تقدیم به خودمو
دوستـان خـوب همـ ـسفرم
عکاس آقا کیومرث
Canon logo
یکی دیگه از دوربین های آقا کیومرث 🤗
اون عکسی که در بالا گذاشتم با این دوربین گرفته شد
Canon AE-1
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
تصور کن در هوای گرگومیش ساحل توی فضای کتاب های کارلوس کاستاندا و "دُن خوآن ماتئوس"اش باشیو این آهنگ که در بالا گذاشتم با صدای بلند از باند های ماشین در حال پخش و رو به رویت یک آتیش جون دار در حال زبانه کشیدن
و این وسوسه که همچون رسم اون بومیان مخالف عقربهای ساعت دور آتش برقصیو پای بکوبیو بچرخی درونت در حال جوشیدن
ولی تو نمیدونی با اما چکار کنی وقتی چون و اگر همدست شدن با ولی
... اِی بابام هی …
از من به تو وصیت
در کنجی با هیزوم چون و اما و اگر و ولی ، آتشی بر پا کن و به رقص دورش
مخالف عقربـ ـک های ساعت و گوشـت را بسپار به هر آهنگی که تو را به وجد میآورد و خالی کن وجدانـت را از دان�� های اشک شور
.
.
.
4 notes
·
View notes
Barbatos is bitable af you can't chabge my mind
86 notes
·
View notes
متاسفم که روز بد داشتی ☹️☹️☹️ انشالله شبت بهتره و فردا حتی بهتر 💞💞
مرسیییییییی!!! خیلی خیلی ناراحتم چنکه میخواستم رییس جمهوره کتک ترایل بشم ولی باختم :( انشاالله فردا بهتره :]
4 notes
·
View notes
The Stuff I Read In March 2023
stuff I Extra Liked is bolded
Books
Socialism: Utopian and Scientific. Friedrich Engels
Essays Against Publishing. Jamie Berrout
Black Skin, White Masks. Franz Fanon
2001: A Space Odyssey. Arthur C Clarke
The Persistent Desire: A Femme-Butch Reader
Blame! Vols 1-7. Nihei Tsutomu
قصه های من و بابا. جلد ۱ تا ۳
Short Fiction
Speech Sounds. Octavia Butler
The Thief of Memory. Sunyi Dean
Let's Play Dead. Senaa Ahmad
Description of a Struggle. Franz Kafka
Wedding Preparations in the Country. Franz Kafka
The Judgment. Franz Kafka
In the Penal Colony. Franz Kafka
Articles
The 9.9 Percent is the New American Aristocracy. Matthew Stewart in the Atlantic
You Are Not a Parrot and a Chatbot is Not a Human. Elizabeth Weil in New York Magazine
The Defeat of One's Own Government in the Imperialist War. Vladimir Lenin
Climbing towards NLU: On Meaning, Form, and Understanding in the Age of Data. Emily M. Bender & Alexander Koller. DOI: 10.18653/v1/2020.acl-main.463
On the Dangers of Stochastic Parrots. Emily M. Bender et al. DOI: 10.1145/3442188.3445922
The biomedical model of mental disorder: A critical analysis of its validity, utility, and effects on psychotherapy research. Brett J. Deacon. DOI: 10.1016/j.cpr.2012.09.007
Do Not Teach Kafka's "In the Penal Colony". Peter Neumeyer.
