«مامان امروز صبح مُرد. بابا میگه نصف شب این اتفاق افتاده، اما من تمام شب رو خواب بودم. پس برای من مامان همین امروز صبح مُرده.»
غم و اندوه و خشم و ترس، پسرک کوچک داستان «زخم» را فرا میگیرد، وقتی یک صبح معمولی بیدار شده، بالای پلهها ایستاده و متوجه میشود، نه خبری از صدای رادیوست، نه عطر قهوه. پدر از آن پایین، با صدایی لرزان میپرسد: «تویی عزیزم؟» و او با لودگی جواب میدهد: «نه من نیستم!» و با…
(10/54) “Mitra loved anything beautiful. She kept countless notebooks. And on every page she’d paste something beautiful: a flower, a feather, a line from a poem. One time we went to a large antique shop, and the owner challenged us to choose the most expensive items in the shop. Mitra looked around the store and chose two that nobody else had noticed. The owner was shocked. He announced that those were the only two that were not for sale. She had a genius for beauty. It was one of her greatest gifts. But her greatest gift by far, was her memory. Mitra could memorize an entire poem after hearing it a single time. Her favorite was Hafez: The Prince of Romance. She’d memorized two hundred of his ghazals. And whenever she found a verse that she loved, she’d bring it to me to read. We’d heard our voices many times before in arguments. But it was different when we read poetry. There was a softness, a delicacy. When you’re reading a poem, you must find the 𝘢𝘩𝘢𝘯𝘨. Melody. The instrument is your throat. And the words are the notes. Some you strike suddenly, with a bang. Others you unroll gently, like a bow being slowly pulled across the string of a violin. Every word has life. Every word has its own soul. The word roar has a soul. 𝘒𝘩𝘰𝘳𝘰𝘰𝘴𝘩! And so does the word kiss. 𝘉𝘰𝘰𝘴𝘦𝘩. We were married in the traditional way. It was a small ceremony at the home of Mitra’s father. On the morning of our wedding Mitra and I visited a famous photographer in Tehran. We took a series of photographs standing side-by-side. She was so conscious of her crippled hand, she found a way to hide it in every photo. But she’d never looked so beautiful. When the session was finished, I suggested one final photograph. I could tell the photographer was annoyed, but he agreed. And it’s the photograph that still hangs in our house today. Mitra is sitting on a chair. And I’m down on one knee, looking up at her, holding her hand.”
میترا هر چیز زیبایی را دوست داشت. در دفترچههای پُرشُمارش و بر هر برگی از آنها چیزی زیبا میچسباند: گُلی، پَری، بیت شعری. روزی میترا و من به عتیقهفروشی بزرگی رفتیم - فروشنده ما را به چالش کشید که گرانترینهایش را شناسایی کنیم. میترا نگاهی به پیرامون انداخت و به دو قطعه اشاره کرد. صاحب فروشگاه شگفتزده گفت که هیچکس تا کنون به آنها توجه نکرده بود. او گفت که این دو تنها چیزهایی هستند که فروشی نیستند. میترا نبوغ ویژهای در زیباشناسی داشت. یکی از بهترین تواناییهای او بود. ولی برجستهترین توانایی او حافظهاش بود. میترا پس از یک بار شنیدن شعر، بسیاری از آنرا به یاد میسپرد. عاشق شعر بود. تنها زمینهای که بر آن توافق داشتیم. شاعر مورد علاقهاش حافظ بود: شاهزادهی عاشقانهها. میترا بیش از دویست غزل او را از بر داشت. برخی را که دلپسندش بود به من میداد تا بخوانم. باور داشت که من آهنگ درست شعر را پیدا میکنم. صدای همدیگر را در بگومگوهامان بسیار میشنیدیم. ولی هنگام شعر خواندن چنان نبود. حالتی از دلپذیری و نرمش. در شعر، حنجره ساز شماست. و واژهها نُتهایتان. برخی را ناگهان مینوازی - با آوایی بلند. برخی دیگر را به آرامی، مانند کشیدن آرشه بر زه. هر واژه ویژگی خود را دارد. هر واژه را جانی دیگر است. واژهی خروشیدن جانی خروشان دارد! همانگونه که واژهی بوسیدن و بوسه، دلآویزی و آرامشش را! پیوند ما ازدواجی سنتی بود. جشن کوچکی در خانهی پدر میترا. بامداد روز ازدواجمان، به آتلیهی عکاسی پرآوازهای در تهران رفتیم. میترا را هیچگاه به آن زیبایی ندیده بودم. چندین عکس ایستاده در کنار هم گرفتیم. در هر عکسی حالتی را مییافت تا دست چپش را پنهان کند. هنگامی که کارمان تمام شد، پیشنهاد عکسی دیگر دادم. عکاس آزرده مینمود اما عکس را گرفت. و آن همین است که تا امروز بر دیوار آویزان است. میترا روی صندلی نشسته و من یک زانو بر زمین نهاده، م��و تماشای او، دستش را در دست گرفتهام
درست شیرازی که دست بالا دوساعت با شهرمان فاصلهدارد را نمیتوان با اصفهان که سفر رسیدن به آن نیم روز طول کشید مقایسه کرد اما همین که برای بار اول مستقل کولهام را جمع کردم و با هماتاقیها رفتیم تا اولین سفر واقعا مجردی را تجربه کنیم خودش باعث میشود وقتی بهش فکر میکنم به اندازه اصفهان رفتن برایم بکر و جذاب شود.
~ گوش دهید | پرواز تهران - شیراز: گروه دال ~
چطور شد که به شیراز رسیدیم
اول فقط یک پیشنهاد بود آن هم نه به شیراز، پیشنهاد سفری به بوشهر. بوشهر به شهر دانشگاهمان نزدیک است؛ دریا دارد و آنقدر از آخرین باری که در کودکی دربایش را دیدهام میگذرد که میتوانم بگویم اصلا تا به حال نرفتهام. پیشنهاد آنقدر جدی گرفتهشد که حتی هماتاقیها نه تنها از والدینشان اجازهاش را گرفتند بلکه زنگ زدیم به چند مهمانخانه و هتل و خانه معلم و قیمت پرسیدیم و حتی دنگ اتاقها را هم حساب کردهبودیم. البته از آنجا که هیچعقل سلیمی در چنین وقتی از سال هوای بوشهر رفتن به سرش نمیخورد ما هم عقلمان را به کار انداختیم و فهمیدیم درست است دیوانهایم اما نه اینقدر که در این گرما واقعا بخواهیم برویم.
