Tumgik
#کنیم
peyvandelha · 1 year
Text
مورد ماهیانه کد 513 از #شیراز
مورد ماهیانه کد 513 از #شیراز صیغه ماهانه خانم 513 شیراز ⏺ سن: 23⏺ قد : 166⏺ وزن: 60⏺ پوشش : مانتو⏺ وضعیت تأهل : مطلقه⏺ مهریه : 4،500،000 تومان ✅⏺ مکان ملاقات : خانم دارند ✅⏺ تعداد ملاقات در ماه : توافقی ✅ #صیغه #ازدواج #مطلقه #بیوه #مهریه #ماهیانه #دوستیابی #همسریابی #پیونددلها #پیوند_دلها #پیوند حق معرفی تمامی موارد 200 هزار تومان میباشد که قبل معرفی اخذ میگردد 👇👇 مشاوره و هماهنگی…
Tumblr media
View On WordPress
3 notes · View notes
pirouz-pack · 2 months
Text
چگونه دستگاه بسته‌بندی مناسب انتخاب کنیم؟
مقدمه
فرآیند انتخاب دستگاه بسته‌بندی می‌تواند پیچیده و چالش‌برانگیز باشد. در این مقاله، به بررسی عواملی می‌پردازیم که می‌تواند به شما در انتخاب دستگاه مناسب کمک کند.
متن
نوع بسته‌بندی: در ابتدا باید نوع بسته‌بندی مورد نیاز (کیسه، بطری، قوطی و غیره) را مشخص کنید.
اندازه و ابعاد بسته‌ها: دستگاهی را انتخاب کنید که بتواند با اندازه و ابعاد بسته‌های مورد نظر شما هماهنگ باشد.
قابلیت انعطاف‌پذیری: دستگاه‌هایی که قابلیت تغییر و تنظیم سریع بین محصولات مختلف را دارند، می‌توانند بهره‌وری را افزایش دهند.
سرعت دستگاه: توجه به سرعت بسته‌بندی و هماهنگی آن با خط تولید بسیار مهم است.
مواد مصرفی: اطمینان حاصل کنید که دستگاه با مواد بسته‌بندی مختلف سازگاری دارد.
تکنولوژی: استفاده از تکنولوژی‌های جدید می‌تواند کارایی و کیفیت بسته‌بندی را بهبود بخشد.
تعمیر و نگهداری: دستگاهی را انتخاب کنید که نیاز به نگهداری کمتری داشته و تعمیر آن آسان باشد.
نتیجه‌گیری
انتخاب دستگاه بسته‌بندی مناسب می‌تواند به بهبود کارایی و کاهش هزینه‌ها کمک کند. با در نظر گرفتن عوامل ذکر شده، تصمیم‌گیری بهتری خواهید داشت. برای مشاوره و خرید دستگاه‌های با کیفیت، پیروز پک گزینه‌ای مناسب است.
0 notes
top10web · 6 months
Link
Tumblr media
1 note · View note
ravanpanah · 8 months
Text
https://ravanpanah.com/%d8%a7%d8%b9%d8%aa%db%8c%d8%a7%d8%af-%d8%a8%d9%87-%da%af%d9%88%d8%b4%db%8c-%d9%85%d9%88%d8%a8%d8%a7%db%8c%d9%84-%d8%b1%d8%a7-%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d8%aa%d8%b1%da%a9-%da%a9%d9%86%db%8c%d9%85/
اعتیاد به گوشی موبایل را چگونه ترک کنیم؟ دلیل رشد شدید اعتیاد به موبایل چیست؟ نشانه های اعتیاد به گوشی موبایل و راهکارهای کاهش آن چیست؟ درمان اعتیاد به موبایل چیست؟ آیا راهی برای پیشگیری از اعتیاد به موبایل وجود دارد؟ با مرکز مشاوره روانپناه همراه باشید تا پاسخ این سوالات را بیابید.
