Tumgik
#کلیپ ترسناک
gooloosh-tv · 3 years
Video
‏‎دوربین مخفیه یا ژانر وحشت ؟ 😂😂 ┄┄❅✾❅┄┄ اگر از اکسپلورر تشریف آوردین لطفا فالو یادتون نره اح مرسی😁 @gooloosh_tv @gooloosh_tv #طنز #خنده_دار #شوخی #خندوانه #دوربین_مخفی #ترسناک #خنده #کلیپ #جدید #ایران #تهران #تبریز #عشق#مشهد #مذهبی #انتخابات #سیاسی #ماشین #ترکیه #جنجالی #تلخند #موسیقی #هنر #مدل #خفن ‎‏ (در ‏‎ایران‎‏) https://www.instagram.com/p/COSk3GxFLos/?igshid=16flg3dmr6uax
0 notes
nima7karimi · 3 years
Photo
Tumblr media
t ? ⭕"اسلاید بعد کلیپ"⛔خواهشا افراد کمتر از پانزده سال و کسانی ک مشکل قلبی دارند به هیچ وجه تماشا نکنند. گروهی متشکل از شیمی‌دانان و پزشکان آمریکایی با انجام بررسی‌ها و تحقیقات گسترده بر روی افراد در حال مرگ و یا بازگشته از مرگ نشان دادند که مغز واکنشی از خود نشان می‌دهد که هنگام تماشای فیلم بسیار ترسناک دارد. براساس بررسی‌های این گروه علمی، ترس عامل اصلی این موضوع است. به این دلیل که زمان احساس خطر ناخودآگاه ترس به فرد حاکم می‌شود و در این موقع بخشی از مغز به نام تالاموس به استرس و فشار روحی بسیار حساس است. درنتیجه در این شرایط با انتشار برخی هورمون‌ها و مواد شیمیایی واکنش نشان می‌دهد. گفته می‌شود که یک دقیقه قبل از مرگ فرد احساس ترس همراه با پرواز یا برخورد را احساس می‌کند و در این شرایط هیپوتالاموس باعث انتشار آدرنالین در بدن می‌شود برای آنکه بدن را برای واکنش صحیح آماده کند. این مطالعات و بررسی‌ها نشان می‌دهد در اکثر موارد افراد در لحظه مرگ تلاش و سعی دارند درست مثل تماشای فیلم ترسناک فریاد بزنند. اما صدایی به گوششان نمی‌رسد؛ در واقع به گوش هیچ فردی نمی‌رسد، زیرا در این لحظه تنفس قطع شده و مغز از کار می‌افتد. با پرونده ی امروز مجله ی #فراتر_از_حقیقت همراه باشید. ⛔خواهشا افراد کمتر از پانزده سال و کسانی ک مشکل قلبی دارند به هیچ وجه تماشا نکنند. Beyond Fact🔱 ✳️ #فکت #علم #تحقیق #مرگ #مرده #ترس #ترسناک #قبر #قبرستان #روح #جن #مردن #لحظه_مرگ #احتضار ر #خدا #قیامت #برزخ #برزخیها #مرگ_عزیزان #بهشت_زهرا #قبرگبری #قبور #fact #death #j #f #t #الموت #للبيع (at Tehran, Iran) https://www.instagram.com/p/CaJh8rmIv52/?utm_medium=tumblr
0 notes
charpa-ir · 5 years
Photo
Tumblr media
کانگال سگ ترکی، ترسناک یا زیبا؟ کانگالها سگ های گله ترکیه میباشند با رگ و ریشه های سگ سراب ایران و پژدر کردستان . . . ‌ #چارپا #charpa_ir #charpa #سگ #سرابی #توله #سگها #اسب #کلیپ #پرورش_سگ #پت #سگ_نجس_نیست_نجس_افکار_کسانی_هست_که_بی_آزار_ترین_مخلوق_خدا_را_نجس_میدانند #هاسکی #ژرمن #دوبرمن #سرابی #پتشاپ #اموزش_سگ #ژرمنشپرد #تربیت_سگ #توله #قدرجونی #لاکچری #پژدر #مربی_سگ #پیتبول #توله_سگ #کانگال #سگ_کار #سگ_آپارتمانی https://www.instagram.com/p/B3NFenPBgmJ/?igshid=8gey7kccaynj
0 notes
khoonevadeh · 5 years
Photo
Tumblr media
«عذرا» لطفا برگرد!؛ مصاحبه با یکی از بهترین‌های توئیترhttps://khoonevadeh.ir/?p=43794
روزنامه شهروند - به‌ناز مقدسی: شاید توییت‌بازهایی که نقد سیاسی می‌نویسند، فالوورهایشان سر به‌ میلیون بزند، اما در همین فضای آشفته و پر از من��قدهای ریزودرشت سیاسی، پیدا شدن پیجی که نقد و ادبیاتش محوریت اجتماعی دارد، خیلی باارزش است.
اکانت @santiaaagoooo توییتر، با ٧٢‌هزار فالوور که به خاطر دیالوگ‌هایش خطاب به شخصیتی به نام «عذرا» مشهور شده و جوک‌هایش در تلگرام و شبکه‌های مجازی می‌چرخد، یکی از همین پیج‌های نقد اجتماعی با زبان طنز است. صاحب اصلی این اکانت که نامش در این مصاحبه محفوظ می‌ماند، یکی از فعال‌ترین کاربران شبکه‌های اجتماعی مثل فیس‌بوک و توییتر است و اساسا آدمی است خلاق.
او همانقدر که در این مصاحبه به شایعاتی که برای فضای مجازی ساخته، اعتراف می‌کند، به همان اندازه هم برای کارهایش خط قرمز دارد، بنابراین اگر تا به حال با مضامینی مثل « عذرا برگرد» یا «عکس پپسی روی ماه» برخورد داشته‌اید، این مصاحبه را بخوانید تا با خالق آنها بیشتر آشنا شوید.
قبل از این‌که گفت‌وگو را شروع کنیم، بگو چرا این‌قدر از مصاحبه می‌ترسی؟ در توییترت هم نوشتی: «یک روزنامه برای مصاحبه دعوتم کرده، اما اگر برنگشتم بدونید برام تله گذاشته بودن. البته برای اطمینان از همین الان اعتصاب غذامو شروع کردم!»
حس عجیبی دارم مثل وقتی که آدم می‌رود آمپول بزند‍! چون معمولا کسی تحویلم نمی‌گیرد! (می‌خندد)
درست است که توییتر فیلتر است، اما توییتربازها که مجرم نیستند! فکر کردی دعوتت کردیم که دستگیرت کنیم؟
شما که نه، ولی آنها ممکن است بیایند از شما تحویلم بگیرند! البته من که کاری نکردم!
ادبیات نوشتنت در توییتر خیلی خوب است و کلا ذهن آماده و حاضرجوابی داری. چقدر درس خواندی؟
اتفاقا من‌ سال اول دبیرستان ترک تحصیل کردم و رفتم در کارخانه‌ای کار کردم. بعد از دو ‌سال دوباره رفتم مدرسه و دبیرستان کامپیوتر خواندم. بعد دیپلم هم در دانشگاه پیام‌نور مترجمی زبان خواندم، ولی چون همزمان سرکار می‌رفتم، نمی‌توانستم به درس خواندن ادامه دهم و فکر کردم بروم دنبال پول. البته سرآخر نه به پول رسیدم، نه درس و تحصیل!
مطالعه‌ات چقدر است؟
در اینترنت زیاد می‌چرخم و درباره مسائل مختلف مطالعه می‌کنم. اهل خواندن کتاب‌های رمان و تاریخی هم هستم. بعضی وقت‌ها در مورد تاریخ مغولستان در ٣٠٠‌سال پیش می‌خوانم و گاهی هم رمان‌های خارجی، چون احساس می‌کنم اگر ندانم چیزی هم نمی‌توانم تولید کنم.
گفتی از دوران دبیرستان کار می‌کردی و چون به دنبال پول رفتی، درست را ادامه ندادی. چه شغل‌هایی را امتحان کردی؟
از کار کردن در یک شرکت تبلیغاتی تا بازاریابی و راننده آژانس و اسنپ ، نصب دستگاه‌های اینترنت و شبکه واینکه خلاصه زیاد شغل عوض کردم و حتی تجربه دستفروشی لوازم دکوری را هم دارم.
در توییترت از زبان یک راننده اسنپ دیالوگ می‌نویسی. شغل الانت چیست؟
هنوز هم اگر سفارش طراحی سایت یا مجله و کارت ویزیت داشته باشم، انجام می‌دهم و گاهی هم با خودرویم کار می‌کنم و راننده اسنپ هستم.