همه چیز تمامشد. برگشتیم خانه و بعد هم دوباره دانشگاه. تا همین چند روز پیش که دوباره داشتیم برای خانه برگشتن حساب غیبتها و واحدها را میکردیم که پیشنهاد شیراز رفتن مطرح شد. شیراز همانقدر دور است که بوشهر؛ هوایش بهتر است و برای خانه رفتن هم باید یک بار بلیط اتوبوس به شیراز و یک بار از شیراز به خانه بگیریم. حالا اگر میان این دو بلیط را یک فاصله بگذاریم آنقدر که بتوانیم چندجا را بگردیم و به اصطلاح سفری برویم چه؟
برنامه چیده شد. جدی حرف میزدیم اما ته دلم کسی میگفت همه اینها خواب و خیال است و آخرش هم یک راست میرویم ترمینال عوض میکنیم و برمیگردیم خانه، مثل همیشه.
مکانهایی که خواستیم برویم را بر حسب دوری و نزدیکی از مترو و ترمینال و اینکه تا به حال تقریبا هیچکداممان نرفتهباشیم چیدیم. اولی مجموعه آبی بود. از آنجا با مترو قصرودشت میرویم زندیه و عمارت شاپوری را میبینیم. بعد دوباره با مترو میرویم ایستگاه وکیلالرعایا تا برویم مسجد نصیرالملک و همانجا هم نماز بخوانیم هم نهاری بخوریم. بعد هم میرویم پاساژ مشیر تا وقت بلیط خانهمان برسد؛ چیزی حدود ساعت چهار و نیم عصر.
برنامه از دور عالی بهنظر میرسید، هم جای فرهنگی میرویم هم تاریخی و هم تفریحی. سوار مترو میشویم و تازه تمام این مدت مثل چند جوان رها از بند که بار اول است بدون پدر و مادرشان میروند سفر هستیم، نه چند دانشجوی خسته که فقط از شیراز مسیر این ترمینال تا ترمینال بعدی را از پشت شیشهی یک اسنپ میبیند.
همه اما قرار نبود برگردیم خانه؛ دو نفر برمیگشتند دانشگاه. حسابمان پنج نفره بود و من بلیط پنج نفر را برای ساعت 6:15 صبح به مقصد شیراز گرفتم. دو نفر از هم اتاقیها _ که آنها هم برمیگشتند دانشگاه_ در ثانیههای آخر شب قبلش به سفرمان اضافه شدند و حالا هفت نفر بودیم.
از بیداری ساعت 4:30 صبح و صبحانه خوردن ساعت 8:30 در کافهی تورنتو شیراز
ساعت چهار و نیم از خواب ییدار شدم، بچهها را صدا کردم تا بلند شوند نماز صبح بخوانند و بعد هم حاضر شوند برای رفتن. شب قبلش گفتند صبح که صدایمان میزنی فیلم بگیر تا از همان اول فیلم داشتهباشیم! خب... از آنجا که خودم شخصا دوست ندارم کسی از قیافه خوابآلودم فیلمی داشتهباشد آنچه برای خود میپسندم برای آنها هم پسندیدم و بدون تشریفات مثل هر روز صبح صدایشان کردم.
نماز خواندیم، لباس پوشیدیم و کیفهایمان را برداشتیم تا بریم ترمینال، حدود ساعت 5:45 اسنپ گرفتیم، رسیدیم ترمینال و بلیطمان را تحویل گرفتیم؛ بلیط برای ساعت 6:15 بود که البته اتوبوس با تاخیر فراوان حرکت کرد.
حدود ساعت 8:30 رسیدیم شیراز، از آنجا اسنپ گرفتیم برای مجموعه آبی و وقتی رسیدیم هنوز باز نشده بود و تصمیمگرفتیم کمی خیابان را بالا و پایین کنیم تا ساعت 9:00. یکی از بچهها اصرار داشت که وقتی رفتیم شیراز همانجا صبحانه بخوریم اما ما که به فکر نبودیم همان ساعت پنج نان و پنیرهایمان را خورده بودیم و او را هم منصرف کردیم. اما در همین حین خیابان گردی از جلوی کافهای رد شدیم و با هر تصمیمی که بود همانجا نشستیم تا چیزی بخوریم. من چیز کیک لوتوس سفارش دادم که واقعا خوشمزه بود.
ماجراهای مجموعهی فرهنگی آبی تا مترو
حدود ساعت 9:15 دوباره حرکت کردیم تا برویم مجموعه آبی. نه تنها باز بود بلکه در همین چند دقیقه کلی هم شلوغ شده بود و چند زوج هم آمدهبودند در کافهاش صبحانه بخورند.
هرچه از زیباییاش بگویم کم است. رنگ آبیاش تو را یاد طرح و نقشهای سنتی ایرانی میاندازد، کوچک بودن و زیبایی در عین سادگیاش مینیمال است و به دیوارهایش نقاشیهای غربی آویزان بودو زیر شیشهی میزها کتابهایی با نقاشیهای ونگوک باز بود.
یکی از بچهها گفت فکر کنم ما را آوردهای دنیای خودت. شاید راست میگفت. دنیای من جاییست شبیه به آنجا، ساده و در نوسان میان شرق و غرب، کتاب و هنر.
آبی را گشتیم، کلی عکس گرفتیم و آخر سر با ناامیدی ترکش کردیم، کتابهایش بینهایت گران بودند که البته نمیتوان بر آنها خرده گرفت. کتاب گران است و خود آدم باید بفهمد که نباید از هرجایی کتاب خرید. فقط یکی از هم اتاقیها جلد اول مانگای هایکیو را برای برادرش خرید.
بعد باید میرفتیم قصرودشت که مترو سوار شویم. بین راه یک گلفروشی خیلی قشنگ را دیدیم که نمیگنجد اینجا تعریف کنم که اتفاقی افتاد و همین بس که بدانید دیوانهتر از آنیم که فکرش را بکنیدxD.
دو چیز را اعتراف میکنم: اول. مترو دورتر از چیزی بود که حسابش را کرده بودم، دوم. بچهها هم تنبلتر از چیزی که انتظار داشتم.