0 notes
heliaclinic · 8 months
Video
youtube
روش میکروگرافت در کاشت مو - پایان ریزش مو
0 notes
goldenhashmining · 8 months
Text
نت کوین NotCoin چیست؟ قیمت notcoin
نت کوین NotCoin چیست؟ قیمت notcoin شما هم حتما در روزهای گذشته در خصوص نت کوین یا میم کوین دیجیتالی جدید تلگرام شنیده اید و این سوال شما هم هست که نت کوین NotCoin چیست؟ قیمت notcoin چنده که از طریق تلگرام حمایت می شود و به راحتی استخراج می شود؟! نوت کوین در تاریخ 1 ژانویه سال 2024 به عنوان یک ربات بازی تلگرامی راه اندازی و انتشار یافت که در کمتر از یک هفته به بیش از 4.1 میلیون کاربر بازی کننده…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
movahed1980 · 1 year
Text
لو لم يكن الانتحار خطيئة لكان الكثير منا قد تخلوا عن الحياة. هذه ليست الحياة التي نعيشها نحن فقط أحياء جافيد نوشيرفاني law lam yakun alaintihar khatiyatan lakan alkathir minaa qad takhalawa ean alhayaati. hadhih laysat alhayaat alati naeishuha nahn faqat 'ahya' jafid nushirfani
1 note · View note
peyvandelha · 9 months
Text
صیغه موقت ماهانه خانم 540 تهران
صیغه موقت ماهانه خانم 540 تهران ازدواج موقت ماهانه خانم 540 تهران ⏺ سن: 29⏺ قد : 169⏺ وزن: 66⏺ پوشش : آزاد⏺ وضعیت تأهل : مطلقه⏺ مهریه : 5،500،000 تومان ✅⏺ مکان ملاقات : خانم دارند ✅⏺ تعداد ملاقات در ماه : توافقی ✅ #صیغه #ازدواج #مطلقه #بیوه #مهریه #ماهیانه #دوستیابی #همسریابی #پیونددلها #پیوند_دلها #پیوند حق معرفی تمامی موارد 200 هزار تومان میباشد که قبل معرفی اخذ میگردد 👇👇 مشاوره و هماهنگی…
Tumblr media
View On WordPress
1 note · View note
humansofnewyork · 1 year
Photo
Tumblr media
(3/54) “It’s been forty-three years since I’ve seen my home. All I have left is a jar of soil. It’s good soil. Nahavand is a city of gardens. A guidebook once called it ‘a piece of heaven, fallen to earth.’ The peaks are so high that they’re capped with snow. A spring gushes from the mountain, and flows into a river. It spreads through the valley like veins. We lived in the deepest part of the valley, the most fertile part. Our father owned thousands of acres of farmland. When we were children he gave us each a small plot of land to plant a garden. None of the other children had the discipline. They’d rather play games. But I planted my seeds in careful rows. I hauled water from a nearby well. I pulled every weed the moment it appeared. As the poets say: ‘If you cannot tend a garden, you cannot tend a country.’ My garden was the best; it was plain for all to see. The discipline came from my mother. She was very devout. She prayed five times a day. Never spoke a bad word, never told a lie. My father was a Muslim too, but he drank liquor and played cards. He’d wash his mouth with water before he prayed. The Koran was in his library. But so were the books of The Persian Mystics: the poets who spent one thousand years softening Islam, painting it with colors, making it Iranian. Back then it was a big deal to own even a single book, but my father had a deal with a local bookseller. Whenever a new book arrived in our province, it came straight to our house. I’ll never forget the morning I heard the knock on the door. It was the bookseller, and in his hands was a brand-new copy of Shahnameh. The Book of Kings. It’s one of the longest poems ever written: 50,000 verses. The entire story of our people. And it’s all the work of a single man: Abolqasem Ferdowsi. Shahnameh is a book of battles. It’s a book of kings and queens and dragons and demons. It’s a book of champions called to save Iran from the armies of darkness. Many of the stories I knew by heart. Everyone in Iran knew a few. But I’d never seen them all in one place before, and in a beautiful, leather-bound edition. The book never made it to my father’s library. I brought it straight to my room.” 