نویسنده کتاب «جزء از کل» یکی از کسانی بود که قبل از نوشتن مشاغل زیادی داشته و عده‌ای معتقدند تجربیاتی که او از انجام کارهای مختلف و با آدم‌های متفاوت به دست آورد باعث شد یکی از بهترین رمان‌های فلسفی معاصر را بنویسد. فکر می‌کنی تجربه کاری تو، به ذهن و نگاهت برای تحلیل دنیای اطراف کمک کرده؟
من آدم درون‌گرایی هستم و خیلی هم اهل معاشرت نیستم، اما برعکس، شغل‌هایی که تا به حال داشتم، همگی در ارتباط مستقیم با مردم بوده است. مثلا وقتی کار اینترنت انجام می‌دادم، باید به خانه مردم می‌رفتم و همین موضوع باعث شد جو زندگی‌های متفاوت با هم را از نزدیک ببینم. یا حتی در کارهای تبلیغاتی زنگ می‌زدم به سالن‌های زیبایی و آرایشگاه‌ها و باید سر در می‌آوردم که اکستینشن مو چیست! به‌هرحال اینها هم برای خودشان تجربه است
خط‌قرمزهای یک توییت‌باز
تا این قسمت از گفت‌وگو با خودت آشنا شدیم. از این بحث خارج شویم؛ وسط این همه دلمشغولی‌های کاری و مشاغل مختلف، چطور برای فضای مجازی و توییتر وقت پیدا کردی؟
آشنایی من با فضای مجازی از فیس‌بوک شروع شد. آن موقع با دختری آشنا بودم که از من اجازه گرفت تا برود و عضو فیس‌بوک شود! گفتم اشکالی ندارد، ولی به نظ��م فیس‌بوک برای آدم بیکارهاست. اما بعد از یک مدت من هم عضو شدم و وقتی به خودم آمدم، دیدم که من هم جزو همان‌هایی شدم که فکر می‌کردم بیکار هستند‍! بعد از یک مدت با پیجی آشنا شدم که جملات قشنگی می‌گذاشت. جمله‌هایش را در گوگل سرچ کردم و رسیدم به یک اکانت توییتر که درواقع متن‌ها از روی توییت‌های او کپی می‌شد. این موضوع من را به نوشتن علاقه‌مند کرد و حدودا‌ سال ٩١ که دوران فیس‌بوک هم درحال تمام‌شدن بود، عضو توییتر شدم.
و حسابی هم فالوور جذب کردی و پرکار شدی. از چه زمانی در توییتر دیده شدی؟
اوایل خیلی فعالیتم زیاد نبود، ولی یک بار یک توییتی نوشتم که یکی از اکانت‌های معروف توییتر آن را «ری توییت» (منتشر‌کردن یک توییت در صفحه دیگری) کرد. تقریبا از همان موقع بود که عده‌ای هم مرا فالو کردند و آهسته‌آهسته تعدادشان بالا رفت.
برای توییت نوشتن خط قرمزی هم داری؟ مثلا یک‌سری ملاحظات را رعایت کنی.
من بیشتر حرف‌هایم را به شکل خنده‌دار توییت می‌کنم، چون معتقدم آنهایی که خیلی جدی می‌نویسند، خودبه‌خود دل مخاطب‌شان را می‌زنند و کم‌کم حذف می‌شوند، بنابراین من تقریبا با همه مسائل شوخی می‌کنم، اما دو تا خط قرمز دارم، یکی این‌که هیچ‌وقت با چهره و قیافه و هیکل یک آدم شوخی نمی‌کنم. اعتقادات همه مردم جهان برای من خیلی مهم است و هرگز وارد حریم بحث یا نوشتن از آنها نمی‌شوم.
چقدر فالوور داری؟
حدود ٧٢ هزار تا.
الان در اینستاگرام فالوورهای زیر ١٠٠ هزار تا( ١٠٠k)شوخی است و اصطلاحا شاخ‌های اینستاگرام بالای ٥٠٠‌هزار تا چند‌میلیون فالوور دارند، ولی فکر می‌کنم ٧٢هزار فالوور برای شبکه اجتماعی مثل توییتر خیلی هم خوب باشد.
بله به هر حال!
تبلیغات هم می‌گیری؟
هرازگاهی پیشنهاد می‌شود.
نرخ تبلیغات توییتری چقدر است؟
معمولا آگهی‌دهنده‌ها نسبت به بازخورد مطالب یک اکانت مبلغی را پیشنهاد می‌دهند. از٤٠هزار تومان تا ٤٠٠ هزار تومان. البته زیاد پیش نمی‌آید، شاید در ‌سال نهایت ٥، ٦ بار که رقم زیادی نمی‌شود.
این رقم در مقایسه با نرخ تبلیغات اینستاگرام خیلی ناچیز است! خیلی از شاخ‌های اینستاگرام رقم‌های میلیونی برای تبلیغات روی صفحه یا استوری‌هایشان می‌گیرند.
بله، چون فضای توییتر و مخاطبانش با اینستاگرام فرق می‌کند. البته من راجع به پیشنهاداتی که به اکانت خودم شده، صحبت می‌کنم، شاید اکانت‌های دیگر توییتر رقم‌های بالاتر یا پایین‌تری بگیرند.
در اینستاگرام فعال هستی؟
نه، فقط یک پیج شخصی دارم.
اینستاگرام شبکه پرطرفداری است. چرا در آن فعالیت نمی‌کنی؟
به نظر من اینستاگرام خیلی محیط افتضاحی دارد! یک‌سری توییت هم در موردش نوشتم که «ما معمولا در توییتر خودمان را به دیوانگی می‌زنیم، اما در اینستاگرام درسته آدم‌های خوب هم هستند، اما یک عده زیادی مثل شاخ‌های اینستاگرام واقعا دیوانه هستند!»
چرا این برداشت را داری؟
چون اینستاگرام تصویرمحور است و خیلی‌ها برای دیده‌شدن دست به هر کاری می‌زنند! وقتی ویدیوی بعضی از شاخ‌های اینستاگرام را می‌بینم، تعجب می‌کنم که چه اتفاقی افتاده که یک عده رفتارهای‌شان شبیه دیوانه‌ها شده است! مثلا چند روز پیش یک کلیپ دیدم که طرف برگ را گاز می‌زد و خیلی جدی بع بع می‌کرد! یا یک عده فقط می‌رقصیدند!
ماهیت توییتر متن‌محور است و طبیعتا با اینستاگرام فرق می‌کند؛ اما به هر حال در توییتر هم یک عده با طنزهای سخیف یا خط قرمزدار سعی می‌کنند جو راه بیندازند و دیده شوند. این هم یک‌جور دیوانگی است؛ نیست؟
اکثریت کسانی که در توییتر طنز می‌نویسند یا به قولی مسخره‌بازی درمی‌آورند، ا‌دایشان است اما در واقعیت دیوانه نیستند؛ مثلا یک نفر عکس پروفایل توییترم را دیده بود و وقتی خودم را دید، گفت تو چرا قیافه‌ات خنده‌دار نیست! گفتم طرز فکرت مثل این است که انتظار داشته باشی کارگردان‌های فیلم ترسناک قیافه‌شان ترسناک باشد! به هر حال این نظر من است که در توییتر اغلب یک عده نقاب زده‌اند و دارند نقش دیوانه‌ها را بازی می‌کنند اما در اینستاگرام واقعا یک عده دیوانه‌اند!
به قول خودت معمولا شخصیت واقعی یا چهره خیلی از پیج‌های توییتر مشخص نیست. بچه‌معروف‌های توییتر را می‌شناسی یا ارتباطی با آنها داری؟
نه؛ ارتباط خاصی با کسی ندارم. یک عده هستند که باند تشکیل دادند و حامی یا منتقد سرسخت یکدیگرند و حتی با هم یک‌سری مراوده دارند؛ ولی من نه! ارتباط مستقیمی با بچه‌معروف‌های توییتر ندارم.
زبان نوشته‌هایت اکثرا طنز است و این نوع متن‌ها الان بیشتر از نوشته‌های جدی طرفدار دارند. تا به حال پیشنهاد همکاری یا نوشتن آیتم‌های طنز را برای جایی نداشتی؟
نه آنچنان؛ فقط یک‍بار به واسطه یکی از دوستانم به من پیشنهاد شد که برای برنامه دورهمی یک آیتم طنز بنویسم که البته اجرا نشد؛ ولی تجربه خوبی بود.
دوست داری یک روز نویسنده برنامه‌های طنز شوی؟
بله؛ ولی متاسفانه مشکلات مالی همیشه من را از زندگی و علاقه‌هایم عقب انداخته است اما خودتان می‌دانید که در جمع بچه‌های توییتر خیلی‌ها خوب می‌نویسند و ادبیات خوبی دارند؛ ای کاش صداوسیما اتاق فکری برای این بچه‌ها بگذارد و در زمینه نوشتن آموزش‌شان بدهد تا بتواند از پتانسیل‌هایی که دیده نمی‌شوند در برنامه‌هایش استفاده کند.
شایعه تبلیغ پپسی روی ماه کار من بود
شامگاه ١٦ خرداد ماه سال ٩١ خبری عجیب مردم را به پشت بام خانه‌های‌شان کشاند. خبر آمده بود که شرکت پپسی می‌خواهد عکس پپسی‌کولا را روی ماه بیندازد. این خبر را نخستین‌بار خبرگزاری ایسنا منتشر کرد تا آنجا که حتی پیش از فرا رسیدن این لحظه تاریخی با چند کارشناس تبلیغات هم درباره این پدیده تبلیغاتی مصاحبه کرد؛ اما واقعیت این بود که آن شب میلیون‌ها ایرانی با یک شایعه‌ای که مشخص نبود منبع اصلی آن کجاست حسابی سر کار رفتند. حالا اما بعد از ٦ سال در مصاحبه‌ای که با این توییترباز معروف داشتم، اعتراف کرد که این شایعه از اساس کار خودش بوده است!
چند وقت پیش در اکانت توییترت خیلی کوتاه اعتراف کردی که شایعه تبلیغ پپسی روی ماه کار تو بود.
آن زمان در یک شرکت تبلیغاتی کار می‌کردم و مدام ایده‌های مختلف برای تبلیغات در ذهنم می‌چرخید. یک روز به یک مطلبی برخوردم که گویا سال‌ها پیش شرکت پپسی قرار بوده که این کار را انجام دهد ولی ظاهرا یکی از موسسات وابسته به محیط زیست اجازه این کار را به آنها نداده بود. من این خبر را عید سال ٩١ خواندم و به ذهنم رسید که این را به عنوان یک شایعه برای دروغ سیزده بگویم! و یک زمان هم برایش مشخص کردم که مثلا فلان روز قرار است عکس پپسی روی ماه بیفتد. یک‌سری از پیج‌ها هم این مطلب من را کپی کرده بودند تا جایی که این شایعه جدی شد!
