تغییر، به مجله‌های هنری مستقل با استفاده از امکان فضای مجازی است. - عکس‌ها، یکی جلد مجله‌ی Dau al Set در اسپانیا است که در فضای اعتراض به وضعیت فرهنگی ناشی از دیکتاتوری ژنرال فرانکو شکل گرفت و به زبان کاتالانی معنی «وجه هفتم طاس» می‌دهد. دیگری هم تصویر نخستین شماره‌ی مجله‌ی آوانگارد مینوتور که در فاصله‌ی سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ فرانسه به هنر، ادبیات، فرهنگ، جامعه‌شناسی و روان‌شناسی می‌پرداخت و طراح نشانه‌ی آن - مینوتور هیولای نیمه‌گاو و نیمه‌انسان اساطیر یونانی - پیکاسو بود. https://www.instagram.com/p/CHFy9JQg3sP/?igshid=1mu1g9gur9omg
0 notes
volghan · 5 years
Text
کتاب شناخت اساطیر ایران - جان هینلز
New Post has been published on https://www.ketabane.org/book/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%ae%d8%aa-%d8%a7%d8%b3%d8%a7%d8%b7%db%8c%d8%b1-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%ac%d8%a7%d9%86-%d9%87%db%8c%d9%86%d9%84%d8%b2-%d9%86%d8%b4%d8%b1/
کتاب شناخت اساطیر ایران - جان هینلز
Tumblr media
کتاب شناخت اساطیر ایران اثر جان هینلز با ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
نسخه اصلی کتاب حاضر بر اساس منابعی از هند باستان و منابع ایرانی چون اوستا، متون پهلوی، شاهنامه فردوسی، متن‌های تاریخی دوران اسلامی و حتی آداب و رسوم حاکی از دوران گذشته ایران و ایرانی‌، نگاشته شده است؛ تا به این وسیله اساطیر ایرانی را به مخاطبان امروز بشناساند. چراکه اساطیر، انتقال دهنده فرهنگ انسان‌هایی به قدمت تاریخ‌اند. آنجا که کشفیات تاریخی و باستان شناسی از بیان شواهد و مدارک عاجز می‌مانند، با تکیه بر اسطوره‌ها می‌توان به مطالب نابی دست یافت و دیگران را نیز از آن مطلع کرد. مطالعه اساطیر ایران باستان، مسیری را برای شناخت فرهنگ غنی و پربار این سرزمین کهن باز می‌نماید که دانستن‌شان خالی از لطف نیست. نویسنده آگاه  -جان هینلز- با نگارش «شناخت اساطیر ایران»، کتابی با طرح ساده در این زمینه ارائه نموده که در کنار سایر مقالات و آثار نگاشته شده متعدد در این زمینه، با شفافیت بیشتری سخن می‌گوید و به سادگی اما به شکلی جامع، به اطلاعات اسطوره‌ای‌شان، می‌افزاید. در همین راستا ابتدا در یک زمینه تاریخی، مطالبی در مورد آغاز آفرینش را در کنار معرفی خدایان باستانی چه آنها که به عنوان نمونه‌های کهن شناخته می‌شوند و چه تحول یافتگان دوران‌های بعد را بیان می‌کند. از آنجا که برخی قهرمانان تاریخی هم‌چون جم، تهمورث، فریدون و… به شکل و هیبت اسطوره مشهور‌اند، به این گروه نیز می‌پردازد. اسطوره‌های زرتشتی و زروانی از دیگر مواردی‌اند که نویسنده با همان ویژگی‌هایی که بیان شد (ساده اما جامع) به آنها پرداخته است. گفته می‌شود از پیش کشیدن موارد علمی که نیازمند اطلاعات بسیار دقیقی‌ست و گاهاً مورد شک و بحث قرار می‌گیرند، خودداری نموده اما بنا به تناسب به ایراد تحلیل‌ها و نکات مهمی در جای جای مباحث می‌پردازد.
0 notes
darushsohrabi · 4 years
Photo
Tumblr media
اندر احوالات شاهنامه سخنهای بسیاری گفته شده و هرچه بر این صفحات و سخنها افزوده شود بگونه ای بیهودگیست. این از آن جهت است که باید یا سخنی جدید داشت و یا تعبیر و تحلیلی که گوش شنونده را بنوازد .امروزه دو شاهنامه را بیش از همه نام میبرند . اول شاهنامه پارسی و دوم شاهنامه کردی.تکلیف شاهنامه پارسی را همه گونه مشخص کرده اند و در این میان بسیاری نیز آمده اند و بر طبل افراط گرایی ها بسیار کوفته اند اما شاهنامه کردی با تمام لذتی که در ادبیات خود دارد چندان مورد مهر فرهیختگان قرار نگرفته و از این روست که اذهان توانای افراط همه گونه آن را بیالاییده. از مهمترین مضامینی که در بالا نهادن شاهنامه کردی بر دیگر آثار از آن استفاده شده این مطلب است که ایران در شاهنامه همان حدود غربی و مرکزی زاگرس و توران همانا مرزهای شمال غربی ایران قدیم است. البته این فقط یک ادعاست و هیچکس چنان که بایسته است بدان نپرداخته و بیشتر به توجیح پرداخته تا به اصالت ادعا. در این معنی برای من نیز سوال بود که آخر این مناقشه به چه نتیجه ای ختم خواهد شد که کتاب ارزشمند تاریخ مردم ایران اثر استاد بی بدیل زرینکوب بزرگ را تهیه کردم و تحلیل ها و نتیجه گیری های ایشان را مطالعه نمودم . البته مطلعه کتاب سرزمین از سری کتب کمبریج نیز مزید بر آگاهی شده و از کتاب ماد اثر الیا گرشویچ هم کمکهایی حاصل گشت. در ادامه راه به این ادله اشاره میکنم که منابع غربی از فلات ایران در حدود زاگرس در دوران آشوری و بابل قدیم چنان فراوان و خالی از ادعای آریاییست که هرگز نمیتوان پنداشت که این همه اسطوره با نامهایی ایرانی در روزگاری پیش از تاریخ در این نواحی زیسته اند. این حتی در فقدان حضور ماد در حدود کرمانشاه غربی پیش از تشکیل حکومت مرکزی بر ما مبرهن گشته که نام های آریانی در کتیبه ها به ندرت وارد شده و یا اصولا وجود ندارد. منطقه مورد مناقشه را لولوبی ها و خارخارها و الیپی ها در اختیار خود داشته اند و آگاهی ما فقط از زمانی حدود نهصد سال پیش از میلاد از نام یکی از سران الیپیست ک�� بواسطه شاید ازدواج هایی بر اسپه باره دلالت دارد. دوران حکومت فراگیر ماد نیز چنان نبوده تا چنین اساطیری را خلق کند . پس این همه مضمون و مجهول آریایی هرگز نمیتواند در گستره تاریخ غرب فلات مرکزی زاگرس زندگانی داشته باشد و یا حداقل دوران پیشدادی را باید از آن مستثنی کرد. مقوله دین و آگاهی ها از ورود دین بهی هم بر این مدعا دلالت دارد که دوران گشتاسب را شاید بتوان فصل گذار آگاهی از اساطیر تاریک به اساطیر روشن تر دانست. نظر زرین کوب را باید بدانید پس بخوانید. https://www.instagram.com/p/CBBqAx1JFnC/?igshid=p68gf6vo3kd2
0 notes
imohsenreshadati · 4 years
Text
دانلود کتاب صوتی دو قرن سکوت اثر عبدالحسین زرین کوب
Tumblr media
دانلود کتاب صوتی دو قرن سکوت اثر عبدالحسین زرین کوب
کتاب صوتی " دو قرن سکوت " نوشته  عبدالحسین زرین کوبماجرای ، به بررسی حوادث و اوضاع تاریخی ایران در هنگام حمله اعراب و دو قرن حضورشان تا روی کار آمدن دولت طاهریان می‌پردازد.  