Teaching Paradox, Europa Universalis IV series. (link to part one)
Niel DeGrasse Tyson and Al-Ghazali. Tim O'Neill. (link)
4 notes
·
View notes
سعودی ولی عہد محمد بن سلمان نے دورہ ایران کی دعوت قبول کرلی
سعودی عرب کے ولی عہد شہزادہ محمد بن سلمان نے ایران کا دورہ کرنے کی دعوت قبول کر لی۔
شہزادہ محمد بن سلمان نے ایران کے قائم مقام صدر ڈاکٹر محمد مخبر کو ہیلی کاپٹر حادثے میں جاں بحق سابق صدر ابراہیم رئیسی کی تعزیت کے لیے ٹیلی فون کیا۔
دوران گفتگو دونوں رہنماؤں کے درمیان باہمی روابط اور علاقائی مسائل پر گفتگو ہوئی اور ایران کے قائم مقام صدر نے شہزادہ محمد بن سلمان کو اسلامی جمہوریہ کے دورے کی دعوت…
View On WordPress
0 notes
اعدام هشت زندانی در زندانهای کرمان، چابهار و تبریز
Continue reading اعدام هشت زندانی در زندانهای کرمان، چابهار و تبریز
View On WordPress
0 notes
ایمل ولی کے خلاف توہین عدالت کی درخواست دینے والے فضل محمد پر پشاور ہائیکورٹ میں تشدد، بیان پر قائم ہوں، سربراہ اے این پی
پشاور ہائیکورٹ کے باہر الیکشن سے پہلے ہی ایکشن۔ اے این پی کے کارکنوں نے پی ٹی آئی کے امیدوار فضل محمد خان کو دھر لیا۔ ایمل ولی خان کے ساتھیوں نے لاتوں، مکوں اور گھونسوں کا استعمال کیا۔
عوامی نیشنل پارٹی کے ورکرز کا پی ٹی آئی کے سابق رکن قومی اسمبلی اور درخواست گزار فضل محمد خان پر ہائی کورٹ کی حدود میں تشدد pic.twitter.com/McMFZGQZPm
— Muhammad Faheem (@MeFaheem) January 11, 2024
فضل محمد خان…
View On WordPress
0 notes
نماهنگ «هزار سال»
نماهنگ «هزار سال» به مناسبت سالروز آغاز امامت حضرت ولی عصر(عج)
نماهنگ «هزار سال» با صدای حسین حقیقی به مناسبت سالروز آغاز امامت حضرت ولی عصر(عج)
#حضرت_مهدی_علیه_السلام #امام_زمان_علیه_السلام #نماهنگ_مهدوی #حسین_حقیقی #ولی_عصر
View On WordPress
1 note
·
View note
(1/54) “We begin in darkness. A siren screams. The invaders come from the desert in a cloud of dust. The king gathers his army at a mountain castle. A single battle decides our fate. The battle burns, the din of drums, the clash of axes, the spark of swords. The dirt turns clay with blood. The sun goes down on a fallen flag. The day is lost. The king is gone. Our people are left defenseless. The only weapon we have left is our voice. So they come for our words. Scholars are murdered, books are burned, entire libraries are turned to dust. Until nothing remains. Not even memories of who we were. Silence. The sun comes up on a knight galloping across the land. He summons the teachers, the scholars, the authors, the thinkers. He tells them to gather the words that remain: the books, the scrolls, the letters, the verses. Everything that escaped the burning pits. Then he summons the sages. The keepers of our oldest myths, from before the written word. He copies their stories onto the page. Then when all has been gathered, all of the words, only then does he summon a poet. It had to be a poet. Because poetry is music. It sinks into the memory. And in this land of endless war, the only safe library is the memory of the people. It is said that at any given time there are one hundred thousand poets in Iran, but only one is chosen. A single poet, for a sacred mission. Put it all in a poem. Everything they’re trying to destroy. The entire story of our people. Our kings. Our queens. Our castles. Our banquets. Our songs and celebrations. Our goblets filled with wine. Our roasted kebabs. Our moonlit gardens. Our caravans of riches: silken carpets, amber, musk, goblets filled with diamonds, goblets filled with rubies, goblets filled with pearls. Our mountains. Our rivers. Our soil. Our borders. Our battles. Our crumbled castles. Our fallen flags. Our blood. Who we were. Who we were! Our culture. Our wisdom. Our choices. And our words. All of our words. Three thousand years of words, a castle of words! That no wind or rain will destroy! However long it takes, put it all in a poem. All of Iran, in a single poem. A torch to rage against the night! A voice to echo in the dark.”