چهل‌وسه سال از هنگامی که از میهنم دور افتاده‌ام می‌گذرد. آنچه برای من باقی‌ مانده، شیشه‌ای‌ست پر از خاک. خاک خوبی‌ست. خاک نهاوند، خاک ایران. نهاوند شهر باغ‌هاست. زمانی کتاب ایران‌گردی را خواندم که آن را "تکه‌ای از بهشت بر زمین افتاده" نامیده بود. بر قله‌های بلندش برف همیشگی پیداست. چشمه‌ای که از دل کوه می‌جوشد، رودی می‌شود. چون رگ‌های تن در سراسر دره ‌پخش می‌شود. ما در ژرف‌ترین بخش دره زندگی می‌کردیم. حاصل‌خیزترین بخش آن. پدرم از زمین‌داران بود. او در کودکی من، به هر یک از فرزندانش پاره زمینی در باغ خانه داد تا باغچه‌ای درست کنیم. بچه‌های دیگر چندان علاقه‌ای به این کار نداشتند. آنها بازی را بیشتر دوست داشتند. ولی من دانه‌هایم را به هنگام با دقت می‌کاشتم. آب را از حوض یا چاه نزدیک می‌آوردم. گیاهان هرزه را بی‌درنگ وجین می‌کردم. همانگونه که می‌گویند: «اگر نتوانید از باغچه‌تان نگهداری کنید، از میهن‌تان نیز نمی‌توانید.» باغچه‌ی من بهترین بود؛ زیبایی‌اش بر همگان آشکار. این نظم را از مادرم آموخته بودم. مادرم بسیار پرهیزکار بود. روزی چند بار نماز می‌خواند، هرگز واژه‌ی بدی بر زبان نمی‌راند، هیچگاه دروغ نمی‌گفت. پدرم نیز مسلمان بود، ولی در جوانی گاهی نوشابه‌ی الکلی هم می‌نوشید و ورق‌بازی هم می‌کرد. پیش از نماز دهانش را آب می‌کشید. در کتابخانه‌اش قرآن و کتاب‌هایی از عارفان ایرانی داشت. شاعرانی که در درازای هزار سال اسلام را نرم و ملایم کرده بودند، به آن رنگ و بو بخشیده بودند، ایرانی کرده بودند. در آن زمان که داشتن کتاب کار آسان و عادی نبود، پدرم با کتاب‌فروش محلی قراردادی داشت. او هر بار کتاب جدیدی به دستش می‌رسید، باید یکراست نسخه‌ای به خانه‌ی ما بفرستد. هیچ‌گاه آن بامدادی را که صدای کوبیدن در را شنیدم، فراموش نخواهم کرد. کتاب‌فروش آمده بود و در دستانش کتاب شاهنامه‌ی جدیدی بود. نامه‌ی شاهان. یکی از بلندترین شعرهایی که تا کنون سروده شده است، بیش از پنجاه‌ هزار بیت شعر. همه‌ی داستان‌های مردمان‌مان. همه‌ی ایران در شعری یگانه. و همه‌شان سروده‌ی یک شاعر: ابوالقاسم فردوسی. شاهنامه کتاب نبردهاست. کتاب شاهان و شهبانوان، اژدهایان و اهریمن‌هاست. کتاب پهلوانانی‌ست که ایران را در برابر نیروهای اهریمنی پاس می‌دارند. بیشتر داستان‌ها را از بر بودم. هر ایرانی داستانی از شاهنامه می‌‌دانست. ولی من هیچگاه همه‌ی داستان‌های شاهنامه را یکجا در جلدی چرمی و زیبا ندیده بودم. آن کتاب هرگز به کتابخانه‌ی پدرم راه نیافت. آن را یکراست به اتاقم بردم
908 notes · View notes
sayron · 4 months
Text
Tumblr media
نسترن، سلدا و سلما (۱)
«براساس یک داستان واقعی!»
اسم من امیره، یه پسر با قد ۱۸۰ و وزن ۸۶ کیلو. من دانشجوی ارشد هستم ولی چند سالیه توی محله خودمون تو تهران، مغازه فروش و تعمیر تلفن همراه دارم. بازار کار که تعریفی نداره و روز بروز داره اوضاع اقتصادی مردم خراب تر میشه. بخاطر همین چند سالیه که فروش لوازم جانبی هم انجام میدم. حدود ۲ سال پیش از طریق یکی از رفقا یه ارتباطی با یه بنده خدایی توی قشم گرفتم که میتونست جنس های خوبی از دوبی برام بیاره. ته لنجی البته! از قاب و محافظ صفحه گرفته تا هندزفری و ایر پاد و غیره. خلاصه سود خوبی میتونست داشته باشه. بعد از چند ماه مشورت و همفکری با این و اون با این رفیقم که اسمش میلاده تصمیم گرفتیم یه سفر تفریحی و کاری بریم قشم و کیش!