Tumblr media
دانلود کتاب صوتی دو قرن سکوت اثر عبدالحسین زرین کوب _______________________________________________________ درباره زندگی عبدالحسین زرین کوب :  شادروان استاد عبدالحسین زرین کوب ،متولد ۲۷ اسفند ۱۳۰۱ در بروجرد و متوفی در ۲۴ شهریور ۱۳۷۸ در تهران ادیب، تاریخ‌نگار، منتقد ادبی، نویسنده، و مترجم برجسته ایرانی در عصر حاضر است. دکتر زرین کوب شخصیتی ممتاز و طراز اول در حوزه فرهنگ و ادب و تاریخ و دین که آثار او به‌عنوان مرجع عمده در مطالعات تصوف و مولوی‌شناسی شناخته می‌شود. وی از تاریخ‌نگاران برجسته ایران است و آثار معروفی در تاریخ ایران و نیز تاریخ اسلام دارد. این آثار به‌دلیل بیان ادبی و حماسی تاریخ از آثار پر فروش های کتاب در میان ایرانیان هستند. زرین‌کوب بیش از چهار دهه در دانشگاه تهران، ادبیات فارسی، تاریخ اسلام و تاریخ ایران تدریس کرد و پس از انقلاب، با مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی همکاری کرد، از جمله این که ۶۵۰۰ کتاب و مجله را به دائره المعارف بزرگ اسلامی اهدا کرد. خانواده او اصالتاً بروجردی و از نوادگان ملا علی‌اکبر خوانساری بوده‌است.   _______________________________________________________   آثار عبدالحسین زرین کوب :   در حوزه نقد ادبی: فلسفه شعر نقد ادبی  با کاروان حله مجموعه‌ای از نقد ادبی شعر بی‌دروغ، شعر بی‌نقاب از کوچهٔ رندان٬ بحث و بررسی و نقد اشعار حافظ شیراز و تشریح شرایط سیاسی و اجتماعی شیراز در زمان شاه مسعود سیری در شعر فارسی، بحثی انتقادی در شعر فارسی و تحوّل آن با نمونه‌هایی از شعر شاعران سرّ نی، نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی معنوی بحر در کوزه، نقد و تفسیر قصّه‌ها و تمثیلات مثنوی معنوی پله پله تا ملاقات خدا٬ درباره زندگی، سلوک، و اندیشه مولانا. و نیز نحوه آشنایی با شمس تبریزی و چگونگی اثرپذیری روحی و طوفان تصوفی که در وی عارض گردید و نیز اطلاعات باارزشی در مورد کودکی و نوجوانی مولانا و نیز شرح احوالات شاگردان معروفش حسام الدین چلبی و صلاح الدین زرکوب پیر گنجه، در جستجوی ناکجاآباد٬ شرح حال نظامی گنجوی و بررسی اشعار و آثار وی و نیز شرح تفصیلی تاریخ آن دوران آشنایی با نقد ادبی از گذشته ادبی ایران از نی‌نامه دیدار با کعبه جان درباره زندگی و آثار و اندیشه خاقانی نامور نامه درباره فردوسی و شاهنامه در حوزه تاریخ ایران: دو قرن سکوت درباره تاریخ و اتفاقات دو سده بعد از حمله اعراب به ایران و اثرات نفوذ اعراب و مسلمانان در آن دوران تاریخ ایران بعد از اسلام فتح عرب در ایران تاریخ مردم ایران (۲ جلد) روزگاران ایران٬ تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی دنباله روزگاران ایران٬ تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی روزگاران دیگر آشنایی با تاریخ ایران  در حوزه تاریخ اسلام: بامداد اسلام کارنامه اسلام، شامل مجموعه دستاوردهای امپراتوری عظیم اسلامی و رشد و شکوفایی کم نظیر علوم طبیعی در میان فیلسوفان مسلمان در علوم مختلف مانند جبر، شیمی، فیزیک و ریاضیات در حوزه اندیشه: ارزش میراث صوفیه فرار از مدرسه جستجو در تصوف ایران در قلمرو وجدان، سیری در عقاید، ادیان، و اساطیر و شامل بخش‌هایی چون: پندارهای از یاد رفته و میراث هندوان و اسطوره یا تاریخ و نفوذ در ادوار ما قبل تاریخ عقاید و دیانات. فصل آغازین کتاب با این عبارت آغاز می‌شود: بودن یا نبودن؟ مساله این است! و جوابی که پرسشگر حیرت‌زده می‌جوید برای آنست که مطمئن شود این بودن آیا به زحمتش می‌ارزد و زندگی وی اصلا هیچ معنی و هدف دارد یا آنکه جز توالی کودکی و جوانی و پیری که سرانجام به عدم محض منتهی گردد؛ چیزی نیست. شعله طور   ترجمه‌ها: بنیاد شعر فارسی ادبیات فرانسه در قرون وسطی ادبیات فرانسه در دوره رنسانس شرح قصیده ترساییه خاقانی فن شعر ارسطو ارسطو و فن شعر   مجموعه مقالات: یادداشت‌ها و اندیشه‌ها نه شرقی، نه غربی، انسانی از چیزهای دیگر مجموعه چند یادداشت پراکنده با کاروان اندیشه دفتر ایام، مجموعهٔ گفتارها، اندیشه‌ها، و جستجوها نقش بر آب، جستجویی چند در باب شعر حافظ، گلشن راز، گذشتهٔ نثر فارسی و ادبیات تطبیقی حکایت هم‌چنان باقی Read the full article
0 notes
khoonevadeh · 5 years
Photo
Tumblr media
گلی ترقی؛ قصه‌گوی خاطرات روز‌های دورhttps://khoonevadeh.ir/?p=77596
مجله دیجی‌کالا - فرشته سلیمانی: بعضی‌ها در روایت استادند، لازم نیست قصه‌پردازی کنند، آن‌ها خاطراتشان را هم که تعریف می‌کنند، خودش می‌تواند یک کتاب شود. گلی ترقی نمونه موفق این‌طور نویسنده‌هاست. کتاب‌های گلی ترقی پر از خاطره‌نویسی‌هایی است که ماهرانه با تخیل و البته چاشنی زبان خاصش ترکیب شده است.