آن تاریخ که میلیون‌ها ایرانی به خاطر حرف تو رفتند روی پشت بام‌های‌شان و به ماه خیره شدند، خودت کجا بودی و چه حسی داشتی؟
اتفاقا آن شب چون قرار بود فردا صبح زود از خانه بیرون بروم، زودتر خوابیدم ولی فردا صبح متوجه شدم که خیلی از مردم روی پشت بام رفته بودند و پارک‌ها که ماه را نگاه کنند! بعد هم مردم رفته بودند در پیج پپسی و فحش می‌دادند یا شوخی می‌کردند بعد خودم یک حس عجیب خنده‌داری داشتم!
برای این حرفت و این‌که اساس این شایعه برای تو است، سندی داری؟
بله؛ پست فیس‌بوک من با تاریخش روی صفحه‌ام است که برای قبل از این ماجرا و آن شب است. یک تصویری هم که مخصوص این تبلیغات ساخته بودم به دیگران اثبات کرد که این شایعه ساخته دست من بوده است.
چرا همان موقع که همه دنبال این بودند که بفهمند این شایعه را چه کسی ساخته است، حرفی نزدی؟
راستش آن زمان جو و شرایط جوری بود که فکر می‌کردم خیلی فحش می‌خورم و بعد هم ترسیدم که فکر کنند شاید قصد خاصی داشتم از این کار! ولی الان فکر می‌کنم این شایعه بدی نبود و اصلا اولش شوخی بود. خیلی‌ها الان در فضای مجازی شایعه مرگ دیگران یا حادثه‌هایی مثل زلزله را می‌سازند که باعث آسیب رسیدن به مردم می‌شود ولی این شایعه‌ای که من ساختم، بیشتر جنبه طنز و شوخی داشت.
«عذرا» شخصیت ناشناس و پرطرفدار توییتر چه کسی است؟
در بخش آخر گفت‌و‌گو می‌رسیم به رونمایی از عذرا؛ عذرا کیست؟ یک شخصیت حقیقی است یا یک زمانی در زندگی‌ات بوده است؟
اوایل که وارد توییتر شدم، دوست داشتم خلاقیت متفاوتی در متن‌هایم داشته باشم تا اکانتم دیده شود. برای همین تصمیم گرفتم توییت‌هایم به شکل دیالوگ باشد. نخستین شخصیتی هم که در این فضا ساختم، داشت و دیدم که چند نفر متن را خوانده‌اند و خنده‌شان گرفته است. همین موضوع باعث شد دیالوگ‌هایم را با همان اسم ادامه دهم تا این‌که یک روز آقایی به من مسیج داد و گفت لطفا این اسم را عوض کن! برای همین نام را به عذرا تغییر دارم.
دلیلش چه بود که خواست اسم اکانتت را عوض کنی؟
گفت اسم خواهرش است و وقتی در کانال‌های تلگرام توییت‌ها منتشر می‌شود، دوستان خواهرش می‌خوانند و او از این موضوع ناراحت است. برای همین از من خواست اسمش را عوض کنم.
خب کسی که اسمش عذرا باشد هم ممکن است با متن طنزهایت ناراحت شود؟
الان خیلی دوست ندارم پروفایلم این اسم را داشته باشد؛ حتی خجالت می‌کشم به کسانی که مرا می‌شناسند، بگویم این اکانت من است! دوست دارم اسم اکانتم باکلاس باشد که اگر خواستم جایی بگویم، خجالت نکشم. برای همین چندبار سعی کردم حذفش کنم اما دیدم برای فالوورهایم جا افتاده و اعتراض می‌کنند که چرا عذرا را حذف کردی.؟! اما شاید عذرا را ه�� عوض کنم.
حالا چرا عذرا؟
قدیم‌ها یک همسایه داشتیم که اسمش عذرا بود و یک شوهر معتاد داشت که همیشه سر عذرا خانم داد می‌زد. مدام صدایش در خانه ما می‌پیچید که فریاد می‌زد: «عذرا کجایی ذلیل مرده؟» همان موقع هم که بچه بودیم با بچه‌محل‌ها این موضوع را سوژه می‌کردیم و می‌خندیدیم و بعد از این‌که تصمیم گرفتم اسم قبلی را حذف کنم، نام عذرا به ذهنم رسید و استفاده‌اش کردم.
خودت عذراخانم واقعی در زندگی‌ات داری؟
نه! ولی اگر این مصاحبه را می‌خواند و جایی هست، لطفا برگردد! (می‌خندد)
منبع : برترینها
0 notes
rahkarema-blog · 6 years
Photo
Tumblr media
ترسناک ترین استخر جهان ، استخر شیشه ای در آمریکا ، در طبقه 42 و ارتفاع 150 متری یک ساختمان ! جرات شو دارید توش شنا کنید؟😐 💎@rahkarema #سامانه_تبلیغاتی_راهکارما #درآمد #موفقیت #مشتری #بازاریابی #تبلیغات_رایگان #تبلیغات #تبلیغات_خلاق #تهران #ایران #عشق #پرسپولیس #تخفیف #کلیپ #آموزش https://www.instagram.com/p/Bscmusun1Tg/?utm_source=ig_tumblr_share&igshid=yg9cdgdtajyc
0 notes
jojeclip · 4 years
Video
کارش چطور بود؟ هیپنوتیزم شدین؟ 😂😂😂 . . #طنز #هیپنوتیزم #شوخی #شوخی_خرکی #ترسناک #کلیپ_فان #کلیپ #شوخی_خرکی https://www.instagram.com/p/CBWpb6El6W5/?igshid=15a4z9h31d1ca
0 notes
cinepersia · 5 years
Video
دوربین مخفی ترسناک #اسلندر_من آخر خنده 😂😂⁣ ⁣ #دوربین #کلیپ #خنده #طنز #دابسمش #فان #خندوانه #عنشدگان #عن #کرونا #جوک #دوربینمخفی #پرسپولیس #استنداپ #دوربین_مخفی #دوربینمخفیخارجی #ترسناک #وحشت #وحشتناک #باحال #شاد #شوخی #ویروس #كليپ #لبخند #خندهدارترین #اسکل #هیجان #ماوراالطبیعه⁣ ⁣ اگه از این کلیپ خوشتون اومد بایکش کنید و برامون کامنت بزارید 💛😉⁣ @CinePersia 🎬⁣⁣ @CinePersia 🎬⁣⁣ @CinePersia 🎬 ⁣ video credits to @jalals (at Tehran, Iran) https://www.instagram.com/p/B9RRepcnQzR/?igshid=24mlwnly1tz2
0 notes
charpa-ir · 5 years
Photo
Tumblr media
عجب دمی! زیبا یا ترسناک؟ . . سری عکس های جالب چارپای حیات وحش . . پلنگ برفی .. Snow leopard . . جزو بزرگترین گربه های وحشی کوهستان، منشاآنها آسیا جنوبی و مرکزی میباشد. در حال خطر انقراض در حال حاضر تعداد آنها نزدیک به ۱۰ هزار تخمین زده میشود . . . . . . سری عکس های جالب حیوانات . . . چارپا . . . . . #پرشین_کت #چارپا #charpa_ir #charpa #سگ #گربه #توله #سگها #اسب #کلیپ #پانسیون_سگ #پت #گربه_خانگی #هاسکی #ژرمن #پانسیون_گربه #پرشینکت #پتشاپ #پلنگ #گربه_زیبا #گربه_ملوس #توله #روتوایلر #گربه_ها #میمون #پامر #گربه_من #عکس #سوارکاری #گربه_گرافى https://www.instagram.com/p/Bz-sMdKBwxE/?igshid=ty1i099kw9nb
0 notes
moviking · 6 years
Video
کلیپی ترسناک ،ناراحت کننده و قدیمی😱😭✈️ ویدیو#عکس#تکنولوژی#مهندسی#خنده#ورزش#آرایش#آموزش#دابسمش#موبایل#اینترنت#خودرو#کلیپ#آموزشvideo#photo#technology#e#airplaneهواپیما#سقوط#fall ‏@movi_king ‏#movi_king https://www.instagram.com/p/BvT5GdfnINP/?utm_source=ig_tumblr_share&igshid=920kqsh3s2h5
0 notes
Photo
Tumblr media
پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل یازدهم/بخش اول) فصل یازدهم از نویز تا سیگنال ساخت بهترین شبکه‌ی ارتباطی اگر تشریف ببرید و روی نوک دکل‌های مخصوص تلفن همراه بایستید و چندده‌متر از این زمین صاف بالاتر بروید، به احتمال خیلی زیاد خواهید توانست که انحنای سیاره‌ی زمین را ببینید. از آن بالا می‌توانید به افق خیره شوید و شاهد این باشید که چطور در آن دوردست‌ها، همه‌چیز کم‌کم محو می‌شود. حداقل توی کلیپ‌های یوتیوبی که این‌چنین است؛ آخر خود من هیچ‌وقت تا به حال بالای یکی از این دکل‌های مخصوص تلفن همراه نرفته‌ام و قرار هم نیست به این زودی‌ها گذرم به آن بالابالاها بیفتد. در سال ۲۰۰۸ ادوین فولک[۱]، مدیر اداره‌ی ایمنی و بهداشت حرفه‌ای ایالات متحده‌ی آمریکا، اعلام کرد که شغل‌های برفراز دکل‌، «خطرناک‌ترین مشاغل آمریکا» هستند. آقای فولک نه از کار در معدن نام برد و نه از تعمیر بزرگراه یا آتشنشانی چیزی گفت. البته چندان دشوار نیست که بفهمیم چرا آقای فولک کار بر فراز دکل را خطرناک‌ترین کار دانسته است. حقیقتاً ترسناک و دلهره‌آور است که آدم از نردبانی باریک و فلزی شروع به بالارفتن کند تا خود را به اوج دکلی ۱۵۰ متری برساند. در این میان هم جعبه‌ابزاری سیزده کیلوگرمی از کمرش آویزان باشد و تنها مانع سقوط مرگبار او از آن ارتفاع مخوف، بندی باریک باشد که او را به