اگر به خودم بود پیاده میرفتم، خیابان قشنگ بود و پیادهروی را هم دوست دارم اما بچهها مجبورمان کردند اسنپ بگیریم تا مقصد.
رسیدیم، بلیط گرفتیم و منتظر ماندیم تا مترو برسد و در همین حین از روی نقشه برای بچهها توضیح دادم که کجا و چطور باید پیاده بشویم و حالا که تقریبا ظهر است باید دور یکی از مکانهای تاریخیمان را خط بکشیم. یا میرویم مسجد نصیرالملک یا عمارت شاپوری. تصمیم بر نصیرالملک شد. رفتیم تا ایستگاه وکیلالرعایا پیاده شویم.
مسجد نصیرالملک و نورهای از دست رفته
خب... دور از انتظار نبود که بعد مجبورمان کردند که فاصلهی ده دقیقهای از ایستگاه تا مسجد را باز هم اسنپ بگیریم؟ من که زورم بهشان نمیرسید و هر دری زدم که راه نزدیک است و لازم نیست اینقدر لیلی به لالای خودتان بگذارید حرف به گوششان نرفت.
وقتی رسیدیم خانم مسئول گفت در این موقع سال باید ساعت هشت و نه صبح بیاید تا نور از شیشهها به داخل تابیده باشد برای عکس گرفتن. هیجانمان فروکش کرد. از آن سر شهر کوبیدهبودیم تا این سر برای نور و شیشهها که حالا از دستمان رفتهبودند. بالاخره مهم نبود... بلیط را گرفتیم و چادر گلگل برداشتیم و وارد شبستان شدیم. عکس گرفتیم و بعد هم در امامزادهی مسجد نماز خواندیم.
برای بچهها از معماری و چیزهایی که درمورد مسجد میدانستم گفتم. حالا که ناخواسته تور لیدر شدهبودم بهترین وقت بود که چند جفت گوش مفت و مجانی را با اطلاعاتی که نمیدانستم باید به چه کسی بگویم پر کنم.
دردسرهای عظیم: نبودن اسنپ تا نهار
ظهر شدهبود و وقت نهار، در همان کوچهی مسجد رستوران سنتیای را دیدیم و تصمیمگرفتیم همانجا غذا بخوریم اما بعد از اینکه عکس گرفتنمان تمام شد -چون واقعا جای قشنگی بود- و منو را با دقت نگاه کردیم دیدم نه تنها قیمت در آنجا مساوی خون پدرشان است بلکه شخصا هیچکدام از غذاها را دوست هم نداشتم پس تا وقتی خانم پیشخدمت را دک کرده بودیم برود زود وسایلمان را جمع کردیم و با هر چه سرعت داشتیم از آنجا بیرون رفتیم.
نشستیم روی صندلیهای پلاستیکی چند مغازه آنطرفتر و به این که نهار را کجا بخوریم و کجا برویم فکر میکردیم. تصمیم بر آن شد برویم همان پاساژ که از اول برنامهاش را داشتیم. حالا یا مثل بقیهی پاساژهای متمدن رستوران و کافهای داشت یا همانجا بالاخره فکری به حال خود و شکممان میکردیم.
تعدادمان زیاد بود، چندتا از بچهها با اسنپ رفتند و من دوتای دیگر ماندیم و رانندههایی که درخواست قبول نمیکردند و یک آقای تاکسی که هر دو دقیقه یک بار میآمد در گوشمان داد میزد میبردمان تختجمشید و پاسارگاد.
ما که نتوانستیم کاری کنیم، یکی از بچهها از همانجا یک ماشین دیگر برای ما هم گرفت و بالاخره رسیدیم به آخرین مقصد.
پاساژ متروکه و کنگر خوردن و لنگر انداختن در رستوران
تک و توک مغازهها باز بودند. طبقه بالا یک رستوران بود که البته در آن زمان باز بودنش به تنهایی به همهی دیگر مغازهها میارزید.
نمیخواهم بگویم که اشتباهی چه چیزی سفارش دادم و قرار نیست تا آخر عمر یادم برود. فقط نکته اخلاقی این است که دوستان، وقتی گرسنه هستید هم منو را با دقت بخوانید.
من که چیزی برای خرید لازم نداشتم، یکی از بچهها در اینستاگرام دیده بود یک تولیدی مانتو که در همین پاساژ است جشنواره تخفیف راهانداخته و اصلا دلیل اینکه آنجا بودیم هم همان بود.
تولیدی که بسته بود، ما هم چند گروه شدیم، وسایل را گذاشتیم توی رستوران، یک گروه مراقب وسایل یکی هم میرفت اطراف را بگردد. در یکی از طبقهها خانمی را دیدم که کتابهایش را با پنجاه درصد تخفیف میفروخت و یک کتاب ازش خریدم. تلافی اینکه نتوانستم در آبی چیزی به عنوان سوغات این سفر بخرم
سوال: چه حسی داری الان؟
به جز همهی فیلمهای چندثانیهای و ویدیوهای مسخرهبازیهامان یک ویدیوی حدودا پنج دقیقهی در دقایق آخر ضبط کردم و از بچهها همین سوال را پرسیدم. بعضیها یک کلمهای جواب دادند و بعضی هم دوربین را ول نمیکردند.
کسی از خودم نپرسید چه حسی دارم، در تمام این مدت مثل کارگردان بودم که حالا دارد پشتصحنهی فیلمش را ضبط میکند.
حالا جواب سوالم را خودم میدهم: خوشحالم. قفل مرحلهی بعدی مستقل شدن را شکستهام و فکر میکنم یک بند انگشت بزرگتر شدهام. خوشحالم که بقیه را خوشحال کردهام و باعث و بانی تجربهی جدیدی برایشان بودهام.
و تازه فهمیدم که چرا ��علم و مدیرها از زیر اینکه دانشآموزان را به اردو ببرند در میروند. درست که همراهان من هماتاقیهایم بودند و هر کدام هم بزرگتر نه، همسن خودم هستند اما همین که فکر کنی چند نفر دنبال ��و راه افتادهاند، ناخواسته حس مسئولیت یقهات را میگیرد و میخواهد خفهات کند. شاید البته ارزش زحمتش را داشته باشد. وقتی بدانی در آخر چقدر خوشحال شدهاند.