دنیایی که گلی ترقی ساخته آن‌قدر اختصاصی و سر‌راست است که تنها با خواندن چند داستان کوتاه از او می‌توانید وارد دنیایش شوید.
گلی ترقی، خاطره‌باز قهار دور از وطن
گلی ترقی یکی از شناخته‌شده‌ترین نویسندگان زن ایرانی است. خبر چاپ کتاب‌های جدیدش سریع به گوش علاقه‌مندانش می‌رسد و کتاب‌فروشی‌ها هم توجه ویژه‌ای به موجود کردن کتابش دارند.
ترقی متولد سال ۱۳۱۸ در تهران است و روایت‌های او از کودکی و نوجوانی‌اش در تهران قدیم یکی از عوامل محبوبیت و شهرتش در میان نسل جوانی بود که به گذشته پایتخت کشورشان علاقه‌مندند. از آنجا که دوران زندگی ترقی در دوره‌ای پرحادثه از نظر رخداد‌های سیاسی و اجتماعی بوده است، روایت‌های او از جنبه شخصی خارج می‌شوند و همین‌ّهاست که برای مخاطب جذاب می‌شود.
گلی ترقی در جمع اهالی کتاب در ایران
خانواده‌ی ترقی از قشر مرفه جامعه بودند و پدر خانواده، یعنی لطف‌الله ترقی از جمله سرمایه‌داران اهل قلمی بود که در حوزه‌های فرهنگی فعالیت می‌کرد. لطف‌الله ترقی مدیر نشریه‌ی ترقی و پدر روشنفکری بود که در آن دوره دخترش گلی را پس از گذراندن تحصیلات دبیرستان، روانه‌ی آمریکا کرد تا در آنجا به تحصیل ادامه دهد.
گلی ترقی در آمریکا فلسفه خواند و پس از مدتی به ایران برگشت. در ایران هم دوباره راه تحصیل را در پیش گرفت و در دانشگاه هنر‌های زیبا رشته شناخت اساطیر و نماد‌های آغازین را انتخاب کرد. او مدتی هم در همین زمینه در دانشگاه تدریس می‌کرد.
در همین دوران بود که نخستین مجموعه داستان گلی ترقی یعنی «من هم چه‌گوارا هستم» در سال ۱۳۴۸ به چاپ رسید. البته علاقه‌ی او به داستان‌نویسی به دوران نوجوانی‌اش برمی‌گردد و انس و الفتش با کتاب را از کودکی به‌خاطر کتابخانه پدرش دارد.
ترقی در جریان تحصیلش در دانشکده هنر‌های زیبا، با هژیر داریوش یکی از فیلمسازان و منتقدان مشهور در آن دوره آشنا می‌شود و این آشنایی به ازدواج می‌انجامد. فیلم‌نامه‌ی یکی از فیلم‌های هژیر داریوش به نام «بیتا» را هم گلی ترقی می‌نویسد. اما سرانجام این ازدواج به جدایی می‌کشد و گلی ترقی همراه با دو فرزندش پس از انقلاب اسلامی از سال ۱۳۵۸ در فرانسه ساکن می‌شوند.
همان‌طور که از ادبیات گلی ترقی برمی‌آید، علاقه‌ی او به ایران و خاطراتی که با وطنش دارد، بی‌اندازه است. به همین خاطر با وجود انتخاب فرانسه به‌عنوان محل اقامت، به گفته خودش هر سال تابستان را باید در ایران بگذراند. معمولا در جریان سفر‌های او به ایران نشست‌ّهایی هم با موضوع کتاب‌هایش برگزار می‌شود تا طرفداران گلی ترقی با نویسنده‌ی محبوبشان دیدار کنند.
از میان عناصر داستانی، آن چیزی که بیشتر از بقیه در آثار گلی ترقی خودنمایی می‌کند، شخصیت‌پردازی است. توصیف‌های جزیی نویسنده از فضا‌ها و ویژگی‌های شخصیت‌های داستان معمولا از آن‌ها شخصیت‌هایی ملموس و باورپذیر می‌سازد.
البته گلی ترقی چه در شخصیت‌پردازی و چه در فضاسازی گاهی آن‌قدر خوب پیش می‌رود که کنار گذاشتن کتاب سخت می‌شود و گاهی انگار فراموش می‌کند مخاطب را با اطلاعاتی پراکنده بی‌حوصله می‌کند. با این وجود زبان گلی ترقی جذابیت‌هایی دارد که روی هم رفته مخاطب را با داستان‌ها و خاطره‌پردازی‌هایش را راضی می‌کند.
استفاده از جملات کوتاه کوتاه و توصیف‌های گاه‌گاه و منقطع در حد یک عبارت کوتاه، خواندن داستان‌های گلی ترقی را شبیه ورق زدن آلبوم خاطرات می‌کند.
بیشتر آثار او از زبان اول شخص نوشته شده است و شخصیت‌های اصلی معمولا به هم شبیهند. این موضوع باعث می‌شود فضای کتاب‌های گلی ترقی بسیار شبیه به هم باشد.
بعد از «من هم چه‌گوارا هستم»، رمان «خواب زمستانی» در سال ۱۳۶۲ پس از اقامت نویسنده در فرانسه منتشر شد. این کتاب بعد‌ها به زبان فرانسه هم برگردانده شد و بعد از آن، پس از ده سال یکی از کتاب‌های مهم ترقی یعنی مجموعه داستان «خاطرات پراکنده» به چاپ رسید. این کتاب درواقع نقطه آغازی برای خلق «دو دنیا»، محبوب‌ترین و مهم‌ترین اثر گلی ترقی بود.
از دیگر آثار گلی ترقی باید به «فرصت دوباره»، «اتفاق» و آخرین اثرش «بازگشت» اشاره کنیم. او همچنین یک داستان بلند منظوم به نام «دریاپری کاکل‌زری» هم دارد که در سال ۱۳۸۱ منتشر شده است.
ترقی با داستان «بزرگ‌بانوی روح من» جایزه‌ی بهترین داستان کوتاه خارجی در فرانسه را در کارنامه‌اش دارد. این داستان را دخترش به فرانسه ترجمه کرده است.