نردبان وصل کرده. دقیقاً به همین دلیل است که ویدیوهایی از جوانان که به‌همراه دوربین گوپرو از دکل‌ها بالا می‌روند، در یوتیوب چنین پربیننده است و میلیون‌ها نفر مخاطب به خود جذب می‌کند. با تمام این اوصاف، صعود از دکل هرچقدر هم که ترسناک باشد، باز هم عده‌ای هستند که هر روز از دکل‌های مخابراتی زیادی بالا می‌روند تا ما بتوانیم از تلفن‌های همراه هوشمندمان استفاده کنیم و با این دستگاه‌ها، به اینترنت دسترسی داشته باشیم. آیفون هرچه که باشد، باز هم بدون دریافت سیگنال اصلاً و ابداً به کار نمی‌آید و هیچ به درد نمی‌خورد. امروزه ما به مدد شبکه‌های ارتباطی تلفن همراه تقریباً در هر لحظه از شبانه‌روز می‌توانیم با تلفن‌های خود با یکدیگر مرتبط باشیم، اما تنها هنگامی متوجه وجود این شبکه‌ها می‌شویم که یا سرعت‌شان افت کرده، یا اینکه بلایی بدتر بر سرشان نازل و به کلی قطع شده باشند. دسترسی به سیگنال شبکه‌های ارتباطی آن‌قدر فراگیر شده و در هر نقطه‌ای در دسترس ما قرار گرفته که وقتی پا به هر منطقه‌ی توسعه‌یافته و آبادی می‌گذاریم، انتظار داریم تحت پوشش شبکه باشد. درواقع همان‌ طور که انتظار داریم همه‌ی جاده‌ها آسفالته باشند و بشود تابلوهای مخصوص راهنمایی و رانندگی را در تمام خیابان‌ها و بزرگراه‌ها و معابر دید، انتظار داریم که شبکه‌های تلفن همراه نیز هر نقطه‌ای را پوشش دهند. این توقع روزبه‌روز افزایش می‌یابد و امروزه کاربران تلفن همراه نه‌تنها خواهان این هستند که در هر نقطه‌ای به سیگنال و شبکه دسترسی داشته باشند، بلکه می‌خواهند اینترنت همراه و صدالبته اینترنت بی‌سیم یا همان وای‌فای هم در اختیارشان قرار بگیرد. درواقع امروزه ما نزد خودمان مسلم می‌دانیم که هر خانه، فرودگاه، کافی‌شاپ یا محیط عمومی و پرترددی، باید به اینترنت متصل باشد و بشود در آن به‌سهولت به اینترنت وصل شد. با تمام این اوصاف و توقع فزاینده‌ی ما، اغلب بر این سرمایه‌گذاری‌های انسانی مخصوص این حوزه چشم می‌پوشیم و در نظر نمی‌گیریم که برای حفظ این اتصال و دسترسی به اینترنت، چه کسانی باید مشغول به کار شوند و تلاش کنند. در سال ۲۰۱۶ از جمعیت ۷ میلیارد و ۴۳۰ میلیون نفری جهان، ۷ میلیارد و ۴۰۰ میلیون کاربر تلفن همراه یا خدمات مخابراتی بوده‌اند. یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون نفر هم از این جمعیت به اینترنت ال‌تی‌ای دسترسی دارند. اینکه تمام این افراد می‌توانند به سهولت و بدون دردسر چندان با یکدیگر تماس برقرار کنند، خود دستاوردی است بسیار عظیم در حوزه‌های سیاسی، زیرساختی و فناوری. یک گوشه از این دستاورد عظیم را می‌توان در دکل‌های مرتفع مخابراتی دید که از هر گوشه‌ای سر بر آورده‌اند. تنها در ایالات متحده‌ی آمریکا حداقل ۱۵۰ هزار دکل مخابراتی فعال وجود دارد. البته این رقم ۱۵۰ هزار دکل، تخمینی است ارائه‌شده از جانب گروهی صنعتی. آمار دقیق این دکل‌ها را به‌دشواری می‌توان گرد آورد، چرا که نمی‌شود حساب تک‌تک آن‌ها را نگاه داشت و دقیقاً بر هر کدام از آن‌ها نظارت کرد. تعداد این دکل‌های مخابراتی در سطح جهانی سر به اعداد و ارقام میلیونی می‌زند. ریشه‌ی این شبکه‌ی گسترده‌ی امروزی به بیش از یک قرن پیش باز می‌گردد. در آن زمان بود که این تکنولوژی برای نخستین بار رخ نمود. دولت‌ها سرمایه‌ی اولیه‌ی آن را فراهم آوردند و شرکت‌های بزرگ، انحصاراً آن را در چنگ خود گرفتند. جان ایگر[۲] مورخی است که در زمینه‌ی تکنولوژی‌های بی‌سیم پژوهش می‌کند. به‌عقیده‌ی ایگر «در بیشتر سال‌های قرن بیستم»، شبکه‌های مخابراتی در سطح جهان «اغلب به‌وسیله‌ی یک شرکت مخابراتی اداره می‌شدند که یا ملی بود یا دولتی.» منظور او شرکت‌هایی نظیر شرکت تلفن بل. شرکت تلفن بل را رفیق شفیق و قدیمی‌مان، آقای الگزندر گرهم بل در دهه‌ی ۱۸۹۰ به راه انداخت و آن «ارزشمندترین اختراع» هم پشتوانه‌ی شرکت بود. به‌مدد همین ارزشمندترین اختراع شرکت تلفن بل بدل به بزرگ‌ترین شرکت در طول تاریخ ایالات متحده شد و تا زمان انحلال شرکت در سال ۱۹۸۴، در همین مقام ماند. ایگر می‌گوید که آنچه باعث شده تا امروزه روز برسیم به جایی که از آیفون استفاده کنیم، به‌مدد «گذار از دورانی بوده که طی آن، از جهان پیشین به جهان امروزی آمده‌ایم. جهانی که در آن چندین و چند شرکت خصوصی خدمات مخابراتی ارائه می‌دهند.» ژان‌لویی گسه[۳]، یکی از مدیران سابق شرکت اپل، زمانی گفته بود که آیفون «کمر اپراتورها را شکسته است.» گولیلمو مارکونی[۴]، از مخترعان ایتالیایی پیشگام در حوزه‌ی تکنولوژی‌های رادیویی، برخی از نخستین نمونه‌های فرستنده‌ی تلگرافی بی‌سیم را ساخت. البته حامی مالی او برای این اختراعات و ساخت چنین دستگاه‌هایی، نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا بود. مخارج این تکنولوژی در آن دوره چنان سرسام‌آور بود که تنها نهادی مانند امپراتوری بریتانیا از پس آن برمی‌آمد. با این اوصاف بریتانیا در حوزه‌ی ساخت تکنولوژی‌های بی‌سیم پیش‌قدم شد و اولین دولتی بود که مخارج هنگفت و سرسام‌آور آن را تقبل کرد. انگیزه‌ی اصلی دولت بریتانیا از تقبل چنین مخارجی، این بود که رزم‌ناوهای نیروی دریایی‌اش حتی هنگامی که در میان مه غلیظ اطراف این کشور فرو رفته‌اند، بتوانند ارتباط‌شان را با مقر اصلی فرماندهی حفظ کنند. در عالم واقع کمتر شرایطی پیش می‌آید که همه‌چیز دست‌به‌دست هم دهند و چنین شبکه‌ای ساخته شود. شبکه‌ای گران‌قیمت، بسیار پیچیده و بزرگ‌مقیاس، مبتنی بر زیرساخت‌های گسترده و توسعه‌یافته که مدیریت و نظارت بر آن دشواری‌های فراوان دارد. درواقع برای ساخت چنین شبکه‌ای، همواره باید پای دولتی حامی انجام کار در میان باشد. این دولت هم باید توجیه و دلایل قانع‌کننده‌ای داشته باشد که چرا دارد دست به چنین مخارجی می‌زند و این شبکه را برای چه می‌خواهد. برای مثال دولت ایالات متحده‌ی آمریکا این شبکه را برای ارتباط بین نیروهای پلیس می‌خواست. مبدعان شبکه‌ی مخابراتی بی‌سیم، می‌پنداشتند که این شبکه باید شبیه به سلول‌های زیستی موجودات زنده باشد و برای همین هم در انگلیسی به آن‌ها تلفن‌های سلولی می‌گویند. وقتی مسئولان آزمایشگاه‌های بل اعلام کردند که توانسته‌اند به تکنولوژی ساخت ترانزیستور و تلفن همراه دست یابند، دولت فدرال ایالات متحده‌ی آمریکا از اولین نهادها و سازمان‌هایی بود که به آن روی خوش نشان داد و به فکر استفاده از این تکنولوژی‌ها افتاد. سازندگان تکنولوژی تلفن همراه و مبدعان شبکه‌ی مخابراتی بی‌سیم، می‌پنداشتند که این شبکه باید شبیه به سلول‌های زیستی موجودات زنده باشد و برای همین هم در انگلیسی به آن‌ها تلفن‌های سلولی می‌گویند. اقبال دولت فدرال ایالات متحده به تکنولوژی تلفن همراه و مخابرات بی‌سیم، اصلی‌ترین دلیلی بود که برخی از نخستین نمونه‌های تلفن همراه در خودروهای پلیس سرتاسر آمریکا نصب شدند. وقتی مأموران به گشت‌زنی می‌پرداختند، با استفاده از همین تکنولوژی می‌توانستند دائماً با مقر اصلی فرماندهی خود در تماس باشند و به مرکز و پاسگاه‌های پلیس گزارش بفرستند. احتمالاً همین حالا هم می‌توانید سروشکل کلّی این دستگاه را در ذهن خودتان مجسم کنید. امروزه روز که تکنولوژی‌های دیجیتالی ارتباطی هم فراگیر شده‌اند، باز این دستگاه‌های قدیمی کارآیی دارند و از آن‌ها استفاده می‌شود. خود شما وقتی دارید به بی‌سیم و دستگاه گیرنده و فرستنده‌ی رادیویی آن فکر می‌کنید، در خیال‌تان آن را داخل چه نوع خودرویی تصور می‌کنید؟ غیر از این است که آن را در خودروی پلیس می‌بینید؟ در بیشتر سال‌های دهه‌ی ۱۹۵۰، استفاده از تکنولوژی‌های بی‌سیم تنها و تنها به مشتریان دولتی و مصارف حکومتی محدود ماند، تا اینکه سروکله‌ی مشتریان دیگری پیدا شد، یعنی تاجران ثروتمند. تلفن‌های همراه درجه‌یک، امروزه هم گران‌قیمت هستند، اما قیمت این تلفن‌های همراه امروزی اصلاً و ابداً با تلفن‌های همراه اولیه قابل قیاس نیست. نخستین تلفن‌های همراه و س��مانه‌های ارتباطی بی‌سیم به‌اندازه‌ی یک خانه قیمت داشتند. صدالبته که ثروتمندانی که از این تلفن‌های همراه می‌خریدند، نمی‌خواستند با آن به جنگ جرم و جنایت بروند و نظم و قانون را حاکم کنند. اغلب استفاده‌ای که این ثروتمندان از تلفن همراه خود می‌بردند، این بود که با آن با راننده‌ی شخصی‌شان تماس بگیرند و برنامه‌های‌شان را هماهنگ کنند، یا اینکه مشغول مکالمه‌های کاری و تجاری شوند. این تکنولوژی‌ها تا سال ۱۹۷۳ بسیار رشد کردند و شاهد پیشرفت‌های فراوان بودند، تا جایی که در همان سال، مارتین کوپر[۵]، مخترع و از مدیران موتورولا، نخستین نمونه‌ی تلفن همراه دستی و امروزی را به دست گرفت و با استفاده از این تلفن همراه پلاستیکی و بزرگ که هم‌اندازه‌ی توسترهای معمولی بود، نخستین تماس تلفنی را برقرار ساخت. به‌رغم برقراری این تماس تلفنی، تا اواسط دهه‌ی ۱۹۸۰، تنها نمونه‌های تلفن همراه که در بازار وجود داشت و مردم می‌توانستند تهیه کنند، چیزی نبود جز همان تلفن‌های همراهی که در خودروها سوار می‌شدند و پیش از آن هم رواج داشتند. در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰، شرکت موتورولا دایناتک را روانه‌ی بازار کرد. بعدها فرانک کانوا از همین تلفن‌های همراه دایناتک استفاده‌ها برد و با آن به آزمایش پرداخت و نهایتاً توانست نخستین تلفن همراه هوشمند را بسازد. این تلفن‌های همراه نخستین، اقلامی بودند بسیار گران‌قیمت و کمیاب که تنها به کار عده‌ای معدود و کم‌شمار می‌آمدند. این عده‌ی معدود و کم‌شمار هم مثل سابق شامل ثروتمندانی می‌شد که دوست داشتند از تکنولوژی‌های روز بازار و وسایل آینده‌نگرانه استفاده کنند. یعنی عملاً افرادی مثل مارتین شین[۶]، از شخصیت‌های بسیار پولدار فیلم سینمایی وال استریت[۷]. تا دهه‌ی ۱۹۹۰ تلفن‌های همراه هنوز جای خود را در میان کاربران پیدا نکرده بودند و بازار چندانی نداشتند. نخستین شبکه‌های مخابراتی که شکل گرفتند تا کاربران تلفن‌های همراه بتوانند از تلفن‌های خود استفاده کنند، در ید شرکت‌های مخابراتی بزرگی بودند که مانند سابق، ساختار مدیریتیِ ازبالابه‌پایین داشتند. شرکت‌هایی وسیع که مثل روزگار پیشین و زمان استفاده از تلفن‌های ثابت، خطوط گسترده‌ای در اختیار داشتند و با استفاده از همین خطوط گسترده، از زمان نخستین تلفن‌های ساخت آقای بل، کاربران را به یکدیگر متصل می‌کردند. اپراتورهای خدمات‌دهنده‌ی تلفن همراه کماکان بخشی حاشیه‌ای از بازار را در اختیار خود داشتند یا اینکه به‌کلی در اختیار دولت‌ها بودند. اما در این میان استثنایی هم وجود داشت. سامانه‌ی تلفن همراه نوردیک[۸] یا همان ان‌ام‌تی که بیشتر تمرکز خود را به مصرف‌کنندگان و کاربران معمولی معطوف کرده بود. [۱] Edwin Foulke [۲] Jon Agar [۳] Jean-Louise Gassee [۴] Guglielmo Marconi [۵] Martin Cooper [۶] Martin Sheen [۷] Wall Street [۸] Nordic Movile Telephony system Let's block ads! (Why?)
0 notes
superarchitctureblr · 6 years
Text
ماجراهای جالب عشق بازی عروس و داماد در شب زفاف +عکس و کلیپ
Tumblr media Tumblr media
عروس و دامادی که شب زفاف کارشان به بیمارستان کشید  برخی اوقات اتفاقات عجیبی در شب زفاف عروس و دامادها رخ می‌دهد که اخبار آن رسانه اي میشود مانند اخباری که امروز میخوانیم. یک زن و شوهر جوان بعلت وقوع یک حادثه غیرمنتظره وادار شدند تا شب عروسی خودرا در بیمارستان بگذرانند.   وقوع یک حادثه غیر منتظره در شب جشن عروسی یک زوج اسکاتلندی، داماد را روانه بیمارستان کرد. « جیمز کمپبل » 30ساله پس از پیاده شدن از اتومبیل و هنگام ورود به محل جشن عروسی به همراه زنش ناگهان تعادل خودرا از دست داد
Tumblr media
و از ناحیه پا دچار آسیب شد.نیکولای 25 ساله گفت: ابتدا فکر میکرد که همسرش در حال شوخی است، اما بعد متوجه شد که پای او واقعا آسیب دیده است. او گفت:  وقتی جیمز تعادلش را از دست داد من فکر کردم قصد دارد تا با من شوخی کند. اما وقتی اشک‌هاي جیمز را دیدم متوجه شدم آسیب دیدگی پای او جدی است و احتمالا دچار شکستگی شده است. 
Tumblr media
«نیکول و جیمز کمپبل» در اثر این حادثه وادار شدند شب عروسی خودرا تا صبح در بیمارستانی در منطقه “گرینوک” اسکاتلند بگذرانند.به گزارش پارس ناز پس از 5 ساعت و انجام معاینات پزشکان به جیمز گفتند که قوزک پای او رگ به رگ شده است.گفتنی است؛ این زوج در کریسمس سال 2015 با یک دیگر نامزد کرده بودند.   جزییات یک اتفاق تلخ برای عروس و داماد در شب عروسی تازه عروس و داماد سیرجانی در خانه بختشان دچار گازگرفتگی شدند و جان باختند. داماد کارمند شهرداری سیرجان و استاد دانشگاه آزاد اسلامی بودو همسرش نیز در مقطع ترم آخر کارشناسی ارشد عمران درس می خواند.   خانواده این زن و شوهر جوان فردای روز عروسی با اجساد آن ها در خانه‌شان روبرو شدند. به گزارش پارس ناز این در حالی بود که در ابتدا احتمال می‌رفت آن ها به خاطر بوی چسب کاغذ دیواری و رنگ جان باخته باشند؛ اما این فرضیه نیز رد و مرگ با گاز مونوکسیدکربن تأیید شد.   با این حال خانواده این زوج اجازه کالبدشکافی رابه کارشناسان ندادند و اجساد نوعروس و تازه داماد بدلیل مشکوک‌نبودن مرگ بدون کالبدشکافی دفن شدند.   حادثه تلخ پس از عروسی روز 17بهمن‌ ماه امسال برای حسین خالویی و فرزانه چراغی روز خاصی و به یاد ماندنی بود. حسین و فرزانه قرار بود جشن عروسیشان را برپا کنند.هردو از صبح زود مثل تمام زوج‌هاي دیگر خودرا برای مراسم عروسی آماده کردند و همان شب جشن برپا شد. این زوج راهی خانه بخت شدند. بی‌آنکه بدانند چه سرنوشت تلخی در انتظارشان است.   حسین و فرزانه بعد از جشن آغاز زندگی مشترک‌شان، چند ساعتی را زیر یک سقف زندگی کردند، اما نتوانستند بیشتر از این از زندگی مشترک خود لذت ببرند. نفس هر دوی انها قطع شد و این تازه عروس و داماد در خانه بخت خود جان باختند.   انها حتی یک روز کامل هم نتوانستند درکنار هم زندگی کنند و آن قاتل خاموش جان هردو را گرفت. بررسی‌هاي نخست نشان می‌داد كه پکیج خانه این زن و شوهر جوان فاقد لوله خروجی گاز مونوکسیدکربن بوده است.   همچنین بوی رنگ دیوارها و چسب کاغذ دیواری نیز کامل در خانه حس میشد. در ادامه مسمومیت غذایی هم به‌عنوان یک گزینه مطرح شد. بنابر این بررسی‌ها دراین رابطه از سوی کارشناسان آغاز شد و این پرونده در شعبه اول دادسرای انقلاب سیرجان مورد بررسی قرار گرفت.   مرگ مشکوک نبود قاضی مجتبی قدیمی، بازپرس شعبه اول دادسرای عمومی و انقلاب سیرجان پس از اطلاع از این حادثه و بررسی موضوع، در رابطه با این پرونده گفت: «از همان ابتدا کاملا مشخص بود که بحث جنایت دراین حادثه دردناک مطرح نیست و این زوج به مرگ طبیعی جان باخته‌اند. برای همین این ماجرا در حوزه جنایی بررسی نشد.   