"Isa (Jesus), son of Mary said: 'The world is a Bridge , pass over it, but build no houses upon it. He who hopes for a day, may hope for eternity; but the World endures but an hour. Spend it in prayer for the rest is unseen.'"
Original Persian:-"عیسی پسر مریم (در آنان می شود صلح) گفت :' جهان است پل ، عبور بیش از آن است ، اما هیچ ساخت خانه بر آن او امیدوار است که برای یک روز ، ممکن است برای ابدیت امیدواریم ، اما ماندگار جهان اما ساعت آن را صرف در دعا و نماز برای استراحت است نهان ".'
[via am: http://oldgirlfromthenorthcountry.blogspot.com/]
16 notes
·
View notes
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
نوسان ها خاک شد
و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت.
شبیه هیچ شده ای!
چهره ات را به سردی خاک بسپار.
اوج خودم را گم کرده ام.
می ترسم، از لحظه بعد، و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد.
برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقیا!
بوی ترانه ای گمشده می دهد، بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند.
از پنجره
غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم.
بیهوده بود، بیهوده بود.
این دیوار، روی درهای باغ سبز فرو ریخت.
زنجیر طلایی بازی ها، و دریچه روشن قصه ها، زیر این آوار رفت.
آن طرف، سیاهی من پیداست:
روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام، شبیه غمی .
و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام.
روی این پله ها غمی، تنها، نشست.
در این دهلیزها انتظاری سرگردان بود.
"من" دیرین روی این شبکه های سبز سفالی خاموش شد.
در سایه-آفتاب این درخت اقاقیا، گرفتن خورشید را در ترسی شیرین تماشا کرد.
خورشید، در پنجره می سوزد.
پنجره لبریز برگ ها شد.
با برگی لغزیدم.
پیوند رشته ها با من نیست.
من هوای خودم را می نوشم
و در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
انگشتم خاک ها را زیر و رو می کند
و تصویر ها را بهم می پاشد، می لغزد، خوابش می برد.
تصویری می کشد، تصویری سبز: شاخه ها، برگ ها.
روی باغ های روشن پرواز می کنم.
چشمانم لبریز علف ها می شود
و تپش هایم با شاخ و برگ ها می آمیزد.
می پرم، می پرم.
روی دشتی دور افتاده
آفتاب، بال هایم را می سوزاند، و من در نفرت بیداری به خاک می افتم.
کسی روی خاکستر بال هایم راه می رود.
دستی روی پیشانی ام کشیده شد، من سایه شدم:
"شاسوسا" تو هستی؟
دیر کردی:
از لالایی کودکی، تا خیرگی این آفتاب، انتظار ترا داشتم.
در شب سبز شبکه ها صدایت زدم، در سحر رودخانه، در آفتاب مرمرها.
و در این عطش تاریکی صدایت می زنم: "شاسوسا"! این دشت آفتابی را شب کن
تا من، راه گمشده ای را پیدا کنم، و در جاپای خودم خاموش شوم.
"شاسوسا"، وزش سیاه و برهنه!
خاک زندگی ام را فراگیر.
لب هایش از سکوت بود.
انگشتش به هیچ سو لغزید.
ناگهان، طرح چهره اش از هم پاشید، و غبارش را باد برد.
رووی علف های اشک آلود براه افتاده ام.
خوابی را میان این علف ها گم کرده ام.
دست هایم پر از بیهودگی جست و جوهاست.
"من" دیرین، تنها، در این دشت ها پرسه زد.
هنگامی که مرد
رویای شبکه ها، و بوی اقاقیا میان انگشتانش بود.
روی غمی راه افتادم.
به شبی نزدیکم، سیاهی من پیداست:
در شب "آن روزها" فانوس گرفته ام.
درخت اقاقیا در روشنی فانوس ایستاده .
برگ هایش خوابیده اند، شبیه لالایی شده اند.
مادرم را می شنوم.
خورشید، با پنجره آمیخته.
زمزمه مادرم به آهنگ جنبش برگ هاست.
گهواره ای نوسان می کند.
پشت این دیوار، کتیبه ای می تراشند.
می شنوی؟
میان دو لحظه پوچ، در آمد و رفتم.