«بزرگ‌بانوی روح من» همچنین همراه با داستان «درخت گلابی» از مجموعه جایی دیگر، در اولین دوره جایزه هوشنگ گلشیری به‌َعنوان داستان کوتاه برگزیده انتخاب شد. در دوره سوم جایزه گلشیری هم داستان‌های گلی ترقی جزو برگزیده‌ها بودند. گلی ترقی در سال ۲۰۰۹ به‌عنوان برنده‌ی جایزه بیتا که هر سال به یکی از چهره‌های فرهنگی ایرانی تعلق می‌گیرد، در دانشگاه استنفورد معرفی شد.
به‌جز فیلم «بیتا»، از داستان «درخت گلابی» گلی ترقی هم فیلمی به کارگردانی داریوش مهرجویی با همین نام ساخته شده است. شخصیت اول داستان فیلم مثل بسیاری از داستان‌های ترقی، فردی تحصیلکرده و این بار یک نویسنده به نام محمود است.
محمود پس از سال‌ها به باغی که خاطرات کودکی‌اش در آن می‌گذشت، سر می‌زند و یاد عشقی قدیمی به دخترعمه‌اش میترا برایش زنده می‌شود. این فیلم در جشنواره فجر سال ۱۳۷۶ در بخش‌های مختلف نامزد شد و هوگوی نقره‌ای را هم در جشنواره شیکاگو از آن خود کرد.
برای شروع آشنایی با دنیای ساده، اما پرجزئیات داستان‌های گلی ترقی بهتر است از مجموعه داستان «دو دنیا» شروع کنید. معرفی کوتاهی از این کتاب و دو اثر دیگر از این نویسنده را در ادامه می‌خوانید.
دو دنیا، روایت روز‌های شیرین کودکی
مجموعه داستان «دو دنیا» معروف‌ترین و البته مهم‌ترین اثر گلی ترقی محسوب می‌شود. ۷ داستان این کتاب در فضای سال‌های دهه چهل و پنجاه شمسی می‌گذرد؛ فضای پر التهابی که بسیاری از مخاطبان دوست دارند بیشتر از آن بدانند.
این کتاب را گلی ترقی در ادامه مجموعه «خاطره‌های پراکنده» نوشته است و درباره‌ی آن گفته دوست دارد داستان‌های این دو کتاب همراه با خاطراتی دیگر در یک کتاب واحد گردآوری شوند. چرا که هر کدام از این داستان‌ها را فصلی از یک رمان می‌داند.
در داستان‌ّهای کوتاه این کتاب، زبان روان و صمیمی گلی ترقی مهم‌ترین نقطه قوت هستند و استفاده از ضرب‌المثل‌ها و ادبیات عامه هم به جذاب‌تر شدن روایت او از سال‌های کودکی و نوجوانی‌اش کمک کرده است.
بخشی از کتاب: "چهارده‌سالگی، انگولکی؛ رنگی، پر از وسوسه‌های کیف‌آور، ته روز‌های گرم و غبارآلود تابستان نشسته و برای بردن من آمده است. می‌ترسم و چهارچنگولی به ته‌مانده امن و راحت کودکی می‌چسبم.
آدم‌ها شکل سابقشان نیستند و بویی غریب می‌دهند – بوی عرق تن و غذای مانده. بوی گوشت و پشم گوسفند، شب‌های تنبل و بی‌خیال آن‌وقت‌ها (شیرجه توی تخت دمر با دست و دهان نشسته. خوش) تبدیل به شب‌هایی داغ و سرگیجه‌آور شده؛ پر از پچ‌پچ‌های آزاردهنده و خواب‌های آشفته.
چهارده‌سالگی مثل سفر به سرزمینی ناشناخته است و قوانین خودش را دارد. دوچرخه‌سواری در کوچه‌های خلوت، پابرهنه گشتن توی باغ، پرسه زدن در خیابان‌های مشکوک و شوخی با خدمتکار‌های جوان خانه قدغن شده است. در عوض، لباسی دخترانه با آستین‌های پفی و یقه‌ی توری سفید برایم خریده‌اند و در این لباس ناراحت بدن جدیدم را کشف می‌کنم و با آن غریبه‌ام."
خاطره‌های پراکنده، داستان‌هایی از یک زندگی واقعی
این مجموعه داستان اگرچه قبل از دو دنیا به چاپ رسیده، اما درواقع بهتر است آن را بعد از دو دنیا بخوانید. ب�� این خاطر که آشنایی با فضای داستان‌های گلی ترقی به ارتباط برقرار کردن با این مجموعه که خود نویسنده هم معتقد است آن‌طور که باید قوی از کار درنیامده، کمک می‌کند.
ضمن اینکه ترقی در زمان انتشار «دو دنیا» سه داستان کوتاه «اتوبوس شمیران»، «خانه مادربزرگ» و «دوست کوچک» از این مجموعه را درواقع متعلق به مجموعه‌داستان دو دنیا می‌داند.
همان‌طور که از اسم کتاب پیداست، داستان‌های این مجموعه روایتی خاطره‌گونه دارند و درواقع شش داستان از هشت داستان این مجموعه خاطرات واقعی نویسنده هستند.
بخشی از کتاب: "خانه‌ی مادر بزرگ را فروخته‌اند و ساعت بزرگ دیواری در منزل یک از دایی‌هاست – آخرین دایی. گه گاه، در نیمه شبی بی‌خواب، تیک تاک موذی آن را در ته بالشم می‌شنوم و می‌دانم که «این ساعت بعد از ما هم خواهد بود» و از سماجت عقربه‌های چرخان آن دلم می‌گیرد؛ و بعد، نزدیک به روشنایی صبح عطری گوارا، مثل نفَسی سبک و متبرک در اتاقم می‌پیچد و نوازش دست همیشه مهربان گوهرتاج خانم را روی پیشانی‌ام حس می‌کنم و دلم باز پر از ولوله‌های کودکی می‌شود.
می‌دانم که در نوازش این دست آشنا حرفی قدیمی خفته است؛ حرفی ساده و سالم و سبکبار، مثل آواز بازیگوش پری‌ها فراسوی تیک تیک دلهره‌انگیز ساعت‌های جهان."
بازگشت، وقتی غربت در جانت ریشه می‌دواند
رمان «بازگشت»، جدیدترین اثر گلی ترقی که در سال ۱۳۹۷ به چاپ رسیده، برخلاف دو اثر دیگری که معرفی شد، روایتی از خاطرات نویسنده نیست، اما با توجه به داستان، مشخصا وامدار تجربیات اوست. داستان درباره زنی میانسال به نام ماه‌سیما است که از ۲۰ سال پیش در فرانسه زندگی می‌کند.