از طرف دیگر خانواده عروس و داماد نیز درخواست کالبدشکافی نداشتند و خواستار این شدند که اجساد بدون کالبدشکافی دفن شوند. بنابر این چون پرونده از لحاظ جنایی مشکوک نبود و از طرفی والدین نیز اصراری به نمونه‌برداری نداشتند، جواز دفن صادر شد؛   اما اگر دستگاه قضائی به این پرونده مشکوک بود قطعا بدون نظر والدین دستور کالبدشکافی رابه دکتری قانونی صادر میکرد. باتوجه به این که پکیج منزل فاقد لوله دودکش بودو باتوجه به سرد بودن محیط خانه محتمل‌ترین و نزدیک‌ترین علت مرگ گازگرفتگی است.   جای حسین کنارمان خالی است محمد یکی از دوستان صمیمی پزشک خالویی که از همکاران وی در شهرداری نیز است، دراین رابطه به خبرنگار «شهروند» گفت: «حسین ٣٤‌ سال داشت و همسرش هم ٢٤ سال؛ من و حسین سه سالی میشد که باهم همکار بودیم. ما به همراه ٤ نفر دیگر دریک اتاق کار میکردیم و خیلی صمیمی بودیم. حسین دربخش واحد نظارت عمران شهرداری سیرجان کار میکرد. حسین و خانواده‌اش از سرشناس‌هاي سیرجان بودند   و خانوادگی تحصیلات بالایی داشتند. حسین دانشجوی دکترای دانشگاه سراسری هرمزگان و همسرش دانشجوی ارشد رشته عمران بود. انها که باهم دختردایی و پسرعمه بودند، دو سالی می ‌شد که باهم عقد کرده بودند و برای آغاز زندگی مشترکشان لحظه‌شماری می کردند. عاشق هم بودند   و برای جشن عروسی‌شان تدارک زیادی دیدند. فرزانه جهیزیه خودرا با سلیقه زیبایی در خانه‌شان چیده بودو همه ی چیز برای مراسم عروسی آماده شد. اتفاقا من و ٤ همکار دیگرمان که با حسین دریک اتاق کار می کردیم، به عروسی دعوت شده بودیم. مراسم در تالار المپیک سیرجان برگزار شد. هیچ کس فکرش را هم نمیکرد   که درست فردای روز عروسی این بلا سر حسین و همسرش بیاید. وقتی موضوع رابه ما اطلاع دادند، شوکه شدیم. شب قبل در مراسم عروسی درکنار حسین بودیم. آن داماد شاد و خوشحال حالا دیگر در میان ما نبود. اصلا باورمان نمی‌شد.   وقتی به مراسم ختمشان رفتیم، خانواده‌هاي حسین و فرزانه را دیدیم که حتی توان صحبت‌کردن و گریه‌کردن هم نداشتند؛ انگار هیچ کس باور نکرده بود. واقعا ترسناک بود. هیچ کداممان دل و دماغ سرکار آمدن نداریم. در اتاقمان جای حسین خالی است.»   ساعت سه بامداد ؛ آخرین دیدار یکی از نزدیکان خانواده داماد نیز در حالی که حال مساعدی نداشت، روز حادثه را تشریح کرد و چنین گفت: «وقتی مراسم عروسی در تالار المپیک به اتمام رسید، همگی باهم به خانه فرزانه و حسین رفتیم تا در آنجا نیز جشن کوچک خانوادگی داشته باشیم. در خانه فرزانه و حسین کیک را خوردیم.   ساعت سه بامداد بود که از خانه خارج شدیم اما از فردای آن روز هر چه با آن ها تماس گرفتیم جواب نمی‌دادند؛ نه تلفن خانه و نه موبایل‌هایشان را؛ خیلی نگران شدیم. تا جاییکه ظهر روز دوشنبه به خانه آن ها رفتیم.   با خودمان گفتیم هر چه شده باشد، انها دیگر باید موبایلشان را جواب بدهند. وقتی به خانه حسین و فرزانه رسیدیم، هر چه در زدیم کسی در را باز نکرد. خیلی تلاش کردیم خودمان وارد خانه شویم. ولی در ضد سرقت بودو امکان اینکار وجود نداشت.   برای همین با آتش‌نشانی تماس گرفتیم، مأموران آمدند ودر را باز کردند. وقتی وارد شدیم، صحنه وحشتناکی را دیدیم.سایت پارس ناز ،حسین و فرزانه دیگر نفس نمی‌کشیدند. از آنجا که خانه‌شان نو بود، بوی رنگ و چسب کاغذ دیواری تمام فضا را پر کرده بود. از طرفی بوی گاز نیز می‌آمد. برای همین مطمئن شدیم که آن ها دچار گازگرفتگی شده باشند.   حسین و فرزانه حتی یک روز هم درکنار هم زندگی نکردند. جهیزیه و وسایل‌شان هنوز دست نخورده باقیمانده‌اند. انها رفتند و ما رابا این ماجرای غم‌انگیز تنها گذاشتند که تا آخرین لحظه عمرمان نتوانیم این ماجرای تلخ را فراموش کنیم.»   جدایی عجیب عروس و داماد در شب عروسی عروس و دامادی که در شب عروسی طلاق گرفتند ودر واقع دامادی که در شب عروسی عروس را طلاق داد در رده پربیننده ترین هاي سایت هاي جهانی در روز گذشته قرار گرفت که داستان ان را در ادامه می خوانید.    عروس و دامادی که در شب عروسی طلاق گرفتند ودر واقع دامادی که در شب عروسی عروس را طلاق داد در رده پربیننده ترین هاي سایت هاي جهانی در روز گذشته قرار گرفت که داستان ان را در ادامه می خوانید.   دامادی که در شب عروسی عروس را طلاق داد قبل ازآن تصور دیگری از عروس داشت که با به هم خوردن تصوراتش و متوجه شدن نکاتی تصمیم به طلاق گرفت.
Tumblr media
یک داماد عرب عروس خودرا در شب عروسی طلاق داد و این تصمیم بعد از دیدن عروس خانم در شب عروسی اتفاق افتاد.   زوجی که اهل شرق عربستان سعودی بودند ودر شهر مدینه مراسم ازدواج خودرا برگزار کرده بودند بدون شناخت و دیدن یک دیگر موافقت خودرا برای ازدواج اعلام کرده بودند اما زمانی که عروس خانم صورت خودرا برای گرفتن عکس یادگاری باز کرد و روبند را کنار زد داماد به یک باره متوجه شد که این آن چهره اي   حتماً بخوانید :  شب زفاف عروس و داماد لخت در میان جمع +عکس   که او تصورش را داشت نیست و باید در همان لحظه همه ی چیز را تمام کند. بر اساس سنتی که در عربستان همان‌ گونه در میان تعداد زیادی از قبایل وجوددارد عروس و داماد بدون دیدن یک دیگر با توافق به ازدواج میکنند اما اینبار آقای داماد در همان لحظه ي اول متوجه اشتباهش شد اما بعد از این که مراسم رابه هم زد متوجه رفتار زشتش با عروس شد   و پیامی برای پوزش خواهی از رفتار نادرستش برای خانواده عروس فرستاد و عروس در جواب به این توهین گفت متاسفانه جوانان امروزی همه ی چیز را در زیبایی میبینند و شخصیت و رفتار همسر برایشان زیاد مهم نیست.   ماجرای جالب و خواندنی شب زفاف داماد چاق و همسری که بیهوش شد یک زوج آمریکایی در شب زفاف اتفاقی جالب برایشان رخ داد و این اتفاق باعث شد تا از هم دیگر جدا شوند و همچنین پسر جوان شیوه زندگی اش را تغییر داد. به گزارش پارس ناز همه ی عروس و دامادها شب زفاف را دوست می دارند اما در عده اي از این شبها بدلیل زیاد احساسی شدن ممکن است اتفاقات بدی رخ دهد.
Tumblr media
گاهی عدم رعایت نکات ایمنی و احساساتی شدن بیش از حد منجر به بروز اتفاقاتی می‌گردد که بسیار ناخوشایند است.به گزارش پارس ناز حکایت جوان تنومندی است که شب زفاف را بر خود حرام نمود.آقای گرک کاسارونا با بیش از 100 کیلو وزن در شب زفاف بلایی به سر نامزدش آورد که در ابتدا به اورژانس کشیده شد و سپس خانم از ترس از وی جدا شد.   ماجراهای جالب عشق بازی عروس و داماد در شب زفاف +عکس و کلیپ
Tumblr media
آقای گرک 4 سال قبل با نامزدش گراکاریس آشنا شد.پس از یک ماه که از اشنایی انها می گذشت انها عروسی نمودند.کرگ در انزمان وزن بالایی داشت به طوریکه در شب زفاف سر خانمش به شدت با دیوار تخته کچی برخورد نمود و خانم بیهوش روی تخت افتاده بود.هنگامیکه گرک خانم را بیهوش یافت وحشت سروپای وی را فرا گرفت.
Tumblr media
با خود گفت حتماً او مرده است.سریعا خانم روانه اورژانس شد.پس معاینات اولیه خانم به هوش امد.کرگ از ان شب خاطرات ناراحت کننده اي دارد.هنگامیکه خانمش از او جدا شد وی تصمیم گرفت وضعیت خودرا تغییر دهد.بهمین جهت با اراده قوی سعی نمود وزن خودرا کاهش دهد.