خونده میشه که میتونید تحلیل این فیلم را در پست قبلی بخونید
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
قبل از تحلیل شعر اول باید بریم سراغ ترجمه و فهم شعر
A heart that's full up like a landfill
قلبی که مثل زباله دان پر است
ـ[فضای قلب مخصوص عشق و اینجور چیزهاست که اگر پر شد با نفرت و اینجور چیزها میشود زبالهدان]ـ
A job that slowly kills you
شغلی که به آرومی میکشتت
ـ[هرشغلی که مجبور به انجامش هستیم آروم آروم میکشه]ـ
Bruises that won't heal
کبودی هایی که خوب نمیشن
ـ[کبودی=هر چیزی که در گذشته ، به روان و جسم آسیب زده و اثرش تا حال "ادامه دار" مانده]ـ
You look so tired, unhappy
به نظر خیلی خسته و ناراحتی
ـ[نتیجه سه خط بالا چنین آدمی درست میکنه]ـ
Bring down the government
حکومت رو سر نگون کن
ـ[حکومت = هر مفهوم اقتداری که تصمیم گیریهاش بروی زندگی شما تاثیر مستقیم دارد (که اگر منفیست باید سرنگون شه)]ـ
They don't, they don't speak for us
اونا نمیکنن ، اونا به جای ما حرف نمیزنن
ـ[کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من(پس خودمون باید یه کاری برای خودمون بکنیم اون اقتدار منفی به فکر ما نیست)]ـ
I'll take a quiet life
من یک زندگی آرام خواهم داشت
ـ[انتخاب یک زندگی آرام ، اما چه مدلی هست را باید در کل ترانه متوجه شویم]ـ
A handshake of carbon monoxide
دست دادن با منوکسیدکربن
ـ[قبول یک مدل خودکشی که]ـ
And no alarms and no surprises
No alarms and no surprises
No alarms and no surprises
بدون آلارم و بدون غافلگیری[ ـه]
Silent, silent
ـ[ این تیکه مفهوم جالب و ظربفی داره یعنی نه یکدفعه رخ میده و نه از قبل خبر میده بلکه آروم آروم عمل میکنه (البته میشه اینطوری هر چیز ناخوشایندی را هم تحمیل کرد مثل هوا و زندگی آلوده)]ـ
ساکت ، ساکت
ـ[با توجه به بیت پیشین یه نوع واکنش برای ایجاد فضای آرام برای خواب]ـ
.
This is my final fit
این آخرین تناسب منه
ـ[نهایت ژست مناسبی که میتونه با این وضعیت بد بگیره]ـ
My final bellyache with
آخرین شکایت منه با
ـ[تناسب ژستی که در بالا میگفت ، شکایتی هست که با …]ـ
No alarms and no surprises
No alarms and no surprises
No alarms and no surprises, "please"
بدون آلارم و بدون غافلگیری
"لطفا"
ـ[اینجا "لطفا" اضافه شده]ـ
ـ[این پلیزش دیگه آخر خندهاست یعنی حالا که قرار فرو کنی ، آروم آروم باشه "لطفا" تا پاره نشمـ😂ــ]ـ
.
Such a pretty house
چه خونهی قشنگی
And such a pretty garden
و چه باغچهی قشنگی
ـ[اینا و هر سودایی که نمیزارد از این وضعیت ناجور خلاص شیم که حتی بعد داشتنشون هم خلاصی رخ نمیده]ـ
No alarms and no surprises
(Let me out of here)
No alarms and no surprises
(Let me out of here)
No alarms and no surprises, please
(Let me out of here)
بدون آلارم و بدون غافلگیری
لطفا
اجازه دهید من از اینجا خارج شوم
ـ[این هم "ناله التماس ِ" آخرش که میخواد از "کل" این نکبت
دانــ🗑ـــی دنیا خارج شـ😢ـه]ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
حال تحلیل
ـ1️⃣ـ
Music Box
چندتا ترانه میشناسید که آهنگ آن فرای زیبایی ، معنا دار و مرتبط با شعر باشد
مطمعنن انگشت شمار
موزیک این ترانه آن آهنگ های عروسک های گردان مخصوص خواب کودکان را تداعی میکند که آنها را آرام آرام خمار(هیپنوتیزم) و خواب میکند
کل شعر بر همین پاشنه میچرخد
.
مقدمه شعر اینگونه است که
برایند زندگیتان به اینجا رسیده است که قلبتان پر از آشغال شده است ، شغلتان دارد دمار از روزگارتان در میآورد زخم های گذشتهتان دست بردار نیست در نتیجه خسته و درمانده شدهاید
ـ2️⃣ـ
واژه حکومت را همه تحلیلگران به معنای خاص "سیاسی" آن برداشت کردن که در عین درستی بسیار ناقص هست
حکومت که "بستر" این وضع ناگوار است میتواند هر اقتداری باشد
به قول غیرمستقیم کافکا از پدر گرفته تا رئیس و سرنوشت و خدای مذهبی و تا هرآنچه که نمیدانیم چیست اما زورش زیاد است
.
حکومت چه به معنای خاص آن و چه عام آن وقتی طرف ما نیست قاعدتا باید سرنگون شود
حال "ذهن او به خودشو دیگران" یا از "طرف دیگران به خودشو ما" این راه براندازی ، برای خلاصی ، پیشنهاد میشود
اما چون ذهنی و عملی تجربه شده که گیرم پدرسالاری سرنگون شد با انواع رئیس های سرمایه داری ، مذهبی ، کمونیستی و غیر چه کند گیرم آنها نیز سرنگون شدن با کبودی های گذشته مثل فرهنگ و تربیت و [دیانای] و غیر چه کند و الیآخر
پس نتیجتن چنین آدم های به بن بست رسیده به یک زندگی "آرام" کنایه داری رو میکنند که توضیحش را در بیت های بعدی میدهد
ـ3️⃣ـ
در این بیت ترکیب جالبی از استفاده واژه ها رخ میدهد
"دست دادن" ، بجز خوش آمدگویی عملی هست که پس از قبول شرایط بین دو نفر رخ میدهد
شگفتا که
راوی ما با قاتل خودش دست میدهد
.