موضوع متفاوت دیگر در این کتاب، روایت است. ترقی این بار گرچه داستان را مثل همیشه با روایت اول شخص شروع می‌کند، اما کم‌کم با باز شدن پای ماه‌سیما به ایران، مسیر روایت را به‌نوعی به سمت سوم شخص و دانای کل می‌برد. زبان همچنان همان زبان ساده‌ی اوست در ترکیبی با ادبیات عامه و ضرب‌المثل‌ها.
ماه‌سیما، شخصیت اول رمان بازگشت، از غم غربت رنج می‌برد. او میان بازگشت به ایران و ماندن در فرانسه مردد است. دلشوره‌ها و دلتنگی‌های ماه‌سیما، مشورت‌ها و تحقیقاتی که او برای گرفتن بهترین تصمیم انجام می‌دهد و در نهایت ورود شخصیت‌های فرعی به داستان، همگی از جاذبه‌های رمان هستند که ترقی هم در توصیف برایشان کم نگذاشته است.
بخشی از کتاب: "بمانم یا برگردم؟ این سوالی است که ماه‌سیما شایان از خودش و از من می‌کند. هرروز. روزی ده بار. یقه‌ام را چسبیده. مزاحم است. روی فکرهایم می‌دود. توی گوشم وزوز می‌کند. به جدار ذهنم آویزان می‌شود. ول‌کن نیست. او چه کسی است؟ از کدام دالان تاریک ذهنم بیرون پریده؟
خودش را معرفی می‌کند: ماه‌سیما شایان. پنجاه و پنج ساله. بیست و دو سال است که مقیم پاریس است. شوهرش برگشته تهران و هردو پسرش در آمریکا هستند. می‌پرسم، چرا همراه شوهرت برنگشتی؟ می‌گوید خانوم نویسنده، تو باید بدونی. راستش را بخواهید نمی‌دانم. فعلا نمی‌دانم. اگر فکر می‌کنید نویسنده از فکر‌ها و خواسته‌های شخصیت‌های کتابش خبر دارد، اشتباه می‌کنید."
منبع : برترینها
0 notes
charpa-ir · 5 years
Photo
Tumblr media
🇮🇷هما🕊 پرنده اسطوره ای ایران . هما پرنده ‌ای افسانه ‌ای یا واقعی ...؟! حدود 50 سال پیش آقای ادوارد زهرابیان نقش هما را به عنوان آرم هواپیمایی ملی ایران طراحی کرد، اما سابقه نام هما باز می‌ گردد به نوشته‌ های گریشمن!با این وجود، حقیقتا چند درصد از ایرانی‌ ها می‌ دانند که هما؛ پرنده‌ ای که نقش آن بارها و بارها در سرستون‌ های تخت جمشید به کار رفته و نام آن بارها و بارها در اشعار بزرگان ادب پارسی تکرار شده، چه نوع موجودی است؟! موجودی که از دیرباز در باورهای مردم این سرزمین نشانه خوشبختی و سعادت انسان ‌های پاک نهاد آریایی بوده. این پرنده نه تنها در ایران باستان بلکه در اساطیر مصر و یونان نیز صاحب کرامت است. اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان، هما را پرنده‌ ای افسانه‌ای، همتراز یا شبیه به ققنوس می ‌دانند ؛ پرنده ‌ای که تنها در داستان‌ ها و اساطیر باستانی وجود داشته است. با این وجود زرتشتیان ایران که امروزه تعدادشان بسیار کم شده و با مشکلات بسیار زیادی برای ادامه زندگی در معدود روستاهای مناطق کویری ایران مواجه ‌اند به خوبی با این پرنده آشنایی دارند. اما هما بر اساس آنچه که در واقعیت وجود دارد یک نوع لاشخور است با نام علمی "Gypaetus Barbatus". لاشخوری که تنها استخوان می ‌خورد و یکی از بزرگترین جثه‌ها را در بین پرندگان ایران دارد. هما در حال حاظر جزو پرندگان حمایت شده ایران است. هما ( همای سعادت ، مرغ استخوان خوار) 100 تا 110 سانتی‌متر ؛ طرح مشخص بدن در حال پرواز ، این پرنده را از سایر لاشخورها متمایز می سازد . بیشتر به یک شاهین عظیم شباهت دارد تا به یک لاشخور . بال‌های آن دراز ، کم عرض و زاویه‌دار و دمش بلند ، لوزی شکل و تیره‌رنگ است . هما یا مرغ استخوان‌خوار نوعی کرکس بزرگ است هما در اسطوره‌های ایرانی جایگاه مهمی دارد و معروف است که سایه‌اش بر سر هر کس بیافتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید به همین دلیل به مرغ سعادت معروف شده‌است. این پرنده اغلب ساکت است اما گاهی صدایی غرغر مانند از آن شنیده می شود. استخوان های بزرگ را از ارتفاع زیاد بر روی سنگ ها و صخره ها رها می کند تا خرد شوند و از تکه های استخوان نیز تغذیه می کند ، در واقع استخوان خواری از عادات تغذیه این پرنده زیبا است. . . . عکس اول بهزاد فراهانچی #قناری_رسمی #چارپا #charpa_ir #charpa #سگ #گربه #توله #سگها #اسب #قناری_تهران #عقاب #پت #اسبدوانی #هاسکی #ژرمن #قناری #قناری_فری #پتشاپ #مرغ #حیات_وحش #هما #توله #نریون #حیاتوحش #پرنده_هما #لوکس #کاسکو #قناری_ایرانی #طوطی #پرنده (at Tehran, Iran) https://www.instagram.com/p/B4utHl_hU3K/?igshid=174jjd5x7ekna
0 notes
iranayande · 4 years
Text
کتاب " زروان یا معمای زرتشتی گری " نوشته آر. سی. زنر/ حاوی فایل پی اف
در این پژوهش، نویسنده به اندیشه‌های بنیادی کیش «زروان» می‌پردازد و تاثیر و تجلی این اندیشه‌ها را در اعتقادات زرتشتی نشان می‌دهد. کتاب حاضر به ده فصل تقسیم گردیده است که هر فصل به طور کامل بیان گردیده است. این فصل‌ها عبارت‌اند از : فرق زرتشتی ، زروانیسم و مزدا پرستی در عهد ساسانیان ، پدر خوبی و بدی ، کیهان‌شناسی، خدای بادی ، کیهان‌شناسی، قطعات زروانی از فصل اول بندهش بزرگ، اختران، دیوآز، سه خالق (آفریننده)، زروان خدا و قانون و تقدیر (بخت). «زروان» نیز هم چون «پرجاپتی» دراساطیر هند،«ژوپیتر» در روم، «زئوس» در یونان، و«تیامت» و«اپسو» در بابل، خدایی است که از بطن او، «اهرمزد» و«اهریمن» بیرون می‌جهند. یکی فرمانروایی گیتی را بر عهده می‌گیرد و یکی بر عالم مینویی مسلط می‌شود. به این ترتیب اصل واحد و پدر خیر و شر در اساطیر ایرانی آن‌چنان جا باز می‌کند که در دورهای بعد، شانه به شانه ثنویت، آن‌گونه که در اوستای متاخر متجلی است، می‌ساید. «ثنویان»، در دوره‌های بعد، به ویژه در دوره ساسانی، تا آنجا که در قدرت داشتند آثار مربوط به «زرواتیان» را محو کردند و از خاطر زدودند.   فایل پی دی اف:  زروان یا معمای زرتشتی گری Read the full article