زمستون بود اما جنوب، اون موقع سال هوا عالیه! خلاصه اینکه ما هتل رو رزرو کردیم چند ماه قبلش. اما از بد روزگار یهو دم سفر ما، زد و مامان میلاد تصادف کرد تو خیابون و فوت کرد. خلاصه گاومون زایید. من اولش گفتم سفر رو کنسل کنیم. ولی میلاد تو مجلس سوم مامانش سر یه اتفاق ساده و الکی با من دعوا کرد و منم غد و یه دنده باهاش قهر کردم. بخاطر همین خودم تنهایی زدم به سفر و با یارو هم که انگار دادن جنس توی کیش براش راحت تر بود وعده کردم و راه افتادم. بخاطر همین دیگه قشم نرفتم و مستقیم و هوایی رفتم کیش و رزرو اتاق رو هم برای خودم دو برابر کردم یعنی ۱۰ روز. خلاصه رسیدم کیش و با تاکسی رفتم هتل. اتاق رو گرفتم و با ساک هام رفتم سمت آسانسور. وقتی رسید در باز شد و چند نفری اومدن بیرون. ولی من غافل از اینکه آسانسور داره میره پارکینگ دو، سوار شدم. آسانسور رفت پایین و ملت پیاده شدن. منم چون توی گوشیم داشتم پیام هامو چک میکردم، گیج! چون لابی داشت توی اون طبقه هم و فک کردم رسید طبقه ۱۷. پیاده شدم. تا فهمیدم اشتباه اومدم در آسانسور بسته شد. برگشت همکف. دکمه رو زدم و منتظر شدم. آسانسور اومد پایین و در باز شد و من: 😳
یه خانوم و دو تا دختر تو آسانسور بودن و 🤯 اوووووووف چه قد و هیکل هایی!!! 😨😰😱
Tumblr media
مامانه که حدودا ۴۲-۳ ساله میزد با ۱۹۷ سانت قد و یه لباس نخی سفید دکولته که خلیجی بود و بدنی که از یه مرد بدنساز هم بیشتر عضله روش نشسته بود؛ از بالای عینک آقتابیش بهم نگاه میکرد و آدامس میجوید. کوله هاش انقدر بزرگ و عضلانی و ورزیده بود که گردن کلفتش رو در بر گرفته بود و شیب تندی داشت. سر شونه های گردش بزرگ بود فیبر عضله اش توی سایه روشن نور آسانسور دیده میشد. بازو های قطوری که از رونهای من کلفت تر بود و انقدر کات بود که عضلات سه سر پشت و دو سر جلو بازو با رگ های روشون از هم جدا شده بود و ساعد ضخیمی که فقط رگ و عضله بود و لا غیر. مچش از ترافیک رگ هاش معلوم بود خیلی قدرتمنده و پنجه هاش با ناخونهای کاشت مشکی رنگ به شدت سکسی و خفن بود. لباس بلند خلیجیش به قدری نازک بود که نوک سفت سینه های عضلانیش و شورت لامبادای سفیدی که پوشیده بود هم از زیر لباس دیده میشد. بخاطر همین حجم سیکس پکش و عضلات چهارسر رون هاش کاملا واضح بود. به جرات هر کدوم از رونهاش دوبرابر دور کمر من بود. من با ۱۸۰ سانت قد تا زیر پستونهای حجیم و قدرتمندش بودم. این تنها لباسی بود که تنش بود. نه روسری و نه کتی که عضلات بالا تنه برهنه اش رو بپوشونه. تخته سینه عضلانیش هم جوری باد کرده بود که وسطشون شکاف خورده بود.
اما دختراش...