در تاریکی آغاز میکنیم. بانگ آژیری برمیخیزد. غارتگران بیابانی در هالهای از گرد و غبار فرا میرسند. شاهنشاه سپاهیانش را پیرامون کاخی کوهستانی گرد میآورد. تکنبردی سرنوشتساز است. سوزندگیهای نبرد، بانگ کوس و دراها، چکاچاک تبرها، درخشش شمشیرها. خاکِ آغشته به خون گِل میشود. خورشید درفش افتاده را به شب میسپارد. نبرد از دست رفته است. پادشاه نیز رفته است. و مردمان بیدفاع ماندهاند. اینک سخن، تنها جنگافزار ماست. زین روست که بر واژگانمان میتازند. دانشمندان را میکشند، کتابها را میسوزانند، کتابخانهها را با خاک یکسان میکنند آنچنان که هیچ نمانَد. حتا یادمانی از آن که بودهایم. خاموشی. خورشید بر سواری که در سرتاسر زمین میتازد پرتوافشان است. اوست که آموزگاران را فرا میخواند، دانشمندان را، نویسندگان را، اندیشمندان را. و از آنان میخواهد تا همهی واژگانِ بازمانده را فراهم آورند. کتابها، طومارها، نامهها، سرودهها. و هر آنچه از شرارههای سوزان آتش دور مانده است. آنگاه فرزانگان را فرا میخواند. نگهبانان اسطورههای کهن، از پیشین زمان. داستانهاشان را بر برگها مینویسند. با فراهم آمدن این همه، هنگام آن رسیده است تا سرایندهای توانا بالا برافرازد، نیزهی قلم برگیرد، سرودههای آهنگینش را چنان بر دلها نشاند که در یادها بمانند. در این سرزمینِ جنگهای بیپایان، تنها کتابخانهی امن، خاطرهی مردمان است. گویند سدهزار شاعر همزمان در ایران میزیند ولی تنها یکیست که از پس این کار سترگ برمیآید. تکشاعری، برای کوششی سپنتا. کسی که همهی واژگان را در شعرش بگنجاند! گنجینهای دور از دستبُرد آنان که در پی نابودیاش هستند. دربرگیرندهی داستان مردمانمان. پادشاهانمان. شهبانوانمان. کاخهامان. سرودها و بزمهایمان. جامهای پر از بادهمان. کبابهای بریانمان. باغهای مهتابیمان. کاروانهای کالاهای گرانبها: فرشهای ابریشمین, عنبر، مُشک، پیمانههای پر از الماس، پیمانههای پر از یاقوت، پیمانههای پر از مروارید. کوهستانمان. رودهامان. خاکمان. مرزهامان. نبردهامان. باروهای ویرانمان. درفشهای بر خاکافتادهمان. خونمان. که بودهایم. که بودهایم! فرهنگمان. خِرَدمان. گزینههامان. و واژگانمان. همهی واژگانمان. هزاران سال واژه، کاخی از واژگان که از باد و باران نیابد گزند! هر اندازه زمان ببرد.همه را در شعرش بگنجاند. همهی ایران را، در سُرودی یگانه. مشعلی خروشنده در سیاهی شب! پژواک بلند و پرطنین آوایی در تاریکی
684 notes
·
View notes
مفلسی سب بہار کھوتی ہے ، مرد کا اعتبارکھوتی ہے
کیوں کے حاصل ہو مج کو جمعیت ، زلف تیری قرار کھوتی ہے
ہر سحر شوخ کی نگہ کی شراب، مج انکھان کا خمارکھوتی ہے
کیوں کے ملنا صنم کا ترک کروں ، دلبری اختیار کھوتی ہے
اے ولی آب اس پری رو کی، مج سنےکا غبار کھوتی ہے_
poverty takes away spring and trust from a man.
when i find peace, you take it away.
every dawning the compelling look, takes away the crapulence from me.
why should I abandon meeting my beloved, it takes away the option of being loved.
Wali, the radiant venust face, takes away the sadness of my body.
Wali muhammad Wali—
(translated by rushda-akbar)
20 notes
·
View notes
روز ضبان مبارک باشدددددد
3 notes
·
View notes
واکنش منم مثل هموطن دیگمون بود که پیام داده بود وقتی پیجت رو پیدا کردم😭✨
finding other Persians with passion and interest in historical stuff brings me unfathomable joy 🥲
(also as someone who was blowing her friends’ minds by talking nonstop about KOH for a whole month!)
btw it isn’t weird if we use English to talk in tumblr, is it?…
ما همیشه تو هر صحنه ای حاضریم نگران نباشین😂🙌🏻 فندوم خودتونه تعارف اینا نکنین،درخواست بدین ،خلاصه کاملااا راحت باشین🦥
هر جور خودتون دوست دارین ولی اولویت من، فارسیه🤍🔥
Fanart by: me
50 notes
·
View notes
اضطراب اجتماعی کشنده ست.