0 notes
muzicnews · 5 years
Text
جشن تیرگان
جشن تیرگان
  بانو ” پـیگولوسکایا ” در کتاب شهرهای ایران در روزگار پارتـیان و ساسانیان فصلی را به جشن شهر بگمود – تیرگان، اختصاص داده و به نقل از رویداد نامه سریانی ادیابنه به داستانی پـیرامون برگزاری یکی از جشنها اشاره می کند. شرح برگزاری این مراسم که به آن جشن شهر بگمود (جشن خدا) گفته می شده، به قلم معـلمی به نام ” آبل ” از سده دوم میلادی برجا مانده است. آبل پـیرامون جشن مذکور چنین آورده است : این جشن در ماه ایار برگزار می شد و گروه کثیری مردم از اطراف و اکناف ادیابنه، کنار چشمه و آبگیر بزرگ آن گرد می آمدند. آنها نخست، خود را در آبگیر می شستـند، آنگاه می نشستـند و به تدارک (خوراک) میپرداختند و آن خوراک را به بردگان خود می دادند، ولی تا زمانی که یکی از فرزندان خردسال خود را به درون آتش نمی افکندند، خود از آن خوراک نمیخوردند. آنها جگر و قلوهای قربانی خود را برمی داشتـند و به نشانه جشن از شاخه درختی می آویختـند. بعـد تیرهای بسیاری از کمانهای خویش به نشانه شادی و سرور به سوی آسمان رها می کردند و پس آنگاه به سوی خانهً خود باز می گشتـند. پ. ج. مسینا ماجرای این جشن را با نوشته ابوریحان بیرونی پـیرامون جشن تیرگان مقایسه کرده است، و پـیگولوسکایا شرح این مقایسه و مشابهت های “شست و شو”، “پرتاب تیر”، “شکستن ظرف ها”، “قطعه قطعه شدن آرش”، “قربانی کردن کودک” و “تهیه خوراک” را اشاعه یک جشن می داند. این تحلیل درخور توجه است، لذا قسمتی از آن عیناً نقل می شود : مراسم جشن تیرگان را می توان با مراسم جشن شهر بگمود که ماه ایار در استان ادیابنه برگزار می شود مرتبط دانست. مراسم شست و شو در آبگیر شاید با ماجرای کیخسرو در چشمه سار و عادت شست و شویی که بیرونی از آن سخن داشت نزدیک و مرتبط باشد، پرتاب تیر به هوا، که به نشانه سرور و شادی صورت می گرفت، شاید با پرتاب تیر از سوی آرش رابطه ای داشته باشد. بـیرونی از رسم شکستن ظرفها در جشن تیرگان خبر داد و لی هیچگونه توضیحی پـیرامون این رسم و سنت ارایه نکرد. مقایسه این رسم و سنت با مطالب مندرج در رویدادنامه سریانی بسیار گویا به نظر می رسد. پس از آماده کردن خوراکی غیر عادی، ظرف های آشپزخانه را می شکستـند. در ادیابنه کودک قربانی را به درون آتش می افکندند. این نکته مبهم است که چرا پس از این عمل، وسائلی را که همراه کودک بر روی آتش قرار می دادند، درهم می شکستـند. بـیرونی تـنها از رسم نابود کردن ظرفهای آشپزخانه آگاهی داشت. چنـین به نظر می رسد که وی علت این کار را نمی دانست. هرگاه به این نکته توجه شود که در ادیابنه طی مراسم مذکور نخست کودک را به درون آتش می افکندند و آنگاه به صرف غذا می پرداختـند، موضوع چگونگی انهدام کلیه وسائل آشپزخانه مشخص می شود. زیرا این اشیاء و وسائل با قربانی کردن انسان ارتباط دارد. آرش پس از رها کردن تیر پس از رها کردن تیر بر زمین افتاد و قطعه قطعه شد. کودک را به درون آتش می افکندند. آرش جان خود را فدا کرد و محل سقوط تیرش درختی بسیار تـناور بود. کودک را نیز قربانی میکردند و قلو هایش از شاخه درخت می آویختـند. ابوریحان از رسم پختن گندم و میوه در جشن تیرگان آگاه بود، این خاطره ای از دردها و مشقت های منوچهر بر مردم و به سبب خام بودن گندم و میوه به هنگام پـیکار با افراسیاب بود. بدین مناسبت پوشاک دهقـنه و کشاورزان را بر تن می کردند و محصول به صورتی ابتدائی، از جمله گندم و میوه پخته مصرف می شد. در داستان ارائه شده از سوی معـلم آبل نکته ای ناروشن است، نکته مزبور آن است که اهالی ادیابنه کنار آبگیر گرد میآمدند به شست و شو و تهیه خوراک می پرداختـند و به بردگان می دادند. آنها خود تـنها پس از افکندن کودک به درون آتش غذا می خوردند. بدیگر سخن خوراک بردگان مقدس نبود و مانند خوراک آزادگان با رسم و سنت قربانی رابطه ای نداشت.
بنابراین طبق رویداد نامۀ آدیابن “در آدیابن (بین سوریه و ترکیه کنونی) در جشن بگمود/تیرگان قربانی کودکان و شستن تن در حوض آب و خود روزه داری و دادن غذا به بردگان و شکستن ظروف رایج بوده است.” این ایزد به جای اداد خدای سامیان بوده است. در ارمنستان هم خدایی به نام تیر پرستش میشده و ایزد دانش و کتابت به شمار می رفته است، ایزد تیر-تشتر ایرانی همۀ این ویژگی ها را نداشته یا به تدریج از جشن آن کنار گذاشته شده بوده است: تیرگان یکی از جشن‌های ایرانی در تیرروز از تیرماه برابر با ۱۳ تیر در گاهشماری ایرانی برگزار می‌شود. این جشن در گرامی داشت تیشتر (ستارهٔ باران‌آور در فرهنگ ایرانی) است و بنا به سنت در روز تیر (روز سیزدهم) از ماه تیر انجام می‌پذیرد. در تواریخ سنتی تیرگان روز کمان کشیدن آرش کمانگیر و پرتاب تیر از فراز البرز است. همچنین جشن تیرگان به روایت ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه، روز بزرگداشت مقام نویسندگان در ایران باستان بوده‌است. پس جشن تیرگان در ایران بیشتر به مناسبت پیروزی ایرانیان در جنگ و رقابت آرش کمانگیر با تورانیان (دشمنان خارجی) منظور گردیده است. اسطورۀ آرش کمانگیر (اِرِخشَ) در شاهنامه فراموش شده، ولی در اوستا به صراحت بدان اشاره رفته است.