Tumblr media
با همت بلند عاقبت او بر چاقی مفرط خود غلبه نمود و اکنون دوروبر او پر از دخترانی است که به او افتخار می نمایند.سایت تفریحی پارس ناز ،گرک ساکن لانگ ایسلند نیویورک میگوید من فعلاً مجردم اما کسی چه میداند در اینده چه اتفاقاتی میوفتد!من فعلاً روی بدنسازی خود تمرکز نموده ام. از زمانی که گرک لاغر شده بسیار سرزنده و بشاش شده است.   عشق بازی عروس و دامادی که شب زفاف کارشان به بیمارستان کشید
Tumblr media
دیگر مانند گذشته وادار نیست برای پیدا نمودن البسه خود به فروشگاههای متعدد سر بزند.وی در پایان می افزاید من دوست دارم به افراد بگویم که چاقی موضوعی است که بخود افراد ارتباط دارد و انها میتوانند با اراده قوی همه ی چیز رابه نظارت خود دراورند.من به چنیدن نفر از دوستانم کمک کرده ام و انها هر کدام چندین کیلو وزن کم کرده اند.   راز عروس ایرانی در شب زفاف و اتاق حجله جنجالی شد احمد وقتی با اولین نگاه عاشق یکتا شد به هر قیمتی شده تصمیم گرفت با او ازدواج کند و خوشبختی خودرا فقط درکنار یکتا می‌دید. اما پس از عروسی ودر شب زفاف، در اتاق حجله وقتی داماد عروس را دید یک اتفاق غیرمنتظره رخ داد. به‌دنبال افشای راز زندگی نوعروس در اولین شب زندگی، در اتاق حجله جنجالی بر پا شد و روزبعد داماد برای طلاق همسرش به دادگاه خانواده رفت.   در راهروی مجتمع قضایی صدر، مراجعان زیادی حضور داشتند، اما مرد جوانی که دستبند به دست کنار مأمور پلیس نشسته بود، توجه را جلب می کرد. شلوار جین بر تن داشت و به موهایش ژل زده بود، با صورتی آفتاب سوخته و کفش­‌هاي خاکی. منشی شعبه 244 از طرفین پرونده خواست وارد اتاق دادگاه شوند.قاضی حمیدرضا رستمی سرگرم مطالعه پرونده بود.   بعد از آنکه مرد دستبند به دست، پدر سال خورده‌اش، وکیل زن جوان و مأمور روی صندلی‌ها نشستند، قاضی رو به مرد جوان گفت: «همسرت مهریه‌اش را درخواست کرده و باوجود رأی قاضی طی چند ماه گذشته متواری بودی. حالا اگر ضامنی معرفی کنی، بطور مشروط آزاد می شوی و فرصت‌داری 30 سکه مهریه همسرت را پرداخت کنی.»   اما «احمد» گفت: «من نه پولی دارم که بابت مهریه بپردازم و نه ضامنی.»قاضی همان‌ طور که یکی از برگه‌هاي پرونده را علامت می‌زد، گفت به هرحال حکم جلب شما صادر شده و اگر ضامنی معرفی کنی فرصت‌ داری مهریه همسرت را بپردازی، در غیر این صورت باید به زندان بروی.»ناگهان مرد سال خورده از روی صندلی بلند شد و گفت آقای قاضی، ما از یک روستا در حوالی کرج آمده‌ایم و این جا کسی را نداریم. از شما می خواهیم کمک‌مان کنید   تا این غائله هر چه زودتر تمام شود.»دراین میان احمد نگاهی به پدرش انداخت و به فکر فرو رفت.از روزی که او به یکی از دختران روستایشان علاقه‌مند شده بود تا آن روز که سردی دستبند را بر دستانش حس کرد، حتی دو سال هم نمی‌گذشت.اولین بار «یکتا» را در مینی بوس روستا دید، دختر جوان از کلاس خیاطی در شهر برمی گشت   که دریک نگاه به او دل باخت. احمد تعقیبش کرد و چند روزبعد پدر و مادرش را برای خواستگاری به خانه آن ها فرستاد. اما خانواده یکتا موافق خواستگار دیپلمه و بیکار نبودند. ولی احمد ناامید نشد و کارت پایان خدمتش را برداشت و رفت دنبال کار.اما پیدا کردن کار سخت بود. مدتی بعد موفق شد از صندوق بازنشستگی پدرش وام بگیرد   و یک مغازه کوچک خواروبار فروشی باز کند. چند ماه بعد با وساطت ریش سفیدهای فامیل، سرانجام خانواده دختر با خواستگاری احمد موافقت کردند.فاصله خواستگاری تا ازدواج زن و شوهر جوان دو ماه هم طول نکشید و انها حتی فرصتی برای گشت و‌گذار پیدا نکردند. خانواده سنتی یکتا موافق حضور احمد در خانه خودشان نبودند و معاشرت داماد را تا شروع زندگی مشترک امر پسندیده‌اي نمیدانستند.   با این حال احمد دل خوش بود که بهترین دختر روستایشان رابه همسری انتخاب کرده است. تا این که شب عروسی فرا رسید و میهمانان بعد از پایان جشن به خانه‌هایشان رفتند. اما ساعتی بعد از آنکه عروس و داماد وارد حجله شدند ناگهان به مشاجره و دعوا پرداختند.پس از دخالت دو خانواده جر و بحث به درگیری کشید. همان شب دو خانواده به پاسگاه رفته و شکایت‌هاي متعدد علیه هم طرح کردند.   از یک طرف خانواده یکتا به خاطر کتک زدن عروس شاکی بودند و از طرف دیگر خانواده احمد معتقد بودند عروسشان فریبکاری کرده و لکه ناشی از بیماری «ماه‌­گرفتگی» روی بدنش را از خانواده داماد پنهان کرده است. پدر و مادر احمد معتقد بودند «ماه­‌گرفتگی» عروس شگون ندارد و باید این ازدواج فسخ شود و…یکتا برای فشار آوردن به احمد برای تشکیل زندگی مستقل،   به خانه پدر خودش بازگشته و مهریه 100 سکه طلا رابه اجرا گذاشته بود. در عوض احمد هم بیکار نماند و به خاطر مخفی کردن «ماه­‌گرفتگی» عروس دادخواست «فسخ نکاح» داد. اما قاضی وقت شعبه درخواست احمد را وارد ندانستو وی را به پرداخت مهریه ملزم کرد. احمد هم پایش را دریک کفش کرد که دیگر نمی خواهد با یکتا زندگی کند.   بنابر این خانواده نوعروس با استخدام وکیل، خواسته‌هاي قانونی دخترشان را پیگیری کردند و سرانجام پس از توافق طرفین قرار شد با پرداخت 30سکه طلا که تعدادی ازآن یکجا و مابقی در اقساط سه ساله باشد زندگی مشترک آن ها به اتمام برسد. بدین ترتیب زن و شوهر جوان بدون آنکه حتی یک روز هم زندگی کنند به طلاق رضایت دادند. اما احمد که از پرداخت مهریه ناتوان بود روستا و مغازه‌اش را ترک کرد و فراری شد تا این که سه ماه بعد دستگیر شد.   در لحظاتی که قاضی دادگاه مشغول مطالعه پرونده بود، احمد همان‌ گونه در گذشته‌اش سِیر می کرد که پدرش بلند شد و گفت آقای رئیس، راهی ندارد که ما با خانواده عروسمان توافق کنیم تا پسرم به زندان نرود؟» قاضی جواب داد:«شما مهلت داشتید که طبق تعهد حق و حقوق عروستان را بدهید. اما بجای پرداخت آن پسرتان فرار کرده. به هرحال چاره‌اي ندارید. بهتر است با وکیل عروس‌تان توافق کنید.»   دراین لحظه وکیل یکتا بلند شد و گفت: «متأسفانه خانواده موکل من آسیب‌هاي روحی و جسمی زیادی خورده‌اند تا حدی که ناچار به ترک روستا و زندگی در شهر شده‌اند. گر چه رقم 30 سکه چندان قابل اعتنا نیست، اما بخشی از مشکلات زندگی جدید نوعروس را رفع خواهد کرد.   بنابر این امکان شانه خالی کردن داماد جوان از پرداخت مهریه وجود ندارد.» بدین ترتیب قاضی به مرد سال خورده و پسرش تا پایان وقت اداری مهلت داد ضامن یا وثیقه‌اي به دادگاه ارائه دهند. بعد هم انها رابه بیرون از دادگاه هدایت کرد. دو ساعت بعد مردی میانسال که مدارکی در دست داشت   و همکار قدیمی پدر احمد بود با سندی که در اختیار دادگاه گذاشت دستبند را از دستان احمد باز کرد. اما در گوش او گفت: «بهتر است تو مثل پدرت به خرافات اهمیت ندهی و بروی دنبال همسرت… آن دختر بیچاره چه گناهی کرده؟ مگر خودش خواسته ماه گرفتگی داشته باشد؟   این یک موضوع ارثی است و احمد که با شنیدن این حرف‌ها سرش را پایین انداخته بود، به گریه افتاد و دست مرد سالمند را بوسید. بعد گفت فکر می کنم همین کار را باید بکنم. بهتر است سراغ همسرم بروم و با عذرخواهی وی را به خانه برگردانم. امیدوارم برگردد و…   کلیپ عشق بازی خفن عروس و داماد در شب عروسی عشق بازی خفن عروس و داماد در شب عروسی این جدال جالب و دیدنی رو از دست ندهید کلیپ زیر را مشاهده کنید.   پارس ناز Read the full article