این بیت ، بیت قبلی و بعدی را قابل فهمتر و توجیحپذیر تر میکند
ـ4️⃣ـ
سراینده اینجا از یک ترکیب متصل بهم بهره میبرد که اکثر تحلیلگرها دقت نمیکنند
و "نه آلارم و نه سوپرایز" باهم آمده که اگر جدا میبود چنین مفهومی که خواهم گفت را القا نمیکرد
نه هشداریو خبر از قبلی
و نه یکدفعهو درجایی
ــ⬅️ بلکه آرام آرامو تدریجی ➡️ــ
.
وقتی انسان تن به چنین شرایطی داد در اصل تسلیم آرام مردن است نه آرام زندگی کردن
ـ5️⃣ـ
این خودکشی تدریجی و آرام آرام نمیتواند با گلوله یا طناب باشد
بلکه سرایند در "ذهن" به خودکشی با دود اگزوز در پارکینگ که به وسیله شیلنگ به داخل ماشین هدایت شده فکر میکند که مرگی آرام آرام خواهد بود و ساکت ساکت گویان به پیشواز آن خواب عمیق میرود
Silent, silent
اما در "عمل" هم فرقی ندارد میتواند به وسیله انواع آرام آرام کشتن ها مثل شغل و . . . یا انواع آلودگی ها مثل منواکسیدکربن و . . .
که آدم را بالاخره تدریجن خواهد کشت بیانجامد که به عبارت درست تر همان روش زندگی که بشر در پیش گرفته و نتیجهاش شده آن سه بیت اول
ـ6️⃣ـ
در این دو بیت اوج ذوق و هنر و تبحر شاعر در استفاده از واژه نشان داده میشود
بیت اول fit
چون موضوع شعر مشخص هست این مناسب بودن ، تناسب ظاهری نیست بلکه عملکردی و اعتقادی میباشد
بیت دوم bellyache
شاعر از یک اصطلاح عامیانه که به قار و قور شکم هم ربط میدهند که همگام با دل درد هم هست استفاده کرده که به اصطلاح ، این سروصدا را "شکایت" شکم میگویند
آن دست دادن با قاتل(تدریجی) به اینجا میرسد که مقتول(تدریجی ما) آخرین کاری که میتواند بکند همین غـُر زدن و نهایت شکایتش ، پلیز ی هست که مرا یاد داستان آن پادشاه و مدل اعتراض مردم به صف طولانی انداخت
ـ7️⃣ـ
اینجا
( please اول )
شکل میگیرد
یک کمدی کافکایی بینظیر
.
تحلیل در اینجا باید ظریف باشه
همانطور که واژه حکومت و منوکسیدکربن ، هم به صورت خاص استعاره ای هم به صورت معنای عام واژهای در شعر آمدهاند این تیکه هم در همان راستا ، دو راه موازی ایجاد میکند
پلیز اول
��عنی راهی برای خلاصی آرام آرام بدون درد ـ[منواکسیدکربن در گاراژ خانه]ـ و
پلیز دوم
التماسی برای خلاصی از کل این وضعیت تحمیل شده که آرام آرام میکـُشد ـ[منواکسیدکربن ها در گاراژ دنیا]ـ
ـ8️⃣ـ
در نهایت
خانه و ماشین یا هرآنچه که برایش "سگ دو" میزنیم چه بیاید و چه نیاید بدست
تا وقتیکه
قلب مان زباله دانی است
شغل مان طاقت فرسا است
روح و روان و جسمان کبود است
این
زندگی نیست که در جریان است
مرگ آرام آرامی ست
که هر افتاده در آنی ، عـ🥺ـاجزانه
( please دوم )
خواهان بیرون رفتن از آن است
END
پ.ن
عنصر آگاهی ، رنج تولید میکند
مثل گاوی که "آگاه" شود این آخور و غذا برای ذبح است
خوشا آنان که آگاه نیستن به استقرار چنین حکومتی در گاراژ دنیا
یکی از امکانات v2ray پشتیبانی از تمامی پلتفرم ها ( اپل، اندروید، ویندوز، لینوکس ) است!
وی پی ان v2ray مجموعهای از ابزارها است که برای کاربر نوعی شبکه خصوصی ایجاد میکند. از آنجایی که این شبکه به صورت خصوصی ساخته شده است، امکان از کار افتادن وی پی ان را به صفر میرساند. وی پی ان v2ray از چندین پروتکل، از جمله Socks، HTTP، Shadowsocks، VMess و … پشتیبانی میکند.
برای خرید وی پی ان v2ray به ارزون ترین قیمت و بالاترین کیفیت میتونید با ما مشورت کنید اگر به هر دلیل بعد از خرید هم تا 48 ساعت به دردتون نخورد با کمال احترام تمام هزینه رو به شما عودت میدیم.
وی پی ان برای کامپیوتر(ویندوز و مک)، موبایل(اندروید، آیفون) و...❤️
البته میتوان چنین ادعا کرد که وی پی ان v2ray شباهت بسیاری به سرویس Shadowsocks دارد و به عنوان نسخهی پیچیدهتر این شبکه معروف است. وی پی ان v2ray فاقد رمزگذاری است، از این رو یک پله بالاتر از Shadowsocks قرار دارد. وی تو رِی امنیت بسیار بالایی دارد.
مزایای خرید v2ray از دیدگاه کاربران
بخشی از مزایای استفاده از وی پی ان v2ray را به این صورت میشه بیان کرد :
اتصال سریع در کسری از ثانیه ساده و سریع (کمتر از 1 میلی ثانیه)
راه اندازی سریع و بدون دقدقه
اتصال با تمامی اپراتور ها از جمله خط ثابت، ایرانسل، همراه اول و رایتل و ...
آی پی ثابت دارد و جابجا نمیشود (مناسب تریدر ها و گیمر ها و ...)
امکان استفاده برای چند کاربر را فراهم میکند
سرعت بالایی دارد و در شدیدترین فیلترینگها نیز همچنان وصل است
امکان اتصال به شبکههای اجتماعی از قبیل واتساپ، اینستاگرام، تلگرام، توییتر و ... را فراهم میکند
به آسانی قابل راهاندازی بوده و مراحل پیچیدهای ندارد
وی پی ان برای اندروید [v2rayNG]
نمونه ای از صفحه دانلود V2rayNG در گوگل پلی
برای اتصال به سرویس های V2RAYدر اندروید برنامه های زیادی وجود دارد ولی این برنامه واقعا معرکه هستش برای اتصال مراحل زیر را دنبال کنید
1- برنامه را از گوگل پلی دانلود کنید (لینک دانلود).