انگار دری به سردی خاک باز کردم:
گورستان به زندگی ام تابید.
بازی های کودکی ام، روی این سنگ های سیاه پلاسیدند.
سنگ ها را می شنوم: ابدیت غم.
کنار قبر، انتظار چه بیهوده است.
"شاسوسا" روی مرمر سیاهی روییده بود:
"شاسوسا"، شبیه تاریک من!
به آفتاب آلوده ام.
تاریکم کن، تاریک تاریک، شب اندامت را در من ریز.
دستم را ببین: راه زندگی ام در تو خاموش می شود.
راهی در تهی، سفری به تاریکی:
صدای زنگ قافله را می شنوی؟
با مشتی کابوس هم سفر شده ام.
راه از شب آغاز شد، به آفتاب رسید، و اکنون از مرز تاریکی
می گذرد.
قافله از رودی کم ژرفا گذشت.
سپیده دم روی موج ها ریخت.
چهره ای در آب نقره گون به مرگ می خندد:
"شاسوسا"! "شاسوسا"!
در مه تصویرها، قبر ها نفس می کشند.
لبخند "شاسوسا" به خاک می ریزد
و انگشتش جای گمشده ای را نشان می دهد: کتیبه ای !
سنگ نوسان می کند.
گل های اقاقیا در لالایی مادرم میشکفد: ابدیت در شاخه هاست.
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
برگ ها روی احساسم می لغزند...
سهراب سپهری
3 notes
·
View notes
تم اتنی دور ہو جیسے کسی اور کہکشاں میں ستارے، اور اتنے قریب کہ تم میرے اندر ہو، اور اسی لیے تمہیں لکھ رہا ہوں.. کیونکہ میری زندگی مختصر ہے اور میرے دل میں محبت بہت عرصے سے زندہ ہے، اور میں چاہتا ہوں کہ وہ برابر ہوں شاید میرے الفاظ ابدیت لکھیں
میں اس لیے لکھتا ہوں کہ میں مسلسل سوچ رہا ہوں، اور اگر میں خیالات کو نہ لکھوں تو وہ مجھے ڈبو دیں گے۔
میں اس لیے لکھتا ہوں کہ میں تم سے اپنے اندر کی سنجیدگی اور مزاح کے درمیان زندگی کے دوغلے پن سے زیادہ پیار کرتا ہوں، میں تمہارے اور اپنے درمیان فاصلہ پیدا کرنے کے لیے اور دوسروں کو اس سے دور کرنے کے لیے لکھتا ہوں، کیونکہ مجھے زیادہ بات کرنا پسند نہیں ہے، اور لکھنا مجھے بنا دیتا ہے۔ میں اس لیے لکھتا ہوں کہ میں تمہیں اپنے ساتھ چاہتا ہوں، چاہے وہ کاغذ ہی کیوں نہ ہو، میں اپنی عجیب حقیقت کو تھوڑا سا بھلانے کے لیے لکھتا ہوں، میں تمہیں سوچنے کے لیے لکھتا ہوں، تاکہ تم مجھ سے محبت کرو، دل کھلتا ہے اور میری روح ہلکی ہو جاتی ہے اور پھر اڑ جاتی ہے، میں آپ کے ساتھ اپنی تنہائی بانٹنے کے لیے لکھتا ہوں، تاکہ ہم اکیلے ہوں، میں اس لیے لکھتا ہوں کہ لوگ مجھ سے محبت کرتے ہیں اور میں آپ سے محبت کرتا ہوں، کیونکہ زندگی مجھ سے پیار کرتی ہے اور میں نے اس سے پیار کیا کیونکہ میں ستاروں کو دیکھتا ہوں۔ کہ کوئی اور نہ دیکھے، کیونکہ میرے پاس ایک چاند ہے جسے کوئی اور نہیں دیکھ سکتا، کیونکہ میں تم سے پیار کرتا ہوں اور نہ میں تم سے پیار کرتا ہوں، میں اس لیے لکھتا ہوں کہ میں مکمل پاگل اور مکمل ہوش میں ہوں، اور یہ الجھن ہے، اور لکھنا میری الجھن کو دور کرتا ہے۔ میں اپنے آپ کو بچانے کے لیے لکھتا ہوں اور آپ کی طرف رجوع کرتا ہوں.. میں آپ کو لکھتا ہوں خواہ الفاظ سب کچھ بیان نہ کریں، کیونکہ صرف دل کرتا ہے۔
6 notes
·
View notes
موی کراتینه شلاقی : از جمله به او توصیه کردند که در کنار بزرگراه خانه ای بسازد و این کتیبه را بر روی در بگذار: «هر که داستان زندگی خود را بگوید، ممکن است سه شب بیهوده اینجا بمانم.» این کار انجام شد، و بسیاری از داستان های عجیب و غریب به شاهزاده خانم گفته شد.