هر تجمعی برات یه کابوسه و وقتی محیط زیادی شلوغه، سردرد و تهوع از پا درت میاره. به زور ارتباط برقرار کردن رو هم بذار کنا��ش، و من من و زل زدن به دیوار پشت فروشنده وقتی میخوای فقط یه آیس پک کوفتی رو قیمت کنی چون هزار ساله نرفتی بیرون و در عین حال متوجه میشی که طرف احتمالا خودش خجالتیه و زیادی به پیرسینگ و تتو علاقه منده و لعنتی، اون "چیز" نقره ای که تو دماغش فرو کرده هم جالبه و بعدا باید امتحانش کنم و امیدوارم این یارو پذیرای شماره م باشه ولی خیلی کار دارم و باید اول برم سرکار بعد برم سراغ روابط دهن سرویس کن اونم با این اوضاع اقتصادی هم همینطور. بعد از اینکه از خیر اون فروشنده هات و خجالتی و نرمالو می گذری یادت میاد که باید برگردی پیش دوستات. حین اینکه دارن هر هر میخندن، به این نتیجه میرسی که بودن تو جمع یه مشت آدم بی نمک و در عین حال تلاش برای تیکه ننداختن سخته. بعد در حالی که خودت هیچ چیز خاصی نیستی خودت رو از اونا برتر میدونی، دلیلی�� نداری. ای وای، کیرم تو این شخصیت و روحیات، درسته؟ البته که درسته. در حالی که دارن حرف و لبخند میزنن، حس میکنی یه عوضی تمام عیاری که درمورد اون "یه روزی بستو فرندو" ها اینطوری فکر میکنی. اونا هم آدمن، مطمئنا اضطراب و دغدغه های خودشونو دارن به خدا. کی گفته تو عن برتری هستی؟ اصلا نیازی نیست کسی بگه. مهم اینه که هممون یه مشت انگلیم که کت خز پوشیدیم و یه میزبان بی خیال داریم. کی اهمیت میده؟ ریسی مرد، خامنه ای میمیره و کسی که بعدا قراره صاحب کارم بشه هم همینطور. و ننه بابام و شاید قبل از همه ی اینا خودم. کره ی زمین دیوانه وار میچرخه و خورشید یه روز میگه "کیرم بابا، واسه چی انقدر میتابم؟ کی واسم ریده؟" و کم کم گنده و گنده تر میشه و هممونو میخوره و بعد از یه آرغ کهکشانی، بوم! تبدیل به یه سیاهچاله ی کوچولوی کثافت میشه و تا یه مدت سیاهچاله می مونه. شاید خدا هم یه روز حوصله ش سر بره و در جهان هستی رو بذاره و بره تا آفتاب بگیره یا از سر بیکاری یه جهان دیگه بسازه. مخلوقاتش تو جهان بعدی همون کسشرا درمورد عذاب الهی و بهشت سر هم میکنن و یه مشت مخلوق دیگه می میرن و ور ور ور. کی براش مهمه؟ هیچکس. هممون محکم به ادامه دادنیم بدون اینکه حتی روحمون خبر داشته باشه تا کی قراره جور وجود داشتن رو بکشیم. اون موقع دیگه فروشنده ای که کلی فلز به پوست بخت برگشته ش کوبونده و با چشمای درشت شده بهم زل زده بود و هرهر خندیدن دوستام و مرگ رئیسی و قیمت آیس پک مهم نیست. اون موقع فقط تصمیم خالق احتمالی مهمه و اینکه آیا حوصله ش سر رفته یا نه، دوباره شیشه و تریاک زده یا هنوز منتظره جبرئیل براش جنس بیاره.
فکر کنم تنهایی هم کشنده ست.
21 notes
·
View notes
قابلیت اینو دارم این مادرجنده رو طلسم کنم.
0 notes