2- وارد برنامه شدید سه نقطه رو بزنید.
3- لینکی که دریافت کردید را کپی کنید
4- حالا رو گزینه import config from clipbord کلیک کنید
5- روی گزینه سبز پایین سمت چپ بزنید
6-تبریک میگم متصل شدید!
کلاینت های دیگر برای اندروید هم وجود داره! <br/>v2rayNG-Android
V2flyNG-Android APK
NapsternetV-Android (Recommended)
(Recommended) NapsternetV-Android APK
(Only Vmess Connection) OneClick-Android APK
وی پی ان برای آیفون [FAIRVPN]
نمونه ای از صفحه دانلود FairVPN در اپل استور
برای اتصال به سرویس های V2RAYدر ایفون ها (ios) برنامه های زیادی وجود دارد ولی این برنامه حتی روی نسخه های خیلی پایین آیفون مثل s5 و ... هم جواب میدهد! [ اگر دنبال مراحل به صورت ویدویی و عکس به عکس هستید از کانال تلگرام ما میتونید همین آموزش رو ببینید ]
1- ابتدا برنامه رو از پلی استور دانلود و نصب کنید (لینک دانلود از پلی استور)
2- لینکی که دریافت کردید را کپی کنید
3- حالا گزینه اول Add VPN by link ... رو بزنید و اینجا Past کنید
4- تبریک میگم متصل شدید.
اگر به هر دلیلی این برنامه روی گوشی شما جواب نمیده از برنامه های کلاینت دیگه هم میتونید استفاده بکنید که یه بخشی رو این زیر نوشتیم:
Fair VPN-iOS-iPadOS-10.0 or later
(Recommended) NapsternetV-iOS-iPadOS
(Only Vmess Connection) OneClick-iOS-iPadOS
V2RayX-macOS
Nekoray-macOS-64.zip (Recommended)
وی پی ان برای ویندوز [4 کلاینت قوی]
راه اندازی برای روی Windows
همه فایل هارو رو استخراج کنین در یک فولدر و nekoray.exe و v2ray.exe رو اجرا کنین (اگر فایروال گیر داد گزینه Allow رو بزنید)
دانلود برنامه Nekoray برای ویندوز:
از بالای نرم افزار گزینه Program رو بزنید و گزینه Add Profile From Clipboard رو کلیک کنید. (قبلش پروفایل اتصال رو که از پشتیبانی که در انتهای مقاله هست دریافت کردید رو کپی کنین تا توی کلیپوردتون اتومات ذخیره بشه)
پروفایل که اضافه شد روش کلیک راست کنید و گزینه Start رو بزنید و بعدش حتما از بالای نرم افزار تیک Vpn Mode رو روشن کنید تا کامل فعال شود.
Nekoray-windows-64.zip (Recommended)
دانلود برنامه v2ray برای ویندوز :(پیشنهاد میشه)
از بالای نرم افزار گزینه Servers رو بزنید و گزینه Import Bulk URL From Clipboard رو کلیک کنید. (قبلش پروفایل اتصال رو که از پشتیبانی در اانتهای مقاله دریافت کردید رو کپی کنین تا توی کلیپورتون اتومات ذخیره بشه)
پروفایل که اضافه شد روش کلیک راست کنید و Enter رو بزنید و بعدش از منو پاین صفجه کنار ساعت روی Show Hide Icons بزنید و بر روی v2ray کلیک راست کنید و بخش System Proxy را روی Set System Proxy قرار دهید تا رنگش قزمز و فعال شود.
v2rayN-windows-64.zip (Only Proxy Mode)
v2rayN-windows-32.zip (Only Proxy Mode)
دانلود برنامه Netch برای ویندوز :
از بالای نرم افزار گزینه Servers رو بزنید و گزینه Import Server From Clipboard رو کلیک کنید. (قبلش پروفایل اتصال رو که از پشتیبانی دریافت کردید رو کپی کنین تا توی کلیپورتون اتومات ذخیره بشه)
بحش Mode رو روی Bypass LAN ست کنید تا کل سیستم شما Bypass شود و بعد روی Start کلیک کنید تا بعد چند ثانیه متصل شوید.
Netch-windows10-64.zip (For Split Tunneling App)
Netch-windows10-64.zip (Second Link)
در صورت تمایل به خرید به آیدی تلگرام زیر پیام دهید .
خیلی از مخاطبان از ما در مورد سایت بازی انفجار شرطی سالهای زیادی می پرسند. در سایت شرط بندی معتبر سرعت داشتن بسیار مهم و پر اهمیت می باشد به همین دلیل ما به شما پیشنهاد می کنیم که از اپلیکیشن های سایت شرط بندی استفاده کنید. ما به خاطر این به شما میگویم که از اپلیکیشن ها استفاده کنید، چون اپلیکیشن ها از سرعت بیشتری برخوردار هستند. شما وقتی اپلیکیشن کازینو آنلاین را داشته باشید می توانید به مراتب عملکرد سریعتر داشته باشید که همین امر باعث سودآوری بیشتر شما می شود. شما باید حواستان باشد که اپلیکیشن سایت بازی انفجار را فقط از سایت های معتبر انتخاب کنید.