Tumblr media
یکیشون که حدودا ۲۲-۳ ساله میزد هم قد خانومه بود، انگار دخترش بود چون خیلی شبیه مامانش بود ولی خیلی خوشگل تر. یه دختر که نه یه فرشته ی عضلانی با چهره ی الهه های خیالی! موهای بلند قهوه ای روشنی داشت که روی سینه هاش ریخته بود و تا رونهاش بلندی داشت. اما لباسی که تنش بود عجیب و غریب بود. اون دختر فقط یه بادی سفید آستین دار تنش بود. فقط یه بادی!!! 🤯 و کص کلوچه ای و گوشتی و عضلانیش از لابلای موهاش باد کرده بود و خودنمایی میکرد. یه چکمه گلودار چرمی پاشنه دار سفید هم پاش بود که تا زیر زانو هاش بلندی داشت. بادی داشت زیر فشار عضلات ورزیده بالا تنه اش منفجر میشد و گردی سرشونه ها و بازوان و ساعدهای ورزیده اش کاملا هویدا بود. لباسش یقه بازی داشت و کوله های عضلانیش که به مامانش رفته بود، کاملا لخت و برهنه زده بود بیرون. تا منو دید پوزخندی زد و گفت:« آقا پسر!... نمیخوای بیای تو؟... الان در بسته میشه ها...»
اینو که گفت، اون یکی دختر هم که قد خیلی بلندتری داشت و سرش توی آیفونش بود، متوجه ی من شد...
Tumblr media
قد بیش از ۲ متری این دختر که خیلی جوون تر از اون یکی بود، ازش یه غول ساخته بود که مثل مامانش آدامس میجوید. وقتی نگاهش بهم افتاد بدنم لرزید. چون ابروهاش رفت و بالا و لبشو غنچه کرد و گفت:« جووووووووون... چه جوجوی نازی...» لرزش بدنم رو فهمید چون نیشخند شیطنت آمیزی روی لبهای قشنگش نقش بست 😈. موهای طلاییش رو دم اسبی بسته بود. یه لگ آبی پوشیده بود که پایین تنه سکسیش رو سکسی تر میکرد.اما بخاطر قد بلندش لگ براش کوتاه بود و ۲۰-۳۰ سانتی از ساق پاهاش لخت بود. یه صندل مشکی پاشنه بلند هم بدون جوراب پاش کرده بود. بالا تنه عضلانیش رو یه نیم تنه ورزشی پوشونده بود. بدنش به اندازه خواهر و مادرش عضلانی نبود ولی انقدری عضله داشت که من از هیبتش خودمو خیس کنم. به جرات صورت ��ن در برابر نافش بود که یه پیرسینگ توش میدرخشید. جوری که برای لیسیدن کصش و زیر نافش نیاز به خم شدن نداشتم.
با ترس و لرز رفتم توی آسانسور، دختر کوچیکتره گفت:« کلاس چندمی آقا کوچولو؟...» من به زمین چشم دوخته بودم. آبجیش خندید و گفت:« شاید اصلا هنوز مدرسه نرفته...» و هر سه زدن زیر خنده. دهنم از ترس خشک شده بود و قلبم داشت توی دهنم میزد. یهو مامانشون دستی به سرم کشید و گفت:« طفلکی... باید شیر بخوری تا بزرگ بشی... 😏» دوباره بلند بلند بهم میخندیدن. نگاه من به صفحه کلید طبقات بود که لامصب خیلی کند طبقه ها رو بالا میرفت. آبجی بزرگتره اومد جلو و گفت:« چرا جواب نمیدی موش موشی؟... نکنه آقا گرگه زبونتو خورده... یا شایدم هنوز زبون باز نکردی؟... 😅🤣» من داشتم از خجالت آب میشدم. اومد جلو و مقابلم وایساد. دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرم رو به سمت بالا بلند کرد. قشنگ زیر پستوناش بودم. موهاشو زد کنار. از زیر پستوناش تا خود کصش آجر چین عضله بود. ایت پک شایدم تن پک! 🤯 از ویوی مافوق پستونای عضلانیش با لبخند تحقیرآمیزی بهم نگاه میکرد و گفت:« میخوای خودم بهت شیر بدم تا بزرگ بشی؟...» یهو مامانش گفت:« ولش کنید... رسیدیم... » طبقه ۲۴ رستوران بام. موقع ناهار بود. اونا با لبخند های تحقیر کنندشون به من از آسانسور پیاده شدن. دختری که از همه بلند تر بود لحظه آخر اومد سمتم. منو به دیوار اتاقک آسانسور فشار داد و آهی کشید. چون دماغ و چونه ام به کص داغش مالیده شد. دستشو گذاشت پشت سرم و صورتمو فشار داد به کصش و گفت:« ببوسش جوجو... زود باش...» من که داشتم تو فشار دستش صورتم له میشد، با ترس چندتا بوسه از روی لگ به کصش کردن و اون خنده ی شیطونی کرد و گفت:« آفرین کوچولوی کردنی ناز...» و رفت و به مامان و خواهرش که منتظرش ایستاده بودن ملحق شد. پشم گارسون ها هم از دیدن اونا فر خورده بود.