0 notes
bonian-n · 7 years
Text
عاشقانه ای تقدیم به شهید مدافع حرم “محسن حججی”
شهید بی سر؛
برادرم! جناب آقای محسن حججی! صدای من را می‌شنوی؟ یعنی صدای ما به شما می‌رسد؟ می‌شود کمی هم به این پایین‌ترها توجه کنی؟ آخر تو با ما چه کردی…
به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری صدا و سیما؛ برادر شهیدم محسن حججی عزیز، تو رفتی، اما با رفتنت پیام آور بودی، نگاه با صلابتت همه ما را به شور انداخت، تا بنویسند از رشادت تو، و برایت تصویر و کلیپ تهیه کنند تا یادت ماندگار شود برای علی کوچکت و علی کوچولوهای آینده سرزمینم، تا بدانند برای خواندن قصه عشق به خاک، خون دلها خورده ایم و رنج دوران برده ایم…
یکم؛ لنز دوربین 
نمی‌شناختمت؛ اما به خیالم تا آخر عمر، هر بار که این عبارت «سرت را بالا بگیر» را بشنوم؛ یاد تو بیفتم. شاید هم حالا حالاها، هیچ جا و در هیچ جمعی، روی آن را نداشته باشم که سرم را بالا بگیرم. اصلا آن‌طور که تو در لنز_دوربین نگاه می‌کردی، یعنی هنوز هم نگاه می‌کنی، دیگر نمی‌شود با هیچ دوربینی مواجه شد. حتی دوربین سلفی موبایل. بعد از تو همه سلفی‌ها سلفی_حقارت خواهند بود. وقتی دارم با رفقا و بستگان می‌خندم و به دوربین نگاه می‌کنم یاد تو خواهم افتاد، یاد آن داعشی زشت منظر که پشتت ایستاده است. یاد آن چهره زیبای تو که اصلا اثری از غم یا شکست در آن نیست. خنده‌ام تلخ خواهد شد…
نماهنگ به آرزویش رسید مدافع حرم
تقدیم به روح بلند مرتبه شهید مظلوم مدافع حرم محسن حججی و خانواده صبور این شهید عزیز
تولید در استدیو نوانما
دوم؛ شرمندگی ما
برادرم! جناب آقای محسن_حججی! صدای من را می‌شنوی؟ یعنی صدای ما به شما می‌رسد؟ می‌شود کمی هم به این پایین‌ترها توجه کنی؟ آخر تو با ما چه کردی؟! از جان ما چه می‌خواهی؟ داشتیم زندگیمان را می‌کردیم. اصلا گفتیم، داستان سوریه و مدافعان حرم دیگر تمام شد. خدا را شکر این هم به خیر گذشت و دیگر نیازی به حضور و دفاع نیست؛ که از نبودن در آن معرکه شرمگین باشیم. شرمندگی خیلی چیز بدی است… 
عاشقانه ای تقدیم به شهید مدافع حرم “محسن حججی” عاشقانه ای تقدیم به شهید مدافع حرم “محسن حججی” عاشقانه ای تقدیم به شهید مدافع حرم “محسن حججی” عاشقانه ای تقدیم به شهید مدافع حرم “محسن حججی” عاشقانه ای تقدیم به شهید مدافع حرم “محسن حججی” عاشقانه ای تقدیم به شهید مدافع حرم “محسن حججی” عاشقانه ای تقدیم به شهید مدافع حرم “محسن حججی” عاشقانه ای تقدیم به شهید مدافع حرم “محسن حججی” عاشقانه ای تقدیم به شهید مدافع حرم “محسن حججی” عاشقانه ای تقدیم به شهید مدافع حرم “محسن حججی” عاشقانه ای تقدیم به شهید مدافع حرم “محسن حججی”
سوم؛ غریبی 
روضه‌خوان‌ها چند سالی است در اوج روضه سیدالشهداء، یک عبارت را تکرار می‌کنند، که بیشتر به تکه کلام لوطی‌ها و مشتی‌های تهران قدیم می‌ماند. همان‌ها که جوانمردی و مردانگی برایشان حرف اول و آخر را می‌زد. شاید خودت شنیده باشی. حتما شنیده‌ای. حتما شنیده‌ای و از خود ارباب همین را خواسته‌ای. روضه‌خوان‌های سنگ‌دل شهر ما، در اوج حرارت روضه قتل‌گاه، خطاب به سیدالشهداء می‌گویند: غریب گیر آوردنت. از آن جملاتی که مردانگی را شعله‌ور می‌کند. از آنها که غیرت‌سوز می‌کند مرد را. از آن دست حرف‌هایی که جان آدم را در روضه به لب می‌رساند، اما صد افسوس که به در نمی‌برد…
چهارم؛ فرمانده فاتح 
غریبی خیلی چیز بدی است. داعش هم حسابی ترسناک است. یعنی برای ما ترسناک است. چون تو که ظاهراً نترسیدی. چهره‌ات به هرچه و هرکه شبیه باشد به ترسیده‌ها نمی‌ماند. چنان مستحکم چشم دوخته‌ای به دوربین که انگار تو آنها را به اسارت گرفته‌ای. اگر دستانت بسته نبود، چهره پلشت آن داعشی بد سیرت، بیشتر به یک اسیر ترسیده و مستأصل می‌مانست تا تو که انگار فرماندهی یک سپاه فاتح در صبح نبرد را برعهده داری…
 پنجم؛ یتیمی 
می‌گویند فرزندت دو ساله است. گاهی به حس شما شهدای مدافع حرم که همسر جوان و فرزندان خردسال در خانه دارید فکر کرده‌ام. به اینکه چطور برای دفاع از حرم به این سادگی ترک خانواده می‌کنید. اما داستان تو فرق می‌کند. فرزندت٬ حالا که دو سال بیشتر ندارد و درد یتیمی را چندان درک نمی‌کند. بعد از آن هم، فکر می‌کنم تو پدری را در حق او با همین تصویر تمام کرده‌ای. برای یتیم یک شهید چه فخری از این بالاتر که قاب عکس پدر برای همیشه پر از صلابت و مردانگی است. از آن قاب عکس‌ها که با دیدنشان دل آدم گرم می‌شود…
اولین اظهارات همسر شهید حججی 
محسنم عاشق امام خامنه‌ای بود
ششم؛ چهره تو  
نمی‌دانم در هنگام ثبت آن عکس، داعشی‌ها به تو چه گفته‌اند. شاید به تنهایی و غربتت می‌خندیدند، شاید هم به سخت‌ترین شکنجه‌ها و دردناک‌ترین نوع قتل‌ها تهدیدت می‌کردند. از همان روش‌های سبوعانه و وحشیانه که فقط از دست آنها بر می‌آید. پس تو چرا خم به ابرو نیاوردی؟ چرا اینقدر به این وحوش از خدا بی‌خبر که آماده ذبح تو می‌شوند بی‌اعتنایی؟ پیش از سفر به سوریه فیلم جنایات آنها را ندیده بودی؟ یا داعشی‌ها را نمی‌شناسی یا مرگ را و یا پاک هوش و حواست را به کسی باخته‌ای. که اگر جز این است چرا در چهره‌ات ترس نیست؟ چرا؟ می‌بینی! چهره تو در آن تصویر مرا دیوانه کرده؟ مرا و بسیاری از جوانان هم‌وطنت را. دو سه شب است که دست از سر ما بر نمی‌دارد. بیچاره‌مان کرده‌ای آقا محسن…
هفتم؛ روضه 
محسن‌جان! زیاد وقتت را نمی‌گیرم. حالا دیگر با شهدا و اولیا هم صحبتی و کلام چون منی جز ملال برایت نیست. اما بگذار بگویم که چهره‌ات و آن چشم‌ها، مرا یاد روضه حضرت عباس انداخته است. روضه وفای برادر حسین. آنجا که روضه‌خوان‌ها می‌گویند، برایش امان‌نامه آوردند تا دست از برادر بردارد و او با ناراحتی آن را پس زد. نمی‌دانم خودت در آن لحظات آخر یاد کدام روضه افتاده‌ای. حتما در آن لحظات غریبی، در حلقه پر سر و صدای وحوش داعشی، وجودت آنقدر شبیه اربابت در لحظات واپسین قتل‌گاه شده است که روضه دیگری جز آن، در یادت نقش نبسته باشد. روضه همان لحظاتی که اربابت زیر لب زمزمه می‌کرد:  الهی رِضاً بِرِِضِاکَ، صََبراً عَلی قَضائِک
بابای شهید 
نماهنگ «بــابــای شهیـد» با صدای محسن چاوشی تـقدیم به شهید مدافع‌ حرم «شـهید محـسن حُجَــجی».
 حس و حال شهید حججی از حضور اردوهای جهادی
انتقام خواهیم گرفت
The post عاشقانه ای تقدیم به شهید مدافع حرم “محسن حججی” appeared first on فوج نیوز.
0 notes
mixomakeup · 7 years
Video
اینم یه کلیپ قبل و بعد ترسناک ممنون از شما که لایک میکنید🙏 کلیپ های میکاپ و آرایش مو در ⬅⬅ @mixomakeup @mixomakeup لایک ( دو بار کلیک ) Video by @goar_avetisyan #mixomakeup #likeforfollow #like4like #like4follow #likeforlike #me #my
0 notes
charpa-ir · 5 years
Photo
Tumblr media
؟زیبا یا ترسناک . . . پیتبول . . ‌ #چارپا #charpa_ir #charpa #سگ #دوگوآرژانتینو #توله #سگها #اسب #کلیپ #پرورش_سگ #پت #سگ_نجس_نیست_نجس_افکار_کسانی_هست_که_بی_آزار_ترین_مخلوق_خدا_را_نجس_میدانند #هاسکی #ژرمن #داگوآرژانتینو #سگ_آپارتمانی #پتشاپ #دوبرمن #ژرمنشپرد #تربیت_سگ #توله #دوگو #لاکچری #ژرمن_شپرد #لوکس #پیتبول #توله_سگ #آموزش_سگ #سگ_کار #سگ_آپارتمانی (at Iran) https://www.instagram.com/p/BzqJGfXhYrg/?igshid=hsath8a7ca99
0 notes