بالاخره روزی میرسد که آنها هم مرگ را تجربه میکنند. مرگ بر اثر خفگی. همان بلایی که بر سر هزاران انسان آوردند و قصد داشتند میلیونها ژاپنی را با چنین نقشهای خفه کنند. آنها اعضای گروه ترسناک مذهبی بودند که آموزههای بودایی و هندو را با ایدههای تندروی مسیحیت ترکیب کرده و به داستانهای آخرالزمانی و قیامت در پیشرو ایمان داشتند. معتقد بودند یا همه آدمها باید به این باور برسند یا بمیرند؛ با گازهای…
(24/54) “One afternoon the empress and prince attended a session of parliament. It was an important day. Everyone was hoping to make a strong impression, and I’d prepared a speech especially for the occasion. I was the last speaker on the schedule. The Speaker of Parliament saw me approaching the podium and tried to wave me off. When I kept coming, he hurriedly adjourned the session. I think some of my colleagues viewed me as an annoyance. I’d developed a reputation for speaking my mind. And whenever I could speak, I spoke. I gave a speech on every budget, every proposal, every vote. The topic was always different. But the theme was always the same: 𝘋𝘢𝘢𝘥. Justice. The word that appears most in Shahnameh. Everyone gets what they deserve. One day I gave a speech saying I’d been informed that Iran’s highest-ranking admiral had used a battleship to import Italian furniture. I asked how we could allow such corruption, from a man with a breast full of public service medals. The crowd was silent. It was unheard of to criticize the military, because it was in the hands of the king. But I wanted to show that I was not afraid to speak. So that other Iranians would feel free to share their thoughts. My words were never heard in the media. If there was ever a mention in the newspaper, it would only say: the representative from Nahavand gave a speech. But still, I spoke. I always had hope that I’d find a way to be heard. There is an Iranian proverb about ���words that fly.’ It says that if words are false, if they are self-serving, if they come from ambition: they will never fly. Even if they’re shouted from loudspeakers. Even if everyone says them at the exact same time: they will soon be forgotten. For they have no soul. They have no 𝘫𝘢𝘢𝘯. But if a person can find the right words. If the words have 𝘢𝘩𝘢𝘯𝘨, if the words have 𝘬𝘩𝘦𝘳𝘢𝘥, if the words have 𝘳𝘢𝘴𝘵𝘪- they will grow wings. And they will fly. Even if they’re censored; they will fly. Even if they are silenced; they will fly. Even if they are buried deep in the ground; they will still fly. And they will reach the doorstep of every household.”
بعد از ظهر شهبانو و شاهزاده به نشست مجلس آمده بودند. روز مهمی بود. بودجهی سال آینده در مجلس بررسی میشد. نمایندگان رسانهها برای گزارش این رخداد دعوت شده بودند. من شب پیش در رویارویی با نخست وزیر در زمینهی قانون «از کجا آوردهای» بگو مگو داشتم. در آنجا سخنان تندی میان ما رد و بدل شده بود. رئیس مجلس ترسیده بود که من در هنگام بررسی لایحهی بودجه آنها را به میان آورم. هنگامی که نمایندهای دیگر را در حال بازگو کردن سخنانم در مجلس دیدم، شگفتزده شدم. سخنران بعدی من بودم. برخاستم تا به سوی تریبون بروم که رئیس مجلس پیشنهاد کفایت مذاکرات داد و جلسه پایان یافت. مرا به رُکگویی میشناختند. بیشتر نمایندگان به رویدادهای محلی میپرداختند. من همواره دربارهی اولویتهای ملی سخن میگفتم. در رابطه با هر بودجهای، هر پیشنهادی و هر رأیگیری سخنرانی میکردم. زمینهها متفاوت ولی بُنمایه همیشه یکسان بود: دادگری. واژهای که بسیار در شاهنامه آمده است. همه، آنچه را که شایستهی آنند دریافت میکنند. باری در یک سخنرانی گفتم باخبر شدهام که دریاسالار، فرمانده نیروی دریایی از ناو جنگی برای وارد کردن اسباب و اثاثیه خانهاش از ایتالیا استفاده کرده است. پرسیدم چگونه میتوانیم چنین فسادی را برتابیم، و آن هم از مردی با سینهای پر از نشانهای افتخار. همه ساکت بودند. انتقاد از نیروهای نظامی امری کاملاً ناشناخته بود، زیرا آنها برگزیدهی شاه بودند. من میخواستم نشان دهم که از بیان راستیها بیمی نباید داشت. شاید دیگران نیز چنین کنند. آن فرمانده برکنار شد. کشور را نیکخواهی مردمانش پیش میبرد و نیازمند مسئولیتپذیری دلیرانه است. سخنان من هرگز در رسانهها بازتاب داده نمیشد. اگر هم در روزنامه اشارهای به آن میشد، تنها گفته میشد: نمایندهی نهاوند سخنرانی کرد. ولی من کار خود را میکردم. همیشه امیدوار بودم که راهی برای شنیده شدن پیدا کنم. پندواژهای دربارهی «سخنانی که پرواز میکنند» وجود دارد که میگوید اگر سخنان دروغ باشند، اگر خودخواهانه باشند، اگر آزمندانه باشند، هرگز پرواز نخواهند کرد، حتا اگر از بلندگوها فریاد زده شوند. حتا اگر همه در یک آن آنها را بیان کنند، بزودی فراموش میشوند زیرا جان ندارند. ولی اگر کسی واژههای مناسبی پیدا کند، سخنانی آهنگین، خردمندانه و راستین، بال خواهند گشود و پرواز خواهند کرد. حتا اگر از شنیده شدنشان جلوگیری شود، پرواز میکنند. حتا اگر گویندگانشان را خاموش کنند، پرواز میکنند. حتا اگر در ژرفای زمین فرو برند، همچنان پرواز میکنند و به در هر خانهای میرسند
یکی از شرم آور ترین عیبهای تونی تمایل بیش از حدش به صمیمت بود که مجبورش می کرد دایما از اپهای دوستیابی استفاده کنه. مثلا پیشنهاد می کرد که برای قرار اولیه برن سفر جاده سراسر کشور یا یکی از ماشینهای اسپورتش رو با هواپیما می فرستاد سر قرار تو مرزای ایالتی ولی وقتی همدیگه رو می دیدن اصرا می کرد که نه نه نه من اون تونی استارک نیستم. بعضی وقتا حتی یه مخفی کاری مسخره هم می کرد ولی بعضی وقتا حتی زحمت اونم به خودش نمی داد. اشکالی نداشت که اونا واقعا علاقه ای به خود تونی نداشتن. اون می تونست با پولش اونا رو علاقمند نگه داره.
مشکل کوچیکی وجود داشت: تمام برنامه ها آخرش خراب می شد. اونا آخرش همه ولش می کردن انگار که یه اتفاق بارها عینا برات تکرار بشه. مهم نبود چقدر با هم خندیده بودن و گریه کرده بودن چقدر تونی برای هر رابطه زحمت کشیده بود. همه به هر حال ولش می کردن. اشکالی هم نداشت. اینا همه نتیجه ی کارهای خودش بود. بعضی وقتا با خودش فکر می کرد که باید دست از وانمود کردن برداره و قبول کنه که این همین یه دفعه نیست. یه حفره ای درونش بود یه حفره ی گرسنه که دیوانه ی عشق بود دیوانه ی تعریف دیوانه ی نوازش و اون هر چقدر هم تلاش می کرد نمی تونست این حفره رو پر کنه.