خلاصه من تا چند دقیقه توی شوک بودم... موقع ناهار بود ولی من اشتها نداشتم. دکمه طبقه ۱۷ رو زدم و رفتم توی اتاق. تا نزدیک غروب بدون اینکه چمدون هامو باز کنم و لباسم رو در بیارم روی تخت افتاده بودم و به اون چیزی که دیدم و اتفاقی که برام افتاد فکر میکردم.
من تا اونروز فکر میکردم قد بلند محسوب میشم. اما در برابر اون سه تا ماده شیر عضلانی شبیه فنچ بودم...
😰😰😰
ادامه دارد
20 notes · View notes
ravanpanah · 1 year
Text
چگونه با جوانی که توهین می‌کند برخورد کنیم؟
چگونه با جوانی که توهین می‌کند برخورد کنیم؟  خیلی از والدین در زمان مراجعه به مشاورین ما در مرکز مشاوره روانشناسی روان پناه در رابطه با اینکه چگونه با جوانی که توهین می‌کند برخورد کنیم؟ سوال می پرسند. اگر شما هم به دنبال راه حلی در رابطه با اینکه چگونه با جوان خود رفتار کنیم؟ هستید تا انتهای این متن با ما همراه شوید.
0 notes
heliaclinic · 9 months
Video
youtube
موهای پرپشت و فوق تراکم را با کاشت مو به دست آورید
0 notes
goldenhashmining · 1 year
Text
کسب درآمد دلاری در ایران | درآمد واقعی بدون سرمایه اولیه
کسب درآمد دلاری در ایران | درآمد واقعی بدون سرمایه اولیه تعداد زیادی از افراد در ایران و حتی جهان به دنبال راههای کسب درآمد واقعی بدون سرمایه اولیه هستند و دلایل مختلفی میتوان عامل این موضوع باشد. در ایران به دلایل شرایط اقتصادی خاص این موضوع واجب به نظر میرسد و در کشورهای دیگر نیز به دلایل مالیاتی و نظارتهای خاص بردرآمد افراد، اکثر افراد تمایل به داشتن درآمد اضافی بدون سرمایه اولیه دارند. در این…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
arizuxu · 7 months
Text
یه لحظه با داداشم اومدیم رزیدنت ایول 7 بازی کنیم، کسکش ا‌نقدر استرس داد و ترسید که یک ربع اول از بازی اومد بیرون
من فقط پنج دقیقا دسته رو گرفته بودم داشتم مثل سگ می ترسیدم چون داداش کسکشم همش میترسید
عوضی با استرساش به آدم استرس میده
همش می گفت اه چندسه اه چندشه اه چندشه از اون طرف دختر خالم داشت سکته می کرد
پسر خفه شو دیگه نفهمیدیم بازی چی شد😭
15 notes · View notes
luminalunii97 · 2 years
Note
In the recent poisoning incident in the dormitory for karaj's technical and vocational university, one of the students, Sarina Mahmoudsalehi got arrested after her voice got recognized in news and media when she was sharing videos about the incident and they're forcing her to confess to being involved with all the poisonings in karaj.
She was in court today and her father said it'll help with the trial process if we share this information.
Please post this everywhere you can, they threatened to execute her.
در اتفاق مسمومیت خوابگاه کرج یکی از دانشجو ها به اسم ⁧سارینا محمودصالحی⁩ بعد از پخش شدن صداش تو رسانه های خبری بازداشت شد و گفتن باید اعتراف کنه تو مسمومیت های کرج دست داشته. امروز صبح دادگاه داشت و پدرش گفت حتما اطلاع رسانی کنیم. #سارینا_محمودصالحی #sarina_mahmoudsalehi
This is really important. In the last 3 months the poisoning of students have been happening in a concerning rate. Since last week more than 26 schools in 15 cities have been poisoned. Now the university dormitories are under attack too. The target of these attacks are majorly female students.