رنگ مو : اما هیچ یک از مسافران کلمه ای در مورد آن نگفتند سه غول در این بین نیلز و دیگران به سمت رم حرکت کردند. پاییز گذشت، و زمستان تازه شروع شده بود.
موی کراتینه شلاقی
موی کراتینه شلاقی : که به دامنه وسیعی رسیدند کوه هایی که تا آسمان بلند می شوند. "آیا باید از اینها عبور کنیم؟" گفتند آنها "ما باید تا حد مرگ منجمد شود.
لینک مفید : کراتینه مو
بازگشت هر چیزی در مورد این موضوع شاهزاده خانم گفت: "اما باید او را پیدا کنیم." «زیرا اگر حاضر به ازدواج باشد من نمیتوانم به افتخار او را پس از آنچه پدرم بر شاخ زده است، رد کنم.» او با خردمندترین مردان پدرش در مورد آنچه که باید انجام شود، مشورت کرد.
موی کراتینه شلاقی : یا در برف دفن شود.» نیلز گفت: «اینجا مردی می آید. اجازه دهید از او راه رم را بپرسیم. آنها چنین کردند، و گفته شد که راه دیگری وجود ندارد. "و آیا هنوز دور است؟" پیرمردها گفتند که کم کم فرسوده می شدند سفر طولانی مرد پایش را بالا گرفت تا بتوانند کف پا را ببینند.
لینک مفید : کراتین مو در خانه مردانه
کفش او؛ به نازکی کاغذ پوشیده شده بود و سوراخی در وسط آن وجود داشت آی تی. او گفت: «وقتی من رم را ترک کردم، این کفشها کاملاً نو بودند و حالا به آنها نگاه کنید. که به شما می گوید که آیا از آن دور هستید یا نه.» این باعث دلسردی افراد مسن شد.
موی کراتینه شلاقی : تا حدی که از فکر کردن صرف نظر کردند سفر را تمام کرد و فقط آرزو کرد که به سرعت به دانمارک برگردد آنها می توانند. چه با زمستان و جاده های بد آنها برای بازگشت بیشتر از آنها تصمیم گرفته بودند که بروند، اما در نهایت آنها خود را در چشم دیدند.
لینک مفید : بوتاکس مو بهتره یا کراتینه
جنگلی که قبلاً در آن خوابیده بودند. "این چیه؟" راسموس گفت. «اینجا یک خانه بزرگ ساخته شده از زمانی که ما از این راه رد شدیم قبل از." پیتر گفت: «همینطور است. "بیا تمام شب را در آن بمانیم." پیرمردها گفتند: «نه، ما نمی توانیم آن را بپردازیم. "برای او خیلی عزیز خواهد بود مثل ما.» با این حال، وقتی دیدند بالای در نوشته شده بود.
موی کراتینه شلاقی : حال همه خوب بود خوشحالم که یک شب اقامت بیهوده دریافت می کنم. آنها به خوبی مورد استقبال قرار گرفتند و داشتند به قدری به آنها توجه شد که افراد مسن کاملاً از این موضوع ناراحت شدند. بعد از اینکه وقت گذاشتند استراحت کنند، مهماندار شاهزاده خانم آمد تا بشنود.
لینک مفید : مواد کراتینه مو ریچی
داستان آنها به پدر گفت: دیدی بالای در چه نوشته بود. «به من بگو کیست شما هستید و تاریخچه شما چگونه بوده است.» پیرمرد گفت: «عزیز، من هیچ چیز مهمی ندارم که به تو بگویم، و من مطمئن هستم که ما هرگز نباید آنقدر جسارت می کردیم.