بنیاد های تاریخی اسطورۀ آرش ک��انگیر:
چکیدۀ مطلب:
رد پای آرشام و خشایارشای هخامنشی (نوذری) در روایات ملی ایران: از آن جایی که توس و گستهم نوذری سرداران
کیخسرو کیانی مطابق کوروش (نیای کوروش) و آریارمن هخامنشی سرداران و خواهر زادگان کیاخسار مادی (کیخسرو کیانی) هستند و منوچهر/نوذر اساطیری با چیش پیش دوم هخامنشی مطابقت دارند؛ لذا به نظر می رسد ترکیب اضافی نام آرش کمانگیر نه صفت و موصوف بلکه اضافه ای از نوع بنوت (پدر و فرزندی) بوده است چون به روشنی نام آرش با آرشام (خرس نیرومند) و عنوان کمانگیر و تیرانداز با نام گستهم (ویست-تهم= پهلوان تیرانداز) همخوانی دارد:
ऋक्ष m. [a] Rksha bear
مطابق ایرانیکا از شخصی که در کتاب مُجمل التواریخ به عنوان “راست [تیر] انداز” و “سخت کمان وراز” یاد شده همان گستهم نوذری منظور است. نام اوستایی گستهم یعنی ویستئورو را میشود به معانی گستریده پهلوانی و دور تیرانداز گرفت. نام شاهنامه ای گژدهم هم شکلی از گستهم (ویست-تهم) یعنی پهلوان تیرانداز است. گستهم نوذری همان آریارمن هخامنشی است که مطابق شاهنامه و اوستا و خبر هرودوت افراسیاب (مادیای اسکیتی) را در یک شبیخون شبانه در کنار دریاچه ارومیه شکست داده و به قتل رسانده و سکاها (تورانیان) را به پشت کوههای قفقاز (چوراسری، کوه سفید از برف) باز پس رانده بود.
نام کوه رویان که در منابع یونانی و رومی به نام چوآتراس (پاراچوآتراس) محل تیراندازی یاد شده که با کوه چوراسری (قفقاز) و آریوپاگوس (تپه آرس آتن) مشتبه شده است: تیراندازی سپاهیان خشیارشا (در معنی شاه نیرومند یا خرس نیرومند) از آریوپاگوس (تپه آرِس، یاد آور ائیریوخشوثَ اوستا) به ارگ آتن مآخذ اصلی دیگر اسطورۀ آرش کمانگیر به نظر می رسند: نام ائیریوخشوثَ اوستایی (محل روان کردن تیر آتشین آریائیان) از ترجمه به ایرانی آریوپاگوس (محل ذوب و پختن آریائیها) پدید آمده و منظور از خوانونت (دارای درخشندگی) ارگ آتن بوده است.
  وقایع و شخصیتهای تاریخی که مرتبط با اسطورۀ آرش کمانگیر هستد
۱- اسطورۀ آرش کمانگیر متعلق به فرمانروای مادی مامیتی-آرشو (درست سنجندۀ اندازه گیری) به نظر می رسد:
نظر به اینکه تیر اساطیری معروف آرش (اِرِخشَ) در رویان در سمت دره قیزیل اوزن -سفید رود انداخته شده و دره قیزیل اوزن در حوزۀ فرمانروایی مامیتی- آرشو (کی آرش روایات ملی) قرار داشته است؛ لذا به نظر می رسد هنگامی که سکائیان شمال قفقاز دست از حمایت ماد کشیدند و اسرحدون پادشاه خشمگین آشور به سیلخازی (تپه سیلک کاشان، مقر خشثریتی= کیکاوس) حمله کرد و آنجا را ویران نمود و خشثریتی به آمُل مازندران گریخت، این مامیتی- آرشو متحد (به احتمال زیاد برادر خشثریتی) بوده که تصور شده است در کوههای سمت رویان مسئولیت سد کردن راه مازندران را در سر مسیر راه آشوریان (متحدان سکاییان= تورانیان) به عهده داشته است. در روایت اساطیری مربوطه نام منوچهر (اولاد منوش= هخامنش) و افراسیاب (پر آسیب) به جای نامهای تاریخی مامیتی- آرشو و اسرحدون ذکر شده اند:
माय adj. mAya {mA} measuring, मिति f. miti {miti} measure. आरक्षा f. ArakshA guard.
۲- مطابقت آرش کمانگیر با خشایارشا (خشیه-ارشا):
خود موضوع تیر اندازی آِرِخشَ/آرش اوستا از کوه ائیریو-خشوثَ (کوه تیراندازی مرد نجیب) به سوی کوه خوانونت (درخشان) به وضوح یاد آور تیر انداختن تیراندازان خشایارشا در یونان از تپه آریوپاژ (کرسی ایزد جنگ آرِس) به سوی ارگ آتن است. کلاً در اساطیر ایرانی به سبب اشتراک نام، دیوان دژ بهمن (آشوریان) با بهمن (خشایارشا) مشتبه شده و خشایارشا تحت نام بهمن یاد شده است:
आर्य adj. Arya excellent, क्षोटयति verb kshoTayati {kshoT} throw.
صفت شاتین که ابوریحان برای آرش کمانگیر آورده از واژۀ سنسکریت شاتَ (تیز) به معنی دارندۀ تیزی است یعنی اشاره به همان لقب “شیوا تیر” آرش به معنی تند تیر انداز است.