Now Sarina Mahmoudsalehi is arrested for reporting the incident and she's being framed for doing it. She's being framed for a case of serial poisoning.
Tumblr media Tumblr media Tumblr media
91 notes · View notes
urlocalzosha · 3 months
Text
امروزم بدک نگذشت.
ساعت چهار صبح خاله‌م با بچه هاش رسیدن اینجا.. من نمیدونم چطوری خسته نمیشن واقعا.
یه خاله دیگه م هم با همه بچه هاش اومد. (جز یه دخترخالم که کلاس داشت..) جالبه هیچکدوم نمیدونستن اون یکی قراره بیاد.
سر میز از نوه خالم پرسیدم اومدیم کجا، مامانش زیرلبی گفت بگه طالقان. چی گفت؟ اومدیم طالبان👍🏻
بخاری رو هم که دید گفت : این چی چیه؟
+ بخاریه.
- توش جیش میکنیم؟
+ نه.
- چرا.
بعد صبحونه رفتم در پشتی رو باز کردم، جلوش یه جوی خوب داره. بچه ها نشستن لبش و بازی کردن. بماند آب پاش پلاستیکی یکیشون افتاد و آب بردش کلی دویدیم پیداش کنیم که گریه ش رو تموم کنه.. خوشحال شد.
کلی سنگ پرت کردیم تو آب، گل گذاشتم روی موهاشون، بهشون خوش گذشت. خوشحالم.
(باید مشکلات خشممو با پرت کردن سنگ تو آب از بین ببرم)
نهارو همه کنار هم خوردیم. (کل سینی گوجه ها قبل پخت چپه شد رو زمین، برشون گردوندیم یه گوجه دیگم بعدش افتاد عالیه)
از نوه خالم پرسیدم به کی رای میدی؟ گفت : من به تو رای میدم. به (اشاره به دخترخاله هام) شما هم میدم به همه رای میدم.
کاش تو زندگیم همین شکلی ساده باشم.
بعدم همه یکم استراحت کردن و به اجبار یک دوست عزیز فرستادنمون جهت رای دادن. تو این گرمای سگ پز سگ میره بیرون آخه؟ از بینمون ۴ نفر رای دادن کلا. منم فقط کاغذشو انداختم تو صندوق، خودم رای ندادم.
حالا تو ماشین :
مادر : حالا تو به کی رای دادی؟
(پدرجان موقع رای دادن کاغذشو قایم کرد گفت نمیخوام رای منو ببینین)
پدر : دزد بزرگ.
به این ترتیب وقتی مادرجان منظورشو فهمید دعوا شد.
برگشتیم خونه یکم می��ه خوردیم و استراحت از اونجایی که همه خسته راه بودن..
به باغ مادربزرگم هم سر زدیم و چندتا آلبالو چیدیم، یه گل جدید دیدم. خیلی جزئیات داشت و انگار وسط برگای ریزش یه مرکز کاج شکل کوچیک داشت . اکثر فامیل برگشتن خونه هاشون و امیدوارم سالم رسیده باشن چون چند دقیقه پیش چنان رعد و برقی شد که کرک و پرام ریخت..
رفتیم لب یه رودخونه که پشت باغ بود، خیلی پر آب بود و یه خانواده نزدیکش نشسته بودن. سنگ پرت کردم تو آب که البته تو کفشام کلی آب رفت..
وقتی بقیه رفتن ما هم با یه خاله و داییم رفتیم سه تا روستا رو دیدیم، مرجان، نساء اولیا و جوستان.
برگشتیم خونه. دوباره در پشتی رو باز کردم یکم نشستم تو لب آب پاهام خنک شد کلی هم آرامش گرفتم.
واکنش صادقانه یه بنده خدایی که ته جوی وایساده درحال خوردن آب :
اون بنده خدا تا ابد :
یکم از آسمون آبی فیض بردیم و برگشتیم تو.
امروز صفحه جدیدی از بولت ژورنالم درست نکردم.. فردا هم برمیگردیم تهران.
بدرود.
Tumblr media
جوجه رو نگاه آخه، پسرخالمه :>>
5 notes · View notes