برای همین هم بود که خیلی می ترسید که اینطور سریع و دیوانه وار عاشق استیو بشه—جوری که انگار داره تو یه اتوبان با موتور بدون کلاه با سرعت زیاد بره. استیو یه آدم معمولی نبود—اون یه دوست بود. یه همکار. اگه به هم می خورد—نه نه نه. اون نمی خواست فکرشم بکنه. گرمای تموم نشدنی استیو کمک می کرد که فضاهای خالی تو قلبش پر بشه و اون سایه هایی که خوابهای بد تونی رو تسخیر می کرد فراری بشن. مهم نبود که افکار تونی چقدر تاب برداشته بودن: به یاد آوردن لبخند استیو کافی بود که حالش بهتر بشه.
برای همین هم تونی یه دسته گل خرید که هر گل به معنی تو رو می خوام در زبان گلها بود—حتی گلهایی که مال اون فصل نبودن امیدوار که همین برای رسوندن پیام کافی باشه.
this is a translation of our work with sadisticsparkle and wynnesome for a previous fill :)
دپوکو به عنوان یکی از ارائه دهندگان خدمات فروش وسایل منزل به علت مهاجرت تهران، پیشنهاد ویژه ای را برای کسانی که قصد خروج از کشور را دارند و می خواهند تمام اثاثیه خود را به پول تبدیل کنند، در نظر گرفته است. در این حالت ترجیح مشتریان این است که هیچکس متوجه نشود که قصد فروش برای مهاجرت را دارد. زیرا در بسیاری از موارد مشاهده شده است که افراد سودجو قیمت بسیار کمتری را برای لوازم خانگی در نظر می گیرند.
فروش فوری لوازم خانگی در تهران
در بحث فروش لوازم و لوازم خانگی یکی از موارد اساسی و مهم تعیین دسته بندی کالا، مشخصات فنی، برند عرضه کننده، قیمت نمونه جدید است.
عموما اکثر افرادی که قصد مهاجرت دارند می خواهند لوازم اصلی خود را در اسرع وقت به فروش برسانند اما با قیمت های غیر منطقی و یا حتی در قیمت گذاری لوازم با مشکل مواجه می شوند.
سه نوع مختلف از لوازم خانگی وجود دارد:
لوازم اولیه یا لوازم خانگی
لوازم کوچک برقی و غیر برقی
لوازم الکترونیکی مصرفی و کالا
تجهیزات اولیه
دستگاه های تهویه مطبوع، ماشین ظرفشویی، خشک کن، کابینت های خشک کن، فریزر، یخچال، اجاق گاز، آبگرمکن، ماشین لباسشویی، فشرده ساز زباله، اجاق مایکروویو و اجاق القایی تنها چند نمونه از لوازم خانگی اصلی هستند.
دستگاه کوچک
لوازم خانگی کوچک اغلب وسایل برقی جمع و جور برای خانه هستند که نصب آنها نیز بسیار کاربردی و ساده است.
آبمیوه گیری، همزن برقی، چرخ گوشت، آسیاب قهوه، سرخ کن، آسیاب سبزی، غذاساز، کتری برقی، وافل ساز، قهوه ساز، میکسر و خمیر گیر و همچنین پلوپز، توستر و هود از دسته دیگر هستند.
فروش فوری لوازم خانگی در تهران
تجهیزات الکترونیکی (آنالوگ یا دیجیتال) که برای استفاده منظم، اغلب در خانه های شخصی طراحی شده اند، لوازم الکترونیکی مصرفی یا الکترونیک خانگی نامیده می شوند. وسایل سرگرمی، ارتباطات و سرگرمی همگی لوازم الکترونیکی مصرفی محسوب می شوند.
به عنوان مثال می توان به لوازم خانگی مانند گیرنده های رادیویی، تلویزیون، پخش کننده سی دی، دستگاه های ویدئویی، پخش کننده دی وی دی، دوربین های دیجیتال، دوربین های ویدئویی و دوربین های عکاسی، و همچنین ساعت ها، رایانه ها، کنسول های بازی بازی های ویدئویی، سیستم های wifi و تجهیزات سینمای خانگی اشاره کرد. انجام داد
فروش لوازم خانگی و آشپزخانه دست دوم
خریداران برای اهداف خاص به انواع خاصی از لوازم خانگی نیاز دارند. با این حال، قبل از تهیه لیستی از بهترین لوازم خانگی، پیشنهاد می کنیم انواع لوازم خانگی را بشناسید.
محصولات برودتی شامل انواع کولر و بخاری می باشد، لیست لوازم آشپزخانه طولانی بوده و شامل مواردی مانند: قوری، مایکروفر و ... می باشد. از طرفی شست و شو و خشک کردن هم البته به جز محصولات بزرگ، از موارد مهمی است. . سامساری دپوکو خریدار انواع لوازم خانگی و یا حتی محل کار شما خواهد بود.
برای اینکه بدانید ضایعات را کجا بفروشید روی لینک زیر کلیک کنید.
لیست تجهیزات برودتی
لیست ظروف آشپزخانه
لیست تجهیزات شستشو و خشک کن
لیست تجهیزات گرمایش و تهویه مطبوع
وسایل آشپزی
سایر لوازم خانگی
لیست لوازم متفرقه
در بازار ایران قیمت گذاری لوازم خانگی کارکرده بر اساس نمونه های جدید، مقایسه با سایر سمساری و یا بررسی دقیق انجام می شود. حتی اگر قصد خرید لوازم دست دوم و استوک را دارید، باید روی این مسائل حساس باشید و با دید بازتری وارد بازار شوید. واگذاری فروش انواع لوازم آشپزخانه به دلالان; آنها این کار را به خوبی انجام می دهند. در حال حاضر سامساری دپوکو با سالها تجربه و مجوزهای رسمی از موسسات ناظر در کنار شماست تا تجربه ای فوق العاده داشته باشید.