موی کراتینه شلاقی : که اگر آن را به دردسر بیندازیم برای کوچکترین از دو پسرمان اینجا نبوده بود.» ملکه با درک این موضوع ادامه داد: "خب، عجله نکنید." جلوگیری نشود. "صبر کن تا من برای سفرت آماده شوم." بنابراین او قفل صندوق گنج بزرگش را باز کرد و دو قمقمه زیبا، یکی از آن را بیرون آورد.
لینک مفید : کراتین مو زنانه
طلا و یکی از نقره که به گردن او آویخت. سپس او به او نشان داد درِ تله کوچکی در گوشهای از اتاق بود و گفت: فلاسک نقرهای را پر کن با این آب که زیر درب تله است. این مسحور است، و هر که شما با آب بپاشید به یکباره مرده می شود، حتی اگر زندگی کرده باشد.
موی کراتینه شلاقی : هزار سال فلاسک طلایی را که باید اینجا با آب پر کنید، افزود. به چاهی در گوشه ای دیگر اشاره می کند. «از صخره ابدیت سرچشمه می گیرد. فقط کافی است چند قطره روی بدن بپاشید تا دوباره زنده شود، اگر هزار سال مرده بود.» شاهزاده از ملکه برای هدایای او تشکر کرد.
لینک مفید : قیمت کراتین مو ریچ
با خداحافظی او ادامه داد سفر او او به زودی به شهری رسید که ملکه پوشیده از مه در قصرش سلطنت می کرد. اما تمام شهر تغییر کرده بود و او به سختی توانست راه خود را از طریق آن پیدا کند خیابان ها در خود قصر همه چیز ساکت بود و او در اتاق ها پرسه می زد بدون ملاقات با کسی که مانع او شود.
موی کراتینه شلاقی : بالاخره وارد اتاق ملکه شد، و آنجا دراز کشیده بود و گلدوزی هایش هنوز در دستانش بود و به خواب عمیقی می خوابید. او لباسش را کشید، اما بیدار نشد. سپس فکر وحشتناکی به ذهنش خطور کرد، و به سمت اتاقکی که سوزن ها را در آن نگه داشته بودند دوید.
لینک مفید : ایا کراتین مو ریزش مو میاره
اما کاملاً بود خالی. ملکه آخرین کار را که در دست داشت شکسته بود و با آن طلسم نیز شکسته شد و او مرده دراز کشید. شاهزاده همان طور که فکر می کرد سریع فلاسک طلایی را بیرون آورد و مقداری پاشید قطرات آب روی ملکه در یک لحظه او به آرامی حرکت کرد و بلند شد سرش، چشمانش را باز کرد.
موی کراتینه شلاقی : اوه، دوست عزیز من، خیلی خوشحالم که مرا بیدار کردی. حتما خیلی خوابیده بودم در حالی که!" شاهزاده پاسخ داد: اگر من نبودم تا ابد می خوابیدی اینجاست تا تو را بیدار کنم.» با این سخنان ملکه سوزن ها را به یاد آورد. او اکنون می دانست که او مرده بود و شاهزاده او را زنده کرده بود.
لینک مفید : کراتین مو ایرانی خوب
به او داد از صمیم قلب برای کاری که انجام داده بود تشکر کرد و عهد کرد که اگر او را جبران کند او تا به حال فرصتی داشته است شاهزاده مرخصی گرفت و راهی کشور شاه کچل شد. وقتی به آن مکان نزدیک شد، دید که تمام کوه کنده شده است.
موی کراتینه شلاقی : و که شاه مرده روی زمین افتاده بود و بیل و سطلش کنارش بود. اما به محض اینکه آب فلاسک طلایی او را لمس کرد، خمیازه کشید.
لینک مفید : کراتین مو دیوار تهران
خودش را دراز کرد و به آرامی روی پاهایش بلند شد. "اوه، دوست عزیز من، من چنین هستم از دیدنت خوشحالم، فریاد زد، «حتما مدت زیادی خوابیده بودم!» اگر من برای بیدار کردنت نبودم. تا ابد میخوابیدی. شاهزاده پاسخ داد. و پادشاه به یاد کوه و طلسم افتاد و متعهد شد.
0 notes