۳– مطابقت آرش کمانگیر با آریارمن (گستهم نوذری):
از آن جایی که توس و گستهم نوذری سرداران کیخسرو کیانی مطابق کوروش (نیای کوروش) و آریارمن هخامنشی سرداران و خواهر زادگان کیاخسار مادی (کیخسرو کیانی) هستند و منوچهر/نوذر اساطیری با چیش پیش دوم هخامنشی مطابقت دارند؛ لذا به نظر می رسد ترکیب اضافی نام آرش کمانگیر نه صفت و موصوف بلکه اضافه ای از نوع بنوت (پدر و فرزندی) بوده است چون به روشنی نام آرش با آرشام (خرس نیرومند) و عنوان کمانگیر و تیرانداز با نام گستهم (ویست-تهم= پهلوان تیرانداز) همخوانی دارد. از سوی دیگر مطابق ایرانیکا از شخصی که در کتاب مُجمل التواریخ به عنوان “راست [تیر] انداز” (= اَرش کمانگیر) و “سخت کمان وراز” یاد شده خود همان گستهم نوذری (آریارمن هخامنشی) منظور است. نام اوستایی گستهم یعنی ویستئورو را میشود به معانی گستریده پهلوانی و دور تیرانداز گرفت. نام شاهنامه ای گژدهم هم شکلی از گستهم (ویست-تهم) یعنی پهلوان تیرانداز است. یعنی به عبارتی آرش کمانگیر (در مقام گستهم نوذری، آریارمن) پسر خود منوچهر (چیش پیش) بوده است.
  اسطورۀ آرش کمانگیر
در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره می کند. سرانجام منوچهر پیشنهاد صلح می‌دهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را می‌پذیرند و قرار بر این می‌گذارند که کمانداری ایرانی در سمت رویان برفراز البرزکوه تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. آرش از پهلوانان ایران داوطلب این کار می‌شود. به فراز دماوند می‌رود و تیر را پرتاب می‌کند. تیر از صبح تا غروب حرکت کرده و در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود می آید. و آنجا مرز ایران و توران می‌شود. پس از این تیراندازی آرش از خستگی می‌میرد. آرش هستی‌اش را بر پای تیر می‌ریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش می‌شود و جانش در تیر دمیده می‌شود. مطابق با برخی روایت ها اسفندارمذ تیر و کمانی را به آرش داده بود و گفته بود که این تیر خیلی دور می رود ولی هر کسی که از آن استفاده کند، خواهد مرد. با این وجود آرش برای فداکاری حاضر شد که از آن تیر و کمان استفاده کند. بسیاری آرش را از نمونه‌های بی‌همتا در اسطوره‌های‌ جهان دانسته‌اند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است. آرش معروف به کمانگیر، از پهلوانهاى باستانى و اسطوره اى ایران است که در تیراندازى بسیار زبردست و بى مانند بود. او پس از شکست ایرانیان از تورانیان براى تعیین مرز دو کشور تیرى را از نقطه ى شکست که سارى یا آمل بود پرتاب کرد. تیر آرش پس از زمان درازى بر تنۀ درختى در مرو فرود آمد. مرز ایران این گونه تعیین شد، اما پیکر آرش، که همه ى نیروى خود را براى پرتاب آن تیر گذاشته بود، پاره پاره شد و او جان خود را در راه میهن از دست داد.
جشن تیرگان که به ستاره تیر و ایزد تیشتر مربوط ��ست. به یاد قهرمانی آرش کمانگیر برگزار می شود و در این روز مردم به یکدیگر آب می پاشند. در اوستا بهترین تیرانداز را «اِرِخش» نامیده اند و تصور می رود که مقصود آرش است، برخی محققان این کلمه را تصحیف عبارت اوستایی «خشوی وی ایشو» می دانند زیرا معنی این عبارت «صاحب تیر سریع» است که صفت یا لقب آرش بوده و در تیریشت بند ۶-۷ چنین آمده است: «تیشتر ستاره زیبا و با شکوه را می ستائیم که به جانب فراخکرت به همان تندی روان است که تیر از کمان «آرش» آریایی. آرش که از همه آریائیان سخت کمان تر بود.»
در شاهنامه مستقیماً از داستان آرش نامی نرفته، چرا که فردوسی و مأخذ آن خداینامه به روال معمول ساسانی خود و مخالفت با آرشِ نام ارشکانیان آن را حذف کرده اند، تا رقیبی برای رستم و ساسانیان وجود نداشته باشد. در نوشته های دوران اسلامی نظیر مجمل التواریخ که برگرفته از روایات کهن پارسی است، چنین آمده که: منوچهر، پادشاه پیشدادى، در سال هاى پایانى فرمان روایى خود از افراسیاب تورانى شکست خورد و به مازندران پناهنده و در آنجا م��اصره شد. سرانجام، هر دو به صلح گرایش پیدا کردند و منوچهر از افراسیاب خواست که به اندازه ى یک تیر پرتاب از خاک ایران را به او بازگرداند. افراسیاب درخواست او را پذیرفت سپندارمذ به منوچهر فرمان می دهد که تیر و کمان خاصی برای این کار تهیه کند. چوب این تیر و کمان از جنگلهای خاص، پر آن از پر عقاب برگزیده و آهن آن از کانیهای ویژه آماده می شود. ایرانیان آرش را که در تیراندازى چیره دست و پرآوازه بود، براى پرتاب آن تیر سرنوشت ساز برگزیدند و او نیز این مهم را بر عهده می گیرد ، او همه نیرو و وجود خود را با یاد سرزمین ایران به تیر می بخشد، آرش بر فراز کوهى برمی آمده تیر را در کمان گذاشته کمان را می کشید و تیر پرتاب می شود. اما سپندارمذ به ایزد باد فرمان داد که تیر را از آن کوه بردارد و به آن سوى خراسان ببرد، تیر سپیده دم رها می شود و از کوهها می گذرد سرانجام در غروب آفتاب، در سرزمین بلخ، در ناحیه ای به نام گوزگان در کنار جیحون تیر بر درخت گردویی که بلندتر از آن در جهان نیست می نشیند و مرز ایران و توران مشخص می گردد. بیرونى نیز در آثار الباقیه همین داستان را آورده است: فرشته اى به نام اسفندارمذ به منوچهر فرمان داد که تیر و کمان ویژه اى بسازد. سپس، آرش برهنه شد و تن خود را به مردم نشان داد و گفت: “ببینید که پیکر من هیچ گونه زخم و بیمارى ندارد، اما پس از تیراندازى نابود خواهم شد.” گویند که اسفندارمذ تیر و کمان را به آرش داد و گفت هر که آن را بیفکند، به جاى بمیرد و آرش با این آگاهى تن به مرگ داد. او همه ى نیروى خود را در چله ى کمان گذاشت و با پرتاب تیر، پیکرش پاره پاره شد. (منبع روایت رادیو ازبک ایران).
  منابع عمده: ایران باستان پیرنیا (جلد ۱)، تاریخ ماد دیاکونوف، ایرانیکا، فرهنگ لغات سنسکریت نائینی، فرهنگ واژه های اوستای احسان بهرامی. جامعه مجازی سپنتا، اراک. ویکیپدیای فارسی.
  source https://myth.tarikhema.org/article-2962/%d8%ac%d8%b4%d9%86-%d8%aa%db%8c%d8%b1%da%af%d8%a7%d9%86
0 notes